گنجور

 
صفایی جندقی

جز از لب جانانه که چندین شکر آید

کشنید که تنگ شکر از لعل تر آید

تا صدق نباشد چه اثر ناله ی کس را

نادر بود ار تیره خطا کارگر آید

در پیکر خارا سر خار ار بتوان کوفت

حاشا که به دل آه منت پی سپر آید

افغان مرا در دل سندان تو ره نیست

کاری مگر از ناله ی صاحب اثر آید

بر نایبه ی عشق نپاید مگر آن دل

کز روی رضا تیغ بلا را سپر آید

در راه وفای تو دیغ از سر و جان نیست

تحصیل مراد تو گر از جان و سر آید

در عشق تو یک دور به پایان شد و غم نیست

عمی همه شادم که بدین دست سر آید

برتابد اگر در شب تارم رخ چون صبح

چون روز شبم روشن و شامم سحر آید

پامال تو خواهد سر و تن بی همه افسوس

از دست صفایی اگر این کار برآید