چو یک هفته گرگین برهبر بپای
همی بود و بیژن نیامد بجای
ز هر سوش پویان بجستن گرفت
رخان را بخوناب شستن گرفت
پشیمانی آمدش زان کار خویش
که چون بد سگالید بر یار خویش
بشد تازیان تا بدان جشنگاه
کجا بیژن گیو گم کرد راه
همه بیشه برگشت و کس را ندید
نه نیز اندرو بانگ مرغان شنید
همی گشت بر گرد آن مرغزار
همی یار کرد اندرو خواستار
یکایک ز دور اسب بیژن بدید
که آمد ازان مرغزاران پدید
گسسته لگام و نگون کرده زین
فرو مانده بر جای اندوهگین
بدانست کو را تباهست کار
بایران نیاید بدین روزگار
اگر دار دارد اگر چاه و بند
از افراسیاب آمدستش گزند
کمند اندرافگند و برگاشت روی
ز کرده پشیمان و دل جفت جوی
ازان مرغزار اسب بیژن براند
بخیمه در آورد و روزی بماند
پس آنگه سوی شهر ایران شتافت
شب و روز آرام و خوردن نیافت
چو آگاهی آمد ز گرگین بشاه
که بیژن نبودست با او براه
بگفت این سخن گیو را شهریار
بدان تا ز گرگین کند خواستار
پس آگاهی آمد همانگه بگیو
ز گم بودن رزمزن پور نیو
ز خانه بیامد دمان تا بکوی
دل از درد خسته پر از آب روی
همی گفت بیژن نیامد همی
بارمان ندانم چه ماند همی
بفرمود تا بور کشواد را
کجا داشتی روز فریاد را
بروبر نهادند زین خدنگ
گرفته بدل گیو کین پلنگ
همانگه بدو اندر آورد پای
بکردار باد اندر آمد ز جای
پذیره شدش تا کند خواستار
که بیژن کجا ماند و چون بود کار
همی گفت گرگین بدو ناگهان
همانا بدی ساخت اندر نهان
شوم گر ببینمش بی بیژنم
همانگه سرش را ز تن بر کنم
بیامد چو گرگین مر او را بدید
پیاده شد و پیش او در دوید
همی گشت غلتان بخاک اندرا
شخوده رخان و برهنه سرا
بپرسید و گفت ای گزین سپاه
سپهدار سالار و خورشید گاه
پذیره بدین راه چون آمدی
که با دیدگان پر ز خون آمدی
مرا جان شیرین نباید همی
کنون خوارتر گر برآید همی
چو چشمم بروی تو آید ز شرم
بپالایم از دیدگان آب گرم
کنون هیچ مندیش کو را بجان
نیامد گزند و بگویم نشان
چو اسب پسر دید گرگین بدست
پر از خاک و آسیمه برسان مست
چو گفتار گرگینش آمد بگوش
ز اسب اندر افتاد و زو رفت هوش
بخاک اندرون شد سرش ناپدید
همه جامهٔ پهلوی بردرید
همی کند موی از سر و ریش پاک
خروشان بسر بر همی ریخت خاک
همی گفت کای کردگار سپهر
تو گستردی اندر دلم هوش و مهر
گر از من جدا ماند فرزند من
روا دارم ار بگسلد بند من
روانم بدان جای نیکان بری
ز درد دل من تو آگهتری
مرا خود ز گیتی هم او بود و بس
چه انده گسار و چه فریادرس
کنون بخت بد کردش از من جدا
بماندم چنین در جهان مبتلا
ز گرگین پس آنگه سخن بازجست
که چون بود خود روزگار از نخست
زمانه بجایش کسی برگزید
وگر خود ز چشم تو شد ناپدید
ز بدها چه آمد مر او را بگوی
چه افگند بند سپهرش بروی
چه دیو آمدش پیش در مرغزار
که او را تبه کرد و برگشت کار
تو این مردهری اسب چون یافتی
ز بیژن کجا روی برتافتی
بدو گفت گرگین که بازآر هوش
سخن بشنو و پهن بگشای گوش
که این کار چون بود و کردار چون
بدان بیشه با خوک پیکار چون
بدان پهلوانا و آگاه باش
همیشه فروزندهٔ گاه باش
برفتیم ز ایدر بجنگ گراز
رسیدیم نزدیک ارمان فراز
یکی بیشه دیدیم کرده چو دست
درختان بریده چراگاه پست
همه جای گشته کنام گراز
همه شهر ارمان از آن در کزاز
چو ما جنگ را نیزه برگاشتیم
ببیشه درون بانگ برداشتیم
گراز اندر آمد بکردار کوه
نه یک یک بهر جای گشته گروه
بکردیم جنگی بکردار شیر
بشد روز و نامد دل از جنگ سیر
چو پیلان بهم بر فگندیمشان
بمسمار دندان بکندیمشان
وزآنجا بایران نهادیم روی
همه راه شادان و نخچیر جوی
برآمد یکی گور زان مرغزار
کزان خوبتر کس نبیند نگار
بکردار گلگون گودرز موی
چو خنگ شباهنگ فرهاد روی
چو سیمش دو پا و چو پولاد سم
چو شبرنگ بیژن سر و گوش و دم
بگردن چو شیر و برفتن چو باد
تو گفتی که از رخش دارد نژاد
بر بیژن آمد چو پیلی نژند
برو اندر افگند بیژن کمند
فگندن همان بود و رفتن همان
دوان گور و بیژن پس اندر دمان
ز تازیدن گور و گرد سوار
برآمد یکی دود زان مرغزار
بکردار دریا زمین بردمید
کمندافگن و گور شد ناپدید
پی اندر گرفتم همه دشت و کوه
که از تاختن شد سمندم ستوه
ز بیژن ندیدم بجایی نشان
جزین اسب و زین از پس ایدر کشان
دلم شد پر آتش ز تیمار اوی
که چون بود با گور پیکار اوی
بماندم فراوان بر آن مرغزار
همی کردمش هر سوی خواستار
ازو باز گشتم چنین ناامید
که گور ژیان بود و دیو سپید
چو بشنید گیو این سخن هوشیار
بدانست کو را تباهست کار
ز گرگین سخن سربسر خیره دید
همی چشمش از روی او تیره دید
رخش زرد از بیم سالار شاه
سخن لرزلرزان و دل پر گناه
چو فرزند را گیو گم بوده دید
سخن را برآنگونه آلوده دید
ببرد اهرمن گیو را دل ز جای
همی خواست کو را درآرد ز پای
بخواهد ازو کین پور گزین
وگر چند نیک آید او را ازین
پس اندیشه کرد اندران بنگرید
نیامد همی روشنایی پدید
چه آید مرا گفت از کشتنا
مگر کام بدگوهر آهرمنا
به بیژن چه سود آید از جان اوی
دگرگونه سازیم درمان اوی
بباشیم تا زین سخن نزد شاه
شود آشکارا ز گرگین گناه
ازو کین کشیدن بسی کار نیست
سنان مرا پیش دیوار نیست
بگرگین یکی بانگ برزد بلند
که ای بدکنش ریمن پرگزند
تو بردی ز من شید و ماه مرا
گزین سواران و شاه مرا
فگندی مرا در تک و پوی پوی
بگرد جهان اندرون چارهجوی
پس اکنون بدستان و بند و فریب
کجا یابی آرام و خواب و شکیب
نباشد ترا بیش ازین دستگاه
کجا من ببینم یکی روی شاه
پس آنگه بخواهم ز تو کین خویش
ز بهر گرامی جهانبین خویش
وز آنجا بیامد بنزدیک شاه
دو دیده پر از خون و دل کینهخواه
برو آفرین کرد کای شهریار
همیشه جهان را بشادی گذار
انوشه جهاندار نیک اخترا
نبینی که بر سر چه آمد مرا
ز گیتی یکی پور بودم جوان
شب و روز بودم بدوبر نوان
بجانش پر از بیم گریان بدم
ز درد جداییش بریان بدم
کنون آمد ای شاه گرگین ز راه
زبان پر ز یافه روان پر گناه
بدآگاهی آورد از پور من
ازان نامور پاک دستور من
یکی اسب دیدم نگونسار زین
ز بیژن نشانی ندارد جزین
اگر داد بیند بدین کار ما
یکی بنگرد ژرف سالار ما
ز گرگین دهد داد من شهریار
کزو گشتم اندر جهان خاکسار
غمی شد ز درد دل گیو شاه
برآشفت و بنهاد فرخ کلاه
رخ شاه بر گاه بیرنگ شد
ز تیمار بیژن دلش تنگ شد
بگیو آنگهی گفت گرگین چه گفت
چه گوید کجا ماند از نیک جفت
ز گفتار گرگین پس آنگاه گیو
سخن گفت با خسرو از پور نیو
چو از گیو بشنید خسرو سخن
بدو گفت مندیش و زاری مکن
که بیژن بجانست خرسند باش
بر امید گم بوده فرزند باش
که ایدون شنیدستم از موبدان
ز بیدار دل نامور بخردان
که من با سواران ایران بجنگ
سوی شهر توران شوم بیدرنگ
بکین سیاوش کشم لشکرا
بپیلان سرآرم از آن کشورا
بدان کینه اندر بود بیژنا
همی رزم جوید چو آهرمنا
تو دل را بدین کار غمگین مدار
من این را همانا بسم خواستار
بشد گیو یکدل پر اندوه و درد
دو دیده پر از آب و رخساره زرد
چو گرگین بدرگاه خسرو رسید
ز گردان در شاه پردخته دید
ز تیمار بیژن همه مهتران
ز درگاه با گیو رفته سران
همه پر ز درد و همه پر زرنج
همه همچو گم کرده صد گونه گنج
پراگنده رای و پراگنده دل
همه خاک ره ز اشک کرده چو گل
وزین روی گرگین شوریده رفت
بنزدیک ایوان درگاه تفت
چو در پیش کیخسرو آمد زمین
ببوسید و بر شاه کرد آفرین
چو الماس دندانهای گراز
بر تخت بنهاد و بردش نماز
که خسرو بهر کار پیروز باد
همه روزگارش چو نوروز باد
سر دشمنان تو بادا بگاز
بریده چنان کان سران گراز
بدندانها چون نگه کرد شاه
بپرسید و گفتش که چون بود راه
کجا ماند از تو جدا بیژنا
بروبر چه بد ساخت آهرمنا
چو خسرو چنین گفت گرگین بجای
فرو ماند خیره همیدون بپای
ندانست پاسخ چه گوید بدوی
فروماند بر جای بر زرد روی
زبان پر ز یافه روان پر گناه
رخان زرد و لرزان تن از بیم شاه
چو گفتارها یک بدیگر نماند
برآشفت وز پیش تختش براند
همش خیره سر دید هم بدگمان
بدشنام بگشاد خسرو زبان
بدو گفت نشنیدی آن داستان
که دستان زدست از گه باستان
که گر شیر با کین گودرزیان
بسیچد تنش را سر آید زمان
اگر نیستی از پی نام بد
وگر پیش یزدان سرانجام بد
بفرمودمی تا سرت را ز تن
بکندی بکردار مرغ اهرمن
بفرمود خسرو بپولادگر
که بندگران ساز و مسمارسر
هم اندر زمان پای کردش ببند
که از بند گیرد بداندیش پند
بگیو آنگهی گفت بازآر هوش
بجویش بهر جای و هر سو بکوش
من اکنون ز هر سو فراوان سپاه
فرستم بجویم بهر جا نگاه
ز بیژن مگر آگهی یابما
بدین کار هشیار بشتابما
وگر دیر یابیم زو آگهی
تو جای خرد را مگردان تهی
بمان تا بیاید مه فرودین
که بفروزد اندر جهان هور دین
بدانگه که بر گل نشاندت باد
چو بر سر همی گل فشاندت باد
زمین چادر سبز در پوشدا
هوا بر گلان زار بخروشدا
بهرسو شود پاک فرمان ما
پرستش که فرمود یزدان ما
بخواهم من آن جام گیتی نمای
شوم پیش یزدان بباشم بپای
کجا هفت کشور بدو اندرا
ببینم بر و بوم هر کشورا
کنم آفرین بر نیاکان خویش
گزیده جهاندار و پاکان خویش
بگویم ترا هر کجا بیژنست
بجام اندرون این مرا روشنست
چو بشنید گیو این سخن شاد شد
ز تیمار فرزند آزاد شد
بخندید و بر شاه کرد آفرین
که بیتو مبادا زمان و زمین
بکام تو بادا سپهر بلند
بجان تو هرگز مبادا گزند
ز نیکی دهش بر تو باد آفرین
که بر تو برازد کلاه و نگین
چو گیو از بر گاه خسرو برفت
ز هر سو سواران فرستاد تفت
بجستن گرفتند گرد جهان
که یابد مگر زو بجایی نشان
همه شهر ارمان و تورانیان
سپردند و نامد ز بیژن نشان
چو نوروز فرخ فراز آمدش
بدان جام روشن نیاز آمدش
بیامد پر امید دل پهلوان
ز بهر پسر گوژ گشته نوان
چو خسرو رخ گیو پژمرده دید
دلش را بدرد اندر آزرده دید
بیامد بپوشید رومی قبای
بدان تا بود پیش یزدان بپای
خروشید پیش جهان آفرین
بخورشید بر چند برد آفرین
ز فریادرس زور و فریاد خواست
از آهرمن بدکنش داد خواست
خرامان ازان جا بیامد بگاه
بسر بر نهاد آن خجسته کلاه
یکی جام بر کف نهاده نبید
بدو اندرون هفت کشور پدید
زمان و نشان سپهر بلند
همه کرده پیدا چه و چون و چند
ز ماهی بجام اندرون تا بره
نگاریده پیکر همه یکسره
چو کیوان و بهرام و ناهید و شیر
چو خورشید و تیر از بر و ماه زیر
همه بودنیها بدو اندرا
بدیدی جهاندار افسونگرا
نگه کرد و پس جام بنهاد پیش
بدید اندرو بودنیها ز بیش
بهر هفت کشور همی بنگرید
ز بیژن بجایی نشانی ندید
سوی کشور گرگساران رسید
بفرمان یزدان مر او را بدید
بچاهی ببسته ببند گران
ز سختی همی مرگ جست اندران
یکی دختری از نژاد کیان
ز بهر زوارش ببسته میان
سوی گیو کرد آنگهی روی شاه
بخندید و رخشنده شد پیشگاه
که زندست بیژن دلت شاد دار
ز هر بد تن مهتر آزاد دار
نگر غم نداری بزندان و بند
ازان پس که بر جانش نامد گزند
که بیژن بتوران ببند اندرست
زوارش یکی نامور دخترست
ز بس رنج و سختی و تیمار اوی
پر از درد گشتم من از کار اوی
بدان سان گذارد همی روزگار
که هزمان بروبر بگرید زوار
ز پیوند و خویشان شده ناامید
گرازنده بر سان یک شاخ بید
دو چشمش پر از خون و دل پر ز درد
زبانش ز خویشان پر از یاد کرد
چو ابر بهاران ببارندگی
همی مرگ جوید بدان زندگی
بدین چاره اکنون که جنبد ز جای
که خیزد میان بسته این را بپای
که دارد بدین کار ما را وفا
که آرد ز سختی مر او را رها
نشاید جز از رستم تیز چنگ
که از ژرف دریا برآرد نهنگ
کمر بند و برکش سوی نیمروز
شب از رفتن راه مأسا و روز
ببر نامهٔ من بر رستما
مزن داستان را بره بردما
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: چو یک هفته گذشت و بیژن به دیدار گرگین نیامد، گرگین به شدت نگران شد و در جستجوی او برآمد. او از هر سو به دنبال بیژن گشت، اما هیچ نشانی از او نیافت و دلش پر از پشیمانی شد. گرگین به جشنگاه رفت تا نشانی از بیژن پیدا کند و متوجه شد که او با گور درگیر شده است.
در این میان، گیو، دوست بیژن، از غیبت او به شاه خبر داد و خواست تا در جستجوی بیژن کوشند. گرگین همچنین متوجه ماجرای بیژن و گور میشود و از گیو میشنود که بیژن نبردی سخت با گور داشته که در آن پیروز نشده است. گیو عزم جزم میکند تا بیژن را پیدا کند و از خطر نجاتش دهد.
با شنیدن این خبر، شاه خسرو نیز بسیار نگران میشود و دستور میدهد که سواران در جستجوی بیژن به راه بیفتند. او با دل پر درد و اندوه، در پی یافتن بیژن برمیآید و سرانجام با دختری از نژاد کیان روبرو میشود که خبر از زنده بودن بیژن میآورد. در پایان، ورق برمیگردد و امید به نجات بیژن در دلها زنده میشود.
ماجرای نبرد بیژن با گور و تلاش دوستانش برای نجات او نشان دهنده جانفشانی و دوستیهای عمیق در این داستان است.
هوش مصنوعی: زمانی که یک هفته گرگ و بره در کنار هم بودند و بیژن نیامد تا جای او را پر کند.
هوش مصنوعی: از هر سو افرادی مشغول جستجو شدند و صورتها را به خون شستوشو دادند.
هوش مصنوعی: او از کارهایی که کرده بود، پشیمان شد؛ زیرا وقتی به دوستش فکر کرد، حس بد و ناپسندی به او دست داد.
هوش مصنوعی: تازیان به جایی رسیدند که بیژن، فرزند گیو، در آنجا راهش را گم کرده بود.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره میشود که همه جا خاموش و خالی است و کسی در میان درختان و دشتها دیده نمیشود. همچنین هیچ صدای پرندگان به گوش نمیرسد.
هوش مصنوعی: همواره در دور آن دشت میچرخید و همراهانش را به سمت خود دعوت میکرد.
هوش مصنوعی: به تدریج از دور، اسب بیژن را دید که از آن دشتها ظاهر شد.
هوش مصنوعی: رها کردن لگام و افتادن از زین، باعث شده که او در جایی ثابت بایستد و از ناامیدی و غم رنج ببرد.
هوش مصنوعی: کسی که میداند که کارش خراب است، هرگز در این روزگار به ایران نمیآید.
هوش مصنوعی: اگر کسی دار و درخت دارد و از چاه و بند جلوگیری نمیشود، باز هم ممکن است آسیبهایی از طرف دشمنان به او برسد.
هوش مصنوعی: زنجیر و دامها را برمیدارند و کسی که کار ناپسند کرده، از عمل خود پشیمان میشود و دلش آرزوی جستوجو و بازگشت به خوبی را دارد.
هوش مصنوعی: از آن دشت، اسب بیژن به سمت چادرها دوید و یک روز در آنجا ماند.
هوش مصنوعی: پس او به سوی شهر ایران حرکت کرد و روز و شب بیوقفه میرفت و از خوردن چیزی دست کشید.
هوش مصنوعی: وقتی شاه از گرگین خبر پیدا کرد که بیژن در کنار او نیست، به او پی برد.
هوش مصنوعی: شاه به گیو گفت که این سخن را به گرگین برساند تا او نیز خواستهاش را بیان کند.
هوش مصنوعی: پس از آنکه آگاهی به وجود آمد، بیان شد که رزمنده، فرزند نیو، گم شده است.
هوش مصنوعی: ز خانه بیرون آمد و به سرعت به کوی دل رفت، در حالی که از درد خسته و چهرهاش پر از اشک بود.
هوش مصنوعی: بیژن میگفت که نیامده است و نمیدانم چه چیزی برای ما باقی مانده است.
هوش مصنوعی: او فرمان داد تا بپرسند که روز فریاد و ناله، کجا بودی و چه احوالی داشتی.
هوش مصنوعی: به جلو رفتند و با این تیر، عوض گیو، کینه پلنگ را نشانه گرفتهاند.
هوش مصنوعی: در همان زمان، پای او (اشاره به شخصی) به کار درآمد و به سرعت از جای خود حرکت کرد.
هوش مصنوعی: او منتظر شد تا ببیند بیژن کجا مانده و اوضاع چگونه پیش میرود.
هوش مصنوعی: گرگین ناگهان به او گفت که بدی را به طور پنهانی انجام داده است.
هوش مصنوعی: اگر او را بدون چیزی که به او وابستهام ببینم، در همان لحظه میخواهم سرش را از تنش جدا کنم.
هوش مصنوعی: چون او را مانند گرگی دید، از اسب پیاده شد و به سوی او دوید.
هوش مصنوعی: در حال چرخیدن و غلتیدن بر روی خاک بود، با چهرهای زیبا و موهایی برهنه و آشفته.
هوش مصنوعی: از کسی پرسیدند که ای فرمانده و پیشوای بزرگ، چگونه میتوان بهترین نیروها را انتخاب کرد؟
هوش مصنوعی: زمانی که به این مسیر گام گذاشتی، با چشمانی پر از اشک و خون به اینجا آمدی.
هوش مصنوعی: من نباید در حال حاضر جان شیرینم را بیارزش کنم، حتی اگر در آینده اوضاع تغییر کند.
هوش مصنوعی: وقتی چشمانم به تو میافتد، از شرم و حیا، اشکهایم را با آرامش میزنم.
هوش مصنوعی: اکنون هیچ نگرانی نداشته باش، زیرا کسی که به او آسیب نرسیده نمیتواند نشانی از این درد و رنج را بیان کند.
هوش مصنوعی: وقتی پسر، اسب خود را دید که گرگینی در دست دارد و در حال پر از خاک و پریشانی است، به سرعت بر او rushed و به او کمک کرد.
هوش مصنوعی: وقتی صدای گرگ به گوشش رسید، از ترس به زیر پا افتاد و هوش و حواسش را از دست داد.
هوش مصنوعی: سر او به زمین افتاد و ناپدید شد، همه لباسش را از تن درآورد.
هوش مصنوعی: موهای سر و ریشش بهطور خروشان بر هم میریزد و مانند خاکی که از زمین برمیخیزد، پراکنده میشود.
هوش مصنوعی: او میگوید: ای خالق آسمان، تو در دلم هوش و محبت را منتشر کردهای.
هوش مصنوعی: اگر فرزندم از من جدا شود، اشکالی ندارد، حتی اگر ارتباط ما قطع شود.
هوش مصنوعی: روح من در آن مکان نیکان است، جایی که تو از درد دل من بیشتر آگاهی داری.
هوش مصنوعی: من او را برای خودم ساختهام و او تنها کسی است که برایم مهم است. چه کسی میتواند دردهایم را تسکین دهد و چه کسی میتواند به فریادم برسد؟
هوش مصنوعی: اکنون بخت بد از من دور شده و به همین خاطر در این دنیا در رنج و شکنجه هستم.
هوش مصنوعی: غرابت و عجیب بودن زمانه را زمانی درمییابیم که به گذشته نگاه کنیم و ببینیم چگونه بوده است.
هوش مصنوعی: زمانه شخص دیگری را به جای او انتخاب کرد وگرنه او از دید تو ناپدید نمیشد.
هوش مصنوعی: از بدیها چه به او رسید که بندهای آسمان را بر چهرهاش افکندهاند؟
هوش مصنوعی: به چه موجودی در دشت و مرتع نزدیک شد که او را به نابودی کشاند و کار او به هم ریخت؟
هوش مصنوعی: وقتی در این دشت بینهایت در جستجوی خودت هستی، چگونه میتوانی از بیژن روی بگردانی؟
هوش مصنوعی: گرگین به او گفت که هوش و حواست را جمع کن، به حرفهای من گوش بده و کاملاً گوشات را باز کن.
هوش مصنوعی: این عمل چگونه است و رفتار چه طور، درشتی و تنازع با خوک در جنگل چگونه است؟
هوش مصنوعی: ای پهلوانان، آگاه باشید که همیشه باید در جایگاهی درخشان و پرنور باشید.
هوش مصنوعی: ما از آنجا به سوی جنگ رفتیم و به نزدیکی قله آرمان رسیدیم.
هوش مصنوعی: در اینجا به یک جنگل اشاره شده که در آن درختان قطع شدهاند و فقط یک فضای باز و کمارتفاع باقی مانده است که مثل چراگاه عمل میکند. به عبارت دیگر، وضعیتی نابسامان و تغییر یافته از یک منطقه طبیعی نشان داده شده است.
هوش مصنوعی: در هر جا که بروم، بوی گراز است و همه شهر آرمان، به رغم آن لباس درشت و زخمی است.
هوش مصنوعی: وقتی که ما در جنگ نیزهها را به سمت دشمن بلند کردیم، در دل خود فریاد و ندا برآوردیم.
هوش مصنوعی: گراز به کوه ورود کرده و نه تنها در یک جا، بلکه در همه جا پراکنده شده است.
هوش مصنوعی: ما جنگی را با دلاوری و شجاعت آغاز کردیم، روز به پایان رسید و دل ما از جنگ سیر و خسته نشد.
هوش مصنوعی: وقتی که فیلها را به هم میزنیم، دندانهایشان را به قفل تبدیل میکنیم.
هوش مصنوعی: و از آنجا به سوی ایران حرکت کردیم، در حالی که بر همه راهها شاد و خوشحال بودیم و در جستجوی شکار بودیم.
هوش مصنوعی: از آن مرغزار، گوری بیرون آمد که هیچ کس نمیتواند معشوقی زیباتر از آن را ببیند.
هوش مصنوعی: گودرز که ویژگیهای برجسته و نیکی دارد، مانند گلی سرخ و زیباست، و صورت فرهاد به مانند شباهنگی است که در تاریکی شب میدرخشد.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف ویژگیهای ظاهری و جسمانی یک موجود با قدرت و استقامت میپردازد. به عبارتی، آن موجود همچون نقرهای نرم و در عین حال دارای پاهایی قوی و همچون فولاد، محکم و از استحکام بالایی برخوردار است. همچنین میتوان گفت که ظاهری زیبا و با وقار دارد که به او شکوه و جلالی خاص میبخشد.
هوش مصنوعی: با این گردن درست مانند شیر و حرکتی سریع و سبک مثل باد، تو گفتی که او از نژاد شیر است.
هوش مصنوعی: بیژن در برابر پیلی نیرومند قرار میگیرد و این موجود او را به دام میاندازد.
هوش مصنوعی: فگندن به معنای رها کردن و رفتن به سمت دیگری است. در اینجا اشاره به این دارد که بیژن و گور در لحظهای خاص به سمت دیگری حرکت کردند و این حرکت نمایانگر تغییر وضعیت یا تغییر مسیر است.
هوش مصنوعی: از تازش اسب و غرش سوار، دودی از آن دشت بلند شد.
هوش مصنوعی: با رفتار و حرکات دریا، زمین را ترک کردم و در این حال، فردی که دام میافکند، بلند شد و ناگهان ناپدید گردید.
هوش مصنوعی: من در دل دشتها و کوهها سفر کردم، تا جایی که سمند من از خستگی ناتوان شد.
هوش مصنوعی: از بیژن هیچ نشانی ندیدم جز این که دلم به یاد اسب و زین او پر میکشد.
هوش مصنوعی: دل من از غم و نگرانی برای او پر از آتش شده است، زیرا او در برابر مرگ و خاک چه مقاومت و مبارزهای دارد.
هوش مصنوعی: مدت زیادی در آن چمنزاری ماندم و هر طرف را که میخواستم پرنده را جستجو میکردم.
هوش مصنوعی: از او به سادگی دست کشیدم و ناامید شدم، زیرا زندگی پر از مشکلات و چالشها بود و احساس میکردم که شبیه به دیو سفید و هولناک است.
هوش مصنوعی: وقتی گیو این سخن را شنید، باهوش و متوجه شد که چه کسی در وضعیت نادرستی قرار دارد.
هوش مصنوعی: نگاه او به گرگین، تماماً حیرت و شگفتگی را به تصویر میکشد و چشمانش به خاطر حضور او تار و مبهم شده است.
هوش مصنوعی: اسب زرد به خاطر ترس از فرمانروا به شدت نگران است و به شدت مضطرب و دلواپس به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: وقتی فرزند گیو را گمشده یافت، متوجه شد که سخن او به گونهای ناپاک و آلوده است.
هوش مصنوعی: اهریمن میخواست که گیو را از جا دلش را برباید و او را بیفتاند.
هوش مصنوعی: میخواهد که او را از میان بسیاری انتخاب کند، هرچند که او در این بین افرادی را خوب میبیند.
هوش مصنوعی: پس او اندیشید و به آن نظر کرد، اما هیچ نشانهای از روشنی ظاهر نشد.
هوش مصنوعی: چه چیزی از کشتن به من میرسد، جز اینکه کام آدمی بدخواه و بدجنس را برآورده کنم؟
هوش مصنوعی: بیژن چه نیازی به جان او دارد، وقتی که میتوانیم به شیوهای دیگر او را درمان کنیم.
هوش مصنوعی: بیایید تا این سخن نزد پادشاه روشن شود و گناه گرگین نمایان گردد.
هوش مصنوعی: کینهتوزی و دشمنی کردن کار آسانی نیست، زیرا شمشیر من را در برابر دیوار نمیتوان به کار گرفت.
هوش مصنوعی: در این بیت، فردی با صدای بلند اعتراض میکند و به کسانی که کارهای نادرست و بدی انجام میدهند هشدار میدهد که عاقبت悪ی در انتظار آنهاست. روشن است که باید به اعمال خود توجه کنند و از کارهای ناپسند خودداری نمایند.
هوش مصنوعی: تو زیبایی و سادگی مرا به خود جذب کردی و بالاتر از همه سواران و پادشاهان برای من ارزشمندی.
هوش مصنوعی: من را در دنیای پر از جنب و جوش رها کردی تا به دنبال راه حلی بگردم.
هوش مصنوعی: اکنون که دستان و بند و فریب را ترک کردهای، چگونه میتوانی آرام و خواب راحت و صبر را درک کنی؟
هوش مصنوعی: دیگر نباید هیچگونه زینت و آرایشی برای تو باشد، چون دیگر نمیتوانم چهرهی پادشاه را ببینم.
هوش مصنوعی: سپس من از تو میخواهم که به خاطر ارزشمندترین و محترمترین نظرم، کین و دشمنیام را فراموش کنی.
هوش مصنوعی: از آنجا به سمت شاه آمد، دو چشمی پر از خون و دلش پر از کینه بود.
هوش مصنوعی: برو و ستایش کن ای پادشاه، زیرا همیشه شادی را در جهان پخش میکنی.
هوش مصنوعی: شخصی که در زندگیاش به خوبی و نیکی شناخته میشود، نباید فراموش کند که ممکن است در زندگی به مشکلات و چالشهای سختی برخورده باشد.
هوش مصنوعی: من در دنیا فرزندی جوان بودم که شب و روز در تلاش و کوشش بودم.
هوش مصنوعی: جان او از نگرانی پر شده بود و من از درد جداییاش به شدت ناراحت و اندوهگین بودم.
هوش مصنوعی: اکنون ای شاه گرگین، از راه رسیدهای، زبانی پر از مزایا و روانی پر از گناهان داری.
هوش مصنوعی: جهل و نادانی از فرزند من ناشی شده است و این به خاطر حاکمیت نامی است که بر من حاکم است.
هوش مصنوعی: اسب غمگینی را دیدم که زین نداشت و نشانی از بیژن بر آن دیده نمیشد.
هوش مصنوعی: اگر کسی در این کارها به ما بیندیشد، باید به عمق و به دقت نگاه کند، زیرا رهبر ما همینگونه است.
هوش مصنوعی: از گرگینی که به من ظلم کرد، شهریار میدهد داد، چون به خاطر او در این جهان ذلیل و خوار شدم.
هوش مصنوعی: درد دل گیو بر دل شاه سخت تأثیر گذاشت و او ناراحت شد و کلاه فرخ را کنار گذاشت.
هوش مصنوعی: چهرهی زیبا و شاد شاه به خاطر دلنگرانی برای بیژن دچار یاس و نگرانی شد.
هوش مصنوعی: بگو و بعد بگو ببینم گرگین چه گفته و او چه خواهد گفت، که در این میان از همدم خوب کجا خبری نیست.
هوش مصنوعی: گیو که با گرگین صحبت کرده بود، اکنون با خسرو درباره پسر نیو گفتگو میکند.
هوش مصنوعی: وقتی خسرو سخن گیو را شنید، به او گفت که نگران نباش و غصه نخور.
هوش مصنوعی: بیژن باید با شادی و امیدواری زندگی کند و به دنبال فرزندش باشد که گم شده است.
هوش مصنوعی: من از دانشمندان باهوش و عاقل شنیدم که با دل بیدار و هوشیاری نامور هستند.
هوش مصنوعی: من بیدرنگ آمادهام تا با سواران ایرانی به جنگ بروم و به سوی شهر توران رهسپار شوم.
هوش مصنوعی: من با غم سیاوش، لشکری را از سرزمین پیلها گرد آورم.
هوش مصنوعی: بدان که در دل کینه وجود دارد، حتی بیدلیل، و همچون تلخکامی که در جستجوی جنگ و درگیری است.
هوش مصنوعی: دل خود را به خاطر این کار ناراحت نکن، زیرا من به این موضوع به شدت توجه دارم.
هوش مصنوعی: گیو با دلی غمگین و اندوهناک، چشمانش پر از اشک و چهرهاش زرد و بیروح به نظر میرسید.
هوش مصنوعی: وقتی گرگین به دربار فرمانروا رسید، دور و بر شاه را پر از افرادی دید که آماده خدمت بودند.
هوش مصنوعی: از درد و مشکل بیژن، همه بزرگان و سران از درگاه خارج شده و کنار گیو رفتهاند.
هوش مصنوعی: همه دچار درد و رنج هستند و همه مانند کسانی که گنجینهای را گم کردهاند، در جستوجوی چیزی ارزشمند و فراموششده به سر میبرند.
هوش مصنوعی: اندیشهها و احساسات مردم پراکنده است و همه به مانند خاکی که از اشکها ساخته شده، دچار تلاطم و احساس ناامیدیاند.
هوش مصنوعی: از آنجا، گرگین آشفته به سمت درگاه تفت رفت.
هوش مصنوعی: زمانی که کیخسرو به زمین قدم گذاشت، زمین را بوسید و برای شاه ستایش و تمجید کرد.
هوش مصنوعی: دندانهای گراز مانند الماس بر تخت قرار گرفت و سپس به او نماز خواندند.
هوش مصنوعی: خسرو همیشه در تمامی کارها موفق و پیروز باشد، همانطور که نوروز روز خوش و نوینی است.
هوش مصنوعی: دشمنان تو باید همچون گرازهای درنده، مجازات شوند و سرشان از بدنشان جدا گردد.
هوش مصنوعی: وقتی شاه به دندانهای او نگاه کرد، پرسید که راه کار چگونه است.
هوش مصنوعی: کجا میتوانم از تو جدا شوم؟ بروم و چه بدی به سرم خواهد آمد؟
هوش مصنوعی: وقتی خسرو این جمله را گفت، گرگین در جا ایستاد و به حرفهای او با حیرت گوش میداد.
هوش مصنوعی: بدوی نتوانست جواب بدهد و به دلیل نگرانی و ترس، در همانجا ایستاد و چهرهاش زرد شد.
هوش مصنوعی: زبان پر از ادعا و گفتار است، اما دل و جان سرشار از گناه و اشتباه است. چهرهها رنگ باخته و لرزاناند، به خاطر ترس از پادشاه.
هوش مصنوعی: زمانی که سخنان هر فردی به دیگری ارتباطی نداشت، آن شخص دچار خشم و ناراحتی شد و از پیش تخت خود، طرف مقابل را دور کرد.
هوش مصنوعی: همه جا او را با نگاه خود کشف کرد و در عین حال بدبین بود و به خاطر همان بدبینی، خسرو به او زخم زبان زد.
هوش مصنوعی: او به او گفت: آیا داستانی را نشنیدهای که دستهای انسان از زمانهای قدیم به این صورت بوده است؟
هوش مصنوعی: اگر شیر با خشم به نبرد گودرزیان بیفتد، زمان پایان زندگیاش فرا میرسد.
هوش مصنوعی: اگر تو در پی نام نیک نیستی و به خداوند اهمیت نمیگذاری، عاقبت کار تو خوب نخواهد بود.
هوش مصنوعی: به تو گفتهام که جزای بدیهایت را بپردازم و سر تو را از بدنت جدا کنم، مانند کاری که روح پلید انجام میدهد.
هوش مصنوعی: خسرو به پولادگر دستور داد که زنجیرها را بسازد و میخها را آماده کند.
هوش مصنوعی: در زمان مناسب، به او پایبند شو تا از او به عنوان یک مشاور بداندیش دوری کنی و از افکار منفیاش پرهیز نمایی.
هوش مصنوعی: اگر سخن بگویی، دوباره به هوش خود برگرد و برای یافتن آن در هر جا و با تمام توان تلاش کن.
هوش مصنوعی: من اکنون از هر طرف سپاه زیادی میفرستم تا به دنبال هدفم باشم و هر جا را بررسی کنم.
هوش مصنوعی: آیا از بیژن خبری به ما میرسد؟ برای این کار باید باهوش و سریع عمل کنیم.
هوش مصنوعی: اگر از او آگاهی دیر کسب کنیم، جای خرد را خالی مگذار.
هوش مصنوعی: بمان تا ماه فروردین بیاید که در آن زمان نور دین را در جهان منتشر کند.
هوش مصنوعی: زمانی که باد تو را بر روی گل نشاند، مانند زمانی است که بر روی خود گل میوزد.
هوش مصنوعی: زمین، با چادر سبز خود، آسمان را پوشانده و بر روی گلهای زیبایش نور و تلاطم به وجود آورده است.
هوش مصنوعی: به هر جایی که برویم، باید خالصانه و با احترام به خداوند، عبادت را انجام دهیم، چون این خواست و دستور پروردگار ماست.
هوش مصنوعی: اگر من بخواهم آن جامی که نمایانگر دنیای من است را داشته باشم، باید در پیشگاه خداوند سر تسلیم فرود آورم.
هوش مصنوعی: کجا میتوانم هفت سرزمین را ببینم و سرزمین و فرهنگ هر یک از آنها را بشناسم؟
هوش مصنوعی: من بر نیاکان خود آفرین میگویم، بر کسانی که برگزیده و پاکدامن هستند و در این جهان زندگی کردهاند.
هوش مصنوعی: هر جا که بیژن باشد، من میدانم و در دل خود این را روشن احساس میکنم.
هوش مصنوعی: وقتی گیو این سخن را شنید، خوشحال شد و از نگرانی برای فرزندش رهایی یافت.
هوش مصنوعی: با لبخند و شادی به شاه ارادت نشان دادند و او را ستودند، چرا که بدون وجود او، نه زمان معنا دارد و نه زمین.
هوش مصنوعی: برای تو آرزو دارم که آسمان بلند همیشه در کنار تو باشد و هیچ آسیبی به جان تو نرسد.
هوش مصنوعی: از خوبی و بخشش تو، همه ستایش میکنند، زیرا بر تو تاج و نگینی مینهد.
هوش مصنوعی: وقتی گیو از پیشگاه خسرو رفت، خسرو از هر سو سوارانی را فرستاد تا او را دنبال کنند.
هوش مصنوعی: همه جا را جستجو کردند تا شاید از آن فرد نشانی پیدا کنند.
هوش مصنوعی: تمام شهر و دیار آرمان و تورانیان را سپردند و خبری از بیژن و آثار او نیست.
هوش مصنوعی: وقتی نوروز خوشیمن فرامیرسد، او به دنبال تهیه جامی روشن و زیبا میباشد.
هوش مصنوعی: پهلوان با دل پرامید به سراغ پسر رفت که به خاطر ناتوانیاش در وضعیت دشواری قرار گرفته بود.
هوش مصنوعی: وقتی خسرو، چهره گیو را پژمرده و غمگین مشاهده کرد، دلش پر از درد و غصه شد.
هوش مصنوعی: یک رومی با لباس زیبا و شیک به سوی خدا آمد تا در پیشگاه او خود را آراسته و محترم نشان دهد.
هوش مصنوعی: جهان آفرین (خالق جهان) فریاد زد و به خورشید اشاره کرد که چند بار به آفرین (ستایش و تحسین) پرداختهاست.
هوش مصنوعی: از زور و قدرت جبار، فریاد انسان به گوش آید و از شیطان بد کردار خواستهای برآورده شود.
هوش مصنوعی: او با گامهای آرام و مطمئن از آنجا آمد و در زمان مناسب، کلاه خوش شانسیاش را بر سر نهاد.
هوش مصنوعی: شخصی جامی در دست گرفته و درون آن هفت کشور قابل مشاهده است.
هوش مصنوعی: زمان و نشانههای آسمان بلند، همه چیز را مشخص کردهاند و معلوم است که چه باید کرد و چگونه باید عمل کرد.
هوش مصنوعی: از درون جامی که به عنوان نماد عشق و زیبایی است، تا برهای که به عنوان نماد معصومیت و جذابیت تصویر شده است، همه چیز به طور کامل و زیبا به هم پیوند خوردهاند.
هوش مصنوعی: مانند سیارات کیوان و بهرام و ناهید و شیر، همچون خورشید و تیر در بالاست و ماه در زیر.
هوش مصنوعی: تمام موجودات و هستیها در او قرار دارند و او را به عنوان رازآلودی عالم و حاکم میبیند.
هوش مصنوعی: نگاه کرد و سپس جام را گذاشت جلو. در آن جام چیزهایی را دید که از فراوانی و فراخبودن به وجود آمده بودند.
هوش مصنوعی: بیژن به هفت کشور نگاه کرد، اما از هیچ جا نتوانست نشانهای پیدا کند.
هوش مصنوعی: به سرزمین گرگساران رسید و به فرمان خداوند او را دید.
هوش مصنوعی: در اینجا به زندگی کودکانی اشاره شده است که در برابر مشکلات و سختیها احساس ناامیدی میکنند و در تلاشاند تا از دشواریها فرار کنند. آنها به دنبال راهی برای گریز از چالشهای سخت زندگی هستند.
هوش مصنوعی: دختری از نسل قدرتمند کیان به خاطر زوارش، میان خود را بسته است.
هوش مصنوعی: سپس گیو به سمت او رفت و شاه به او لبخند زد و چهرهاش خوشحال و درخشان شد.
هوش مصنوعی: به خاطر داشته باش که بیژن زنده است و این موضوع دل تو را شاد کند. از هر چیز بد اجتناب کن و به بزرگانت احترام بگذار.
هوش مصنوعی: اگر در زندگیات غمی نداری و از سختیها دوری، از این پس دیگر نگران هیچ چیز نباش.
هوش مصنوعی: بیژن در سرزمین توران با دختری مشهور و زیبا روبهرو خواهد شد که از نسل برجستهای است.
هوش مصنوعی: به دلیل تحمل رنج و سختیهای فراوان در زندگی، من از کار و تلاشهای او پر از درد و غم شدهام.
هوش مصنوعی: زمان به گونهای پیش میرود که انسان همیشه در کنار مشکلات و اندوهها قرار دارد و همواره باید با آنها روبرو شود.
هوش مصنوعی: از ارتباط با خویشاوندان ناامید شده، مانند شاخ بیدی شکسته و تنها مانده است.
هوش مصنوعی: دو چشمش پر از اشک و دلش پر از درد است و زبانش هم پر از نام و یاد عزیزانش.
هوش مصنوعی: شبیه ابرهای بهاری، که باران رحمت را میبارند، مرگ نیز در جستجوی زندگی است.
هوش مصنوعی: اکنون که فرارسیده است، باید تدبیری بیندیشی و از جا بلند شوی تا از این وضعیت محدودیت و بسته بودن خارج شوی.
هوش مصنوعی: کسی که در کار ما وفادار است، او را از سختیها نجات میدهد.
هوش مصنوعی: نمیتوان از کسی جز رستم پهلوان انتظار داشت که بتواند از عمق دریا نهنگ را بیرون بکشد.
هوش مصنوعی: کمر را ببند و به سمت نیمروز برسان تا از عبور از مسیر سخت و شبهای طولانی رهایی یابی.
هوش مصنوعی: نمیخواهم کسی نامهام را به رستما بدهد و داستان را از سردسته برهبردمان بگوید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.