صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰
... رستم از تیغ تو مشتاق به امدادی چند
راه مقصود صفایی ز حرم گم شده و دیر
دارد از پیر مغان دیده ارشادی چند
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹
... کدام شب به امیدی که روز از آن گذری
به سر نکرده ام از عمد خاک راهی چند
به صید صوفی و زاهد به دیر و کعبه خرام ...
... به حلقه حلقه ی گیسو بری ز ره دل ما
به راه خلق کنی از طناب چاهی چند
به دیده طره ی ترکان مرا نماید راست ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰
ستاده بر سر راه تو دادخواهی چند
هزار ناله به لب هرکرا ز راهی چند
گناه نقض وفا را به کشتگان چه نهی ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲
... نامد صفایی ار مژگان منع اشک ما
کس کی به راه سیل ز خاشاک بسته بند
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵
اگر سرشک منت خاک راه تر نکند
ترا ز حالت من دیگری خبر نکند ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷
... بر نتابد پنجه شان با ساعد روح القدس
ورنه با این دست و بازو راه پیغمبر زنند
جامه گلناری کنند از خون حلق آنگه به عکس ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶
... روزی که در بهشت مرا بی تو سر شود
این است شرط پی سپری های راه عشق
کاول قدم رونده ز خود بی خبر شود ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷
رفت و دل رفت ز ره کز پی آن ماه شود
این رفیقی است که صدمرحله همراه شود
جای پا سر به قدم باز نهم در همه عمر
رهروی را که به رفتار تو از راه شود
رسدش دست به دامان حکیمی بینا ...
... گلشنت زد رقمی با خط ریحان که هلا
ره به منزل نبرد هر که از این راه شود
چون هما سایه فکن بر سر این بی سر و پای ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸
... کز روی رضا تیغ بلا را سپر آید
در راه وفای تو دیغ از سر و جان نیست
تحصیل مراد تو گر از جان و سر آید ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱
... که از جمال توام بشکفد بهار دگر
به خاک راه تو ریزم روان و حیف خورم
که نیست جان دگر تا کنم نثار دگر ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹
... نریخت خون من آسان نیافت مشکل خویش
شب است و راه به واماندگان قافله گم
برون کند مگر آن مه سری ز محمل خویش ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰
... فکندم خرقه تلبیس و طامات
به تن پیراهن تقوی دریدم
شعار زهد آوردم به بر چاک ...
... ز بدگویان ملامت ها شنیدم
خراباتم برید از خانقه راه
که زین سو سیرت انصاف دیدم ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵
... صفایی عشق را باید بسی شکر
اگر در راه او سازد شهیدم
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲
... کم نداد پناهی تو ره به خویشتنم ده
که آشکار و نهان غیر سوی تو راه ندارم
بهای وصل تو بسیار و من بضاعتم اندک ...
... به حشر واهمه از نامه ی سیاه ندارم
به تاج زر نتوان سر ز راه برد صفایی
مرا که بر سر کویشبه سر کلاه ندارم
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳
... جان و تن بهر نثار قدمت یکدله دارم
سعی سودی نکند ورنه من از راه امانی
پای دل در طلب دوست پر از آبله دارم ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴
... مرا به خواب هم امکان دیدن تو نماند
که راه خواب ببستی ز چشم بیدارم
تو خود به کار صفایی عنایتی فرمای ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۰
... مقیم زاویه چون خم می به جوش و خروشم
به راه عقل مخوانم که حکم عشق به حکمت
نهاد پنبه غفلت به گوش پند نیوشم ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۵
... و ز قفس باز پرد طایر بال افشانم
بسپرم راه گلستان وفا دست نشان
پر کنند از گل مقصود مگر دامانم ...
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۸
... بر گردنش از آن خم گیسو رسن کنم
جان خار تن صفایی و تن خاک راه باد
با او اگر مضایقه از جان و تن کنم
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۸
... سفرکوی تو حد نیست گدایی چو مرا
مگرم بدرقه ی راه کنی لطف قدیم
جهل من بین که بدین ضعف و حقارت رفتم ...