گنجور

 
صفایی جندقی

تا سیر سرو و سوری آن سیم تن کنم

حاشا که یاد سرو و هوای سمن کنم

هر کین که می کشد فلک از من ولی دگر

محکم به مهر آن مه پیمان شکن کنم

صد پیرهن قبا کنم امروز تا شبی

با دوست جایگه به یکی پیرهن کنم

خاک در تو گردم اگر آسمان ز رشک

راضی شود که بر سر کویت وطن کنم

چندان به زخم تیغ تو شادم که وقت نیست

تا فکر چاره دل خونین بدن کنم

در دست دلبر است دل اما قیاس حال

از درد و داغ لاله گلگون کفن کنم

کو فرصتی که با غم عشق و خیال دوست

تدبیر حال شیفته خویشتن کنم

صد جام زهر بی تو فرو ریزدم به کام

هر دم که یاد آن لب نوشین دهن کنم

گر دل قدم برون نهد از خط بندگیت

بر گردنش از آن خم گیسو رسن کنم

جان خار تن صفایی و تن خاک راه باد

با او اگر مضایقه از جان و تن کنم