دوان رفت بهرام پیش پدر
که ای پهلوان یلان سر به سر
بدانگه که آن تاج برداشتم
به نیزه بابراندر افراشتم
یکی تازیانه ز من گم شدهست
چو گیرند بیمایه ترکان به دست
به بهرام بر چند باشد فسوس
جهان پیش چشمم شود آبنوس
نبشته بران چرم نام منست
سپهدار پیران بگیرد به دست
شوم تیز و تازانه بازآورم
اگر چند رنج دراز آورم
مرا این ز اختر بد آید همی
که نامم به خاک اندر آید همی
بدو گفت گودرز پیر ای پسر
همی بخت خویش اندر آری بهسر
ز بهر یکی چوبِ بستهدوال
شوی در دَم ِ اخترِ شومفال
چنین گفت بهرام جنگی که من
نیم بهتر از دوده و انجمن
به جایی توان مرد کاید زمان
به کژی چرا برد باید گمان؟
بدو گفت گیو ای برادر مشو
فراوان مرا تازیانهست نو
یکی شوشهٔ زر به سیم اندر است
دو شیبش ز خوشاب وز گوهرست
فرنگیس چون گنج بگشاد سر
مرا داد چندان سلیح و کمر
من آن درع و تازانه برداشتم
به توران دگر خوار بگذاشتم
یکی نیز بخشید کاوس شاه
ز زر وز گوهر چو تابنده ماه
دگر پنج دارم همه زرنگار
برو بافته گوهر شاهوار
ترا بخشم این هفت ز ایدر مرو
یکی جنگ خیره میارای نو
چنین گفت با گیو بهرام گرد
که این ننگ را خرد نتوان شمرد
شما را ز رنگ و نگارست گفت
مرا آنک شد نام با ننگ جفت
گر ایدونک تازانه بازآورم
وگر سر ز کوشش بگاز آورم
بر او رای یزدان دگرگونه بود
همان گردش بخت وارونه بود
هرانگه که بخت اندر آید به خواب
ترا گفت دانا نیاید صواب
بزد اسپ و آمد بران رزمگاه
درخشان شده روی گیتی ز ماه
همی زار بگریست بر کشتگان
بران داغ دل بختبرگشتگان
تن ریونیز اندران خون و خاک
شده غرق و خفتان برو چاک چاک
همی زار بگریست بهرام شیر
که زار ای جوان سوار دلیر
چو تو کشته اکنون چه یک مشت خاک
بزرگان به ایوان، تو اندر مغاک
بران کشتگان بر یکایک بگشت
که بودند افگنده بر پهندشت
ازان نامداران یکی خسته بود
به شمشیر ازیشان به جان رسته بود
همی بازدانست بهرام را
بنالید و پرسید زو نام را
بدو گفت کای شیر من زندهام
بر کشتگان خوار افگندهام
سه روزست تا نان و آب آرزوست
مرا بر یکی جامه خواب آرزوست
بشد تیز بهرام تا پیش اوی
به دل مهربان و به تن خویش اوی
برو گشت گریان و رخ را بخست
بدرید پیراهن او را ببست
بدو گفت مندیش کز خستگیست
تبه بودن این ز نابستگیست
چو بستم کنون سوی لشکر شوی
وزین خستگی زود بهتر شوی
یکی تازیانه بدین رزمگاه
ز من گم شدهست از پی تاج شاه
چو آن بازیابم بیایم برت
رسانم به زودی سوی لشکرت
وزانجا سوی قلب لشکر شتافت
همی جست تا تازیانه بیافت
میان تل کشتگان اندرون
برآمیخته خاک بسیار و خون
فرود آمد از باره آن برگرفت
وزانجا خروشیدن اندر گرفت
خروش دم مادیان یافت اسپ
بجوشید برسان آذرگشسپ
سوی مادیان روی بنهاد تفت
غمی گشت بهرام و از پس برفت
همی شد دمان تا رسید اندروی
ز ترگ و ز خفتان پر از آب روی
چو بگرفت هم در زمان برنشست
یکی تیغ هندی گرفته به دست
چو بفشارد ران هیچ نگذارد پی
سوار و تن باره پرخاک و خوی
چنان تنگدل شد به یکبارگی
که شمشیر زد بر پی بارگی
وزان جایگه تا بدین رزمگاه
پیاده بپیمود چون باد راه
سراسر همه دشت پرکشته دید
زمین چون گل و ارغوان کشته دید
همی گفت کاکنون چه سازیم روی
بر این دشت بیبارگی راهجوی
ازو سرکشان آگهی یافتند
سواری صد از قلب بشتافتند
که او را بگیرند زان رزمگاه
برندش بر پهلوان سپاه
کمان را به زه کرد بهرام شیر
ببارید تیر از کمان دلیر
چو تیری یکی در کمان راندی
به پیرامنش کس کجا ماندی
ازیشان فراوان بخست و بکشت
پیاده نپیچید و ننمود پشت
سواران همه بازگشتند ازوی
بنزدیک پیران نهادند روی
چو لشکر ز بهرام شد ناپدید
ز هر سو بسی تیر گرد آورید
چو لشکر بیامد بر پهلوان
بگفتند با او سراسر گوان
فراوان سخن رفت زان رزمساز
ز پیکار او آشکارا و راز
بگفتند کاینت هژبر دلیر
پیاده نگردد خود از جنگ سیر
بپرسید پیران که این مرد کیست
ازان نامداران ورا نام چیست
یکی گفت بهرام شیراوژن است
که لشکر سراسر بدو روشن است
به رویین چنین گفت پیران که خیز
که بهرام را نیست جای گریز
مگر زنده او را به چنگ آوری
زمانه براساید از داوری
ز لشکر کسی را که باید ببر
کجا نامدارست و پرخاشخر
چو بشنید رویین بیامد دمان
نبودش بس اندیشهٔ بدگمان
بر تیر بنشست بهرام شیر
نهاده سپر بر سر و چرخ زیر
یکی تیرباران به رویین بکرد
که شد ماه تابنده چون لاژورد
چو رویین پیران ز تیرش بخست
یلان را همه کند شد پای و دست
به سستی بر پهلوان آمدند
پر از درد و تیرهروان آمدند
که هرگز چنین یک پیاده به جنگ
ز دریا ندیدیم جنگی نهنگ
چو بشنید پیران غمی گشت سخت
بلرزید برسان برگ درخت
نشست از بر بارهٔ تند تاز
همیرفت با او بسی رزمساز
بیامد بدو گفت کای نامدار
پیاده چرا ساختی کارزار
نه تو با سیاوش به توران بدی
همانا به پرخاش و سوران بدی
مرا با تو نان و نمک خوردن است
نشستن همان مهر پروردن است
نباید که با این نژاد و گهر
بدین شیرمردی و چندین هنر
ز بالا به خاک اندر آید سرت
بسوزد دل مهربان مادرت
بیا تا بسازیم سوگند و بند
براهی که آید دلت را پسند
ازان پس یکی با تو خویشی کنیم
چو خویشی بود رای بیشی کنیم
پیاده تو با لشکری نامدار
نتابی مخور باتنت زینهار
بدو گفت بهرام کای پهلوان
خردمند و بینا و روشنروان
مرا حاجت از تو یکی بارگیست
وگر نه مرا جنگ یکبارگیست
بدو گفت پیران که ای نامجوی
ندانی که این رای را نیست روی
ترا این به آید که گفتم سخن
دلیری و بر خیره تندی مکن
ببین تا سواران آن انجمن
نهند این چنین ننگ بر خویشتن
که چندین تن از تخمهٔ مهتران
ز دیهیم داران و کنداوران
ز پیکار تو کشته و خسته شد
چنین رزم ناگاه پیوسته شد
که جوید گذر سوی ایران کنون
مگر آنک جوشد ورا مغز و خون
اگر نیستی رنج افراسیاب
که گردد سرش زین سخن پرشتاب
ترا بارگی دادمی ای جوان
بدان تات بردی بر پهلوان
بگفت این و برگشت و شد باز جای
دلش پر ز کین و سرش پر ز رای
برفت او و آمد ز لشکر تژاو
سواری که بودیش با شیر تاو
ز پیران بپرسید و پیران بگفت
که بهرام را از یلان نیست جفت
به مهرش بدادم بسی پند خوب
نمودم بدو راه و پیوند خوب
سخن را نبد بر دلش هیچ راه
همی راه جوید به ایران سپاه
به پیران چنین گفت جنگی تژاو
که با مهر جان ترا نیست تاو
شوم گر پیاده به چنگ آرمش
سر اندر زمان زیر سنگ آرمش
بیامد شتابان بدان رزمگاه
کجا بود بهرام یل بیسپاه
چو بهرام را دید نیزه به دست
یکی برخروشید چون پیل مست
بدو گفت ازین لشکر نامدار
پیاده یکی مرد و چندین سوار
به ایران گرازید خواهی همی
سرت برفرازید خواهی همی
سران را سپردی سر اندر زمان
گه آمد که بر تو سرآید زمان
پس آنگه بفرمود کاندر نهید
به تیر و به گرز و به ژوپین دهید
برو انجمن شد یکی لشکری
هرانکس که بد از دلیران سری
کمان را به زه کرد بهرام گرد
به تیر از هوا روشنایی ببرد
چو تیر اسپری شد سوی نیزه گشت
چو دریای خون شد همه کوه و دشت
چو نیزه قلم شد به گرز و به تیغ
همی خون چکانید بر تیره میغ
چو رزمش برین گونه پیوسته شد
به تیرش دلاور بسی خسته شد
چو بهرام یل گشت بیتوش و تاو
پس پشت او اندر آمد تژاو
یکی تیغ زد بر سر کتف اوی
که شیر اندر آمد ز بالا به روی
جدا شد ز تن دست خنجرگزار
فروماند از رزم و برگشت کار
تژاو ستمگاره را دل بسوخت
به کردار آتش رخش برفروخت
بپیچید ازو روی پر درد و شرم
بجوش آمدش در جگر خون گرم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: بهرام، پهلوان ایرانی، برای پیدا کردن تازیانه گمشدهاش که به معنی ننگ برای او بود، به پدرش گودرز میرود. با این حال، گودرز او را از خطرات و رنجهای جنگ آگاه میکند. بهرام با گیو، برادرش، صحبت میکند و در نهایت تصمیم میگیرد که به میدان جنگ برود و تازیانهاش را پیدا کند.
او در میدان جنگ با کشتهها و زخمیها مواجه میشود و از دیدن وضع آنها بسیار متاثر میشود. بهرام به دنبال تازیانهاش میگردد و در این میان با دشمنانش مواجه میشود. او با شجاعت و دلاوری مبارزه میکند و به تنهایی دشمنان را شکست میدهد.
پیران، فرمانده دشمنان، پس از مشاهده شجاعت بهرام متوجه میشود که او باید با او صلح کند. بهرام در این جنگ برخلاف نصیحتهای دیگران عمل میکند و جنگی سخت را ادامه میدهد. در نهایت، بهرام به شدت آسیب میبیند و وضعیت جنگ به خطر میافتد، اما شجاعت و دلاوری او تحسینبرانگیز است.
سر به سر: همگی
هوش مصنوعی: در آن زمان که تاج را از سر برداشتیم و بر نیزهای بلند به نمایش گذاشتیم.
هوش مصنوعی: یکی از تازیانههای من گم شده و هنگامی که ترکان بیپایه و بیمایه آن را به دستگیرند، چه پیش خواهد آمد.
هوش مصنوعی: به بهرام، چند چیز ارزش دارد وقتی که تمام دنیا در مقابل چشمانم مانند چوب خیزران میشود؟
هوش مصنوعی: بر چرم نوشته شده است که نام من سپهبد (فرمانده) است و پیران (مردان شد در) به دست میگیرد.
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است درد و رنج زیادی را متحمل شوم، اما عزم دارم که با قدرت و سرعت به هدفم بازگردم.
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر ناراحتی و ناخوشنودی از این است که نام فردی در خاک و میان خاک باشد، یعنی به فراموشی سپرده شود یا درگذشتش موجب شود که نامش به زودی به فراموشی سپرده شود. او از این موضوع احساس بدی دارد و نمیخواهد که یادش از یاد برود.
هوش مصنوعی: گودرز پیر به پسرش میگوید که او باید سرنوشت خود را به دست بگیرد و با تلاش و کوشش به خواستههایش برسد.
هوش مصنوعی: به خاطر یک نفر، مانند تیرک های بسته شده، به سختی گرفتار میشوی و در دام بخت بد گرفتار میسازی.
دوده: دودمان
هوش مصنوعی: اگر در زمانی که به توانمندیها و مهارتهای خود میبالید، با مشکلاتی مواجه شدید، نباید شک کنید که این دشواریها بخشی از مسیر زندگی هستند و ممکن است به خاطر تغییرات یا ناهمواریهای زمان پیش آمده باشند.
هوش مصنوعی: گیو به برادرش میگوید: "ای برادر، از من دور شو، زیرا من از شدت ناراحتی و خشم به حدی رسیدهام که مانند تازیانهای میزنم."
هوش مصنوعی: یک تکه زر در درون سیم وجود دارد و دو سوی آن از عطر خوش و گوهرهای ارزشمند تشکیل شده است.
هوش مصنوعی: فرنگیس مانند یک گنج، رازهای من را فاش کرد و به من ابزار و قدرتی داد که به اندازه کافی توانمند شوم.
هوش مصنوعی: من آن زره و نیزه را برداشتم و به توران دیگر به عنوان ناپسند رها کردم.
هوش مصنوعی: کاوس شاه نیز هدیهای بخشید که از طلا و جواهرات مانند نور درخشان ماه بود.
هوش مصنوعی: من دیگر پنج درهم دارم که همه با زر و زیور بافته شدهاند، بیا و بگو که اینها گوهری ارزشمندند.
هوش مصنوعی: تو را به هفت چیز میبخشم، اما از اینجا به آنجا نرو و هیچ جنگی را به تنهایی به نمایش نگذار.
هوش مصنوعی: بهرام به گیو گفت که این مسأله ننگین را نمیتوان کوچک و بیاهمیت شمرد.
هوش مصنوعی: شما به زیبایی و ظرافتهای ظاهری آراستهاید، اما من از آنچه بر من گذشته، نام نیک و بد را به دوش میکشم.
هوش مصنوعی: اگر برگردم و به تازگی زندگی را شروع کنم، یا اگر با تلاش و کوشش مواجه شوم.
هوش مصنوعی: سرنوشت او به اراده خداوند به شکل دیگری رقم خورده بود و همان تغییر شرایط زندگی او به طور معکوس بود.
هوش مصنوعی: هرگاه که سرنوشت به خواب برود، تو نیستی که درست را درک کنی.
هوش مصنوعی: رزمنده سوار بر اسبش به میدانی گام میگذارد که به خاطر درخشش و زیباییاش، مانند ماه در آسمان میدرخشد و زمین را روشن کرده است.
هوش مصنوعی: او با دلشکسته و گریان بر روی کسانی که جان باختهاند، میگریست و بر درد و غم افرادی که در زندگی خود به سرنوشتهای تلخ دچار شدهاند، اندوهناک بود.
هوش مصنوعی: انسان در دنیا به آلودگی و سختی دچار شده است و مانند فردی است که به خاک و خون غرق شده و در وضعیت نابسامانی قرار دارد.
هوش مصنوعی: بهرام شیر با حسرت و اندوه بسیار گریه میکند و میگوید: ای جوان شجاع سوار، چرا اینگونه ناراحت هستی؟
هوش مصنوعی: با توجه به شرایط و وضعیت کنونیات، چه اهمیتی دارد که بزرگان در کاخها و یا جاهای مختلف به زمین افتاده و خاک شدهاند؟ تو در عمق فاجعهای به سر میبری.
هوش مصنوعی: کشتگان را بر روی زمین به دقت بررسی کردند تا ببینند چه کسانی در دشت پرتاب شدهاند.
هوش مصنوعی: از میان نامداران، یکی خسته و خستهدل بود، و به خاطر شمشیرشان، جان او به خطر افتاده بود.
هوش مصنوعی: بهرام به خوبی میدانست که چه اتفاقی در حال وقوع است، بنابراین به نشانه ناراحتی فریاد زد و از او پرسید که نامش چیست.
هوش مصنوعی: به او گفت: ای شیر، من زندهام و بر کسانی که کشتهام، تسلطی دارم و آنها را خوار کردهام.
هوش مصنوعی: مدت سه روز است که آرزوی نان و آب به دل دارم و تنها یک لباس خواب آرزویم شده است.
هوش مصنوعی: بهرام با سرعت و تیزی نزدیک او شد، با دل خوش و مهربان و با وجود خود.
هوش مصنوعی: برو و به دور خود بچرخ و با صدای بلند گریه کن، چهرهات را پنهان کن و پیراهن او را پاره کن و دوباره ببند.
هوش مصنوعی: او به او گفت: نترس، این حالت از خستگی نیست، بلکه از نبودن هدف و انگیزهی درست در زندگی ناشی میشود.
هوش مصنوعی: وقتی به سمت لشکر میروم، خستگیام از بین میرود و حال بهتری پیدا میکنم.
هوش مصنوعی: در این جنگگاه، یکی از تازیانهها به دنبال تاج پادشاهی از من گم شده است.
هوش مصنوعی: وقتی که آن گم شده را پیدا کنم، به زودی خودم را به تو میرسانم و به سمت لشکرت میآیم.
هوش مصنوعی: او از آنجا به سمت قلب لشکر حرکت کرد و به دنبال فرصتی بود تا ضربهای دقیق و مؤثر بزند.
هوش مصنوعی: در میان تپههایی که پر از کشتههاست، خاک و خون به هم آمیختهاند.
هوش مصنوعی: از بلندی پایین آمد و چیزی را برداشت و از آنجا شروع به سر و صدا کرد.
هوش مصنوعی: صدای دم مادیان بلند شد و اسب به تپش افتاد، گویی که آذرگشسپ را فرا میخواند.
هوش مصنوعی: بهرام به سمت مادیان رفت و در این حال غم بر دلش چیره شد و از آنجا دور شد.
هوش مصنوعی: به تدریج، روز از خواب و خوابآلودگی کنار میرفت و روشنایی به زمین میتابید، در حالی که دشت و تپهها از آب پر شده بودند.
هوش مصنوعی: به محض اینکه او را در آغوش گرفت، تندی و سریعی عمل کرد و شمشیری هندی را در دست گرفت.
هوش مصنوعی: وقتی فشارها به حدی زیاد میشود، هیچکس نمیتواند از آن عبور کند و فرد سوار و بدنش زیر انبوهی از خاک و آلودگی باقی میماند.
هوش مصنوعی: او به قدری بر دلش تنگ آمد و ناراحت شد که ناگهان تصمیم گرفت به شدت عمل کند و اقدامی جدی انجام دهد.
هوش مصنوعی: از آن مکان تا این میدان نبرد را با سرعتی چون باد پیاده پیمود.
هوش مصنوعی: زمین را در دشت پر از جسد دیدم، مانند اینکه گل و ارغوان در همه جا شکوفا شدهاند.
هوش مصنوعی: او میگفت حالا چه کار کنیم در این دشت بیآب و علف که دنبال راهی هستیم.
هوش مصنوعی: آنها از جنبش و شتاب سواری آگاه شدند و به سوی او با سرعت حرکت کردند.
هوش مصنوعی: او را در میدان نبرد بگیرند و به جانب قهرمانان سپاه ببرند.
هوش مصنوعی: بهرام شیر کمان را تیرباران کرد و تیرها را با قدرت از کمان رها ساخت.
هوش مصنوعی: وقتی که تیر را در کمان رها میکنی، اطراف آن هیچکس نمیتواند بماند و پیوسته در حال حرکت است.
هوش مصنوعی: او از دشمنان بسیار را شکست داد و کشت، به هیچ وجه فرار نکرد و به عقب برگشت.
هوش مصنوعی: همه سواران به نزدیکی پیران بازگشتند و به آنها احترام گذاشتند.
هوش مصنوعی: وقتیکه سپاه بهرام ناپدید شد، تیرهایی از هر سو بهسوی او پرتاب شد.
هوش مصنوعی: وقتی لشکر به نزد پهلوان رسید، همه گفتند که با او به طور کامل درگیر شوند.
هوش مصنوعی: سخنهای زیادی دربارهی جنگآور رزمنده گفته شده است که در نتیجهی مبارزات او آشکار و روشن شده است.
هوش مصنوعی: گفتند ای دلیر و شجاع، تو هیچگاه از میدان جنگ خسته و بیمیل نشوید.
هوش مصنوعی: از بزرگترها بپرسید که این مرد کیست و نام او چیست؛ از کسانی که در نامآوری شناخته شدهاند.
هوش مصنوعی: یک نفر گفت که بهرام شیراوژن است و تمام لشکرش به او وفادار و روشناند.
هوش مصنوعی: پیران به او گفت: برخیز، زیرا بهرام جایی برای فرار ندارد.
هوش مصنوعی: آیا میتوانی او را در زمانهای که به مسائل و قضاوتها میپردازد، به دست بیاوری و زنده کنی؟
هوش مصنوعی: از میان لشکر، کسی که باید به جلو برود، کجا نامآور و پرخاشگر است؟
هوش مصنوعی: هنگامی که رویین شنید، به سرعت نزد او آمد و وقت آن نبود که به افکار بد و ناپسند فکر کند.
هوش مصنوعی: بهرام، شیر نیرومند، بر تیر نشسته و سپر را بر سر گذاشته است، در حالی که چرخ (آسمان) زیر پای او قرار دارد.
هوش مصنوعی: یک تیرانداز به سوی او شلیک کرد و او به مانند ماهی درخشان و آبی رنگ، روشن و تابناک شد.
هوش مصنوعی: وقتی پیرمردی چون فولاد تیر را شکسته باشد، همه شجاعان و دلیران از شدت ترس پای و دستشان سست میشود.
هوش مصنوعی: آنها با حالتی ناتوان و پر از درد به پهلوان نزدیک شدند و چهرههایشان تیره و ناخوشایند بود.
هوش مصنوعی: هرگز ندیدیم که یک پیادهنظام در جنگی با دریا مواجه شود، مانند نبردی که با نهنگها انجام میشود.
هوش مصنوعی: وقتی پیران خبر غمانگیزی را شنیدند، بسیار ناراحت شدند و به شدت به لرزه افتادند، مانند برگی که بر درخت میلرزد.
هوش مصنوعی: نشست بر روی اسب تندرو و به همراه او به سوی میدان جنگ میرفت.
هوش مصنوعی: یک فرد مشهور و شناخته شده به یک نفر پیاده نزدیک میشود و از او میپرسد که چرا به میدان نبرد رفته است.
هوش مصنوعی: تو نه مانند سیاوش به سرزمین توران بدی، بلکه به خاطر خصومت و دشمنی بدی.
هوش مصنوعی: من با تو نان و نمک خوردهام و این یعنی ارتباط و دوستی ما عمیقتر از آن چیزی است که به نظر میرسد. نشستن و با تو بودن، به معنای ابراز محبت و احترام به توست.
هوش مصنوعی: نباید با این خصلت و منش، به انسانی که دارای دلیری و هنرهای زیاد است، رفتار کرد.
هوش مصنوعی: وقتی از بلندای آسمان به زمین بیفتی، دل مادر مهربانت به شدت میسوزد.
هوش مصنوعی: بیایید عهد و پیمان ببندیم و راهی بسازیم که دل خودت را خوش بیاید.
هوش مصنوعی: از این پس ما با هم رابطهای نزدیکتر خواهیم داشت، چون نزدیکی و دوستی باعث میشود که به همدیگر بیشتر نزدیک شویم.
هوش مصنوعی: اگر پیادهنظامی در کنار لشکری مشهور و با اعتبار قرار بگیری، نگران نباش و از جسم خود محافظت کن.
هوش مصنوعی: بهرام به او گفت: ای پهلوان دانا و بینا و فرزانه.
هوش مصنوعی: من تنها یک نیاز از تو دارم و اگر غیر از آن باشد، من درگیر جنگی همیشگی هستم.
هوش مصنوعی: به او گفتند بزرگان که ای جویای نام، نمیدانی که این راه به بنبست میرسد.
هوش مصنوعی: این به تو میآید که با شجاعت صحبت کنی و بیدلیل تندی نداشته باشی.
هوش مصنوعی: بنگر که سواران آن جمع چگونه بر خود این چنین خفت و شرم میآورند.
هوش مصنوعی: این جمله به معنای آن است که تعدادی از نسلهای نجیب و صاحباختیاران از میان کسانی که دارای تاج و تخت هستند، به زودی در صحنه حاضر خواهند شد.
هوش مصنوعی: از نبرد تو، کسانی که کشته شدند و خسته شدند، به طور ناگهانی و بیوقفه ادامه یافت.
هوش مصنوعی: اکنون کسی که به دنبال راهی به سوی ایران است، باید منتظر باشد تا ببیند که آیا خون و جان او در این مسیر به حرکت درمیآید یا نه.
هوش مصنوعی: اگر تو نیستی، رنج و درد افراسیاب چه معنایی دارد و او چگونه میتواند از این سخن تند و سریع متاثر شود؟
هوش مصنوعی: به تو آموختم ای جوان که چگونه میتوانی بر پهلوانان غلبه کنی و پیروزی به دست آوری.
هوش مصنوعی: او این را گفت و برگشت و به مکان قبلی خود برگشت.
هوش مصنوعی: دلش مملو از کینه و سرش پر از تدبیر بود. او به سوی لشکر تژاو رفت و سوار بر اسب آمد، کسی که با شیر تژاو بود.
هوش مصنوعی: از بزرگترها پرسیدند و آنها گفتند که بهرام همتایی از دلاوران ندارد.
هوش مصنوعی: من به او محبت ورزیدم و نصایح زیادی گفتم و راه و ارتباط مناسبی را برایش ایجاد کردم.
هوش مصنوعی: سخن هیچگونه جایی در دل او ندارد و او تنها به دنبال پیدا کردن سربازانی در ایران است.
هوش مصنوعی: به بزرگترها گفت که اگر جنگ و مبارزهای در کار نیست، چرا جانت را با عشق و محبت در خطر میاندازی؟
هوش مصنوعی: اگر بهطور پیاده توانستم او را به چنگ آورم، در زمان مناسب و از روی سنگی، سرش را زیر فشار میبرم.
هوش مصنوعی: شخصی به سرعت به محل نبرد آمد، جایی که بهرام، قهرمان بزرگ، بدون هیچ لشکری در آنجا حضور داشت.
هوش مصنوعی: وقتی بهرام نیزه به دستش را دید، یکی از شدت هیجان مانند فیل مست فریاد زد.
هوش مصنوعی: او به او گفت: از این لشکر مشهور، یک پیادهنظام و چندین سوار وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به ایران بروی، سر خود را بالا بگیر و از آن لذت ببر.
هوش مصنوعی: زمانی را به بزرگان سپردی، اکنون وقتی رسید که خودت باید با زمان روبرو شوی.
هوش مصنوعی: پس دستور داد که به آنها بگویید که با تیر و گرز و نیزه آماده شوند.
هوش مصنوعی: هر کسی که دلش از دلیران جداست، در جمع لشکری قرار نگیرد؛ پس برو و سازماندهی کن.
هوش مصنوعی: بهرام کمان را به زه کشیده و با تیر خود از آسمان نور و روشنایی را میگیرد.
هوش مصنوعی: وقتی تیر از کمان پرتاب شد، مانند نیزه به سمت هدف رفت و تمام کوهها و دشتها به مانند دریایی از خون در آمدند.
هوش مصنوعی: وقتی که قلم مانند نیزه شد و با ضربههای محکم و تیز خود، خون را بر ابرهای تیره ریخت.
هوش مصنوعی: وقتی جنگ به این شکل ادامه پیدا کرد، بسیاری از دلیران به تیر او خسته و آسیبدیده شدند.
هوش مصنوعی: زمانی که بهرام، پهلوان و دلیر، بدون سلاح و زره شد، ناگهان دشمنی به نام تژاو از پشت به او حمله ور شد.
هوش مصنوعی: کسی به او حمله کرد و ضربهای به شانهاش زد که ناگهان شیر بزرگی از بالای سرش ظاهر شد و به او نگاه کرد.
هوش مصنوعی: دست خنجر از بدن جدا شد و دیگر از جنگ چیزی دستگیرش نشد و او به عقب برگشت.
هوش مصنوعی: دل به شدت از ظلم و ستم میسوزد و این وضعیت مانند شعلهور شدن آتش در چهرهای زیبا، آتشین و خشمگین است.
هوش مصنوعی: او از روی درد و شرم خود را دور کرد و در دلش احساس ناراحتی و غم فراوانی ایجاد شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.