چو بنمود خورشید تابان درفش
معصفر شد آن پرنیان بنفش
تبیره برآمد ز درگاه شاه
بابر اندر آمد خروش سپاه
بپیش سپه بود پولادوند
بتن زورمند و ببازو کمند
چو صف برکشیدند هر دو سپاه
هوا شد بنفش و زمین شد سیاه
تهمتن بپوشید ببر بیان
نشست از بر ژنده پیل ژیان
برآشفت و بر میمنه حمله برد
ز ترکان بیفگند بسیار گرد
ازان پس غمی گشت پولادوند
ز فتراک بگشاد پیچان کمند
برآویخت با طوس چون پیل مست
کمندی به بازوی گُرزی به دست
کمربند بگرفت و او را ز زین
برآورد و آسان بزد بر زمین
به پیگار او گیو چون بنگرید
سر طوس نوذر نگونسار دید
برانگیخت از جای شبدیز را
تن و جان بیاراست آویز را
برآویخت با دیو چون شیر نر
زرهدار با گرزهٔ گاوسر
کمندی بینداخت پولادوند
سر گیو گرد اندر آمد ببند
نگه کرد رهام و بیژن ز راه
بدان زور و بالا و آن دستگاه
برفتند تا دست پولادوند
ببندند هر دو بخم کمند
بزد دست پولاد بسیار هوش
برانگیخت اسپ و برآمد خروش
دو گرد از دلیران پر مایه را
سرافراز و گرد و گرانمایه را
بخاک اندر افگند و بسپرد خوار
نظاره بران دشت چندان سوار
بیامد بر اختر کاویان
بخنجر بدو نیم کردش میان
خروشی برآمد ز ایران سپاه
نماند ایچ گرد اندر آوردگاه
فریبرز و گودرز و گردنکشان
گرفتند از آن دیو جنگی نشان
بگفتند با رستم کینهخواه
که پولادوند اندرین رزمگاه
بزین بر یکی نامداری نماند
ز گردان لشکر سواری نماند
که نفگند بر خاک پولادوند
بگرز و بخنجر بتیر و کمند
همه رزمگه سربسر ماتمست
بدین کار فریادرس رستمست
ازان پس خروشیدن ناله خاست
ز قلب و چپ لشکر و دست راست
چو کم شد ز گودرز هر دو پسر
بنالید با داور دادگر
که چندین نبیره پسر داشتم
همی سر ز خورشید بگذاشتم
برزم اندرون پیش من کشته شد
چنین اختر و روز من گشته شد
جوانان و من زنده با پیر سر
مرا شرم باد از کلاه و کمر
کمر برگشاد و کله برگرفت
خروشیدن و ناله اندر گرفت
چو بشنید رستم دژم گشت سخت
بلرزید برسان برگ درخت
بیامد بنزدیک پولادوند
ورا دید برسان کوه بلند
سپه را همه بیشتر خسته دید
وزان روی پرخاش پیوسته دید
بدل گفت کین روز ما تیره گشت
سرنامداران ما خیره گشت
همانا که برگشت پرگار ما
غنوده شد آن بخت بیدار ما
بیفشارد ران رخش را تیز کرد
برآشفت و آهنگ آویز کرد
بدو گفت کای دیو ناسازگار
ببینی کنون گردش روزگار
چو آواز رستم بگردان رسید
تهمتن یلان را پیاده بدید
دژم گشته زو چار گرد دلیر
چو گوران و دشمن بکردار شیر
چنین گفت با کردگار جهان
که ای برتر از آشکار و نهان
مرا چشم اگر تیره گشتی بجنگ
بهستی ز دیدار این روز تنگ
کزین سان برآمد ز ایران غریو
ز پیران و هومان وز نره دیو
پیاده شده گیو و رهام و طوس
چو بیژن که بر شیر کردی فسوس
تبه گشته اسپ بزرگان بتیر
بدین سان برآویخته خیره خیر
بدو گفت پولادوند ای دلیر
جهاندیده و نامبردار و شیر
که بگریزد از پیش تو ژنده پیل
ببینی کنون موج دریای نیل
نگه کن کنون آتش جنگ من
کمند و دل و زور و آهنگ من
کزین پس نیابی ز شاهت نشان
نه از نامداران و گردنکشان
نبینی زمین زین سپس جز بخواب
سپارم سپاهت بافراسیاب
چنین گفت رستم بپولادوند
که تا چند ازین بیم و نیرنگ و بند
ز جنگ آوران تیز گویا مباد
چو باشد دهد بیگمان سر بباد
چو بشنید پولادوند این سخن
بیاد آمدش گفتههای کهن
که هر کو ببیداد جوید نبرد
جگر خسته باز آید و روی زرد
گر از دشمنت بد رسد گر ز دوست
بد و نیک را داد دادن نکوست
همان رستمست این که مازندران
شب تیره بستد بگرز گران
بدو گفت کای مرد رزم آزمای
چه باشیم برخیره چندین بپای
بگشتند وز دشت برخاست گرد
دو پیل ژیان و دو شیر نبرد
برانگیخت آن باره پولادوند
بینداخت پس تاب داده کمند
بدزدید یال آن نبرده سوار
چو زین گونه پیوسته شد کارزار
بزد تیغ و بند کمندش برید
بجای آمد آن بند بد را کلید
بپیچید زان پس سوی دست راست
بدانست کان روز روز بلاست
عمودی بزد بر سرش پیلتن
که بشنید آواز او انجمن
چنان تیره شد چشم پولادوند
که دستش عنان را نبد کار بند
تهمتن بران بد که مغز سرش
ببیند پر از رنگ تیره برش
چو پولادوند از بر زین بماند
تهمتن جهان آفرین را بخواند
که ای برتر از گردش روزگار
جهاندار و بینا و پروردگار
گرین گردش جنگ من داد نیست
روانم بدان گیتی آباد نیست
روا دارم از دست پولادوند
روان مرا برگشاید ز بند
ور افراسیابست بیدادگر
تو مستان ز من دست و زور و هنر
که گر من شوم کشته بر دست اوی
بایران نماند یکی جنگجوی
نه مرد کشاورز و نه پیشهور
نه خاک و نه کشور نه بوم و نه بر
بکشتی گرفتن نهادند روی
دو گرد سرافراز و دو جنگجوی
بپیمان که از هر دو روی سپاه
بیاری نیاید کسی کینهخواه
میان سپه نیم فرسنگ بود
ستاره نظاره بران جنگ بود
چو پولادوند و تهمتن بهم
برآویختند آن دو شیر دژم
همی دست سودند یک با دگر
گرفته دو جنگی دوال کمر
چو شیده بر و یال رستم بدید
یکی باد سرد از جگر برکشید
پدر را چنین گفت کین زورمند
که خوانی ورا رستم دیوبند
بدین برز بالا و این دست برد
بخاک اندر آرد سر دیو گرد
نبینی ز گردان ما جز گریز
مکن خیره با چرخ گردان ستیز
چنین گفت با شیده افراسیاب
که شد مغز من زین سخن پرشتاب
برو تا ببینی که پولادوند
بکشتی همی چون کند دست بند
چنین گفت شیده که پیمان شاه
نه این بود با او بپیش سپاه
چو پیمان شکن باشی و تیره مغز
نیاید ز دست تو پیگار نغز
تو این آب روشن مگردان سیاه
که عیب آورد بر تو بر عیبخواه
بدشنام بگشاد خسرو زبان
برآشفت و شد با پسر بدگمان
بدو گفت اگر دیو پولادوند
ازین مرد بدخواه یابد گزند
نماند بدین رزمگه زنده کس
ترا از هنرها زیانست و بس
عنان برگرایید و آمد چو شیر
به آوردگاه دو مرد دلیر
نگه کرد پیکار دو پیل مست
درآورده بر یکدگر هر دو دست
بپولاد گفت ای سرافراز شیر
بکشتی گر آری مر او را بزیر
بخنجر جگرگاه او را بکاف
هنر باید از کار کردن نه لاف
نگه کرد گیو اندر افراسیاب
بدان خیره گفتار و چندان شتاب
برانگیخت اسپ و برآمد دمان
چو بشکست پیمان همی بدگمان
برستم چنین گفت کای جنگجوی
چه فرمان دهی کهتران را بگوی
نگه کن به پیمان افراسیاب
چو جای بلا دید و جای شتاب
بیآمد همی دل بیافروزدش
بکشتی درون خنجر آموزدش
بدو گفت رستم که جنگی منم
بکشتی گرفتن درنگی منم
شما را چرا بیم آید همی
چرا دل به دو نیم آید همی
اگر نیستتان جنگ را زور و دست
دل من بخیره نباید شکست
گر ایدونک این جادوی بیخرد
ز پیمان یزدان همی بگذرد
شما را ز پیمان شکستن چه باک
گر او ریخت بر تارک خویش خاک
من آکنون سر دیو پولادوند
بخاک اندر آرم ز چرخ بلند
وزان پس بیازید چون شیر چنگ
گرفت آن بر و یال جنگی نهنگ
بگردن برآورد و زد بر زمین
همی خواند بر کردگار افرین
خروشی بر آمد ز ایران سپاه
تبیره زنان برگرفتند راه
بابر اندر آمد دم کرنای
خروشیدن نای و صنج و درای
که پولادوندست بیجان شده
بران خاک چون مار پیچان شده
گمان برد رستم که پولادوند
ندارد بتن در درست ایچ بند
برخش دلیر اندر آورد پای
بماند آن تن اژدها را بجای
چو پیش صف آمد یل شیرگیر
نگه کرد پولاد برسان تیر
گریزان بشد پیش افراسیاب
دلش پر ز خون و رخش پر ز آب
بخفت از بر خاک تیره دراز
زمانی بشد هوش زان رزمساز
تهمتن چو پولاد را زنده دید
همه دشت لشکر پراگنده دید
دلش تنگتر گشت و لشکر براند
جهاندیده گودرز را پیش خواند
بفرمود تا تیرباران کنند
هوا را چو ابر بهاران کنند
ز یک دست بیژن ز یک دست گیو
جهانجوی رهام و گرگین نیو
تو گفتی که آتش برافروختند
جهان را بخنجر همی سوختند
بلشکر چنین گفت پولادوند
که بیتخت و بیگنج و نام بلند
چرا سر همی داد باید بباد
چرا کرد باید همی رزم یاد
سپه را بپیش اندر افگند و رفت
ز رستم همی بند جانش بکفت
چنین گفت پیران بافراسیاب
که شد روی گیتی چو دریای آب
نگفتم که با رستم شوم دست
نشاید درین کشور ایمن نشست
ز خون جوانی که بد ناگریز
بخستی دل ما بپیکار تیز
چه باشی که با تو کس اندر نماند
بشد دیو پولاد و لشکر براند
همانا ز ایرانیان صد هزار
فزونست برگستوانور سوار
بپیش اندرون رستم شیر گیر
زمین پر ز خون و هوا پر ز تیر
ز دریا و دشت و ز هامون و کوه
سپاه اندر آمد همه همگروه
چو مردم نماند آزمودیم دیو
چنین جنگ و پیکار و چندین غریو
سپه را چنین صف کشیده بمان
تو با ویژگان سوی دریا بران
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، نبردی عظیم بین دو سپاه ایرانی و دیوان به رهبری پولادوند و رستم دیوبند شرح داده میشود. در آغاز، هوا به رنگ بنفش و زمین سیاه میشود و رستم با قدرت و شجاعت به میدان میآید. او بر روی پیل خود نشسته و به جنگ با دیوان میپردازد. نبردی شدید از هر دو طرف آغاز میشود و هر دو سپاه با اراده و دلیرانه در مقابل هم میایستند. رستم بارها دیوان را شکست میدهد و فرماندهان دیوان مبهوت و غمگین میشوند.
در ادامه، رستم از تواناییهای خود استفاده کرده و سر پولادوند را به زیر میآورد، اما بعد از پیروزی، غم از دست دادن یارانش او را آزار میدهد. رستم با حماسه و شجاعت خود، ضمن یادآوری همنسلهای خود، نشان میدهد که جنگ بر او و یارانش چقدر سخت و دردناک است. در نهایت، نبرد به اوج خود میرسد و رستم با قدرتی فوقالعاده بر پولادوند غلبه میکند و منجر به تضعیف سپاه دیوان میشود. در پایان، جنگ به پایان میرسد و رستم پیروزمندانه در میدان جنگ با دل پر از غم و درد بر یاران از دست رفتهاش مینشیند.
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید درخشان ظاهر شد، آن پارچه نرم و نازک بنفش رنگ، به حالت زیبایی در آمد.
هوش مصنوعی: سوت و صدای نبرد از درگاه شاه بابر به گوش رسید و سپاه به حرکت درآمد.
هوش مصنوعی: در برابر سپاه، مردی نیرومند و بااراده قرار دارد که به مانند پولاد است و با قدرت و دلیری خود میتواند به راحتی از پس چالشها برآید. او با دستان خود در اختیار دارد، استقامت و قوتی که باعث میشود تا در برابر دشمنانش ایستادگی کند.
هوش مصنوعی: زمانی که دو سپاه صفآرایی کردند، آسمان به رنگ بنفش درآمد و زمین نیز سیاه شد.
هوش مصنوعی: تهمتن لباس جنگی به تن کرد و بر روی ببر نشسته، آماده ی نبرد شد.
هوش مصنوعی: او به خشم آمد و به سمت راست (یا میمنه) حمله کرد و از ترکان، غنائم زیادی به دست آورد.
هوش مصنوعی: بعد از آن، پولادوند دیگر غمگین شد و از دام گرهخوردهای که به آن گرفتار شده بود، آزاد گشت.
هوش مصنوعی: با قدرت و شجاعت به میدان آمد و مانند فیل سرشار از انرژی، با کمندی به بازوی خود و گرزی در دست آماده نبرد شد.
هوش مصنوعی: او کمربند را به دور خودش محکم کرد و به راحتی او را از روی زین برداشت و به زمین کوبید.
هوش مصنوعی: وقتی به شمایل او نگاه کنی، مانند سر طوس، نوذر را در حالتی ناامید و مایوس خواهی دید.
هوش مصنوعی: شبدیز (اسب تندرو) را به حرکت درآورد و بدن و جانش را آماده کرد تا آویز (زیور یا زین) را بر او بیفکند.
هوش مصنوعی: او مانند شیر نر که زره به تن دارد، با دیو مبارزه کرد و به شدت به او حمله کرد.
هوش مصنوعی: پولادوند کمند خود را بر گردن گیو انداخت و او را اسیر کرد.
هوش مصنوعی: رها و بیژن به تماشا ایستادند و به قدرت و عظمت آن مکان خیره شدند.
هوش مصنوعی: آنها به سمت پولادوند رفتند تا او را گیر بیندازند و هر دو با کمند به او نزدیک شوند.
هوش مصنوعی: دست پولاد با قدرت بسیار حرکت کرد و صدای بلندی به واسطهی آن ایجاد شد که نشاندهندهی هوش و دقت در کار بود.
هوش مصنوعی: این بیت به افتخار و ارادت نسبت به دو دلاور بزرگ اشاره دارد که دارای ویژگیهای برجسته و با ارزش هستند. آنها در محیط خود به خاطر شجاعت و عظمتشان مورد احترام و ستایش قرار میگیرند.
هوش مصنوعی: به خاک انداخت و به زمین سپرد، و در آن دشت، سوارانی را دید که بسیار بودند.
هوش مصنوعی: به ستارهشناسان آمد و با چاقوی خود نیمرخ او را برید.
هوش مصنوعی: سپر بلایی از ایران به راه افتاد و هیچ کس در میدان نبرد نماند.
هوش مصنوعی: فریبرز و گودرز و دیگر پهلوانان از آن دیو جنگی نشانهای گرفتند.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که به رستم، که شخصیتی انتقامجو است، گفتند که در این میدان جنگ، پولادوند (که اشاره به نوعی دشمن یا دیوان باشد) حضور دارد.
هوش مصنوعی: هیچ یک از نامداران باقی نماند و دیگر سواری از لشکر نماند.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که بر روی زمینهای سخت و مقاوم، هیچ کس نمیتواند با ابزار و سلاحهایی مانند گرز، خنجر، تیر و دام، خدشهای ایجاد کند یا نفوذی به وجود آورد.
هوش مصنوعی: در همه میدان جنگ، همه در غم و اندوه هستند و به این سبب است که رستم، بهترین یاری دهنده و کمک برای آنان میباشد.
هوش مصنوعی: پس از آن، نالهای از دل به گوش رسید و ارتش چپ و دست راست به شور آمدند.
هوش مصنوعی: وقتی هر دو پسر گودرز کم شدند، با دلنگرانی و اندوه به داد دادگر و داور نالیدند.
هوش مصنوعی: من چندین نوه و پسر دارم و به خاطرشان به یاد روزهایی که آفتاب سر برآورد، فکر میکنم.
هوش مصنوعی: در دل شب، ستارهای که به خوشبختی اشاره داشت، از بین رفت و حالا روز من تغییر کرده است.
هوش مصنوعی: من به جوانان و خودم زنده هستم، ولی از اینکه با افراد پیرتر خود را مقایسه کنم، حس شرم به من دست میدهد. این احساس به خاطر لباس و وضع ظاهریام است.
هوش مصنوعی: کمرش را باز کرد و سرش را بالا برد و شروع به فریاد و ناله کرد.
هوش مصنوعی: وقتی رستم این را شنید، بسیار ناراحت و غمگین شد. به حدی که بدنش لرزید و مانند برگ درختی به تکان درآمد.
هوش مصنوعی: به نزدیکی پولادوند آمد و او را در ارتفاعات کوه بلند دید.
هوش مصنوعی: نیروهای سپاه را خستهتر از همیشه دید و به همین دلیل، نشانههای نارضایتی و درگیری مداوم را در آنها مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: بدل گفت که امروز روز ما تاریک و ناامید شده و سرنوشت بزرگان ما نیز به تنگنا افتاده است.
هوش مصنوعی: پرگار ما که نماد دقت و تمرکز است، به خواب رفته و این نشاندهندهی آن است که شانس و فرصتهای ما نیز در حالت غفلت قرار گرفتهاند.
هوش مصنوعی: راندن سریع و تند اسب، موجب شد که او به شدت عصبانی شود و آماده مقابله کرد.
هوش مصنوعی: به او گفتند، ای دیو ناغافل! اکنون به تماشای چرخش زمان بنشین.
هوش مصنوعی: زمانی که صدای رستم به گوش رسید، تهمتن (رستم) قهرمانان را دید که پیاده بودند.
هوش مصنوعی: دلاوری به شدت غمگین و ناراحت شده است، همانطور که در مواجهه با دشمنان، قدرت و شجاعت خود را مثل شیر نشان میدهد، او به خاطر چهار مورد، احساس ناراحتی میکند.
هوش مصنوعی: او چنین گفت: ای خالق بزرگ، که فراتر از آنچه دیده میشود و آنچه پنهان است هستی.
هوش مصنوعی: اگر چشمانم تاریک شدند، برای جنگیدن به سوی بهشت نخواهم رفت؛ زیرا دیدن این روزهای سخت برایم مشکل است.
هوش مصنوعی: از این رو صدای بلندی از ایران برخاست، از جانب پیران و هومان و نره دیو.
هوش مصنوعی: گیو، رهام و طوس از اسب پایین آمدهاند، مانند بیژن که بر شیر جوانی پیروز شده است.
هوش مصنوعی: اسب بزرگانی که در جنگ به شکست افتادهاند، به این صورت به حالت حیرت و شگفتی نگاه میکنند.
هوش مصنوعی: به او گفت، ای دلیر و با تجربه در جهان، که نامی بلند داری و مانند شیر شجاع هستی.
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد از نزد تو فرار کند، اکنون میتواند تصویر موجودی زشت و زجرکشیده را ببیند که در آن سوی دریای نیل در حال موج زدن است.
هوش مصنوعی: به تماشا بنشین که اکنون آتش جنگ من به شکل کمند و با نیروی دل و آهنگی دلنواز در آمده است.
هوش مصنوعی: از این پس هیچ علامتی از پادشاهی تو نخواهی دید، نه از نامداران و نه از برجستگان جامعه.
هوش مصنوعی: چشم خود را بر زمین نبند که در غیر این صورت، ارتش تو را به خواب ابدی میسپارم.
هوش مصنوعی: رستم به پولادوند گفت: تا کی باید بترسیم و از نیرنگ و فریب دور باشیم؟
هوش مصنوعی: از جنگجویان تندخو دوری کن، زیرا وقتی که باشد، سر بیاغماض و بدون شک به باد میرود.
هوش مصنوعی: وقتی پولادوند این حرف را شنید، به یادش آمد که گفتههای قدیمی را که در گذشته شنیده بود.
هوش مصنوعی: هر کس که به ظلم و ستم برمیخیزد، در نهایت با دل آزرده و چهرهای زرد به سراغ زندگی برمیگردد.
هوش مصنوعی: اگر بدی از دشمن به تو برسد یا اگر از دوستی احساس خوبی و بدی کنی، در هر صورت باید به خوبی پاسخ بدهی.
هوش مصنوعی: این که در مازندران شب تاریک را گرفت، همان رستم است که با گرزی سنگین آمده است.
هوش مصنوعی: به او گفت: ای مرد قهرمان جنگ، چه میکنیم در این وضعیت و شرایط سخت؟
هوش مصنوعی: گرد و خاکی در دشت برخاست که ناشی از حرکت دو فیل و دو شیر در میدان نبرد بود.
هوش مصنوعی: او نیز با نیرویی قوی و سرسخت، کمندی را به دور کسی بیاندازد و او را به دام بیندازد.
هوش مصنوعی: به سوار با یالی زیبا و چشمگیر نگاه میکنیم که در حال نبرد است و همیشه در میدان جنگ حاضر است، گویا به او یال زیبا و سوارکاری دادهاند که در هر شرایطی به کار میآید.
هوش مصنوعی: او شمشیر کشید و بندهایی را که بر دست و پایش بود، برید. به این ترتیب، آن زنجیر بدی که او را گرفتار کرده بود، از بین رفت و رهایی را یافت.
هوش مصنوعی: سپس به سمت دست راست متمایل شدند و فهمیدند که آن روز، روز بلایی است.
هوش مصنوعی: یک شخص قوی و دلیر با قدرت تمام بر سر او ضربهای وارد آورد، به طوریکه وقتی صدای او را شنید، همه جمع شدند تا او را ببینند.
هوش مصنوعی: چشم پولادوند به شدت تاریک شد، به طوری که نتوانست افسار را کنترل کند.
هوش مصنوعی: باید با شجاعت و عزم راسخ به مقابله با مشکلات رفت، چرا که در دل این بحرانها، نشانههای آسیب و مشکل وجود دارد.
هوش مصنوعی: وقتی پولادوند از روی زین پایین آمد، تهمتن (رستم) خداوند جهان را خطاب کرد و به او توجه کرد.
هوش مصنوعی: ای پروردگار که از تغییرات و دورانی که میگذرد، برتر و داناتر هستی.
هوش مصنوعی: اگرچه جنگ و جدال من ادامه دارد، اما روح من آرام نیست و در این دنیای پر آشوب، هیچ آبادانی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من اجازه میدهم که از دست پولادوند (شخصیتی یا موجودی) مرا نجات دهد و از بند آزاد شوم.
هوش مصنوعی: اگر افراسیاب (شخصیت افسانهای و ظالم) تو را به ظلم و ستم وادار کند، ای مستان! از من دست بکشید و از قدرت و هنر من استفاده نکنید.
هوش مصنوعی: اگر من به دست او کشته شوم، دیگر در ایران هیچ جنگجویی باقی نخواهد ماند.
هوش مصنوعی: نه کسی که کشاورزی میکند، نه کسی که به حرفهای مشغول است، نه زمین و نه میهن، نه جایی و نه وطن.
هوش مصنوعی: دو جنگجوی سرافراز را بر روی دو گرده کشتی نشاندند.
هوش مصنوعی: به عهده بگیر که از هیچیک از دو طرف جنگ، کسی که دشمنی و کینه تو به دل داشته باشد، به یاری نخواهد آمد.
هوش مصنوعی: در میانهی سپاه فاصلهای نیم فرسنگی وجود داشت و ستارهای در آسمان بر آن جنگ نظاره میکرد.
هوش مصنوعی: وقتی پولادوند و تهمتن به هم حمله کردند، مانند دو شیر خشمگین بودند.
هوش مصنوعی: دو نفر در حال جنگ هستند و هر کدام با دستهایی محکم به همدیگر ضربه میزنند. جنگ آنها مثل کشمکشی شدید و پرحرارت است که به شدت ادامه دارد.
هوش مصنوعی: وقتی شیده، اسب رستم را دید، ناگهان نفس عمیقی از دل کشید و باد سردی را از جگر خود بیرون آورد.
هوش مصنوعی: او به پدرش گفت که این فرد قوی و توانا، همان کسی است که تو او را رستم دیوبند نامیدهای.
هوش مصنوعی: این گفته به تصویر کشیدن یک صحنه است که در آن فردی با استفاده از دستانش، دیو یا موجودی شرور را به زیر میکشد و آن را به خاک میسپرد. در این تصویر، قدرت و اراده انسانی نمایان شده که میتواند بر نیروهای منفی فائق آید و آنها را مغلوب کند.
هوش مصنوعی: جز برای فرار، چیزی از ما نخواهی دید، بیجهت با چرخ مجهول نمیتوانی درگیر شوی.
هوش مصنوعی: افراسیاب با شیده گفت که شنیدن این سخن، ذهن مرا به شدت مشغول کرده است.
هوش مصنوعی: برو و ببین که پولادوند، مانند کسی که در حال ساختن زنجیر است، مشغول قایقرانی است.
هوش مصنوعی: شیده گفت که عهد و وعده شاه با او اینطور نبود که در برابر لشکر بیستد و مقاومت کند.
هوش مصنوعی: اگر پیمانشکن و دارای ذهنی تیره و تار باشی، هیچ چیز زیبا و با ارزشی از دست تو بیرون نخواهد آمد.
هوش مصنوعی: این آب زلال را به رنگ سیاه مگردان، زیرا این کار موجب میشود که عیب تو را کسانی که به دنبال عیب هستند، ببینند.
هوش مصنوعی: حاکم با خشم و ناراحتی به بدگویی پرداخت و نگرانیاش نسبت به پسر افزایش یافت.
هوش مصنوعی: اگر دیو پولادوند از این مرد بداند که او چه مشکلی به بار آورده، به او آسیب خواهد رساند.
هوش مصنوعی: در این میدان نبرد کسی زنده نماند، و تنها آسیب از هنرها بر تو خواهد بود.
هوش مصنوعی: سوار به سوی میدان نبرد رفت و مانند شیر به محل رویارویی دو مرد شجاع وارد شد.
هوش مصنوعی: دو فیل مست به جان هم افتادهاند و با تمام قدرت به یکدیگر حملهور شدهاند.
هوش مصنوعی: به پولاد گفت: ای شیر سرافراز، اگر او را زیر کنی، کشتی را روشن میکنی.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به موفقیت و دستیابی به هنر و مهارت، باید با تلاش و کوشش واقعی اقدام کرد، نه اینکه تنها به گفت و گو و لاف زدن بسنده کنیم.
هوش مصنوعی: گیو به افراسیاب نگاهی انداخت و با حیرت گفتار او را شنید و به شدت تحت تأثیر قرار گرفت.
هوش مصنوعی: اسب را به حرکت درآورد و زمان طلوع کرد، چون پیمان شکسته شد، او به بدگمانی ادامه داد.
هوش مصنوعی: برستم گفت: ای جنگجو، به من بگو چه دستوری داری برای جوانترها؟
هوش مصنوعی: به وعده و قول افراسیاب توجه کن، وقتی که جای خطر و اضطراب را دیدی.
هوش مصنوعی: دل همیشه در حال سوختن است و عشق او را در کشتی درون خنجر آموزش میدهد.
هوش مصنوعی: رستم به او گفت که من یک مبارز هستم و در بازی جنگی لحظهای را از دست نمیدهم.
هوش مصنوعی: شما چرا نگران هستید؟ چرا دلتان اینقدر ناراحت میشود؟
هوش مصنوعی: اگر نیستید، جنگ را با قدرت و ارادهام نباید شکست.
هوش مصنوعی: اگر این جادوی نادانی از عهد و پیمان خدا بگذرد، پس چه خواهد شد؟
هوش مصنوعی: شما نگران شکستن پیمان نباشید، زیرا او در نهایت به سرنوشت خودش دچار خواهد شد.
هوش مصنوعی: من در حال حاضر سر دیو پولادین را به خاک میزنم و او را پایین میآورم.
هوش مصنوعی: بعد از آن، مانند شیری که قدرت و شدت را به دست میآورد، با کمال سرسختی به میدان میآید و آماده نبرد میشود.
هوش مصنوعی: او سر خود را بالا برد و به زمین کوبید و در حالی که به پروردگارش ستایش میکرد، آواز میخواند.
هوش مصنوعی: صدایی از ایران بلند شد و سربازان تبیره (زنان جنگجو) راه را گرفتند.
هوش مصنوعی: زمانی که صدای دمیدن در کرنای به گوش میرسد، نواختن نای و سنج و دای هم شروع میشود.
هوش مصنوعی: پولاد که سخت و محکم است، حالا بیجان و بیفایده شده، بر روی خاک مانند ماری که به دور خود پیچیده است.
هوش مصنوعی: رستم فکر کرد که پولادوند هیچ قدرتی ندارد و نمیتواند او را در دستانش بهزنجیر کند.
هوش مصنوعی: دلیر به جلو شتافت و پاهایش را در جلو برد، اما آن تن اژدها بر جای خود باقی ماند.
هوش مصنوعی: زمانی که قهرمان به جلو صف آمد و با نگاهی تیزبین، تیرهای پولادین را به سمت دشمن نشانه رفت.
هوش مصنوعی: او به سرعت از افراسیاب دور شد، دلش پر از غم و اندوه بود و چهرهاش از ترس و نگرانی بیآب مانده بود.
هوش مصنوعی: مدتی طولانی روی زمین تاریک خوابش برد و از آن مبارز هوش و حواسش را از دست داد.
هوش مصنوعی: تهمتن وقتی که پولاد را زنده و آماده دید، متوجه شد که همه دشت پر از سپاه و لشکر پخش شده است.
هوش مصنوعی: دلش بیش از پیش از دوری و فراق دلتنگ شد و فرماندهی به نام گودرز را که تجربه زیادی داشت، به خدمت فراخواند تا به او کمک کند.
هوش مصنوعی: فرمان داد تا تیرها را به سوی آسمان پرتاب کنند، مانند باران بهاری که بر زمین میبارد.
هوش مصنوعی: این بیت به بیان دو شخصیت مهم از داستانهای حماسی اشاره دارد. بیژن و گیو از دو طرف مختلف به دنیا آمدهاند، اما هر کدام ویژگیها و قابلیتهای خاص خود را دارند. به عبارتی، این شخصیتها نمایانگر دو جنبه متفاوت از نبرد و جنگ هستند. در ادامه، نامهای دیگر شخصیتها مانند رهام و گرگین نیز نمادین از قهرمانان و مبارزان بزرگ هستند که در دنیای حماسی خود به دنبال بروز شجاعت و دلاوری هستند. در کل، این بیت میخواهد نشان دهد که در هر دو سوی داستان شخصیتهای بزرگ و توانا وجود دارند که هر یک به نوعی به دنیای نبرد و حماسه تعلق دارند.
هوش مصنوعی: تو گفتی که آتش را روشن کردند و با خنجر در جهان میسوزانند.
هوش مصنوعی: سربازان این چنین گفتند: ای مرد پولادین، بدون تخت و ثروت و نامی بزرگ، باید بر اینجا حاکم باشی.
هوش مصنوعی: چرا باید با بیفکری و بیدلیل، خشم و تندی خود را به باد دهی؟ چرا باید به یاد جنگ و نزاع بیفتی؟
هوش مصنوعی: سپه را به جلو انداخت و از رستم نیز جانش را نجات داد.
هوش مصنوعی: پیران به فراسیاب گفت که دنیا به مانند دریای پر از آب شده است.
هوش مصنوعی: نگفتم که در این سرزمین امن، با رستم همدست شوم و کنارش باشم.
هوش مصنوعی: از جوانیام که ناگزیر سرشار از خون و حسرت است، دل ما در جنگ و مبارزهای پرشور و تند به سر میبرد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که چه کارهای و چه اهمیتی داری که هیچکس با تو باقی نمیماند و در واقع تو به گونهای ترسناک و قدرتمند هستی که حتی نیروهای عظیم نیز از تو فرار میکنند.
هوش مصنوعی: صد هزار نفر از ایرانیان بیش از برگستوانور سوار وجود دارد.
هوش مصنوعی: رستم در میدان نبرد، به دشمنان حملهور است و زمین از خون پر شده و هوا نیز پر از تیر و برادههای جنگ است.
هوش مصنوعی: از دریا و دشت و تالاب و کوه، گروهی از جنگجویان همه با هم به میدان آمدند.
هوش مصنوعی: وقتی دیگر انسانی باقی نماند، آزمایش کردیم که دیو چگونه جنگ و درگیری و سر و صدا به راه میاندازد.
هوش مصنوعی: سربازان را به صف نیکو گوشهای بمان و با افراد خاص به سمت دریا حرکت کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.