گنجور

 
۱۲۱

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۵

 

... ور ای دون که ایدر به جنگ آمدی

بدریا به جنگ نهنگ آمدی

چنان بازگردی ز دشت هری ...

... اگر کهتری را خود اندر خورند

اگر گرددی آب دریا روان

وگر کوه را پای باشد دوان ...

... بدست چپش بود پیدا گشسب

که بگذاشتی آب دریا براسب

پس پشت ایشان یلان سینه بود ...

... برو بوم ما پاک ویران شود

نه خاکست پیدا نه دریا نه کوه

ز بس تیغ داران توران گروه ...

فردوسی
 
۱۲۲

فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۴

 

... ز نعل ستوران وز پای پیل

جهان شد بکردار دریای نیل

چو بشنید ناکار دیده جوان ...

... که زیبد کز این غم بنالد پلنگ

ز دریا خروشان برآید نهنگ

وگر مرغ با ماهیان اندر آب ...

فردوسی
 
۱۲۳

فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۱۳

 

... اگر کوه خارا ز پیکان اوی

شود آب و دریا بود کان اوی

سپهبد نباید که دارد شگفت ...

فردوسی
 
۱۲۴

فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۱۸

 

... نهاده همه سر سوی کارزار

ز دریا بدریا نبود ایچ راه

ز اسپ و ز پیل و هیون و سپاه

همی رفت لشکر گروها گروه

نبد دشت پیدا نه دریا نه کوه

بفرمود پیران که بیره روید ...

فردوسی
 
۱۲۵

فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۲۳

 

... که هرگز چنین یک پیاده به جنگ

ز دریا ندیدیم جنگی نهنگ

چو بشنید پیران غمی گشت سخت ...

... چو تیر اسپری شد سوی نیزه گشت

چو دریای خون شد همه کوه و دشت

چو نیزه قلم شد به گرز و به تیغ ...

فردوسی
 
۱۲۶

فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۲

 

... همان مرغ و ماهی بر ایشان بزار

بگرید به دریا و بر کوهسار

از ایران همه دشت تورانیان ...

فردوسی
 
۱۲۷

فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۷

 

... هم آنگه برآمد ز چرخ آفتاب

جهان گشت برسان دریای آب

ز درگاه پیران برآمد خروش ...

... شود سست پای شتاب از درنگ

سپاهی بکردار دریای آب

شدست انجمن پیش افراسیاب ...

... سپاهی بدان زور و آن جوش و دم

شدی روی دریا ازیشان دژم

کنون خیمه و گاه و پرده سرای ...

... چو فردا برآید ز کوه آفتاب

کنم زین حصار تو دریای آب

بدانی که این جای بیچارگیست ...

فردوسی
 
۱۲۸

فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۹

 

... چو آتش بقلب سپه بر زدند

چو دریای خون شد همه رزمگاه

خروشی برآمد بلند از سپاه ...

... ز جوشن تو گفتی ببار اندرند

ز تاری بدریای قار اندرند

بلشکر چنین گفت هومان که بس ...

... اگر نه بچنگ عقاب اندریم

وگر زیر دریای آب اندریم

یکی حمله بردند هر سه به هم ...

... ز گردان نیو و ز نیروی چنگ

تو گفتی برآمد ز دریا نهنگ

بدانست هومان که آمد سوار ...

فردوسی
 
۱۲۹

فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۶

 

... نگه دار بر جایگه پای خویش

چو قطره بر ژرف دریا بری

بدیوانگی ماند این داوری ...

فردوسی
 
۱۳۰

فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۳

 

... که هرگز نتابند با او به جنگ

به خشکی پلنگ و به دریا نهنگ

سخن گفت و بشنید پاسخ بسی ...

فردوسی
 
۱۳۱

فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۴

 

... کشانی و سقلاب و شگنی و هند

ازین مرز تا پیش دریای سند

ز خون سیاوش همه بیگناه ...

... که ایدر شما را سرآمد زمان

ز دریا نهنگی بجنگ آمدست

که جوشنش چرم پلنگ آمدست ...

... نه چنگ پلنگ و نه خرطوم پیل

نه کوه بلند و نه دریای نیل

بسندست با او به آوردگاه ...

... بیاری افراسیاب آمدیم

ز دشت و ز دریای آب آمدیم

بسی باره و هدیه ها یافتیم ...

... ورین نامداران ابا تخت و پیل

سپاهی بدین سان چو دریای نیل

فرستند نزدیک ما تاج و گنج ...

فردوسی
 
۱۳۲

فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۶

 

... از انبوه ایشان مدارید باک

ز دریا بابر اندر آرید خاک

همه دیده بر مغفر من نهید ...

فردوسی
 
۱۳۳

فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۱۴

 

... زمانی بران سان برآویختند

که آتش ز دریا برانگیختند

فراوان ز ایرانیان کشته شد ...

... نه برتابد آهنگ او ژنده پیل

نه کشتی سلیحش بدریای نیل

یکی کوه زیرش بکردار باد ...

... سخن گوید ار زو کنی خواستار

بدریا چو کشتی بود روز کار

مرا با دلاور بسی بود جنگ ...

... نسازم من ایدر فراوان درنگ

شوم تا بدان روی دریای چین

بدو مانم این مرز توران زمین ...

فردوسی
 
۱۳۴

فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۱۵

 

... که بگریزد از پیش تو ژنده پیل

ببینی کنون موج دریای نیل

نگه کن کنون آتش جنگ من ...

... چنین گفت پیران بافراسیاب

که شد روی گیتی چو دریای آب

نگفتم که با رستم شوم دست ...

... زمین پر ز خون و هوا پر ز تیر

ز دریا و دشت و ز هامون و کوه

سپاه اندر آمد همه همگروه ...

... سپه را چنین صف کشیده بمان

تو با ویژگان سوی دریا بران

فردوسی
 
۱۳۵

فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۱۶

 

... نشانی نیامد ز افراسیاب

نه بر کوه و دریا نه بر خشک و آب

فردوسی
 
۱۳۶

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۵

 

... برآمد یکی دود زان مرغزار

بکردار دریا زمین بردمید

کمندافگن و گور شد ناپدید ...

... نشاید جز از رستم تیز چنگ

که از ژرف دریا برآرد نهنگ

کمر بند و برکش سوی نیمروز ...

فردوسی
 
۱۳۷

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۸

 

... تو نشنیدی آن داستان پلنگ

بدان ژرف دریا که زد با نهنگ

که گر بر خرد چیره گردد هوا ...

فردوسی
 
۱۳۸

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۵

 

... چو گودرز توران سپه را بدید

که بر سان دریا زمین بردمید

درفش از درفش و گروه از گروه ...

فردوسی
 
۱۳۹

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۶

 

... ببریم از او مهر و پیوند پاک

پدرش آب دریا بود مام خاک

ولیکن تو ای پور چیره سخن ...

فردوسی
 
۱۴۰

فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۹

 

... سیه مار چندان دمد روز جنگ

که از ژرف دریا برآید نهنگ

درفشیدن ماه چندان بود ...

فردوسی
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
۳۷۳