بکامی خواهش ما مبتلا نیست
چو ماهی دانه ای در دام ها نیست
بچشم خاکپای دوست حیفست
که کاغذ قدردان توتیا نیست
بدست ما نیفتد دامن عیش
کف شانه سزاوار حنا نیست
دل آگاه می باید، وگرنه
گدا یک لحظه بی نام خدا نیست
بزور گریه خون را آب کردم
بریز اکنون که رنگیش از بها نیست
درین محنت سرای تنگ عرصه
از آن ننشست نقش ما، که جائیست
خریدار گران جانی ما هست
که آهن نیز بی آهن ربا نیست
سر کاهیده ام از بار سودا
چو موی کاسه از زانو جدا نیست
شب آدینه گر مهتاب باشد
کلیم از می گذشتن کار ما نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
با دل گفتم که ای دل احوال تو چیست
دل دیده پر آب کرد و بسیار گریست
گفتا که چگونه باشد احوال کسی
کو را بمراد دیگری باید زیست
امروز به شهر حسن همنام تو نیست
عاشق همه زیر سایه بام تو نیست
ای دوست ندانی که دلارام تو کیست
ای عشق نه آگهی که در دام تو کیست
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی بادهٔ گلرنگ نمیباید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست
چندان چشمم که در غم هجر گریست
هرگز گفتی گریستنت از پی چیست
من خود ز ستم هیچ نمیدانم گفت
کو با تو و خوی تو چو من خواهد زیست
دشمن چو بدانست که : احوالم چیست
بر تلخی زندگانی من بگریست
بدحال تر از من اندرین عالم کیست ؟
در آرزوی مرگ همی باید زیست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.