وزان جایگه لشکر اندر کشید
بیک منزلی بر یکی شهر دید
کجا نام آن شهر بیداد بود
دژی بود وز مردم آباد بود
همه خوردنیشان ز مردم بدی
پری چهرهای هر زمان گم بدی
بخوان چنان شهریار پلید
نبودی جز از کودک نارسید
پرستندگانی که نیکو بدی
به دیدار و بالا بیآهو بدی
از آن ساختندی بخوان بر خورش
بدین گونه بد شاه را پرورش
تهمتن بفرمود تا سه هزار
زرهدار برگستوانور سوار
بدان دژ فرستاد با گستهم
دو گرد خردمند با اوبهم
مرین مرد را نام کافور بود
که او را بران شهر منشور بود
بپوشید کافور خفتان جنگ
همه شهر با او بسان پلنگ
کمندافگن و زورمندان بدند
برزم اندرون پیل دندان بدند
چو گستهم گیتی بران گونه دید
جهان در کف دیو وارونه دید
بفرمود تا تیر باران کنند
بریشان کمین سواران کنند
چنین گفت کافور با سرکشان
که سندان نگیرد ز پیکان نشان
همه تیغ و گرز و کمند آورید
سر سرکشان را ببند آورید
زمانی بران سان برآویختند
که آتش ز دریا برانگیختند
فراوان ز ایرانیان کشته شد
بسر بر سپهر بلا گشته شد
ببیژن چنین گفت گستهم زود
که لختی عنانت بباید بسود
برستم بگویی که چندین مایست
بجنبان عنان با سواری دویست
بشد بیژن گیو برسان باد
سخن بر تهمتن همه کرد یاد
گران کرد رستم زمانی رکیب
ندانست لشکر فراز از نشیب
بدانسان بیامد بدان رزمگاه
که باد اندر آید ز کوه سیاه
فراوان ز ایرانیان کشته دید
بسی سرکش از جنگ برگشته دید
بکافور گفت ای سگ بدگهر
کنون رزم و رنج تو آمد بسر
یکی حمله آورد کافور سخت
بران بارور خسروانی درخت
بینداخت تیغی بکردار تیر
که آید مگر بر یل شیرگیر
بپیش اندر آورد رستم سپر
فرو ماند کافور پرخاشخر
کمندی بینداخت بر سوی طوس
بسی کرد رستم برو بر فسوس
عمودی بزد بر سرش پور زال
که بر هم شکستش سر و ترگ و یال
چنین تا در دژ یکی حمله برد
بزرگان نبودند پیدا ز خرد
در دژ ببستند وز باره تیز
برآمد خروشیدن رستخیز
بگفتند کای مرد بازور و هوش
برین گونه با ما بکینه مکوش
پدر نام تو چون بزادی چه کرد
کمندافگنی گر سپهر نبرد
دریغست رنج اندرین شارستان
که داننده خواند ورا کارستان
چو تور فریدون ز ایران براند
ز هر گونه دانندگان را بخواند
یکی باره افگند زین گونه پی
ز سنگ و ز خشت و ز چوب و ز نی
برآورد ازینسان بافسون و رنج
بپالود رنج و تهی کرد گنج
بسی رنج بردند مردان مرد
کزین بارهٔ دژ برآرند گرد
نبدکس بدین شارستان پادشا
بدین رنج بردن نیارد بها
سلیحست و ایدر بسی خوردنی
بزیر اندرون راه آوردنی
اگر سالیان رنج و رزم آوری
نباشد بدستت جز از داوری
نیاید برین باره بر منجنیق
از افسون سلم و دم جاثلیق
چو بشنید رستم پر اندیشه شد
دلش از غم و درد چون بیشه شد
یکی رزم کرد آن نه بر آرزوی
سپاه اندر آورد بر چار سوی
بیک روی گودرز و یک روی طوس
پس پشت او پیل با بوق و کوس
بیک روی بر لشکر زابلی
زرهدار با خنجر کابلی
چو آن دید رستم کمان برگرفت
همه دژ بدو ماند اندر شگفت
هر آنکس که از باره سر بر زدی
زمانه سرش را بهم در زدی
ابا مغز پیکان همی راز گفت
ببدسازگاری همی گشت جفت
بن باره زان پس بکندن گرفت
ز دیوار مردم فگندن گرفت
ستونها نهادند زیر اندرش
بیالود نفط سیاه از برش
چو نیمی ز دیوار دژکنده شد
بچوب اندر آتش پراگنده شد
فرود آمد آن بارهٔ تور گرد
ز هر سو سپاه اندر آمد بگرد
بفرمود رستم که جنگ آورید
کمانها و تیر خدنگ آورید
گوان از پی گنج و فرزند خویش
همان از پی بوم و پیوند خویش
همه سر بدادند یکسر بباد
گرامیتر آنکو ز مادر نزاد
دلیران پیاده شدند آن زمان
سپرهای چینی و تیر و کمان
برفتند با نیزهداران بهم
بپیش اندرون بیژن و گستهم
دم آتش تیز و باران تیر
هزیمت بود زان سپس ناگزیر
چو از بارهٔ دژ بیرون شدند
گریزان گریزان بهامون شدند
در دژ ببست آن زمان جنگجوی
بتاراج و کشتن نهادند روی
چه مایه بکشتند و چندی اسیر
ببردند زان شهر برنا و پیر
بسی سیم و زر و گرانمایه چیز
ستور و غلام و پرستار نیز
تهمتن بیامد سر و تن بشست
بپیش جهانداور آمد نخست
ز پیروز گشتن نیایش گرفت
جهان آفرین را ستایش گرفت
بایرانیان گفت با کردگار
بیامد نهانی هم از آشکار
بپیروزی اندر نیایش کنید
جهان آفرین را ستایش کنید
بزرگان بپیش جهانآفرین
نیایش گرفتند سر بر زمین
چو از پاک یزدان بپرداختند
بران نامدار آفرین ساختند
که هر کس که چون تو نباشد بجنگ
نشستن به آید بنام و بننگ
تن پیل داری و چنگال شیر
زمانی نباشی ز پیگار سیر
تهمتن چنین گفت کین زور و فر
یکی خلعتی باشد از دادگر
شما سربسر بهره دارید زین
نه جای گلهست از جهان آفرین
بفرمود تا گیو با ده هزار
سپردار و بر گستوان ور سوار
شود تازیان تا بمرز ختن
نماند که ترکان شوند انجمن
چو بنمود شب جعد زلف سیاه
از اندیشه خمیده شد پشت ماه
بشد گیو با آن سواران جنگ
سه روز اندر آن تاختن شد درنگ
بدانگه که خورشید بنمود تاج
برآمد نشست از بر تخت عاج
ز توران بیامد سرافراز گیو
گرفته بسی نامداران نیو
بسی خوب چهره بتان طراز
گرانمایه اسپان و هرگونه ساز
فرستاد یک نیمه نزدیک شاه
ببخشید دیگر همه بر سپاه
وزان پس چو گودرز و چون طوس و گیو
چو گستهم و شیدوش و فرهاد نیو
ابا بیژن گیو برخاستند
یکی آفرین نو آراستند
چنین گفت گودرز کای سرفراز
جهان را بمهر تو آمد نیاز
نشاید که بیآفرین تو لب
گشاییم زین پس بروز و بشب
کسی کو بپیمود روی زمین
جهان دید و آرام و پرخاش و کین
بیک جای زین بیش لشکر ندید
نه از موبد سالخورده شنید
ز شاهان و پیلان وز تخت عاج
ز مردان و اسپان و از گنج و تاج
ستاره بدان دشت نظاره بود
که این لشکر از جنگ بیچاره بود
بگشتیم گرد دژ ایدر بسی
ندیدیم جز کینه درمان کسی
که خوشان بدیم از دم اژدها
کمان تو آورد ما را رها
توی پشت ایران و تاج سران
سزاوار و ما پیش تو کهتران
مکافات این کار یزدان کند
که چهر تو همواره خندان کند
بپاداش تو نیستمان دسترس
زبانها پر از آفرینست و بس
بزرگیت هر روز بافزون ترست
هنرمند رخش تو صد لشکرست
تهمتن بریشان گرفت آفرین
که آباد بادا بگردان زمین
مرا پشت ز آزادگانست راست
دل روشنم بر زبانم گواست
ازان پس چنین گفت کایدر سه روز
بباشیم شادان و گیتی فروز
چهارم سوی جنگ افراسیاب
برانیم و آتش برآریم ز آب
همه نامداران بگفتار اوی
ببزم و بخوردند نهادند روی
پس آگاهی آمد بافراسیاب
که بوم و بر از دشمنان شد خراب
دلش زان سخن پر ز تیمار شد
همه پرنیان بر تنش خار شد
بدل گفت پیگار او کار کیست
سپاهست بسیار و سالار کیست
گر آنست رستم که من دیدهام
بسی از نبردش بپیچیدهام
بپیچید وزان پس به آواز گفت
که با او که داریم در جنگ جفت
یکی کودکی بود برسان نی
که من لشکر آورده بودم بری
بیامد تن من ز زین برگرفت
فرو ماند زان لشکر اندر شگفت
چنین گفت لشکر بافراسیاب
که چندین سر از جنگ رستم متاب
تو آنی که از خاک آوردگاه
همی جوش خون اندر آری بماه
سلیحست بسیار و مردان جنگ
دل از کار رستم چه داری بتنگ
ز جنگ سواری تو غمگین مشو
نگه کن بدین نامداران نو
چنان دان که او یکسر از آهنست
اگر چه دلیرست هم یک تنست
سخنهای کوتاه زو شد دراز
تو با لشکری چارهٔ او را بساز
سرش را ز زین اندرآور بخاک
ازان پس خود از شاه ایران چه باک
نه کیخسرو آباد ماند نه گنج
نداریم این زرم کردن برنج
نگه کن بدین لشکر نامدار
جوانان و شایستهٔ کارزار
ز بهر بر و بوم و پیوند خویش
زن و کودک خرد و فرزند خویش
همه سر به سر تن به کشتن دهیم
به آید که گیتی به دشمن دهیم
چو بشنید افراسیاب این سخن
فراموش کرد آن نبرد کهن
بفرمود تا لشکر آراستند
بکین نو از جای برخاستند
ز بوم نیاکان وز شهر خویش
یکی تازه اندیشه بنهاد پیش
چنین داد پاسخ که من ساز جنگ
بپیش آورم چون شود کار تنگ
نمانم که کیخسرو از تخت خویش
شود شاد و پدرام از بخت خویش
سر زابلی را بروز نبرد
بچنگ دراز اندر آرم بگرد
برو سرکشان آفرین خواندند
سرافراز را سوی کین خواندند
که جاوید و شادان و پیروز باش
بکام دلت گیتی افروز باش
سپهبد بسی جنگها دیده بود
ز هر کار بهری پسندیده بود
یکی شیر دل بود فرغار نام
قفس دیده و جسته چندی ز دام
ز بیگانگان جای پردخته کرد
بفرغار گفت ای گرانمایه مرد
هم اکنون برو سوی ایران سپاه
نگه کن بدین رستم رزمخواه
سواران نگه کن که چنداند و چون
که دارد برین بوم و بر رهنمون
وزان نامداران پرخاشجوی
ببینی که چنداند و بر چند روی
ز گردان پهلومنش چند مرد
که آورد سازند روز نبرد
چو فرغار برگشت و آمد براه
بکارآگهی شد بایران سپاه
غمی شد دل مرد پرخاشجوی
ببیگانگان ایچ ننمود روی
فرستاد و فرزند را پیش خواند
بسی راز بایسته با او براند
بشیده چنین گفت کای پر خرد
سپاه تو تیمار تو کی خورد
چنین دان که این لشکر بیشمار
که آمد برین مرز چندین هزار
سپهدارشان رستم شیر دل
که از خاک سازد بشمشیر گل
گو پیلتن رستم زابلیست
ببین تا مر او را همآورد کیست
چو کاموس و منشور و خاقان چین
گهار و چو گرگوی با آفرین
دگر کندر و شنگل آن شاه هند
سپاهی ز کشمیر تا پیش سند
بنیروی این رستم شیر گیر
بکشتند و بردند چندی اسیر
چهل روز بالشکر آویز بود
گهی رزم و گه بزم و پرهیز بود
سرانجام رستم بخم کمند
ز پیل اندر آورد و بنهاد بند
سواران و گردان هر کشوری
ز هر سو که بود از بزرگان سری
بدین کشور آمد کنون زین نشان
همان تاجداران گردنکشان
من ایدر نمانم بسی گنج و تخت
که گردان شدست اندرین کار سخت
کنون هرچ گنجست و تاج و کمر
همان طوق زرین و زرین سپر
فرستم همه سوی الماس رود
نه هنگام جامست و بزم و سرود
هراسانم از رستم تیز چنگ
تنآسان که باشد بکام نهنگ
بمردم نماند بروز نبرد
نپیچد ز بیم و ننالد ز درد
ز نیزه نترسد نه از تیغ تیز
برآرد ز دشمن همی رستخیز
تو گفتی که از روی وز آهنست
نه مردم نژادست کهرمنست
سلیحست چندان برو روز کین
که سیر آمد از بار پشت زمین
زره دارد و جوشن و خود و گبر
بغرد بکردار غرنده ابر
نه برتابد آهنگ او ژنده پیل
نه کشتی سلیحش بدریای نیل
یکی کوه زیرش بکردار باد
تو گویی که از باد دارد نژاد
تگ آهوان دارد و هول شیر
بناورد با شیر گردد دلیر
سخن گوید ار زو کنی خواستار
بدریا چو کشتی بود روز کار
مرا با دلاور بسی بود جنگ
یکی جوشنستش ز چرم پلنگ
سلیحم نیامد برو کارگر
بسی آزمودم بگرز و تبر
کنون آزمون را یکی کارزار
بسازیم تا چون بود روزگار
گر ایدونک یزدان بود یارمند
بگردد ببایست چرخ بلند
نه آن شهر ماند نه آن شهریار
سرآید مگر بر من این کارزار
اگر دست رستم بود روز جنگ
نسازم من ایدر فراوان درنگ
شوم تا بدان روی دریای چین
بدو مانم این مرز توران زمین
بدو شیده گفت ای خردمند شاه
انوشه بدی تا بود تاج و گاه
ترا فر و برزست و مردانگی
نژاد و دل و بخت و فرزانگی
نباید ترا پند آموزگار
نگه کن بدین گردش روزگار
چو پیران و هومان و فرشیدورد
چو کلباد و نستیهن شیر مرد
شکسته سلیح و گسسته دلند
ز بیم و ز غم هر زمان بگسلند
تو بر باد این جنگ کشتی مران
چو دانی که آمد سپاهی گران
ز شاهان گیتی گزیده توی
جهانجوی و هم کار دیده توی
بجان و سر شاه توران سپاه
بخورشید و ماه و بتخت و کلاه
که از کار کاموس و خاقان چین
دلم گشت پر خون و سر پر ز کین
شب تیره بگشاد چشم دژم
ز غم پشت ماه اندر آمد بخم
جهان گشت برسان مشک سیاه
چو فرغار برگشت ز ایران سپاه
بیامد بنزدیک افراسیاب
شب تیره هنگام آرام و خواب
چنین گفت کز بارگاه بلند
برفتم سوی رستم دیوبند
سراپردهٔ سبز دیدم بزرگ
سپاهی بکردار درنده گرگ
یکی اژدهافش درفشی بپای
نه آرام دارد تو گفتی نه جای
فروهشته بر کوههٔ زین لگام
بفتراک بر حلقهٔ خم خام
بخیمه درون ژنده پیلی ژیان
میان تنگ بسته به ببر بیان
یکی بور ابرش به پیشش بپای
تو گفتی همی اندر آید ز جای
سپهدار چون طوس و گودرز و گیو
فریبرز و شیدوش و گرگین نیو
طلایه گرازست با گستهم
که با بیژن گیو باشد بهم
غمی شد ز گفتار فرغار شاه
کس آمد بر پهلوان سپاه
بیامد سپهدار پیران چو گرد
بزرگان و مردان روز نبرد
ز گفتار فرغار چندی بگفت
که تا کیست با او به پیکار جفت
بدو گفت پیران که ما را ز جنگ
چه چارست جز جستن نام و ننگ
چو پاسخ چنین یافت افراسیاب
گرفت اندران کینه جستن شتاب
بپیران بفرمود تا با سپاه
بیاید بر رستم کینهخواه
ز پیش سپهبد به بیرون کشید
همی رزم را سوی هامون کشید
خروش آمد از دشت و آوای کوس
جهان شد ز گرد سپاه آبنوس
سپه بود چندانک گفتی جهان
همی گردد از گرد اسپان نهان
تبیره زنان نعره برداشتند
همی پیل بر پیل بگذاشتند
از ایوان بدشت آمد افراسیاب
همی کرد بر جنگ جستن شتاب
بپیران بگفت آنچ بایست گفت
که راز بزرگان بباید نهفت
یکی نامه نزدیک پولادوند
بیارای وز رای بگشای بند
بگویش که ما را چه آمد بسر
ازین نامور گرد پرخاشخر
اگر یارمندست چرخ بلند
بیاید بدین دشت پولادوند
بسی لشکر از مرز سقلاب و چین
نگونسار و حیران شدند اندرین
سپاهست برسان کوه روان
سپهدارشان رستم پهلوان
سپهکش چو رستم سپهدار طوس
بابر اندر اورده آوای کوس
چو رستم بدست تو گردد تباه
نیابد سپهر اندرین مرز راه
همه مرز را رنج زویست و بس
تو باش اندرین کار فریادرس
گر او را بدست تو آید زمان
شود رام روی زمین بیگمان
من از پادشاهی آباد خویش
نه برگیرم از رنج یک رنج بیش
دگر نیمه دیهیم و گنج آن تست
که امروز پیگار و رنج آن تست
نهادند بر نامه بر مهر شاه
چو برزد سر از برج خرچنگ ماه
کمر بست شیده ز پیش پدر
فرستاده او بود و تیمار بر
بکردار آتش ز بیم گزند
بیامد بنزدیک پولادوند
برو آفرین کرد و نامه بداد
همه کار رستم برو کرد یاد
که رستم بیامد ز ایران بجنگ
ابا او سپاهی بسان پلنگ
ببند اندر آورد کاموس را
چو خاقان و منشور و فرطوس را
اسیران بسیار و پیلان رمه
فرستاد یکسر بایران همه
کنارنگ و جنگآوران را بخواند
ز هر گونهای داستانها براند
بدیشان بگفت انچ در نامه بود
جهانگیر برنا و خودکامه بود
بفرمود تا کوس بیرون برند
سراپردهٔ او به هامون برند
سپاه انجمن شد بکردار دیو
برآمد ز گردان لشکر غریو
درفش از پس و پیش پولادوند
سپردار با ترکش و با کمند
فرود آمد از کوه و بگذاشت آب
بیامد بنزدیک افراسیاب
پذیره شدندش یکایک سپاه
تبیره برآمد ز درگاه شاه
ببر در گرفتش جهاندیده مرد
ز کار گذشته بسی یاد کرد
بگفت آنک تیمار ترکان ز کیست
سرانجام درمان این کار چیست
خرامان بایوان خسرو شدند
برای و باندیشهٔ نو شدند
سخن راند هر گونه افراسیاب
ز کار درنگ و ز بهر شتاب
ز خون سیاوش که بر دست اوی
چه آمد ز پرخاش وز گفت و گوی
ز خاقان و منشور و کاموس گرد
گذشته سخنها همه برشمرد
بگفت آنک این رنجم از یک تنست
که او را پلنگینه پیراهنست
نیامد سلیحم بدو کارگر
بران ببر و آن خود و چینی سپر
بیابان سپردی و راه دراز
کنون چارهٔ کار او را بساز
پر اندیشه شد جان پولادوند
که آن بند را چون شود کاربند
چنین داد پاسخ بافراسیاب
که در جنگ چندین نباید شتاب
گر آنست رستم که مازندران
تبه کرد و بستد بگرز گران
بدرید پهلوی دیو سپید
جگرگاه پولاد غندی و بید
مرا نیست پایاب با جنگ اوی
نیارم ببد کردن آهنگ اوی
تن و جان من پیش رای تو باد
همیشه خرد رهنمای تو باد
من او را بر اندیشه دارم بجنگ
بگردش بگردم بسان پلنگ
تو لشکر برآغال بر لشکرش
بانبوه تا خیره گردد سرش
مگر چاره سازم و گر نی بدست
بر و یال او را نشاید شکست
ازو شاد شد جان افراسیاب
می روشن آورد و چنگ و رباب
بدانگه که شد مست پولادوند
چنین گفت با او ببانگ بلند
که من بر فریدون و ضحاک و جم
خور و خواب و آرام کردم دژم
برهمن بترسد ز آواز من
وزین لشکر گردنافراز من
من این زابلی را بشمشیر تیز
برآوردگه بر کنم ریز ریز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری از شاهنامه فردوسی است و داستان جنگ رستم با افراسیاب و لشکر او را روایت میکند. رستم، پهلوان بزرگ ایران، به دژی میرسد که مردمان آن تحت ظلم و ستم قرار دارند. او به همراه نیروهایش، به این دژ حمله میکند و با شجاعت و تواناییهای خود دشمنان را شکست میدهد. در جریان نبرد، رستم با کافور، یکی از سرکشان دشمن، روبرو میشود و با یک مبارزه بیامان او را شکست میدهد.
پس از پیروزی رستم، او و سپاهیانش به غارت و اسیر کردن دشمنان میپردازند و سرانجام به فرمانروایی خود بر ایران ادامه میدهند. رستم به ستایش خداوند و نیایش میپردازد و از بزرگان میخواهد که شکرگزار پیروزی باشند. در نهایت، همگی با هم به جشن و شادی میپردازند و عزم جنگ دوباره با افراسیاب را میکنند.
این داستان نشاندهندهٔ شجاعت، قدرت و وفاداری رستم به میهنش است و ارتباطات و تنشهای بین ایرانیان و تورانیان را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: از آن مکان، لشکر به حرکت درآمد و در یک منزل از دور، شهری را مشاهده کردند.
هوش مصنوعی: در کجا قرار داشت آن شهری که ظلم و ستم در آن جریان داشت و جایی به عنوان دژ محسوب میشد و از سکنهای پر رونق و آباد برخوردار بود؟
هوش مصنوعی: همهی خوراکیهای آنها از انسانهای بدجنس و چهرههای زشت تغذیه میشود و هر لحظه در حال از دست دادن خود هستند.
هوش مصنوعی: بخوان که در آن زمان، شاه پلیدی وجود نداشت جز اینکه از کودکی نارسیده نشأت گرفت.
هوش مصنوعی: کسانی که به خوبی در ملاقات با همدیگر رفتار میکنند و با صداقت و بیریایی به هم احترام میگذارند.
هوش مصنوعی: برای خورشید، آنچنان به زیبایی و شکوه ساختهاند که به شاه هم نیازی به پرورش ندارد.
هوش مصنوعی: تهمتن فرمان داد تا سه هزار زرهپوش بر درست ایستاده و سوار بر اسب شوند.
هوش مصنوعی: به دژ فرستاده شد تا با دو مرد دانا به گفتگو بپردازد.
هوش مصنوعی: این مرد که نامش کافور است، کسی است که در آن شهر دارای مقام و اعتبار ویژهای است و به نوعی برای او قوانین و اصولی وجود دارد که او را همواره تحت توجه قرار میدهد.
هوش مصنوعی: بپوشید کافور خفتان جنگ به این معناست که در آمادهباش و لباس جنگ بر تن کنید، و همه مردم شهر همچون پلنگی آماده و چابک باشند.
هوش مصنوعی: در میان قدرتمندان و کسانی که با فریب و زور دیگری را در تنگنا قرار میدهند، همین که به خطر بیفتند یا در شرایط سختی قرار گیرند، به شدت آسیبپذیر میشوند.
هوش مصنوعی: وقتی به وسعت جهان نگاه کردم، دنیا را در دستانی شبیه دیو، به شکل معکوس و وارونه مشاهده کردم.
هوش مصنوعی: فرمان دادند که تیراندازی کنند و کمینکاران به انتظار بنشینند.
هوش مصنوعی: کافور به سرکشان گفت که نمیتواند وزنی را از نشانهٔ پیکان بگیرد.
هوش مصنوعی: همه سلاحها و ابزارهای جنگی را بیاورید و سر زورگویان و ظالمان را به باد بگانید.
هوش مصنوعی: زمانی بود که مردم برخواسته و شور و شوق زیادی ایجاد کردند، همانطور که آتشی از دریا و امواج آن به وجود میآید.
هوش مصنوعی: بسیاری از ایرانیان در جنگها و بلایا جان خود را از دست دادند و سرنوشت آنها به آسمان گره خورده است.
هوش مصنوعی: ببیژن به گستهم گفت: زود بگو، زیرا باید به زودی اقدامی انجام دهیم.
هوش مصنوعی: من به تو میگویم که چقدر باید از مهارت و توانایی خود استفاده کنی تا بتوانی هدایت یک گروه بزرگ از سواران را به درستی انجام دهی.
هوش مصنوعی: بیژن و گیو به هم پیام میفرستند و از طرف دیگر، یاد تهمتن (رستم) را بزرگ و ارجمند میدانند.
هوش مصنوعی: رستم در یک لحظه، هنگامی که دشمنان را نمیشناخت و از وضعیت لشکر خبر نداشت، اوضاع را برای دشمنان سخت و دشوار کرد.
هوش مصنوعی: به میدان نبرد وارد شد که در آن باد از کوه سیاه وزیدن میگیرد.
هوش مصنوعی: بسیاری از ایرانیان را در میدان جنگ کشته شده مشاهده کرد و به وفور کسانی که سرکش بودند و از میدان جنگ عقبنشینی کرده بودند نیز دید.
هوش مصنوعی: ای سگ زشتنسبت، حالا وقت آن رسیده که رنج و مبارزات تو به پایان برسد.
هوش مصنوعی: یکی به پاس کافور (که نمادی از زیبایی و خوشبویی است) به شدت حملهور شد و این باران را بر درختانی که متعلق به خسروانی بودند، نازل کرد.
هوش مصنوعی: تیغی به سوی کسی پرتاب کرد که شاید بر این دلیر، غافلگیر شود.
هوش مصنوعی: رستم سپر خود را به جلو میآورد و در این حال کافور بهعنوان نماد خشم و ستیزهجویی، در مقابل او قرار دارد.
هوش مصنوعی: رستم کمندش را به سمت طوس انداخت و با این کار، کارهای بسیاری را برای او انجام داد.
هوش مصنوعی: فرزند زال به او ضربهای محکم زد و سر و یال و ترگ او را به هم شکست.
هوش مصنوعی: در مواقعی که برای تقویت دژ، حملهای صورت میگرفت، بزرگترین و خردمندترین افراد ظاهر نمیشدند.
هوش مصنوعی: در قلعه را بستند و از دشت تند و تیز، صدای بلندی برخاست که نشانه قیام و نهضت بود.
هوش مصنوعی: به او گفتند: ای مرد با قوت و هوش، به این شیوه با ما دشمنی نکن و کنارهگیری کن.
هوش مصنوعی: هنگامی که پدر تو متولد شد، چه کار کرد؟ آیا کمنداندازی با تیر و کمان را یاد گرفت یا در جنگ یعنی آسمان نبرد به میدان رفت؟
هوش مصنوعی: در این شهر بزرگ، افسوس که زحمت و رنجی که کشیده میشود، فقط به نام دانش و علم شناخته میشود، در حالی که واقعاً کار مفیدی انجام نمیشود.
هوش مصنوعی: زمانی که فریدون از ایران خارج شد، به هر نوع دانایانی فراخواند تا به کمکش بیایند.
هوش مصنوعی: یک بار دیگر پایهگذاری کرده است از سنگ، آجر، چوب و نی.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف تلاش و زحمت برای دستیابی به موفقیت و ثروت میپردازد. فردی که با زحمت و کوشش خود، مشکلات و رنجها را پشت سر میگذارد و در نهایت به گنج و موفقیت میرسد. به عبارتی، با تلاش و فداکاری میتوان به هدفهای بزرگ دست یافت و بر سختیها غلبه کرد.
هوش مصنوعی: مردان بزرگ و شجاع در دل سختیها و رنجها بسیار تحمل کردند تا بتوانند از این وضعیت دشوار عبور کنند و موفق شوند.
هوش مصنوعی: این دنیا به قدری دشوار و پر از رنج است که نمیتوان به خاطر آن از مقام و حکومت گذشت.
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که شما در اینجا با چالش و مشکلات فراوانی روبرو هستید که باید با آنها مقابله کنید و راهی برای عبور از این موانع پیدا کنید.
هوش مصنوعی: اگر سالها با سختی و مبارزه زندگی نکرده باشی، چیزی جز قضا و قدر نصیبت نخواهد شد.
هوش مصنوعی: بر من نوعی جادو و فریب نیست که به وسیله ابزارهایی همچون منجنیق و یا فنون مرسوم جاثلیق به هدف برسد.
هوش مصنوعی: وقتی رستم این خبر را شنید، بسیار فکر کرد و دلش پر از غم و غصه شد، بهگونهای که حالش شبیه به جنگلی پر از درد و ناراحتی گشت.
هوش مصنوعی: شخصی در میدان جنگ نبرد کرد، نه به خاطر آرزو یا خواستهاش، بلکه برای اینکه در همهجا و در برابر همه، از خود دفاع کند و پیروز شود.
هوش مصنوعی: یک طرف گودرز و یک طرف طوس ایستادهاند و پشت سر آنها، فیلها با شیپور و طبل آماده هستند.
هوش مصنوعی: یک شخصی با زیبایی خاصی، در میان سپاه زابلی که زره بر تن دارد و با خنجر کابلی در دست است، به چشم میخورد.
هوش مصنوعی: وقتی رستم آن را مشاهده کرد، کمانش را برداشت و همه دژ در حیرت از او باقی ماندند.
هوش مصنوعی: هر کسی که از مقام و جایگاه خود فراتر برود و خود را در معرض خطر قرار دهد، دنیا و سرنوشتش به او آسیب میزند.
هوش مصنوعی: نیکوکار در دل تیر میزند و رازی را بیان میکند، در حالی که با بدسرشتی در جستجوی همراهی است.
هوش مصنوعی: پس از آن، شروع به کندن ریشهها کرد و از دیوار مردم، چیزهایی را به بیرون پرتاب کرد.
هوش مصنوعی: ستونها را زیر بار او گذاشتهاند و نفت سیاه از رویش ریخته است.
هوش مصنوعی: وقتی نیمهای از دیوار خراب شد، آتش به سرعت فراگیر شد.
هوش مصنوعی: بار دیگر، تورهچیان با لشکری بزرگ از همه سو فرود آمدند و دور تا دور را محاصره کردند.
هوش مصنوعی: رستم فرمان داد که جنگ را آغاز کنید و کمانها و تیرها را بیاورید.
هوش مصنوعی: خرگوشها برای به دست آوردن طلا، همچنان که انسانها به دنبال فرزندان و ارتباطات خانوادگی خود هستند.
هوش مصنوعی: همه افراد جان خود را فدای چیزی کردند، اما آن کسی که از مادر به دنیا نیامده و بیانتهاست، ارزش بیشتری دارد.
هوش مصنوعی: شجاعان در آن لحظه وارد میدان شدند و سپرهای چینی و تیر و کمان به دست گرفتند.
هوش مصنوعی: در میدان، بیژن و گستهم با نیزهداران به جلو رفتند.
هوش مصنوعی: وقتی که آتش شعلهور میشود و باران میبارد، شرایط نامساعدی ایجاد میشود که باعث شکست و عقبنشینی میشود، و در نتیجه، ناچار از ترک میدان خواهی بود.
هوش مصنوعی: وقتی از دیوار دژ بیرون آمدند، به سرعت و با ترس به صحرا رفتند.
هوش مصنوعی: در آن زمان که در دژ بسته شد، جنگجویان به غارت و کشتار پرداختند.
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از افرادی است که در یک شهر، بسیاری از آنها کشته شدهاند و تعدادی نیز به اسیری برده شدهاند، چه جوان و چه پیر. این واقعه نشاندهنده میزان آسیب و خسارت به جامعهای است که در آن زندگی میکنند.
هوش مصنوعی: زیاد بودن طلا و نقره و چیزهای قیمتی، ارزشمند نیست، زیرا حتی خدمتکاران و غلامان هم ارزشمندند.
هوش مصنوعی: تهمتن (نامی دیگر برای رستم) با سر و تن خود را شست و آماده شد. سپس به پیشگاه داور جهانی آمد.
هوش مصنوعی: پس از پیروزی، نیایش و ستایش خود را به خالق جهان تقدیم کرد.
هوش مصنوعی: ایرانیان گفتند که خداوند به طور پنهانی و نه به صورت آشکار به میان آنان آمده است.
هوش مصنوعی: با دعا و نیایش به پیروزی برسید و آفریننده جهان را ستایش کنید.
هوش مصنوعی: بزرگان در برابر خداوند جهان، با فروتنی و احترام، سر خود را بر زمین گذاشتند و عبادت کردند.
هوش مصنوعی: وقتی که از نیروی پاک خداوند بهرهبرداری کردند، بر آن موجود بزرگ و نامی تحسین و ستایش کردند.
هوش مصنوعی: هر کسی که مانند تو نیست، برای جنگیدن نمیتواند به میدان بیاید و نامی از او باقی نمیماند.
هوش مصنوعی: تو همچون فیل قدرت داری و مانند شیر تیزدندان، اما اگر در زمان مناسبی از کار و تلاش دست بکشی، بینتیجه و بیحاصل خواهی ماند.
هوش مصنوعی: تهمتن اینگونه گفت که این قدرت و شجاعت، همچون یک هدیهای از سوی دادگر است.
هوش مصنوعی: شما از تمامی نعمتها و تواناییها برخوردارید، پس نباید از جهان خالق شکایت کنید.
هوش مصنوعی: فرمان دادند تا گیو با ده هزار سرباز و بر اسبهای مجهز حرکت کند.
هوش مصنوعی: اگر تازیان به مرز ختن برسند، دیگر هیچ چیز نمیماند که ترکان با یکدیگر تجمع کنند.
هوش مصنوعی: وقتی شب با موهای مجعد و سیاه خود نمایان شد، فکر و اندیشه، پشت ماه را خمیده و غمگین کرد.
هوش مصنوعی: گیو به همراه سوارانش به مدت سه روز در جنگ بدون توقف به نبرد پرداختند.
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید تاجی را به نمایش گذاشت، به آرامی از روی تخت عاج نشسته است.
هوش مصنوعی: گیو از سرزمین توران با افتخار آمده و بسیاری از نامآوران و بزرگزادهها را به همراه دارد.
هوش مصنوعی: بسیار زیباست چهره معشوقانی که مانند اسبهای گرانقیمت و هر ساز و آثاری که بینظیر هستند، جلوهگری میکنند.
هوش مصنوعی: نیمهای از نیروها را به نزد شاه فرستاد و بقیه را برای ادامه جنگ رها کرد.
هوش مصنوعی: پس از آن، وقتی که مردان بزرگ و دلاور مانند گودرز، طوس، گیو، گستهم، شیدوش و فرهاد به میدان بیایند، همه چیز تغییر خواهد کرد و اوضاع به نفع آنها خواهد بود.
هوش مصنوعی: بیژن و گیو از جا برخاستند و یکدیگر را تحسین کردند و به یکدیگر نیکویی و زیبایی را یادآوری کردند.
هوش مصنوعی: گودرز گفت: ای بزرگوار، جهان به خاطر محبت تو به کمک نیازمند شده است.
هوش مصنوعی: پس از این نتوانیم به زبان آوردن بدون وجود تو، چه در روز و چه در شب.
هوش مصنوعی: کسی که در زندگیاش مسیر را طی کند، دنیا را با همهی آرامشها و تنشها و دشمنیها میبیند.
هوش مصنوعی: در هیچ مکان دیگری به اندازه اینجا، لشکری ندیدم و از هیچ موبد پیر و کارکشتهای هم چنین چیزی نشنیدم.
هوش مصنوعی: از پادشاهان و فیلها و تخت ساخته شده از عاج، از مردان و اسبها و همچنین از گنج و تاج.
هوش مصنوعی: در دشت، ستارهای در حال تماشا بود که این سپاه در جنگ بسیار ناتوان و بیمعنا به نظر میرسید.
هوش مصنوعی: ما دور دژ ایدر گشتیم، اما جز کینه و دشمنی چیزی ندیدیم و کسی را پیدا نکردیم که به درمان این کینه بپردازد.
هوش مصنوعی: که خوشا که از دم اژدها، کمان تو به ما نجات بخشید و ما را رها کرد.
هوش مصنوعی: در پشت ایران، ارزشمندان و بزرگان قرار دارند و ما در مقابل تو، افرادی حقیر و ناتوان هستیم.
هوش مصنوعی: پیام این بیت این است که پاداش کار نیکو از جانب خداوند به تو خواهد رسید و این پاداش باعث خواهد شد که همیشه لبخند بر چهرهات باشد.
هوش مصنوعی: به خاطر تو، زبانها نمیتوانند به خوبی تو را توصیف کنند، جز اینکه پر از ستایش باشند و دیگر هیچ.
هوش مصنوعی: هر روز بزرگی و عظمت تو بیشتر میشود، و زیبایی چهرهات مانند یک نیروی قوی و بینظیر است که میتواند نیروهای زیادی را تحت تاثیر قرار دهد.
هوش مصنوعی: تهمتن، که به عنوان یک قهرمان شناخته میشود، به دیگران پیام تبریک میدهد و آرزو میکند که زمین همیشه سرسبز و آباد بماند.
هوش مصنوعی: من از طرف آزادگان پشتیبانی میشوم و قلب روشنم گواهی بر حرفهایم است.
هوش مصنوعی: پس از این، چنین گفت که بیایید برای سه روز با شادی و سرور زندگی کنیم و درخشندگی زندگی را تجربه کنیم.
هوش مصنوعی: در چهارمین سمت، به نبرد افراسیاب میرویم و آتش را از آب به وجود میآوریم.
هوش مصنوعی: تمام نامداران به سخنان او گوش دادند و در مهمانیها با هم در شادی و خوردن بودند.
هوش مصنوعی: آگاهی به بافراسیاب رسید که سرزمین و دیارشان به دست دشمنان ویران شده است.
هوش مصنوعی: دل او به خاطر آن صحبت پر از نگرانی و درد شد و همه زرق و برق و زیباییاش به مانند خاری بر تنش احساس میشود.
هوش مصنوعی: در این ابیات پرسشی مطرح شده است دربارهی این که چه کسی مسئول این جنگ و این سپاه بزرگ است و اینکه سرپرست یا فرمانده آن کیست.
هوش مصنوعی: اگر آن رستم است که من دیدهام، من از نبردهای او بسیار شنیدهام و تحت تأثیر آنها قرار گرفتهام.
هوش مصنوعی: بعد از اینکه دور شد، به صدایی گفت که با کسی که در حال جنگ هستیم، چه کسی است.
هوش مصنوعی: در این بیت، به داستان کودکی اشاره شده که به نوعی به بیان تجربیات یا خاطرات خود میپردازد. او به یاد میآورد که روزی لشکری را به جمع آورده بود و ممکن است این موضوع به احساسات و تفکرات کودکی و دنیای خیال او اشاره داشته باشد. این تصویر میتواند نشاندهندهی قدرت تخیل و حس ماجراجویی در دوران کودکی باشد.
هوش مصنوعی: بدن من از زین پایین آمد و در میان آن لشکر، حیران و متعجب ماند.
هوش مصنوعی: لشکر بافراسیاب در حال گفتن است که چرا باید از جنگ با رستم منصرف شویم در حالی که او (رستم) دشمن قدرتمندی است.
هوش مصنوعی: تو همان کسی هستی که از زمین نبرد، خونی را که جوشیده، به ماه میکشی.
هوش مصنوعی: مردان جنگ زیاد دارم و تسلیحات فراوانی نیز در اختیارم است، اما تنگنا و سختیهایی که رستم با آنها روبهرو بود، چیزی است که تو نمیدانی.
هوش مصنوعی: از جنگ و ستیز تو ناراحت نشو، به این پهلوانان جدید نگاه کن.
هوش مصنوعی: بدان که او کاملاً از آهن ساخته شده است، هرچند که دلیر و شجاع به نظر میرسد، اما در واقع یک موجود است.
هوش مصنوعی: سخنان مختصر و مفید او را به طور دقیق و عمیق بسط بده و با ارائهی دلایل و استدلالهای قوی به او کمک کن تا مشکلاتش را حل کند.
هوش مصنوعی: سرش را از زین پایین بیاورد و به خاک بگذارد، پس از آن از شاه ایران چه ترسی دارد؟
هوش مصنوعی: نه کیخسرو دیگر وجود دارد و نه گنجی داریم؛ در این زمان، زراعت برنج هم به درد نمیخورد.
هوش مصنوعی: به این گروه بزرگ و شناخته شده از جوانان با استعداد و شایسته که برای نبرد آمادهاند، نگاه کن.
هوش مصنوعی: برای خانواده و سرزمین خود، برای همسر و فرزندان کوچک و بزرگتان تلاش کنید.
هوش مصنوعی: همه ما آمادهایم که جان خود را فدای یکدیگر کنیم، به شرطی که دنیا را به دشمنان نسپاریم.
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب این حرف را شنید، جنگ قدیمی را فراموش کرد.
هوش مصنوعی: سلطان دستور داد تا جنگجویان خود را آماده کنند و به تازگی از مکان خود حرکت کردند.
هوش مصنوعی: از سرزمین اجداد و شهر خود، یک فکر نو را رو به جلو قرار دادهام.
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که وقتی اوضاع دشوار شود، من آمادهام تا به میدان جنگ بروم و مقاومت کنم.
هوش مصنوعی: نمیخواهم باشم که کیخسرو از جایگاه خود خوشحال شود و پدرام به بخت و اقبال خود ببالد.
هوش مصنوعی: چندین بار در نبرد، سر فردی زابلی را به دست میگیرم و آن را به دور میچرخانم.
هوش مصنوعی: به سرکشان و نیرنگبازان تحسین کردهاند، و فردی که سرافراز و با افتخار است را به سوی انتقام سوق دادهاند.
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که تو همیشه خوشبخت، شاد و موفق باشی و به آرزوهایت برسی و زندگیات درخشان و پر از نور باشد.
هوش مصنوعی: فرمانده با تجربهای که جنگهای زیادی را مشاهده کرده بود، از هر اقدامی که انجام میداد، نتیجهای مطلوب و مناسب برمیگزید.
هوش مصنوعی: فرغار، که دلیر و شجاع است، در قفس به دنیا آمده و مدتی را از خطرات و دامها دوری کرده است.
هوش مصنوعی: از بیگانگان دوری گزین و خود را در جمع نیکان قرار ده. ای مرد با ارزش، به چیزهای باارزش توجه کن.
هوش مصنوعی: همین حالا به سمت ایران برو و نیروهای خود را آماده کن و به مبارزات رستم جنگجو توجه کن.
هوش مصنوعی: به سواران نگاه کنید، ببینید چه تعدادند و چه کسانی در این سرزمین و در این راهنما قرار دارند.
هوش مصنوعی: از میان کسانی که نام و شهرت دارند و پرخاشگر هستند، به راستی ببین چند نفرند و بر چه تعداد چهره خود را نشان میدهند.
هوش مصنوعی: از میان پهلوانانی که در کنارم هستند، چند نفر را برمیگزینم تا در روز جنگ با هم به نبرد برویم.
هوش مصنوعی: زمانی که فرغار به سوی بکار برگشت و به راه افتاد، به خبر خوبی درباره سپاه ایران آگاه شد.
هوش مصنوعی: دل مردی که پرخاشگر بود، از غم پر شده و هیچ نشان و نشانهای از شادی یا راحتی در چهرهاش دیده نمیشود.
هوش مصنوعی: او فرزندش را صدا زد و رازهای زیادی را که لازم بود به او انتقال دهد، با او در میان گذاشت.
هوش مصنوعی: بشیده این گونه گفت: ای فرد دوراندیش، آیا سپاه تو به حال و شرایط تو توجهی دارد؟
هوش مصنوعی: بدان که این لشکر بیشمار که به این سرزمین آمده، تعداد بسیار زیادی دارد.
هوش مصنوعی: رئیس نیروهایشان رستمِ دلاور است که میتواند با شمشیر گل، از خاک (مناطق خود) دفاع کند.
هوش مصنوعی: بیتردید رستم زابلی شخصیت بزرگی است. ببینید چه کسی میتواند با او در مقابله باشد.
هوش مصنوعی: فسون و جادو و قدرت پادشاهی چین، همیشه مستدام و پایدار است و همچون خوشی و زیبایی در جهان باقی خواهد ماند.
هوش مصنوعی: در آینده، آن پادشاه هندی لشکری از کشمیر تا سند خواهد فرستاد.
هوش مصنوعی: نیروی رستم، که مانند شیر قدرتمند و شکستناپذیر است، کشته شد و چند نفر را به اسیری بردند.
هوش مصنوعی: چهل روز آن لشکر در حال آمادهباش بود، گاهی در جنگ مشغول بودند و گاهی در آرامش و احتیاط به سر میبردند.
هوش مصنوعی: در پایان، رستم شیر را به دام انداخت و آن را دستگیر کرد.
هوش مصنوعی: سواران و سربازان هر سرزمینی، از هر طرف که بیایند، از میان بزرگان و افراد مهم انتخاب میشوند.
هوش مصنوعی: اکنون در این سرزمین، همان نشانهای که تاجداران گردنکش دارند، ظاهر شده است.
هوش مصنوعی: من در این دنیا به هیچ چیز ارزشمندی از جمله ثروت و قدرت نمیخواهم بچسبم، چون این امور همگی در دست تقدیر است و ممکن است به زودی از دست بروند.
هوش مصنوعی: اکنون هر چیزی که ارزشمند و با اهمیت است، همانند گردنبند طلایی و زرهای از طلاست.
هوش مصنوعی: من همه چیز را به سوی الماس میفرستم، اما نه در زمان جشن و شادمانی.
هوش مصنوعی: من از رستم، که بیدرنگ و چابک و آماده به عمل است، بسیار میترسم، زیرا او مثل نهنگ، در اینجا میتواند به راحتی به شکار من بیافتد.
هوش مصنوعی: اگر جنگی در بگیرد، کسی باقی نمیماند که از ترس و درد شکایت کند یا بیتابی کند.
هوش مصنوعی: هر که از نیزه و تیغ برنمیترسد، در برابر دشمن با قدرت و شجاعت به پا میخیزد.
هوش مصنوعی: تو گفتی که من به خاطر شکل و ظاهرم، انسان نیستم و تنها یک موجودی ساخته شده از فلز هستم.
هوش مصنوعی: توان تو در روز جنگ چقدر است که مانند پرندهای سیر، از بار زمین به پرواز درآمدهای؟
هوش مصنوعی: او زره و جوشن بر تن دارد و خود را مانند گبر (گبر به معنای زرتشتی) به نمایش میگذارد و به خاطر رفتار بلندپروازانهاش، مانند ابری غرنده است.
هوش مصنوعی: نه صدای او را نمیتوان تحمل کرد و نه کشتی او را میتوان به دریا انداخت.
هوش مصنوعی: کوهی که کمی در زیر اثر باد قرار گرفته، به نظر میرسد که از باد به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: این بیت به ما یادآوری میکند که حتی در برابر خطرات و چالشها، افرادی که دلیر و شجاع هستند، میتوانند از زیباییها و قدرتهای خود بهره ببرند. در واقع، آنکه در دل خود شجاعت دارد، میتواند بر ترس و تهدیدات غلبه کند و با اعتماد به نفس به سمت پیروزی حرکت کند.
هوش مصنوعی: اگر تو بخواهی با کسی که اهل گفت و گو است، در بیفتی، همچون کشتی در دریا هستی که در روز کار و شلوغی به راه میافتد.
هوش مصنوعی: من در جنگ با دلاوران زیادی روبرو شدهام و یکی از ویژگیهای آنها، داشتن زرههایی از چرم پلنگ است.
هوش مصنوعی: من هیچ تغییری در خودم حس نکردم، با این حال، به تجربههای زیادی در کار و زحمت پرداختهام و با ابزارهایی چون گرز و تبر به تلاش پرداختهام.
هوش مصنوعی: اکنون بیایید یک میدان مبارزه برای آزمون ترتیب بدهیم تا ببینیم وضعیت چگونه خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر خداوند یاری کند، چرخ تقدیر به نفع انسان خواهد چرخید.
هوش مصنوعی: نه آن شهر باقی مانده و نه آن پادشاهی که بیاید، مگر این که این نبرد بر من ادامه یابد.
هوش مصنوعی: اگر رستم در جنگ کنارم بود، دیگر منتظر نمیماندم و درنگ نمیکردم.
هوش مصنوعی: نمیتوانم سکوت کنم و تا زمانی که به چهرهی تو نگاه نکنم، آرامش نخواهم داشت؛ زیرا همانطور که دریا چین است، من نیز در این سرزمین توران باقی میمانم.
هوش مصنوعی: به او گفتند ای فرزانه، پادشاهی که همیشه شاد و خرم است، تا زمانی که سلطنت و تاج و تخت دارد، در خوشبختی خواهد بود.
هوش مصنوعی: تو زیبایی و شرافت داری و مردانگیات از نژادت سرچشمه میگیرد، همچنین دل و شانس و داناییات نیز در تو نمایان است.
هوش مصنوعی: نباید تو را مانند شاگردی که نیاز به یادگیری دارد، تحت نظر بگذارند؛ زیرا در این دنیای پر تغییر و نا معلوم، همه چیز ممکن است.
هوش مصنوعی: در این بیت به شخصیتهای برجسته و دلیر اشاره شده است. افراد بزرگی مانند پیران و هومان و فرشیدورد، به عنوان نمادهای شجاعت و خروشندگی در تاریخ و ادبیات ایران مطرح شدهاند. همچنین از کلباد و نستیهن، که نمایانگر مردان نیرومند و شجاع هستند، یاد میشود. بهطور کلی، این بیت به ارج نهادن به ویژگیهای قهرمانی و افتخار در تاریخ اشاره دارد.
هوش مصنوعی: دلهای شکننده و سست عهد، به خاطر ترس و غم هر لحظه در حال شکستن و جدا شدن هستند.
هوش مصنوعی: تو با باد این تنش را نران، زیرا میدانی که لشکری بزرگ در راه است.
هوش مصنوعی: تو در میان شاهان این دنیا برگزیدهای و کارهای تو نیز دیده و شناخته شده است.
هوش مصنوعی: جان و سر شاه توران به نور خورشید و ماه و تخت و کلاه وابسته است. به عبارتی، زندگی و اعتبار او به این نعمتها و زیباییها گره خورده است.
هوش مصنوعی: از دست کارهای کاموس و خاقان چین دلم پر از غم و کینه شده است.
هوش مصنوعی: شب تاریک و غمانگیز چشمان وابسته را باز کرد و ماه با نوری ملایم از پشت ابرها نمایان شد.
هوش مصنوعی: جهان به لطف مشک سیاه در حال تپیدن و حرکت بود، مانند زمانی که سپاه ایران به عقب بازگشت و آرامش برقرار شد.
هوش مصنوعی: در شب تاریک و زمان استراحت و خواب، افراسیاب نزدیکی آمد.
هوش مصنوعی: او گفت که از کاخ بزرگ و بلند بیرون رفتم و به سوی رستم دیوبند رفتم.
هوش مصنوعی: در یک پردهی سبز رنگ، نظارهگر یک لشکر بزرگ بودم که همچون گرگی درنده و خطرناک به نظر میرسید.
هوش مصنوعی: یکی از درفشهای اژدهافشان به پا است و هیچ آرامشی ندارد. تو میگویی که جای مناسبی برای آن نیست.
هوش مصنوعی: در این بیت به تصویرسازی از یک صحنه اشاره شده است. شخصی بر روی کوهی نشسته است و زین و رکابی بر روی اسب یا حیوانی دیگر قرار دارد. در واقع، اشاره به کنترل و تسلط دارد، به گونهای که زین و لگام به هم متصل شدهاند و نشاندهندهی ارتباط نزدیک بین سوار و حیوان است. این تصویر میتواند نمادی از قدرت و تسلط بر موقعیت یا شرایط باشد.
هوش مصنوعی: در یک خیمه که درونش تنگ و تاریک است، زندگی به سختی میگذرد.
هوش مصنوعی: یک ابر سفید پیش او آمد و گفت که به زودی از اینجا عبور خواهد کرد.
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف و ستایش شخصیتهای شجاع و دلیر میپردازد که از میان جنگجویان بزرگ و نامدار تاریخ نام برده شدهاند. این افراد به عنوان نمادهایی از دلاوری و فداکاری شناخته میشوند و ویژگیهای برجستهای از قبیل شجاعت و نیکوکاری را نمایان میکنند.
هوش مصنوعی: در اینجا به شخصیتها و ماجراهایی اشاره شده است که ممکن است نمادهایی از قدرت و نبرد باشند. ایده اصلی این است که چهرهای از یک جنگنده یا قهرمان در حال حاضر پیشاپیش میآید و با شخصیتی دیگر به نام بیژن گیو، ارتباطی برقرار میکند. این تصویر میتواند نمادی از اتحاد یا تقابل در میدان جنگ یا زندگی باشد.
هوش مصنوعی: از سخنان فرغار شاه، غمی به وجود آمد و کسی به سوی پهلوان سپاه آمد.
هوش مصنوعی: سپهدار سالخورده مانند گردی دور بزرگان و جنگجویان در روز نبرد ظهور کرد.
هوش مصنوعی: چندین بار فرغار صحبت کرد و پرسید که تا کی باید با او در نبرد بود؟
هوش مصنوعی: پیران به او گفتند که ما را در برابر جنگ چارهای نیست جز اینکه به دنبال نام و اعتبار خود باشیم.
هوش مصنوعی: افراسیاب وقتی پاسخی را که میخواست دریافت کرد، به شدت شروع به تلافی و کینهورزی کرد.
هوش مصنوعی: به پیران دستور داد تا با نیروهای خود به سمت رستم، که به دنبال انتقام است، بیاید.
هوش مصنوعی: سپهبد برای برگزاری نبرد، نیروهایش را به سمت هامون هدایت کرد و آماده رویارویی شد.
هوش مصنوعی: صدای خروش و شور از دشت برخاست و نوا و صدای کوس، جهانی را در زیر سایه سپاه سیاه به وجود آورد.
هوش مصنوعی: سوارانی بودند به قدری زیاد که اگر نگاه میکردی، انگار جهان از زیر غبار اسبها پنهان شده است.
هوش مصنوعی: زنان با فریاد و همهمه به میدان آمدند و به صورت جمعی، بار دیگر بزرگمردان را به مبارزه طلبیدند. مانند زمانی که فیلهای عظیمالجثه بر همدیگر مینهند.
هوش مصنوعی: افراسیاب از کاخ خود بیرون آمد و با شتاب به سوی جنگ رفت.
هوش مصنوعی: به پیران گفت چیزی را باید گفت که رازهای بزرگ را باید پنهان نگه داشت.
هوش مصنوعی: یک نامه آماده کن و به نزد پولادوند بفرست و از او بخواه که با رأی خود مشکل را حل کند.
هوش مصنوعی: به او بگو که چه بر سر ما آمده است که این چنین مشهور و پرخاشگر شدهایم.
هوش مصنوعی: اگر یار خوشاقبال باشد، آنگاه سرنوشت دشوار به سوی این دشت خواهد آمد.
هوش مصنوعی: بسیاری از سربازان از مرزهای اسلاو و چین دچار سردرگمی و ناتوانی شدند.
هوش مصنوعی: سپاه به سوی کوه در حرکت است و فرمانده آن رستم، پهلوان بزرگ، است.
هوش مصنوعی: رزمندهای مانند رستم و سردار طوس، بابر با صدای کوس جنگ به میدان آمده است.
هوش مصنوعی: اگر رستم در دستان تو شکست بخورد، دیگر هیچکس در این سرزمین راهی نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: تمام مرزها در رنج و مصیبت گرفتارند، پس تو باید در این کار فریادرس و کمکرسان باشی.
هوش مصنوعی: اگر او به دست تو بیفتد، زمان زیر فرمان تو خواهد آمد و بیتردید زمین آرام خواهد شد.
هوش مصنوعی: من از سلطنت و زندگی خوب خود هیچ چیزی کم نمیکنم و حاضر نیستم فقط به خاطر یک درد یا مشکل بیشتر، همه را از دست بدهم.
هوش مصنوعی: امروز ما در نیمه راه قرار داریم و گنج و ثروت واقعی در تلاش و زحمت ماست.
هوش مصنوعی: بر روی نامهای که به مهر شاه زده شده بود، مانند زمانی که سر ماه از برج خرچنگ بیرون میآید، قرار گرفتند.
هوش مصنوعی: شیده به پیش پدرش آمده و برای او زحمت و مراقبت میکند.
هوش مصنوعی: به خاطر خطر آسیب دیدن، به سوی پولادوند نزدیک شد و با آتش کار کرد.
هوش مصنوعی: رفتم و برای او ستایش فرستادم و نامهای نوشتم. همه کارهای رستم را به یاد او آوردم.
هوش مصنوعی: رستم از ایران به جنگ آمد و سپاهی همچون پلنگ به همراه داشت.
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که باید به دقت و با احتیاط، کارها و دستاوردهای بزرگ را جمعآوری و مستند کنیم، همانطور که خاقان (عنوانی برای پادشاه بزرگ) و منشورها (متون رسمی و قانونی) و فرطوس (شاید اشاره به متون قدیمی یا میراث فرهنگی باشد) را به خوبی محفوظ داشتهاند.
هوش مصنوعی: تعداد زیادی اسیر و گروهی از فیلها را به سمت ایران فرستاد.
هوش مصنوعی: کنار رنگ و جنگآوران، داستانهایی از هر نوع میخواند و نقل میکند.
هوش مصنوعی: به آنها گفت آنچه که در نامه نوشته شده بود، جوانی جهانگیر و خودپسند بود.
هوش مصنوعی: فرمان داد که طبل را بیرون بیاورند و به دشت هامون ببرند.
هوش مصنوعی: نیروهای جمعیتی همچون سپاه به صف آرایی پرداختند و از میان لشکر، صدای وحشتناک و مرافعی به گوش رسید.
هوش مصنوعی: پرچم با شکوه و استواری که در دستان نگهبان، پشت و جلو قرار دارد، به همراه تیرکمان و دامهایش دیده میشود.
هوش مصنوعی: او از کوه پایین آمد و آب را رها کرد و به نزدیکی افراسیاب رسید.
هوش مصنوعی: سپاه تبیره به ترتیب و یکی یکی به استقبال او آمدند، و از درگاه شاه بیرون رفتند.
هوش مصنوعی: مردی با تجربه و دانا در هنگامی که خود را در این وضعیت دشوار میبیند، به یاد و خاطرات گذشتهاش میافتد و از تجارب خود بهره میبرد.
هوش مصنوعی: او گفت که درد و رنج ترکان از چه کسی است و در نهایت راه حل این مشکل چیست؟
هوش مصنوعی: آنها با صدای آرام و زیبایی به دروازهٔ کاخ خسرو رفتند و در اندیشههای تازهای فرو رفتند.
هوش مصنوعی: افراسیاب، هر گونه سخن و نظری را بیان میکند، بدون اینکه درباره کارها تأمل کند یا از روی شتابزدگی عمل کند.
هوش مصنوعی: از خون سیاوش که بر دستان اوست، چه تاثیراتی از نبردها و گفتگوها برآمده است.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به تاریخ و فرهنگ گذشته شده است، جایی که همهی داستانها و وقایع مربوط به پادشاهان بزرگ و نوشتارهای مهم به تفصیل ذکر شده است. به نوعی نشاندهندهی یادآوری و بررسی دستاوردهای آن زمانهاست.
هوش مصنوعی: این شخص که باعث رنج و درد من شده، به خاطر اینکه او لباس پلنگی برتن دارد، در واقع از یک نفر است.
هوش مصنوعی: گفته شده که سلیح به من نرسید و آنچه من دارم، به کار نمیآید. بنابراین بیخیال آن شده و به دنبال راهی دیگر باش.
هوش مصنوعی: در بیابان رها کردی و راه را طولانی کردی، حالا برای او باید تدبیر و چارهای پیدا کنی.
هوش مصنوعی: جان پولادوند به تفکر فرو رفت و به این اندیشید که آن بند چگونه میتواند کار او را تحت تأثیر قرار دهد.
هوش مصنوعی: بافراسیاب به این شکل پاسخ داد که در جنگ نباید عجله کرد و باید با دقت عمل کرد.
هوش مصنوعی: اگر آن رستم است که مازندران را ویران کرد و با گرز سنگین غنائم را برداشته است.
هوش مصنوعی: او به پهلوی دیو سپید حمله کرد و دلش را از شدت غم و درد مانند پولاد سخت و گیاه بید، بشکست.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم با جنگ او پایانی برای خود داشته باشم و نمیتوانم به بدی و آسیب دیدن از او فکر کنم.
هوش مصنوعی: بدن و روح من همواره فدای اندیشه و اراده تو باشد و خرد و دانایی راهنمای تو باشد.
هوش مصنوعی: من همواره در فکر او هستم و برایش میجنگم، مانند یک پلنگ که به دورش میچرخد.
هوش مصنوعی: تو نیرویی در میدان جنگ به قدری قوی و فراوان هستی که دشمن با دیدن تو دچار حیرت میشود و سرش به سبب ترس و شگفتی گیج میگردد.
هوش مصنوعی: آیا میتوانم کاری انجام دهم و اگر نتوانم، نمیتوانم بر او و صفاتش غلبه کنم؟
هوش مصنوعی: جان افراسیاب از او خوشحال شد و نور روشنایی را به همراه آورد و ساز و چنگ را نواخت.
هوش مصنوعی: زمانی که پولادوند مست شد، با صدای بلند این جمله را به او گفت.
هوش مصنوعی: من بر سرگذشت شخصیتهای بزرگ و مهمی چون فریدون و ضحاک و جم تمرکز کردهام و افکار و وضعیتهای مختلف را در نظر گرفتهام.
هوش مصنوعی: برهمن از صدای من و این سپاه سرزنده و قوی من ترسیده است.
هوش مصنوعی: من با شمشیر تیز، این زابلی را قطعهقطعه میکنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.