گنجور

 
صفایی جندقی

ترا تا از دو عالم برگزیدم

دو عالم را قلم بر سر کشیدم

به سودای غمت در رستهٔ عشق

دلی بردم جهان ها جان خریدم

عذاب دوزخش نارد تلافی

دمی کز لعل سیرابت مکیدم

شراب کوثرم زهر است درکام

لبی تا طعم این شکر چشیدم

به جنات جنان نارم مقابل

گلی کز گلشن چهر تو چیدم

زمانی سیر صیادم هوس بود

عبث از صیدش این ساعت رمیدم

پی رفع گمان ها بود چندی

اگر پای از سر کویت کشیدم

نبودم با خیالت گر هم آغوش

چرا در کنج تنهایی خزیدم

ز تاب زلف و چهرت شاهدستی

بدین روز سیه موی سفیدم

صفایی عشق را باید بسی شکر

اگر در راه او سازد شهیدم