گنجور

 
صفایی جندقی

صرف شد عمر گرانمایه به جمع زر و سیم

و اندرین رسته نگیرند به جز قلب سلیم

وای زین خجلت و خوف و خطر و خبط و خطا

که امانم همه باک است و امیدم همه بیم

سفرکوی تو حد نیست گدایی چو مرا

مگرم بدرقه ی راه کنی لطف قدیم

جهل من بین که بدین ضعف و حقارت رفتم

زیر باری که ابا جست از آن عرش عظیم

خلق را خلق کریم تو و اوصاف حسن

حجتی بود مبین ز آیت احسن تقویم

روی دل در دو جهان تافت زهر رتبه مقام

هر که گردید به خاک سر کوی تو مقیم

در بهشتم همه جا تا بودم قرب جوار

که شراری است مرا ز آتش هجر تو جحیم

نام پرهیز مبر لاف کرامات مباف

که صفایی تو نه ای قابل اکرام کریم

شرک را عار ز توحید تو با این تمکین

کفر را ننگ ز اسلام تو با این تسلیم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode