همی رفت پیران پر از درد و بیم
شد از کار رستم دلش به دو نیم
بیامد بنزدیک ایران سپاه
خروشید کای مهتر رزم خواه
شنیدم کزین لشکر بی شمار
مرا یاد کردی بهنگام کار
خرامیدم از پیش آن انجمن
بدین انجمن تا چه خواهی ز من
بدو گفت رستم که نام تو چیست
بدین آمدن رای و کام تو چیست
چنین داد پاسخ که پیران منم
سپهدار این شیر گیران منم
ز هومان ویسه مرا خواستی
بخوبی زبان را بیاراستی
دلم تیز شد تا تو از مهتران
کدامی ز گردان جنگ آوران
بدو گفت من رستم زابلی
زرهدار با خنجر کابلی
چو بشنید پیران ز پیش سپاه
بیامد بر رستم کینه خواه
بدو گفت رستم که ای پهلوان
درودت ز خورشید روشن روان
هم از مادرش دخت افراسیاب
که مهر تو بیند همیشه بخواب
بدو گفت پیران که ای پیلتن
درودت ز یزدان و از انجمن
ز نیکی دهش آفرین بر تو باد
فلک را گذر بر نگین تو باد
ز یزدان سپاس و بدویم پناه
که دیدم ترا زنده بر جایگاه
زواره فرامرز و زال سوار
که او ماند از خسروان یادگار
درستند و شادان دل و سرفراز
کزیشان مبادا جهان بینیاز
بگویم ترا گر نداری گران
گله کردن کهتر از مهتران
بکشتم درختی بباغ اندرون
که بارش کبست آمد و برگ خون
ز دیده همی آب دادم برنج
بدو بد مرا زندگانی و گنج
مرا زو همه رنج بهر آمدست
کزو بار تریاک زهر آمدست
سیاوش مرا چون پدر داشتی
به پیش بدیها سپر داشتی
بسا درد و سختی و رنجا که من
کشیدم ازان شاه و زان انجمن
گوای من اندر جهان ایزدست
گوا خواستن دادگر را بدست
که اکنون برآمد بسی روزگار
شنیدم بسی پند آموزگار
که شیون نه برخاست از خان من
همی آتش افروزد از جان من
همی خون خروشم بجای سرشک
همیشه گرفتارم اندر پزشک
ازین کار بهر من آمد گزند
نه بر آرزو گشت چرخ بلند
ز تیره شب و دیدهام نیست شرم
که من چند جوشیدهام خون گرم
ز کار سیاوش چو آگه شدم
ز نیک و ز بد دست کوته شدم
میان دو کشور دو شاه بلند
چنین خوارم و زار و دل مستمند
فرنگیس را من خریدم بجان
پدر بر سر آورده بودش زمان
بخانه نهانش همی داشتم
برو پشت هرگز نه برگاشتم
بپاداش جان خواهد از من همی
سر بدگمان خواهد از من همی
پر از دردم ای پهلوان از دو روی
ز دو انجمن سر پر از گفتگوی
نه راه گریزست ز افراسیاب
نه جای دگر دارم آرام و خواب
همم گنج و بوم است و هم چارپای
نبینم همی روی رفتن بجای
پسر هست و پوشیدهرویان بسی
چنین خسته و بستهٔ هر کسی
اگر جنگ فرماید افراسیاب
نماند که چشم اندر آید بخواب
بناکام لشکر بباید کشید
نشاید ز فرمان او آرمید
بمن بر کنون جای بخشایشست
سپاه اندر آوردن آرایشست
اگر نیستی بر دلم درد و غم
ازین تخمه جز کشتن پیلسم
جز او نیز چندی دلیر و جوان
که در جنگ سیر آمدند از روان
ازین پس مرا بیم جانست نیز
سخن چند گویم ز فرزند و چیز
به پیروزگر بر تو ای پهلوان
که از من نباشی خلیدهروان
ز خویشان من بد نداری نهان
براندیشی از کردگار جهان
بروشن روان سیاوش که مرگ
مرا خوشتر از جوشن و تیغ و ترگ
گر ایدونکه جنگی بود هم گروه
تلی کشته بینی ببالای کوه
کشانی و سقلاب و شگنی و هند
ازین مرز تا پیش دریای سند
ز خون سیاوش همه بیگناه
سپاهی کشیده بدین رزمگاه
ترا آشتی بهتر آید که جنگ
نباید گرفتن چنین کار تنگ
نگر تا چه بینی تو داناتری
برزم دلیران تواناتری
ز پیران چو بشنید رستم سخن
نه بر آرزو پاسخ افگند بن
بدو گفت تا من بدین رزمگاه
کمر بستهام با دلیران شاه
ندیدستم از تو به جز راستی
ز ترکان همه راستی خواستی
پلنگ این شناسد که پیکار و جنگ
نه خوبست و داند همی کوه و سنگ
چو کین سر شهریاران بود
سر و کار با تیرباران بود
کنون آشتی را دو راه ایدرست
نگر تا شما را چه اندرخورست
یکی آنک هر کس که از خون شاه
بگسترد بر خیره این رزمگاه
ببندی فرستی بر شهریار
سزد گر نفرماید این کارزار
گنهکار خون سر بیگناه
سزد گر نباشد بدین رزمگاه
و دیگر که با من ببندی کمر
بیایی بر شاه پیروزگر
ز چیزی که ایدر بمانی همی
تو آن را گرانمایه دانی همی
بجای یکی ده بیابی ز شاه
مکن یاد بنگاه توران سپاه
بدل گفت پیران که ژرفست کار
ز توران شدن پیش آن شهریار
دگر چون گنه کار جوید همی
دل از بیگناهان بشوید همی
بزرگان و خویشان افراسیاب
که با گنج و تختند و با جاه و آب
ازین در کجا گفت یارم سخن
نه سر باشد این آرزو را نه بن
چو هومان و کلباد و فرشیدورد
کجا هست گودرز زیشان بدرد
همه زین شمارند و این روی نیست
مر این آب را در جهان جوی نیست
مرا چارهٔ خویش باید گرفت
ره جست را پیش باید گرفت
بدو گفت پیران که ای پهلوان
همیشه جوان باش و روشنروان
شوم بازگویم بگردان همین
بمنشور و شنگل بخاقان چین
هیونی فرستم بافراسیاب
بگویم سرش را برآرم ز خواب
و زانجا بیامد بلشکر چو باد
کسی را که بودند ویسه نژاد
یکی انجمن کرد و بگشاد راز
چنین گفت کامد نشیب و فراز
بدانید کین شیر دل رستمست
جهانگیر و از تخمهٔ نیرمست
بزرگان و شیران زابلستان
همه نامداران کابلستان
چنو کینهور باشد و رهنمای
سواران گیتی ندارند پای
چو گودرز کشواد و چون گیو و طوس
بناکام رزمی بود با فسوس
ز ترکان گنهکار خواهد همی
دل از بیگناهان بکاهد همی
که دانی که ایدر گنهکار نیست
دل شاه ازو پر ز تیمار نیست
نگه کن که این بوم ویران شود
بکام دلیران ایران شود
نه پیر و جوان ماند ایدر نه شاه
نه گنج و سپاه و نه تخت و کلاه
همی گفتم این شوم بیداد را
که چندین مدار آتش و باد را
که روزی شوی ناگهان سوخته
خرد سوخته چشم دل دوخته
نکرد آن جفاپیشه فرمان من
نه فرمان این نامدار انجمن
بکند این گرانمایگان را ز جای
نزد با دلیر و خردمند رای
ببینی که نه شاه ماند نه تاج
نه پیلان جنگی نه این تخت عاج
بدین شاددل شاه ایران بود
غم و درد بهر دلیران بود
دریغ آن دلیران و چندین سپاه
که با فر و برزند و با تاج و گاه
بتاراج بینی همه زین سپس
نه برگردد از رزمگه شاد کس
بکوبند ما را بنعل ستور
شود آب این بخت بیدار شور
ز هومان دل من بسوزد همی
ز رویین روان برفروزد همی
دل رستم آگنده از کین اوست
بروهاش یکسر پر از چین اوست
پر از غم شوم پیش خاقان چین
بگویم که ما را چه آمد ز کین
بیامد بنزدیک خاقان چو گرد
پر از خون رخ و دیده پر آب زرد
سراپردهٔ او پر از ناله دید
ز خون کشته بر زعفران لاله دید
ز خویشان کاموس چندی سپاه
بنزدیک خاقان شده دادخواه
همی گفت هر کس که افراسیاب
ازین پس بزرگی نبیند بخواب
چرا کین پی افگند کش نیست مرد
که آورد سازد بروز نبرد
سپاه کشانی سوی چین شویم
همه دیده پر آب و باکین شویم
ز چین و ز بربر سپاه آوریم
که کاموس را کینهخواه آوریم
ز بزگوش و سگسار و مازندران
کس آریم با گرزهای گران
مگر سیستان را پر آتش کنیم
بریشان شب و روز ناخوش کنیم
سر رستم زابلی را بدار
برآریم بر سوگ آن نامدار
تنش را بسوزیم و خاکسترش
همی برفشانیم گرد درش
اگر کین همی جوید افراسیاب
نه آرام باید که یابد نه خواب
همی از پی دوده هر کس بدرد
ببارید بر ارغوان آب زرد
چو بشنید پیران دلش خیره گشت
ز آواز ایشان رخش تیره گشت
بدل گفت کای زار و بیچارگان
پر از درد و تیمار و غمخوارگان
ندارید ازین اگهی بیگمان
که ایدر شما را سرآمد زمان
ز دریا نهنگی بجنگ آمدست
که جوشنش چرم پلنگ آمدست
بیامد بخاقان چنین گفت باز
که این رزم کوتاه ما شد دراز
از این نامداران هر کشوری
ز هر سو که بد نامور مهتری
بیاورد و این رنجها شد به باد
کجا خیزد از کار بیداد داد
سر شاه کشور چنین گشته شد
سیاوش بر دست او کشته شد
بفرمان گرسیوز کم خرد
سر اژدها را کسی نسپرد
سیاوش جهاندار و پرمایه بود
ورا رستم زابلی دایه بود
هر آنگه که او جنگ و کین آورد
همی آسمان بر زمین آورد
نه چنگ پلنگ و نه خرطوم پیل
نه کوه بلند و نه دریای نیل
بسندست با او به آوردگاه
چو آورد گیرد به پیش سپاه
یکی رخش دارد بزیر اندرون
که گویی روان شد که بیستون
کنون روز خیره نباید شمرد
که دیدند هر کس ازو دستبرد
یکی آتش آمد ز چرخ کبود
دل ما شد از تف او پر ز دود
کنون سر بسر تیزهش بخردان
بخوانید با موبدان و ردان
ببینید تا چارهٔ کار چیست
بدین رزمگه مرد پیکار کیست
همی رای باید که گردد درست
از آغاز کینه نبایست جست
مگر زین بلا سوی کشور شویم
اگر چند با بخت لاغر شویم
ز پیران غمی گشت خاقان چین
بسی یاد کرد از جهان آفرین
بدو گفت ما را کنون چیست روی
چو آمد سپاهی چنین جنگجوی
چنین گفت شنگل که ای سرفراز
چه باید کشیدن سخنها دراز
بیاری افراسیاب آمدیم
ز دشت و ز دریای آب آمدیم
بسی باره و هدیهها یافتیم
ز هر کشوری تیز بشتافتیم
بیک مرد سگزی که آمد بجنگ
چرا شد چنین بر شما کار تنگ
ز یک مرد ننگست گفتن سخن
دگرگونهتر باید افگند بن
اگر گرد کاموس را زو زمان
بیامد نباید شدن بدگمان
سپیدهدمان گرزها برکشیم
وزین دشت یکسر سراندر کشیم
هوا را چو ابر بهاران کنیم
بریشان یکی تیرباران کنیم
ز گرد سواران و زخم تبر
نباید که داند کس از پای سر
شما یکسره چشم بر من نهید
چو من برخروشم دمید و دهید
همانا که جنگآوران صد هزار
فزون باشد از ما دلیر و سوار
ز یک تن چنین زار و پیچان شدیم
همه پاک ناکشته بیجان شدیم
چنان دان که او ژنده پیلست مست
به آوردگه شیر گیرد بدست
یکی پیلبازی نمایم بدوی
کزان پس نیارد سوی رزم روی
چو بشنید لشکر ز شنگل سخن
جوان شد دل مرد گشته کهن
بدو گفت پیران کانوشه بدی
روان را بپیگار توشه بدی
همه نامداران و خاقان چین
گرفتند بر شاه هند آفرین
چو پیران بیامد بپرده سرای
برفتند پرمایه ترکان ز جای
چو هومان و نستیهن و بارمان
که با تیغ بودند گر با سنان
بپرسید هومان ز پیران سخن
که گفتارشان بر چه آمد به بن
همی آشتی را کند پایگاه
و گر کینه جوید سپاه از سپاه
بهومان بگفت آنچ شنگل بگفت
سپه گشت با او به پیگار جفت
غمی گشت هومان ازان کار سخت
برآشفت با شنگل شوربخت
به پیران چنین گفت کز آسمان
گذر نیست تا بر چه گردد زمان
بیامد بره پیش کلباد گفت
که شنگل مگر با خرد نیست جفت
بباید شدن یک زمان زین میان
نگه کرد باید بسود و زیان
ببینی کزین لشکر بیکران
جهانگیر و با گرزهای گران
دو بهره بود زیر خاک اندرون
کفن جوشن و ترگ شسته بخون
بدو گفت کلباد ای تیغ زن
چنین تا توان فال بد را مزن
تن خویش یکباره غمگین مکن
مگر کز گمان دیگر اید سخن
بنا آمده کار دل را بغم
سزد گر نداری نباشی دژم
وزین روی رستم یلان را بخواند
سخنهای بایسته چندی براند
چو طوس و چو گودرز و رهام و گیو
فریبرز و گستهم و خراد نیو
چو گرگین کارآزموده سوار
چو بیژن فروزندهٔ کارزار
تهمتن چنین گفت با بخردان
هشیوار و بیدار دل موبدان
کسی را که یزدان کند نیکبخت
سزاوار باشد ورا تاج و تخت
جهانگیر و پیروز باشد بجنگ
نباید که بیند ز خود زور چنگ
ز یزدان بود زور ما خود کییم
بدین تیره خاک اندرون بر چییم
بباید کشیدن گمان از بدی
ره ایزدی باید و بخردی
که گیتی نماند همی بر کسی
نباید بدو شاد بودن بسی
همی مردمی باید و راستی
ز کژی بود کمی و کاستی
چو پیران بیامد بر من دمان
سخن گفت با درد دل یک زمان
که از نیکوی با سیاوش چه کرد
چه آمد برویش ز تیمار و درد
فرنگیس و کیخسرو از اژدها
بگفتار و کردار او شد رها
ابا آنک اندر دلم شد درست
که پیران بکین کشته آید نخست
برادرش و فرزند در پیش اوی
بسی با گهر نامور خویش اوی
ابر دست کیخسرو افراسیاب
شود کشته این دیدهام من بخواب
گنهکار یک تن نماند بجای
مگر کشته افگنده در زیر پای
و لیکن نخواهم که بر دست من
شود کشته این پیر با انجمن
که او را به جز راستی پیشه نیست
ز بد بر دلش راه اندیشه نیست
گر ایدونک باز آرد این را که گفت
گناه گذشته بباید نهفت
گنهکار با خواسته هرچ بود
سپارد بما کین نباید فزود
ازین پس مرا جای پیکار نیست
به از راستی در جهان کار نیست
ورین نامداران ابا تخت و پیل
سپاهی بدین سان چو دریای نیل
فرستند نزدیک ما تاج و گنج
ازایشان نباشیم زین پس برنج
نداریم گیتی بکشتن نگاه
که نیکیدهش را جز اینست راه
جهان پر ز گنجست و پر تاج و تخت
نباید همه بهر یک نیکبخت
چو بشنید گودرز بر پای خاست
بدو گفت کای مهتر راد و راست
ستون سپاهی و زیبای گاه
فروزان بتو شاه و تخت و کلاه
سر مایهٔ تست روشن خرد
روانت همی از خرد بر خورد
ز جنگ آشتی بیگمان بهترست
نگه کن که گاوت بچرم اندرست
بگویم یکی پیش تو داستان
کنون بشنو از گفتهٔ باستان
که از راستی جان بدگوهران
گریزد چو گردون ز بار گران
گر ایدونک بیچاره پیمان کند
بکوشد که آن راستی بشکند
چو کژ آفریدش جهان آفرین
تو مشنو سخن زو و کژی مبین
نخستین که ما رزمگه ساختیم
سخن رفت زین کار و پرداختیم
ز پیران فرستاده آمد برین
که بیزارم از دشت وز رنج و کین
که من دیده دارم همیشه پر آب
ز گفتار و کردار افراسیاب
میان بستهام بندگی شاه را
نخواهم بر و بوم و خرگاه را
بسی پند و اندرز بشنید و گفت
کزین پس نباشد مرا جنگ جفت
شوم گفت بپسیچم این کار تفت
بخویشان بگویم که ما را چه رفت
مرا تخت و گنجست و هم چارپای
بدیشان نمایم سزاوار جای
چو گفت این بگفتیم کاری رواست
بتوران ترا تخت و گنج و نواست
یکی گوشهای گیر تا نزد شاه
ز تو آشکارا نگردد گناه
بگفتیم و پیران برین بازگشت
شب تیره با دیو انباز گشت
هیونی فرستاد نزدیک شاه
که لشکر برآرای کامد سپاه
تو گفتی که با ما نگفت این سخن
نه سر بود ازان کار هرگز نه بن
کنون با تو ای پهلوان سپاه
یکی دیگر افگند بازی براه
جز از رنگ و چاره نداند همی
ز دانش سخن برفشاند همی
کنون از کمند تو ترسیده شد
روا بد که ترسیده از دیده شد
همه پشت ایشان بکاموس بود
سپهبد چو سگسار و فر طوس بود
سر بخت کاموس برگشته دید
بخم کمند اندرش کشته دید
در آشتی جوید اکنون همی
نیارد نشستن بهامون همی
چو داند که تنگ اندر آمد نشیب
بکار آورد بند و رنگ و فریب
گنهکار با گنج و با خواسته
که گفتست پیش آرم آراسته
ببینی که چون بردمد زخم کوس
بجنگ اندر آید سپهدار طوس
سپهدار پیران بود پیش رو
که جنگ آورد هر زمان نوبنو
دروغست یکسر همه گفت اوی
نشاید جز از اهرمن جفت اوی
اگر بشنوی سر بسر پند من
نگه کن ببهرام فرزند من
سپه را بدان چاره اندر نواخت
ز گودرزیان گورستانی بساخت
که تا زندهام خون سرشک منست
یکی تیغ هندی پزشک منست
چو بشنید رستم بگودرز گفت
که گفتار تو با خرد باد جفت
چنین است پیران و این راز نیست
که او نیز با ما همآواز نیست
ولیکن من از خوب کردار اوی
نجویم همی کین و پیکار اوی
نگه کن که با شاه ایران چه کرد
ز کار سیاوش چه تیمار خورد
گر از گفتهٔ خویش باز آید اوی
بنزدیک ما رزمساز آید اوی
بفتراک بر بسته دارم کمند
کجا ژنده پیل اندرآرم ببند
ز نیکو گمان اندر آیم نخست
نباید مگر جنگ و پیکار جست
چنو باز گردد ز گفتار خویش
ببیند ز ما درد و تیمار خویش
برو آفرین کرد گودرز و طوس
که خورشید بر تو ندارد فسوس
بنزدیک تو بند و رنگ و دروغ
سخنهای پیران نگیرد فروغ
مباد این جهان بی سرو تاج شاه
تو بادی همیشه ورا پیشگاه
چنین گفت رستم که شب تیره گشت
ز گفتارها مغزها خیره گشت
بباشیم و تا نیمشب می خوریم
دگر نیمه تیمار لشکر بریم
ببینیم تا کردگار جهان
برین آشکارا چه دارد نهان
بایرانیان گفت کامشب بمی
یکی اختری افگنم نیکپی
که فردا من این گرز سام سوار
بگردن بر آرم کنم کارزار
از ایدر بران سان شوم سوی جنگ
بدانگه کجا پای دارد نهنگ
سراپرده و افسر و گنج و تاج
همان ژنده پیلان و هم تخت عاج
بیارم سپارم بایرانیان
اگر تاختن را ببندم میان
برآمد خروشی ز جای نشست
ازان نامداران خسروپرست
سوی خیمهٔ خویش رفتند باز
بخواب و بآسایش آمد نیاز
چو خورشید بنمود رخشان کلاه
چو سیمین سپر دید رخسار ماه
بترسید ماه از پی گفت و گوی
بخم اندر امد بپوشید روی
تبیره برآمد ز درگاه طوس
شد از گرد اسپان زمین ابنوس
زمین نیلگون شد هوا پر ز گرد
بپوشید رستم سلیح نبرد
سوی میمنه پور کشواد بود
که با جوشن و گرز پولاد بود
فریبرز بر میسره جای جست
دل نامداران ز کینه بشست
بقلب اندرون طوس نوذر بپای
نماند آن زمان بر زمین نیز جای
تهمتن بیامد بپیش سپاه
که دارد یلان را ز دشمن نگاه
و زان روی خاقان بقلب اندرون
ز پیلان زمین چون کهٔ بیستون
ابر میمنه کندر شیر گیر
سواری دلاور بشمشیر و تیر
سوی میسره جنگ دیده گهار
زمین خفته در زیر نعل سوار
همی گشت پیران به پیش سپاه
بیامد بر شنگل رزمخواه
بدو گفت کای نامبردار هند
ز بربر بفرمان تو تا بسند
مرا گفته بودی که فردا پگاه
ز هر سو بجنگ اندر آرم سپاه
وزان پس ز رستم بجویم نبرد
سرش را ز ابر اندرآرم بگرد
بدو گفت شنگل من از گفت خویش
نگردم نبینی ز من کم و بیش
هم اکنون شوم پیش این گرد گیر
تنش را کنم پاره پاره بتیر
ازو کین کاموس جویم بجنگ
بایرانیان بر کنم کار تنگ
هم آنگه سپه را بسه بهر کرد
بزد کوس وز دشت برخاست گرد
برفتند یک بهره با ژنده پیل
سپه بود صف برکشیده دو میل
سر پیلبان پر ز رنگ و نگار
همه پاک با افسر و گوشوار
بیاراسته گردن از طوق زر
میان بند کرده بزرین کمر
فروهشته از پیل دیبای چین
نهاده برو تخت و مهدی زرین
برآمد دم نالهٔ کرنای
برفتند پیلان جنگی ز جای
بیامد سوی میسره سی هزار
سواران گردنکش و نیزهدار
سوی میمنه سی هزار دگر
کمان برگرفتند و چینی سپر
بقلب اندرون پیل و خاقان چین
همی برنوشتند روی زمین
جهان سربسر آهنین گشته بود
بهر جایگهبر تلی کشته بود
ز بس نالهٔ نای و بانگ درای
زمین و زمان اندر آمد ز جای
ز جوش سواران و از دار و گیر
هوا دام کرگس بد از پر تیر
کسی را نماند اندر آن دشت هوش
ز بانگ تبیره شده کره گوش
همی گشت شنگل میان دو صف
یکی تیغ هندی گرفته بکف
یکی چتر هندی بسر بر بپای
بسی مردم از دنبر و مرغ و مای
پس پشت و دست چپ و دست راست
بجنگ اندر آورده زان سو که خواست
چو پیران چنان دید دل شاد کرد
ز رزم تهمتن دل آزاد کرد
بهومان چنین گفت کامروز کار
بکام دل ما کند روزگار
بدین ساز و چندین سوار دلیر
سرافراز هر یک بکردار شیر
تو امروز پیش صف اندر مپای
یک امروز و فردا مکن رزم رای
پس پشت خاقان چینی بایست
که داند ترا با سواری دویست
که گر زابلی با درفش سیاه
ببیند ترا کار گردد تباه
ببینیم تا چون بود کار ما
چه بازی کند بخت بیدار ما
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: پیران به سوی ایران سپاه میرود و از کار رستم نگران و دلشکسته است. او با رستم ملاقات میکند و از او میپرسد که چگونه باید با این لشکر بیشمار مقابله کند. رستم خود را معرفی کرده و از تمایلاتش میگوید. پیران از رستم تعریف میکند و دربارهٔ رنجها و مصیبتهایی که بر او گذشته سخن میگوید. او در بین دو کشور و دو پادشاه، بسیار درمانده و ناتوان احساس میکند و به جنگ افراسیاب و لشکر او اشاره میکند. رستم به پیران میگوید که آشتی بهتر از جنگ است و باید در این کار دقت کنند تا به زشتی و کشتن بیگناهان نرسند. پیران، با توجه به شرایط دشوار و ترس از جنگ، از رستم درخواست میکند که به فکر راه حلی باشد. در نهایت، پیران و دیگران به توافق میرسند که بهتر است بجای خشم و کینه، راه صلح را انتخاب کنند و از ادامه جنگ بپرهیزند.
هوش مصنوعی: پیران نگران و دردمند به راه میرفتند و از کارهای رستم دلشان به دو نیم شده بود.
هوش مصنوعی: نیروهای نظامی به نزدیکی ایران رسیدند و با صدای بلند اعلام کردند: ای سردار جنگجو، آماده باش!
هوش مصنوعی: شنیدم که در میان این لشکر بزرگ، در زمان عملیات و کار، به یاد من افتادی.
هوش مصنوعی: من از آن جمع و محفل به سوی این جمع آمدم، ببین که در این جمع چه خواهی از من.
هوش مصنوعی: رستم از او پرسید که نامت چیست و برای چه هدفی به اینجا آمدهای؟
هوش مصنوعی: پاسخ داد که من همانند افراد سالخورده، فرمانده و رهبر این شیرها هستم.
هوش مصنوعی: با مهارت زبان خود، از من تقاضا کردی که به خوبی بیان کنم.
هوش مصنوعی: دل من تیز و آماده شده است که ببینم تو از میان فرماندهان جنگآور، کدامیک هستی.
هوش مصنوعی: او به آن شخص گفت: من رستم زابلی هستم، که زرهای به تن دارم و با خنجری از کابل، آمادهام.
هوش مصنوعی: زمانی که پیران از نزدیکان سپاه خبر حمله را شنید، به سوی رستم که در پی انتقام بود آمد.
هوش مصنوعی: رستم به پهلوان گفت: درود بر تو که مانند خورشید درخشان و روشن هستی.
هوش مصنوعی: او از مادرش، دختر افراسیاب است و همواره خواب تو را میبیند.
هوش مصنوعی: پیران به پیلتن سلام و درود میفرستند و از خداوند و جمع دوستان برای او خواهان خیر و برکت هستند.
هوش مصنوعی: از خوبی و بخشش تو، آفرین بر تو باد، و امیدوارم که ستارهها به دور تو بچرخند و زندگیات پر از برکت باشد.
هوش مصنوعی: از خداوند سپاسگزارم و به او پناه میبرم، چرا که تو را زنده و در جایگاهت دیدم.
هوش مصنوعی: فرامرز و زال، دو پهلوان بزرگ و نامی، با یاد و نامی از پادشاهان گذشته باقی ماندهاند.
هوش مصنوعی: آنها افرادی درستکار و خوشحال هستند و از نظر روحی سربلندند، زیرا امیدوارند که دنیا به وجودشان نیازمند باشد.
هوش مصنوعی: اگر تو ارزش و اهمیت مرا درک نمیکنی، پس من چرا باید از تو گلهمند باشم؟ این کار از شخصی پایینتر از تو انتظار نمیرود.
هوش مصنوعی: در باغ، درختی را از ریشه کندم که میوهاش سرخ و برگهایش مانند خون بود.
هوش مصنوعی: از چشمانم اشک ریختم و آن را به او تقدیم کردم. او زندگی و جواهری را به من بخشید.
هوش مصنوعی: من از درد و رنجی که از او به من رسیده، رها شدهام؛ چرا که زهر این بار سنگین تریاک دیگر بر دوش من احساس نمیشود.
هوش مصنوعی: تو مانند پدر خود به سیاوش احترام میگذاشتی و در برابر خطرات و بدیها از او محافظت میکردی.
هوش مصنوعی: من به خاطر آن پادشاه و آن جمع، دردها و سختیهای زیادی را تحمل کردم.
هوش مصنوعی: شهادت من در این دنیا بر این است که خداوند، خواستهی دادگر را به دست او میدهد.
هوش مصنوعی: این روزگار جدیدی آغاز شده و من بسیار از نصایح معلمان را شنیدهام.
هوش مصنوعی: شیون و نالهای که از خانهام بلند نمیشود، در حقیقت از دل من شعلهور است و آتش عشق و درد را در وجودم میافروزد.
هوش مصنوعی: همیشه به خاطر درد و رنجی که دارم، اشکهایم به جای اشکهای معمولی، مانند خون جاری میشوند و من در درد و سختی گرفتارم.
هوش مصنوعی: از این کار برای من آسیب رسید، نه اینکه آرزوهایم به نتیجه رسیدند.
هوش مصنوعی: از تاریکی شب و دیدهام شرم نمیکنم، چون من چندین بار از خون گرم زنده شدهام.
هوش مصنوعی: وقتی از داستان سیاوش و افعال او آگاه شدم، به خوبی و بدیهایش پی بردم و متوجه شدم که باید از کارهای او فاصله بگیرم.
هوش مصنوعی: در میان دو کشور، با دو پادشاه بزرگ، من در شرایطی خوار و زار و دلزدده به سر میبرم.
هوش مصنوعی: فرنگیس را من با تمام جان و دل گرفتم، چون پدرش به خاطر او زحمتهای زیادی کشیده بود.
هوش مصنوعی: من به خانهاش پنهانی میرفتم و هرگز به عقب برنگشتم.
هوش مصنوعی: به خاطر جانم، از من انتظار خوبی دارد و نسبت به من بدگمان است.
هوش مصنوعی: ای قهرمان، دل من پر از درد است. از دو گروه مختلف که در آنها حضور دارم، سرم پر از صحبتها و گفتوگوهای گوناگون است.
هوش مصنوعی: نه راهی برای فرار از افراسیاب دارم و نه جایی دیگر که بتوانم در آن آرامش و خواب پیدا کنم.
هوش مصنوعی: تمام دارایی و سرزمین من در اینجا وجود دارد و حتی چارپایان را هم نمیبینم؛ گویی که دیگر جایی برای رفتن نیست.
هوش مصنوعی: بسیاری از جوانان هستند که به خاطر پوشش و رفتارهای پنهانی خود خسته و محدود شدهاند.
هوش مصنوعی: اگر افراسیاب جنگ کند، هیچ کس فرصت خوابیدن نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: برای پیروزی در جنگ، باید به فرماندهی که بر پایه ناتوانی لشکر است، وفادار بود و از دستورات او سرپیچی نکرد.
هوش مصنوعی: به من اکنون مکانی برای بخشش است و لشکر به سوی تزیین و آراستگی میآید.
هوش مصنوعی: اگر تو در زندگیام نباشی، هیچ کدام از این مشکلات و دردها برایم مهم نیست، فقط وجود توست که مرا به سختی میاندازد.
هوش مصنوعی: به جز او، جوانان شجاع و دلیری هم بودند که در میدان جنگ تجربه کافی داشتند و به خوبی از خودشان دفاع کردند.
هوش مصنوعی: از این به بعد نگران جان خودم هستم، بنابراین چند کلامی درباره فرزند و مسائل دیگر صحبت میکنم.
هوش مصنوعی: ای پهلوان، به کسی که پیروز است و توانمندی، بر تو تکیه میکنم؛ چرا که بدون تو من دچار سردرگمی و پریشانی میشوم.
هوش مصنوعی: از خویشاوندان من بدی نکن و در دل از کارهای خداوند جهان فکر نکن.
هوش مصنوعی: به روح سیاوش بگو که مرگ من برایم بهتر از زره و شمشیر و نیزه است.
هوش مصنوعی: اگر جنگی در کار باشد، بر فراز کوه گروهی از کشته شدگان را خواهی دید.
هوش مصنوعی: مردمان مختلفی از سرزمینهای دور، از جمله کسری، سقلاب، شگنی و هند، از این منطقه تا کنار دریای سند زندگی میکنند.
هوش مصنوعی: به خاطر خون بیگناه سیاوش، همه سپاهیان به این میدان جنگ آماده شدهاند.
هوش مصنوعی: بهتر است که با تو مهربان باشم و آشتی کنم، زیرا درگیری و جنگ انجام دادن در این شرایط سخت مناسب نیست.
هوش مصنوعی: بنگر که تا چه اندازه آگاهتر از دیگران هستی و چه اندازه در میدانهای نبرد شجاعتر و قویتر از دیگران هستی.
هوش مصنوعی: وقتی رستم سخنان پیران را شنید، نه به خاطر آرزو و امید، بلکه به دلیل احترام و توجه به گفتار او پاسخ داد.
هوش مصنوعی: به او گفت که من هم برای جنگیدن در این میدان آمادگی دارم و با دلیران پادشاه در اینجا حاضر شدم.
هوش مصنوعی: من جز از تو، هیچ راستگویی ندیدم و از ترکها فقط راستی خواستی.
هوش مصنوعی: پلنگ میداند که جنگ و نبرد خوب نیست و متوجه خطرات کوه و سنگ نیز هست.
هوش مصنوعی: وقتی که انتقام یا کینهای وجود داشته باشد، کارها به تیر و تفنگ و خشونت کشیده خواهد شد.
هوش مصنوعی: حالا دو راه برای آشتی وجود دارد؛ به دقت فکر کن که چه چیزی برای شما مهم است.
هوش مصنوعی: هر کسی که خون شاه را بیاحترامی کند، در این میدان جنگ دچار حیرت و سردرگمی خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر کسی بر شاهی که به او وابسته است، سختیها و مشکلاتی را تحمیل کند، سزاوار است که در این کار به او دستور ندهد.
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که اگر در میدان جنگ شخصی بیگناه کشته شود، ممکن است که به خاطر گناهان دیگران باشد و این امر به نوعی قابل قبول است. در واقع، این مفهوم بیانگر این است که در مواجهه با جنگ و درگیری های انسانی، گاهی اوقات افراد بیگناه هم آسیب میبینند و این واقعیت تلخی است که در شرایط خصمانه پیش میآید.
هوش مصنوعی: بیا و با من پیمان ببند که با هم به سوی پیروزی برویم و دشواریها را پشت سر بگذاریم.
هوش مصنوعی: از چیزی که در اینجا باقی میمانی، تو آن را ارزشمند میدانی.
هوش مصنوعی: به جای اینکه به یاد یک نفر باشی، از شاه ده نفر را به دست بیاور و به یاد سپاه توران نباش.
هوش مصنوعی: پیران گفت که کار عمیق و پیچیدهای است؛ اینکه از سرزمین توران به پیش آن پادشاه برویم.
هوش مصنوعی: وقتی که فردی که گناهکار است به دنبال دلجویی و آرامش میگردد، تلاش میکند خود را از افراد بیگناه دور کند.
هوش مصنوعی: افراد بزرگ و اقوام افراسیاب که wealth و مقام دارند و با احترام و قدر و منزلت زندگی میکنند.
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از این است که عشق و آرزو به نوعی حقیقت ندارند؛ زیرا نه این آرزو ریشهای دارد و نه میتوان آن را به راحتی به سرانجام رساند.
هوش مصنوعی: هومان و کلباد و فرشیدورد کجا هستند؟ گودرز از آنها خبر ندارد.
هوش مصنوعی: همه از این دسته هستند و هیچ نظیری برای این موضوع وجود ندارد. همچون این آب، در جهان نمیتوان جویی پیدا کرد.
هوش مصنوعی: برای حل مشکلات خود باید راهی پیدا کرد و به جستجوی مسیر مناسب رفت.
هوش مصنوعی: پیران به او گفتند که ای رزمنده، همیشه جوان و روشناندیش بمان.
هوش مصنوعی: من دوباره داستان را برایت تعریف میکنم، با این تفاوت که آن را به شکلی جذاب و دلنشین بیان میکنم.
هوش مصنوعی: پیامی به هیونی میفرستم تا به فراسیاب بگوید که سرش را از خواب بیدار کند.
هوش مصنوعی: از آنجا همانند بادی قوی، کسی آمد که نژادش ویسه بود و لشکری را به همراه داشت.
هوش مصنوعی: شخصی جمعی را گرد آورد و رازهایی را فاش کرد و گفت که زندگی پر از فراز و نشیب است.
هوش مصنوعی: بدانید که این شیر دل، رستم است که بر جهان تسلط دارد و از نسل نیرومندانی است.
هوش مصنوعی: مردان بزرگ و قوی از زابل همه در کابل شناخته شده و معروف هستند.
هوش مصنوعی: چگونه ممکن است کسی که کینه در دل دارد، راهنمای سوارانی باشد که در این دنیا هیچ کس را ندارند؟
هوش مصنوعی: زمانی که گودرز و گیو و طوس در میدان جنگ بودند، سرنوشت به گونهای رقم خورد که پیروزی نصیبشان نشد و به نحوی ناموفق بودند.
هوش مصنوعی: از ترکهای گناهکار دل خواهد گرفت و از بیگناهان آسوده خواهد شد.
هوش مصنوعی: آیا میدانی که در اینجا کسی گناهکار نیست؟ دل شاه از نگرانی خالی است.
هوش مصنوعی: به این موضوع توجه کن که آیا این سرزمین تخریب میشود یا به دست مردان شجاع ایرانی آباد خواهد شد.
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ چیز ثابت نمیماند؛ نه افراد مسن و نه جوانان، نه پادشاهان و نه ثروتها، نه نیروهای نظامی و نه مقامها و نشانها.
هوش مصنوعی: همیشه میگفتم که این ظلم و ستم چه نیازی به این همه آتش و هیاهو دارد.
هوش مصنوعی: روزی ناگهان به حالتی خواهی رسید که خرد و اندیشهات از هم پاشیده و چشمان قلبت به چیزی خیره مانده است.
هوش مصنوعی: او به دست من که آن فرمان را صادر کرده بودم، توجهی نکرد و به این شخصیت شناختهشدهی جمع نیز احترام نگذاشت.
هوش مصنوعی: این افراد با ارزش و قدرتمند را از جاهای خود برمیداریم و به آنها مشاوره میدهیم تا با دلیری و حکمت عمل کنند.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده است که هیچ چیز از تجملات و قدرتهای ظاهری باقی نمانده است، نه پادشاهی وجود دارد، نه تاج و تخت، و نه حتی فیلهایی که در جنگ به کار میرفتند. به نوعی بیانگر زوال و نابودی است.
هوش مصنوعی: شاه ایران خوشحال و شاد است، ولی غم و درد مخصوص دلیران و شجاعان است.
هوش مصنوعی: تأسف بر دلیران و بسیاری از سپاه که با شجاعت و افتخار میجنگند و با تاج و رده به میدان میآیند.
هوش مصنوعی: وقتی میبینی که همه چیز به نابودی کشیده شده، دیگر هیچ کس از میدان نبرد شاد به خانه برنمیگردد.
هوش مصنوعی: اگر ما را به زنجیر بزنند و مثل اسب درآورند، این سرنوشت ما را بیدار و پرشور خواهد کرد.
هوش مصنوعی: دل من از محبت هومان میسوزد و این عشق مانند آتشی از جان من شعلهور میشود.
هوش مصنوعی: دل رستم پر از کینه و انتقام از اوست و چهرهاش بهطور کامل نشاندهندهی این احساسات است.
هوش مصنوعی: پر از اندوه به دربار پادشاه چین میروم و از کینه و دشمنی که بر ما رفته است، سخن میگویم.
هوش مصنوعی: او به نزد خاقان آمد، در حالی که چهرهاش مانند گردی پر از خون بود و چشمانش پر از اشک زرد رنگ.
هوش مصنوعی: پردهٔ او پر از ناله و فریاد است و خون کشتهها را روی گلهای زعفران و لاله مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: سپاهی از خویشان کاموس به نزد خاقان آمدهاند تا درخواست حمایت و کمک کنند.
هوش مصنوعی: هر کسی که افراسیاب را ببیند و او را بزرگ نبیند، باید بداند که در خواب است و واقعیت را نمیبیند.
هوش مصنوعی: چرا این حس کینه و دشمنی را به جان میاندازیم، در حالی که مردی در میان نیست که به معرکه آورد و به جنگ بپردازد؟
هوش مصنوعی: ما به سوی چین میرویم و با چشمانی پر از اشک و نگرانی، خود را آماده میکنیم.
هوش مصنوعی: از چین و سرزمین بربر، سپاهی به همراه میآوریم تا انتقام کاموس را بگیریم.
هوش مصنوعی: از سرزمینهای دوردست و مناطق مختلف، افرادی را با قدرت و تواناییهای زیاد همراه خواهیم آورد.
هوش مصنوعی: آیا ما باید سیستان را به آتش بکشیم و شب و روز را برای آنها به عذاب بیندازیم؟
هوش مصنوعی: سر رستم زابلی را بلند کنیم، تا به یاد آن شخصیت بزرگ و نامدار، سوگ و نوحهسرایی کنیم.
هوش مصنوعی: بدن او را بسوزانیم و خاکسترش را دور در خانهاش بپاشیم.
هوش مصنوعی: اگر افراسیاب به دنبال دشمنی و کینه باشد، نه باید آرامش پیدا کند و نه خواب راحت داشته باشد.
هوش مصنوعی: هر کسی که به دنبال دود و غم است، باید بداند که از او عذاب و ناراحتی به وجود میآید و این عذاب مانند آبی زرد بر گلهای ارغوانی اثر میگذارد.
هوش مصنوعی: وقتی پیرمرد صدای آنها را شنید، دلش به شدت مشغول و نگران شد و چهرهاش نیز غمگین و تیره گردید.
هوش مصنوعی: به ای افرادی که در رنج و عذاب به سر میبرید و در دل خود غم و اندوه فراوان دارید، توجه کنید.
هوش مصنوعی: شما از این خبر بیخبر هستید که زمان شما در اینجا به پایان رسیده است.
هوش مصنوعی: از دریا نهنگی به جنگ آمده است که زرهاش از پوست پلنگ ساخته شده است.
هوش مصنوعی: خاقان آمد و اینطور گفت که این نبرد کوتاه ما طولانی شد.
هوش مصنوعی: از این افراد مشهور که در هر کشوری وجود دارند، هر کدام که به عنوان یک سرآمد شناخته میشوند.
هوش مصنوعی: بیا و این رنجها را به فراموشی بسپار، چرا که ظلم و ستم هرگز پایدار نمیماند.
هوش مصنوعی: سرزمینی که شاه آن به چنین وضعی دچار شده، سیاوش بر دست او و به دستور او به قتل رسیده است.
هوش مصنوعی: بر اساس دستور گرسیوز، فردی بیخرد سر اژدها را به کسی نمیسپارد.
هوش مصنوعی: سیاوش شخصیتی با مقام و ثروت بالا بود و رستم زابلی به عنوان پرورشدهنده و سرپرست او شناخته میشد.
هوش مصنوعی: هر زمان که او (خدا یا سرنوشت) جنگ و نزاعی به وجود آورد، آسمان را بر زمین میآورد.
هوش مصنوعی: نه صدای پلنگ و نه خرطوم فیل، نه کوههای بلند و نه دریای نیل، هیچکدام نمیتوانند بیانگر و نشاندهنده زیبایی و عظمت چیزی خاص باشند.
هوش مصنوعی: کافی است که با او به میدان بیفتی، وقتی که در برابر سپاه قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: یک اسب دارد که زیرش یک نیرویی احساس میشود، گویی که در حال حرکت به سمت قلهای بلند است.
هوش مصنوعی: این روز را نباید بیهوده شمرد، چون هر کسی از آن بهرهای برده است.
هوش مصنوعی: یک شعلهای از آسمان فرود آمد و دل ما را به خاطر گرمایش پر از دودی کرد.
هوش مصنوعی: حالا سر و صدا و شایعاتش را با دانایان و عالمان و حکیمان مطرح کنید.
هوش مصنوعی: ببینید که راه حل مشکل چه چیزی است و در این میدان نبرد، چه کسی اهل جنگ و پیکار است.
هوش مصنوعی: برای به نتیجه رسیدن به نکتهای درست، باید از ابتدا درست فکر کرد و نباید از کینه و سوءتفاهمها شروع کرد.
هوش مصنوعی: شاید اگر به این درد و مشکل غلبه کنیم، بتوانیم به سرزمین خود برگردیم حتی اگر با بدشانسی و بینصیبی روبهرو باشیم.
هوش مصنوعی: خاقان چین از یاد آوری روزگار گذشته و زندگی پر از غم و اندوهِ پیروان خود بسیار ناراحت شد و به یاد خالق جهان افتاد.
هوش مصنوعی: او به خود گفت: حالا چه باید کرد؟ وقتی که چنین سربازان جنگجو به میدان آمدهاند.
هوش مصنوعی: شنگل گفت: ای بزرگوار، چرا باید درباره این موضوع صحبتهای طولانی و بیهوده کنیم؟
هوش مصنوعی: ما از دشت و دریای آب به یاری افراسیاب آمدهایم.
هوش مصنوعی: ما به دفعات هدایا و سوغاتیهای زیادی از کشورهای مختلف دریافت کردهایم و با شوق و انگیزه به استقبال آنها رفتهایم.
هوش مصنوعی: چرا کارتان اینقدر خراب و سخت شده است که با یک مرد از سگز به جنگ آمدهاید؟
هوش مصنوعی: از یک مرد زشت است که درباره او صحبت کند، باید به گونهای دیگر صحبت کرد.
هوش مصنوعی: اگر در دوران زندگی بر ما مشکلات و سختیها وارد شوند، نباید به خاطر آنها بدگمان شویم یا ناامید گردیم.
هوش مصنوعی: صبحگاه که فرا برسد، ما نیز آماده خواهیم شد و از این دشت با تمام قدرت پیش خواهیم رفت.
هوش مصنوعی: هوا را مانند ابرهای بهاری پر باران میکنیم و با این حال به دشمنان ضربه میزنیم.
هوش مصنوعی: هیچکس نباید از سرنوشت خطرناک و سختیهای ناشی از حملات سوارکاران و زخمهای تبر باخبر باشد.
هوش مصنوعی: شما همیشه با نگاهتان مرا میسنجید و زمانی که برمیخیزم، توجهتان را بیشتر میکنید.
هوش مصنوعی: بدان که جنگجویان بسیار بیشتری از ما هستند، اما ما نیز دلیر و شجاعیم و سوار بر اسب.
هوش مصنوعی: از یک نفر حالت غمانگیز و پریشان پیدا کردیم، به طوری که همه ما به شکلی مرده و بیجان به نظر میرسیم.
هوش مصنوعی: بدان که او مانند فیل ناتوان و ضعیف است، گرچه در میدان نبرد میتواند با شیرانی بزرگ هم برخورد کند.
هوش مصنوعی: من میخواهم نمایشی از یک جنگنده بزرگ ارائه دهم، تا هیچکس بعد از او جرأت نکند به میدان جنگ بیاید.
هوش مصنوعی: وقتی لشکر از حرفهای شنگل شنید، دل جوان شد و مردی که سن و سالی دارد دوباره جوان و پرنشاط گردید.
هوش مصنوعی: پیران به او گفتند: این کار نیکو نیست، تو با این رفتار خود، از روح خود و از توشهات برای سفرهای آینده خواهد کاست.
هوش مصنوعی: تمام نامآوران و فرمانروایان چین بر شاه هند ستایش و تحسین کردند.
هوش مصنوعی: وقتی که پیران به پردهی سرا آمدند، ترکهای باارزش از آن مکان دور شدند.
هوش مصنوعی: چرا که هومان و نستیهن و بارمان مانند کسانی هستند که با شمشیر در میدان جنگ حاضرند، حتی اگر با نیزه باشند.
هوش مصنوعی: هومان از بزرگترها پرسید که سخنان آنها بر اساس چه اصول و معیارهایی بیان میشود.
هوش مصنوعی: آشتی و صلح باید جایگاه مهمی داشته باشد، و اگر کینه و دشمنی پیش بیاید، مانند سپاهی که با سپاه دیگر درگیر میشود، اوضاع به هم میخورد.
هوش مصنوعی: بهومان به شنگل گفت که سپاه جمع آوری کرد و با او به جنگ رفت.
هوش مصنوعی: هومان به خاطر آن کار دشوار ناراحت و مضطرب شد و با شنگل بدبخت به آشفتگی افتاد.
هوش مصنوعی: او به بزرگترها گفت که زمان بر اساس گذر از آسمان تغییر نمیکند و به چه چیزی وابسته است.
هوش مصنوعی: برهای نزد گرگ آمد و گفت: آیا شنگل (گرگ) با عقل و درایتش نمیتواند همتای خود را پیدا کند؟
هوش مصنوعی: باید زمانی را صرف کنیم و با دقت بررسی کنیم که در این میان چه چیزهایی برای ما سود و چه چیزهایی ضرر دارد.
هوش مصنوعی: ببینی که از این سپاه فراوان و بزرگ، که به راحتی بر جهان تسلط دارد و با چکشهای سنگین خود، قدرتنمایی میکند.
هوش مصنوعی: دو چیز در زیر خاک پنهان است: یکی کفن که مانند زرهی محافظ است و دیگری خون که به خاطر شهادت شسته شده است.
هوش مصنوعی: به او گفت که ای دشنهزن، تا زمانی که به خوبی میتوانی، برای باطل پیشبینی نکن و فال بد نزن.
هوش مصنوعی: بدن خود را ناگهان غمگین نکن، مگر این که به خاطر یک تصور یا گمان دیگر، این حرف را میزنی.
هوش مصنوعی: کار دل انسان به خاطر غم و اندوه درست شده است، اما اگر غم و ناراحتی نداشته باشی، قابل تحمل نخواهد بود.
هوش مصنوعی: در اینجا رستم تصمیم میگیرد که با پهلوانان و دلیران صحبت کند و چندین سخن مهم و شایسته را به آنها انتقال دهد.
هوش مصنوعی: مانند طوس و گودرز و رهام و گیو و فریبرز و گستهم و خراد نیو، این افراد همگی شخصیتهای برجسته و قهرمانان معروفی هستند.
هوش مصنوعی: مانند گرگی ماهر و باتجربه سوار، مانند بیژن که در میدان نبرد درخشان و پیروز است.
هوش مصنوعی: تهمتن چنین گفت به اندیشمندان آگاه و با دلهای هوشیار از میان موبدان.
هوش مصنوعی: کسی که خداوند او را نیکبخت کند، شایسته است که تاج و تختی داشته باشد.
هوش مصنوعی: جهان باید قوی و پیروز باشد، اما در جنگ نباید به خود اعتماد کرد و بر قدرت خویش تکیه نمود.
هوش مصنوعی: شکست ناپذیری و قدرت ما از خداوند ناشی میشود، ما خود را در این خاک تاریک نمیدانیم و به آن افتخار نمیکنیم.
هوش مصنوعی: باید گمان بد را از مسیر خداوند بیرون کرد و با عقل و تدبیر پیش رفت.
هوش مصنوعی: دنیا به هیچکس دوام نمیآورد، بنابراین نباید خیلی به آن خوشحال باشیم.
هوش مصنوعی: انسانها باید صادق و درستکار باشند و از نادرستی و کمبودها پرهیز کنند.
هوش مصنوعی: وقتی که انسانهای کهن و پخته به سوی من آمدند، در یک لحظه با آنها سخن گفتم و درد دل خود را بیان کردم.
هوش مصنوعی: این بیت به بیان حالتی میپردازد که نشاندهنده تأثیر یک زیبایی یا پاکی روحی بر روی کسی است. شخصی، با دردمندی و نگرانی به سراغ سیاوش میآید و از تأثیر خوب او بر زندگیاش میگوید. این نشاندهنده این است که زیبایی و نیکی میتواند موجب تسکین دردها و نگرانیها شود.
هوش مصنوعی: فرنگیس و کیخسرو با گفتار و رفتار اژدها از خطر آن آزاد شدند.
هوش مصنوعی: با اینکه در درونم احساس کردم که کهنهکاران زود به کینهورزی دست میزنند، اما من تصمیم دارم نخستین کسی باشم که این حس را کنار بگذارم.
هوش مصنوعی: برادر و فرزند او در برابر او ایستادهاند و او دارای افتخار و شرافت زیادی است.
هوش مصنوعی: ابرهایی که به دست کیخسرو و افراسیاب میافتند، گویی که به خواب من میآید و من این را به وضوح دیدهام.
هوش مصنوعی: هیچ فرد گناهکاری باقی نمیماند، جز آنکه کشتهای که در زیر پا افتاده، به جای او باشد.
هوش مصنوعی: اما نمیخواهم که با دست من، این پیر در جمع حضورش کشته شود.
هوش مصنوعی: او جز راستی پیشه دیگری ندارد و اندیشهٔ بدی در دلش راه ندارد.
هوش مصنوعی: اگر کسی دوباره این حرف را بگوید، باید گناهان گذشته را پنهان کرد و فراموش کرد.
هوش مصنوعی: مجرم باید هر چیزی را که خواسته است به ما بسپارد، زیرا کینه نباید افزایش یابد.
هوش مصنوعی: از این به بعد برای من جایی برای جنگیدن وجود ندارد، زیرا در دنیا هیچ کاری بهتر از حقیقت و صداقت نیست.
هوش مصنوعی: اگر این ناموران بدون تخت و شتر باشند، سپاهشان مانند دریای نیل خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر تاج و گنجی از سوی آنان به ما فرستاده شود، دیگر ما برنج نخواهیم بود.
هوش مصنوعی: در جهان ما راهی برای کشتن بدیها وجود ندارد، زیرا تنها مسیر برای رسیدن به خوبیها همین است.
هوش مصنوعی: جهان پر از ثروت و رفاه است و تاج و تختهایی برای دلبستگان به زندگی خوب وجود دارد، اما نباید همهی این امکانات تنها به یک نفر برسد که خوشبخت است.
هوش مصنوعی: وقتی گودرز این سخن را شنید، بر خواست و به او گفت: ای سرور شجاع و راستگو.
هوش مصنوعی: ستون و پایهی سپاه تو باعث زیبایی و روشنایی گاه است. تو ای شاه با تخت و کلاه، همواره درخشانی.
هوش مصنوعی: سرمایه تو، روشن و درخشان است، و خرد و دانشت به خوبی از آن بهره میبرد.
هوش مصنوعی: بهتر است که از درگیری و جنگ دوری کنی، زیرا ممکن است چیزهای با ارزشی را از دست بدهی. مراقب باش که چیزهایی که برایت مهم هستند تحت تأثیر تنشها قرار نگیرند.
هوش مصنوعی: میخواهم داستانی را برایت بگویم، حالا از حرفهایی که در گذشته گفته شده، گوش کن.
هوش مصنوعی: از حقیقت بدجنسها دوری میکند، مانند آسمان که از بار سنگین فاصله میگیرد.
هوش مصنوعی: اگر انسان بیچارهای به عهد و پیمان خود وفا کند، تلاش میکند که آن را بشکند.
هوش مصنوعی: هرگز سخن نگو و به نادرستیها توجه نکن؛ چون خالق جهان، همه چیز را به درستی آفریده و نقصی در کار او نیست.
هوش مصنوعی: ابتدا ما میدان جنگ را فراهم کردیم و از همین کار درباره آن صحبت کردیم و به نتیجهای رسیدیم.
هوش مصنوعی: پیام آور از میان سالخوردگان به من خبر آورد که من از دشواریها و ناراحتیها و کینهها بیزارم.
هوش مصنوعی: من همیشه با نظارهای پر از احساسات و شگفتی، به گفتار و کردار افراسیاب توجه دارم.
هوش مصنوعی: من به خدمتگزاری شاه مشغولم و هیچ علاقهای به خانه و زندگی ندارم.
هوش مصنوعی: او خیلی نصیحت و راهنمایی شنید و گفت که از این پس دیگر با دوستی درگیر نخواهم شد.
هوش مصنوعی: گفت: اجازه بدهید تا این کار را بررسی کنم و سپس به دوستانم بگویم که چه بر سر ما آمده است.
هوش مصنوعی: من دارای تخت و ثروت هستم و حتی برای چهارپایان هم جایگاهی سزاوار نشان میدهم.
هوش مصنوعی: وقتی این سخن را گفت، ما نیز اعلام کردیم که این کار مناسب است و برای تو، ای تورانی، تخت و گنج و آواز وجود دارد.
هوش مصنوعی: در یک گوشه و کنار بمان تا وقتی که نزد پادشاه هستی، گناه تو به وضوح نمایان نشود.
هوش مصنوعی: ما گفتیم و به بزرگترها (پیران) بازگشتیم، شب تاریک دوباره با دیو همراه شد.
هوش مصنوعی: هیونی به نزد شاه فرستاده شد تا او را از آمادگی لشکر برای آماده شدن و رفتن به میدان جنگ آگاه کند.
هوش مصنوعی: تو گفتی که این سخن را با ما نگفتهاند، نه آغاز و نه پایان دارد و از آن کار هرگز به نتیجهای نمیرسد.
هوش مصنوعی: اکنون ای دلیر و شجاع، آماده باش که جنگی تازه آغاز شده است.
هوش مصنوعی: جز از ظاهر و راهحلها نمیداند، از علم تنها سخن میگوید.
هوش مصنوعی: اکنون از دام تو که ترسیدم، جایز است که از چشمهایت هم بترسم.
هوش مصنوعی: همه افراد در پشت او قرار داشتند و او مانند یک فرمانده بزرگ به نظر میرسید، همانطور که در داستانها سگسار و فر طوس به عنوان نمادهای قدرت و رهبری معرفی شدهاند.
هوش مصنوعی: شانس و اقبال فردی تغییر کرده و او در وضعیت ناگواری قرار دارد، به طوری که به دام و گرفتاری افتاده و نمیتواند از آن رها شود.
هوش مصنوعی: اکنون در صلح و آرامش به دنبال نشستن است و هرگز از آن غافل نمیشود.
هوش مصنوعی: وقتی کسی متوجه میشود که در شرایط سخت و دشواری قرار گرفته است، به استفاده از ترفندها و ظرایف میپردازد تا از این وضعیت رهایی یابد.
هوش مصنوعی: گناهکار با ثروت و آرزوهایی که دارد، نمیتواند خود را در برابر دیگران به شکل پسندیدهای ثابت کند.
هوش مصنوعی: ببینی که وقتی صدای طبل جنگ بلند شود، فرمانده طوس به میدان نبرد میآید.
هوش مصنوعی: سردار کهنسالی در جلو بود که هر بار جنگ را به میدان میآورد.
هوش مصنوعی: همهچیزهایی که او میگوید دروغ است و شایسته نیست که جز از شیطان چیزی از او بگویی.
هوش مصنوعی: اگر پند و نصیحت من را بشنوی، بهتر است که به رفتار و حالت بهرام، فرزند من، توجه کنی.
هوش مصنوعی: سپهسالار با تدبیر و اندیشه به مشکل سپاه رسیدگی کرد و از مردمان گودرزی، مقبرهای ساخت.
هوش مصنوعی: تا زمانی که زندهام، اشکهایم بهعنوان خون من به حساب میآید و این اشکها به نوعی مانند تیغی کار میکنند که درد مرا درمان میکند.
هوش مصنوعی: وقتی رستم صحبتهای گودرز را شنید، گفت که سخنان تو باید با عقل و خرد همراه باشد.
هوش مصنوعی: پیران نیز چنین هستند و این موضوع پنهان نیست که او هم در کارها و احساسات ما شریک نیست.
هوش مصنوعی: ولی من از رفتار خوب او خبری نمیخواهم، بلکه درباره دشمنی و جنگ او صحبت میکنم.
هوش مصنوعی: به این نکته توجه کن که شاه ایران چه سرنوشتی برای سیاوش رقم زد و چه عذابی را او متحمل شد.
هوش مصنوعی: اگر او از سخنان خود بازگردد، نزد ما میآید تا آماده جنگ شود.
هوش مصنوعی: با کمند، شکار را در تله میگیرم؛ حالا کجا باید ببرم که فیل زخمی و پیر را در آنجا به دام اندازم؟
هوش مصنوعی: من ابتدا باید کار را با نیکو گمان آغاز کنم و نباید به جز جنگ و پیکار به چیزی دیگر فکر کنم.
هوش مصنوعی: اگر کسی از گفتههای خود برگردد، خواهد دید که از ما چه درد و رنجی به دوش دارد.
هوش مصنوعی: برو و تحسین کن گودرز و طوس را، زیرا خورشید بر تو اثر ندارد.
هوش مصنوعی: در کنار تو، سخنهای کهنه و فریبنده دیگر جذابیتی ندارند.
هوش مصنوعی: مبادا که این جهان بدون سر و تاج شاه تو، همیشه تحت تأثیر بادهای ناخواسته باشد.
هوش مصنوعی: رستم گفت که وقتی شب تاریک شد، صحبتها و حرفهای زیادی باعث شد که عقلها و ذهنها گیج و سردرگم شوند.
هوش مصنوعی: بیایید تا نیمه شب کنار هم باشیم و خوش بگذرانیم، سپس به سمت دیگر میرویم و به کارهای خود میرسیم.
هوش مصنوعی: بیایید ببینیم که خداوند چه چیزهایی در این دنیا بهطور پنهان دارد.
هوش مصنوعی: ایرانیان گفتند امشب میمیبرم تا ستارهای خوب به آسمان بیفشانم.
هوش مصنوعی: فردا من با این گرز که نماد قدرت و جنگجویی است، به میدان نبرد میروم و برای جنگ آماده میشوم.
هوش مصنوعی: از طرف ایدر، به سوی میدان جنگ میروم، جایی که نهنگ پا دارد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که ظواهر و زینتهای دنیوی، مانند پردهها، لباسهای شیک، ثروت و مقام، در نهایت هیچ تفاوتی با فقیرترین افراد ندارند. در واقع، ارزش واقعی انسانها به ظواهر و داراییهایشان نیست و همهی اینها ممکن است به زودی از بین بروند یا بیاهمیت شوند.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به مردم بایران کمک کنم و از آنها دفاع کنم، باید راهی پیدا کنم که بتوانم جلوی حملهها را بگیرم.
هوش مصنوعی: صوتی بلند و شادیبخش از جایی بلند شد، ناشی از حضور پهلوانان و طرفداران شاهان.
هوش مصنوعی: آنها به خیمههای خود برگشتند و به خواب و راحتی رفتند و از نیاز و در خواست خود آرامش یافتند.
هوش مصنوعی: وقتی خورشید سر خود را نمایان کرد و درخشان شد، سپر نقرهای را دید که صورت ماه را میپوشاند.
هوش مصنوعی: ماه که به زیبایی و نورش مشهور است، از صحبتهای بیهوده و بیمحتوا ترسیده و به همین خاطر، ظاهری خموش و پنهان به خود گرفته است.
هوش مصنوعی: شعلهای از درگاه طوس برخاست و با حرکت اسبها، زمین مانند چوب روشنایی شد.
هوش مصنوعی: زمین به رنگ آبی درآمد و هوا پر از غبار شد، رستم نیز خود را برای نبرد آماده کرد.
هوش مصنوعی: در سمت راست، پسر کشواد قرار داشت که با زره و سپر فولادی آماده نبرد بود.
هوش مصنوعی: فریبرز دیگر بر میسر نمیتواند جستجو کند، زیرا دل نامداران از کینهها پاک شده است.
هوش مصنوعی: در دل طوس، نوذر دیگر جایی برای ماندن نداشت و بر زمین نیز نشانهای از او باقی نماند.
هوش مصنوعی: تهمتن به نزد سپاه آمد تا از دشمنان، یلان را محافظت کند.
هوش مصنوعی: به دلیل ویژگیهای بینظیر و عظمتش، وجود خاقان در دل مردم حکمتی را به ارمغان آورده که همچون کوه بیستون بر زمین استوار و برجسته است.
هوش مصنوعی: ابر سفید همچون شتری نیکو و خوشبینی و پیروزی را به ارمغان میآورد، در حالی که دلاوری با شمشیر و تیر خود آماده نبرد است.
هوش مصنوعی: زمین جنگ زده، زیر پای سوارانی که نعل و سم خود را بر آن گذاشتهاند، در خواب و سکوت به سر میبرد.
هوش مصنوعی: پیران به جلو سپاه حرکت میکردند و بر شنگل، که به دنبال جنگ و نبرد بود، وارد شدند.
هوش مصنوعی: به او گفت: ای کسی که معروف و شناخته شدهای در هند، از بربر (مردم بیاباننشین) به فرمان تو تا زمان لازم کار انجام خواهد شد.
هوش مصنوعی: تو به من گفته بودی که فردا صبح، از هر طرف به جنگ میپردازم و سپاه را به میدان میآورم.
هوش مصنوعی: پس از آن، من به دنبال رستم میروم تا سرش را از ابرها بیرون بیاورم.
هوش مصنوعی: شنگل به او گفت: من از آنچه که میگویم تغییر نمیکنم و تو هیچ کم و کسری از من نخواهی دید.
هوش مصنوعی: در حال حاضر به نزد او میروم و بلند میشوم که به وسیله تیر، نیرو و قوت او را تکهتکه کنم.
هوش مصنوعی: من از او انتقام میطلبم و برای مبارزه با ایرانیان، کارها را سخت و دشوار میکنم.
هوش مصنوعی: در همان زمان، سپاه را آماده کرد و با نواختن کوس، گرد و غباری از دشت بلند شد.
هوش مصنوعی: یک گروه از سپاه با زرههای کهنه و فرسوده به سمت میدان رزم رفتند و صفی بلند از سربازان را تشکیل دادند.
هوش مصنوعی: سرپیکر پیلبان (بازیگر) پر از رنگ و زیبایی است و همه چیز در آنجا با دقت و زیبایی طراحی شده، به طوری که گویی با افسر و گوشوارهای زینت داده شده است.
هوش مصنوعی: گردن خود را از طوق زرین آراسته و کمر را با بند بزرگی محکم کرده است.
هوش مصنوعی: از پَیِ چینِ نرم، پردهای زیبا به آرامی روی تخت و بستر زرین قرار داده شده است.
هوش مصنوعی: صدای نالهٔ کرنای بلند شد و فیلهای جنگی از جای خود حرکت کردند و رفتند.
هوش مصنوعی: گروهی از سواران گردنکش و نیزهدار به سمت میسره میآیند که تعداد آنها به سی هزار نفر میرسد.
هوش مصنوعی: سی هزار نفر به سمت راست (میمنه) حرکت کردند و کمانهای خود را آماده کردند و سپرها را به همراه داشتند.
هوش مصنوعی: در دل بزرگترین جنگاوران و پادشاهان چین، داستانها و عظمتهایشان بر روی زمین نوشته شده است.
هوش مصنوعی: دنیا به طور کلی به مکانی آهنین و سخت تبدیل شده بود و در هر گوشه و کنار، نشانههایی از کشتهها و ویرانیها دیده میشد.
هوش مصنوعی: به خاطر زیاد بودن نالهٔ نای و صدای درای، زمین و زمان از جای خود تکان خوردهاند.
هوش مصنوعی: از هیجان سواران و فضای پر هیاهو، بر دام کرگس، تیر فلک فرود میآید.
هوش مصنوعی: در آن دشت پر از صدا، هیچ کسی دیگر نمیتواند به خوبی فکر کند و همه تحت تأثیر صدای بلند و آزاردهنده قرار گرفتهاند.
هوش مصنوعی: شنگل در میان دو صف در حال حرکت بود و یک شمشیر هندی به دست داشت.
هوش مصنوعی: یک نفر چتر هندی به سر دارد و زیر آن ایستاده است. خیلی از مردم از دور و برش، از جمله حیوانات و پرندگان، به او نگاه میکنند.
هوش مصنوعی: در نتیجه، پشت و دو دست، چه چپ و چه راست، را به کار گرفته و به جنگ بپردازید، از آن سو که خواستهای دارید.
هوش مصنوعی: وقتی پیران این را دید، دلش شاد شد و از جنگ تهمتن آزاد گشت.
هوش مصنوعی: بهومان گفت که امروز روزگار به خواستههای دل ما پاسخ میدهد و کارها به راهی میروند که ما میخواهیم.
هوش مصنوعی: با این ساز و چندین سوار شجاع و سرفراز، هر یک به کردار شیر هستند.
هوش مصنوعی: امروز در صف جلو قرار نده، امروز را با فردا مقایسه نکن و با خیال جنگ و ستیز پیش نرو.
هوش مصنوعی: پس در پشت خاقان چینی بایست که او بداند تو را به همراه دوهزار سوار.
هوش مصنوعی: اگر زابلی که پرچم سیاه دارد تو را ببیند، کار تو نابود خواهد شد.
هوش مصنوعی: ببینیم که در آینده چه پیش میآید و شانس ما چه نقشی در زندگیمان خواهد داشت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.