چو گیو اندر آمد به پیش پدر
همی گفت پاسخ همه دربه در
به گودرز گفت اندر آور سپاه
به جایی که سازی همی رزمگاه
که او را همی آشتی رای نیست
به دلش اندرون داد را جای نیست
ز هر گونه با او سخن راندم
همه هرچ گفتی بر او خواندم
چو آمد پدیدار از ایشان گناه
هیونی برافگند نزدیک شاه
که گودرز و گیو اندر آمد به جنگ
سپه باید ایدر مرا بی درنگ
سپاه آمد از نزد افراسیاب
چو ما بازگشتیم بگذاشت آب
کنون کینه را کوس بر پیل بست
همی جنگ ما را کند پیشدست
چنین گفت با گیو پس پهلوان
که پیران به سیری رسید از روان
همین داشتم چشم زان بد نهان
ولیکن به فرمان شاه جهان
ببایست رفتن که چاره نبود
دلش را کنون شهریار آزمود
یکی داستان گفته بودم به شاه
چو فرمود لشکر کشیدن به راه
که دل را ز مهر کسی برگسل
کجا نیستش با زبان راست دل
همه مهر پیران به ترکان بر است
بشوید همی شاه از او پاک دست
چو پیران سپاه از کنابد براند
به روز اندرون روشنایی نماند
سواران جوشن وران صد هزار
ز ترکان کمربستهٔ کارزار
برفتند بسته کمرها به جنگ
همه نیزه و تیغ هندی به چنگ
چو دانست گودرز کآمد سپاه
بزد کوس و آمد ز زیبد به راه
ز کوه اندر آمد به هامون گذشت
کشیدند لشکر بر آن پهن دشت
به کردار کوه از دو رویه سپاه
ز آهن به سر بر نهاده کلاه
برآمد خروشیدن کرنای
بجنبد همی کوه گفتی ز جای
ز زیبد همی تا کنابد سپاه
در و دشت از ایشان کبود و سیاه
ز گرد سپه روز روشن نماند
ز نیزه هوا جز به جوشن نماند
وز آواز اسبان و گرد سپاه
بشد روشنایی ز خورشید و ماه
ستاره سنان بود و خورشید تیغ
از آهن زمین بود ، وز گرز میغ
بتوفید از آواز گردان زمین
ز ترگ و سنان آسمان آهنین
چو گودرز ، توران سپه را بدید
که بر سان دریا زمین بردمید
درفش از درفش و گروه از گروه
گسسته نشد شب برآمد ز کوه
چو شب تیره شد پیل پیش سپاه
فراز آوریدند و بستند راه
برافروختند آتش از هردو روی
از آواز گردان پرخاشجوی
جهان سربه سر گفتی آهرمنست
به دامن بر از آستین دشمنست
ز بانگ تبیره به سنگ اندرون
به درد دل اندر شب قیر گون
سپیده برآمد ز کوه سیاه
سپهدار ایران به پیش سپاه
به آسوده اسب اندر آورد پای
یلان را به هر سو همی ساخت جای
سپه را سوی میمنه کوه بود
ز جنگ دلیران بیاندوه بود
سوی میسره رود آب روان
چنان در خور آمد چو تن را روان
پیاده که اندر خور کارزار
بفرمود تا پیش روی سوار
صفی بر کشیدند نیزهوران
ابا گرزداران و کنداوران
همیدون پیاده بسی نیزهدار
چه با ترکش و تیر و جوشنگذار
کمانها فگنده به بازو درون
همی از جگرشان بجوشید خون
پس پشت ایشان سواران جنگ
کز آتش به خنجر ببردند رنگ
پس پشت لشکر ز پیلان گروه
زمین از پی پیل گشته ستوه
درفش خجسته میان سپاه
ز گوهر درفشان به کردار ماه
ز پیلان زمین سربه سر پیلگون
ز گرد سواران هوا نیلگون
درخشیدن تیغهای بنفش
از آن سایهٔ کاویانی درفش
تو گفتی که اندر شب تیرهچهر
ستاره همی برفشاند سپهر
بیاراست لشکر به سان بهشت
به باغ وفا سرو کینه بکشت
فریبزر را داد پس میمنه
پس پشت لشکر حصار و بنه
گرازه سر تخمهٔ گیوگان
زواره نگهدار تخت کیان
به یاری فریبرز برخاستند
به یک روی لشکر بیاراستند
به رهام فرمود پس پهلوان
که ای تاج و تخت و خرد را روان
برو با سواران سوی میسره
نگهدار چنگال گرگ از بره
بیفروز لشکرگه از فر خویش
سپه را همی دار در بر خویش
بدان آبگون خنجر نیو سوز
چو شیر ژیان با یلان رزم توز
برفتند یارانش با او به هم
ز گردان لشکر یکی گستهم
دگر گژدهم رزم را ناگزیر
فروهل که بگذارد از سنگ تیر
بفرمود با گیو تا دو هزار
برفتند برگستوانور سوار
سپرد آن زمان پشت لشکر بدوی
که بد جای گردان پرخاشجوی
برفتند با گیو جنگاوران
چو گرگین و چون زنگهٔ شاوران
درفشی فرستاد و سیصد سوار
نگهبان لشکر سوی رودبار
همیدون فرستاد بر سوی کوه
درفشی و سیصد ز گردان گروه
یکی دیدهبان بر سر کوهسار
نگهبان روز و ستاره شمار
شب و روز گردن برافراخته
از آن دیدهگه دیدهبان ساخته
بجستی همی تا ز توران سپاه
پی مور دیدی نهاده به راه
ز دیده خروشیدن آراستی
بگفتی به گودرز و برخاستی
بدان سان بیاراست آن رزمگاه
که رزم آرزو کرد خورشید و ماه
چو سالار شایسته باشد به جنگ
نترسد سپاه از دلاور نهنگ
از آن پس بیامد به سالارگاه
که دارد سپه را ز دشمن نگاه
درفش دلفروز بر پای کرد
سپه را به قلب اندرون جای کرد
سران را همه خواند نزدیک خویش
پس پشت شیدوش ، و فرهاد پیش
به دست چپش رزمدیده هجیر
سوی راست کتمارهٔ شیرگیر
ببستند ز آهن به گردش سرای
پس پشت ، پیلان جنگی به پای
سپهدار گودرزشان در میان
درفش از برش سایهٔ کاویان
همی بستد از ماه و خورشید نور
نگه کرد پیران به لشکر ز دور
بدان ساز و آن لشکر آراستن
دل از ننگ و تیمار پیراستن
در و دشت و کوه و بیابان سنان
عنان بافته سر به سر با عنان
سپهدار پیران غمی گشت سخت
برآشفت با تیره خورشید بخت
از آن پس نگه کرد جای سپاه
نیامدش بر آرزو رزمگاه
نه آوردگه دید و نه جای صف
همی بر زد از خشم کف را به کف
بر این گونه کآمد ببایست ساخت
چو سوی یلان چنگ بایست آخت
پس از نامداران افراسیاب
کسی کش سر از کینه گیرد شتاب
گزین کرد شمشیرزن سیهزار
که بودند شایستهٔ کارزار
به هومان سپرد آن زمان قلبگاه
سپاهی هژبر اوژن و رزمخواه
بخواند اندریمان و او خواست را
نهاد چپ لشکر و راست را
چپ لشکرش را بدیشان سپرد
ابا سیهزار از دلیران گرد
چو لهاک جنگی و فرشیدورد
ابا سیهزار از دلیران مرد
گرفتند بر میمنه جایگاه
جهان سر به سر گشت ز آهن سیاه
چو زنگولهٔ گرد و کلباد را
سپهرم که بد روز فریاد را
برفتند با نیزهور ده هزار
به پشت سواران خنجرگزار
برون رفت رویین رویینهتن
ابا ده هزار از یلان ختن
بدان تا دران بیشه اندر چو شیر
کمینگه کند با یلان دلیر
طلایه فرستاد بر سوی کوه
سپهدار ایران شود زو ستوه
گر از رزمگه پی نهد پیشتر
وگر جنبد از خویشتن بیشتر
سپهدار رویین به کردار شیر
پس پشت او اندر آید دلیر
همان دیدهبان بر سر کوه کرد
که جنگ سواران بیاندوه کرد
ز ایرانیان گر سواری ز دور
عنان تافتی سوی پیکار تور
نگهبان دیده گرفتی خروش
همه رزمگاه آمدی زو به جوش
دو لشکر به روی اندر آورد روی
همه نامداران پرخاشجوی
چنین ایستاده سه روز و سه شب
یکی را به گفتن نجنبید لب
همی گفت گودرز گر پشت خویش
سپارم بدیشان نهم پای پیش
سپاه اندر آید پس پشت من
نماند جز از باد در مشت من
شب و روز بر پای پیش سپاه
همی جست نیک اختر هور و ماه
که روزی که آن روز نیکاخترست
کدامست و جنبش که را بهترست
کجا بردمد باد روز نبرد
که چشم سواران بپوشد به گرد
بریشان بیابم مگر دستگاه
به کردار باد اندر آرم سپاه
نهاده سپهدار پیران دو چشم
که گودرز را دل بجوشد ز خشم
کند پشت بر دشت و راند سپاه
سپاه اندر آرد به پشت سپاه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: داستان از نبرد گیو و گودرز با سپاه تورانیان و پیران حکایت میکند. گیو به پیش پدرش میرود و از او درباره آمادگی برای جنگ میپرسد. گودرز نیز سپاه را به کارزار میآورد، چرا که آشتی با پیران غیرممکن است. نبرد میان دو سپاه آغاز میشود و هر دو طرف آماده جنگ میشوند. در طول نبرد، گودرز با آگاهی از نزدیک شدن سپاه تورانی، آماده مقابله میشود. او و یارانش خود را به خوبی میآرایند و به دشمن حمله میکنند. در این میان، استراتژی و شجاعت آنها در برابر تعداد زیاد دشمنان قابل توجه است و فضای نبرد را وصف میکند. تا جایی که آتش و گرد و غبار در میدان جنگ به حدی است که روشنایی روز را میپوشاند. داستان به عزم و اراده یلان ایرانی در برابر نیروی عظیم دشمن تأکید دارد و به شدت تنش و حال و هوای نبرد را به تصویر میکشد، با توجه به فداکاریها و تدبیرهایی که در حین جنگ انجام میشود.
هوش مصنوعی: وقتی گیو به حضور پدرش رسید، به او گفت که پاسخ همه افرادی که در جستجوی کمک هستند را دارد.
هوش مصنوعی: گودرز به سپاه گفت تا به جایی بروند که برای جنگ آماده شوند و رزم را شروع کنند.
هوش مصنوعی: او دلی آرام ندارد و نمیتواند به راحتی با دیگران کنار بیاید، زیرا در درونش جایی برای پذیرش و محبت وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من با او در هر موضوعی صحبت کردم و همه چیزهایی را که به او گفتم، به او منتقل کردم.
هوش مصنوعی: وقتی گناه این انسانها از پنهان بیرون آمد، نزد شاه ایجاد مشکل کرد.
هوش مصنوعی: گودرز و گیو به جنگ آمدهاند، بنابراین من نیز باید فوری به اینجا بیایم.
هوش مصنوعی: هنگامی که سپاه از طرف افراسیاب آمد، ما برگشتیم و آب را رها کردیم.
هوش مصنوعی: الان کینه را به اندازهای بزرگ کرده که مانند طبل بر روی فیل کوبیده میشود و این کار به جنگ ما سرعت میبخشد.
هوش مصنوعی: پس از آنکه گیو با پهلوان صحبت کرد، او به گیو گفت که پیران به آرامش و سکونی دست یافته است.
هوش مصنوعی: من اینجا داشتم که به آن بد نگاه نکنم، اما به درخواست پادشاه جهان چنین کاری نکردم.
هوش مصنوعی: باید رفت چون چارهای نیست، الان دلش را به آزمون گذاشت شهریار.
هوش مصنوعی: روزی داستانی را برای شاه تعریف کردم و وقتی او فرمان داد تا لشکری آماده به حرکت شوند.
هوش مصنوعی: دل را به مهر کسی گسستهای، اما زبان تو نمیتواند این حقیقت را بیان کند.
هوش مصنوعی: همه عشق و محبت پیران به ترکهاست، بنابراین شاه باید از این مهر و محبت خود را پاک کند و دستش را تمیز نگه دارد.
هوش مصنوعی: وقتی که سالخوردگان سپاه از مخفیگاه بیرون میآیند، در آن روز دیگر روشنیای در درون نمیماند.
هوش مصنوعی: در اینجا به تعداد بسیار زیادی سوار کار اشاره شده که با زرههای خود آماده نبرد هستند و همگی از قوم ترک هستند. در واقع، آنها برای جنگ آمادهاند و به عنوان نیرویی قدرتمند در میدان جنگ ظاهر میشوند.
هوش مصنوعی: آنها با کمرهای بسته به میدان جنگ رفتند و هرکدام نیزه و شمشیر هندی در دست داشتند.
هوش مصنوعی: وقتی گودرز متوجه شد که سپاه در حال آمدن است، طبل جنگ را نواخت و با شجاعت به سوی میدان رفت.
هوش مصنوعی: از کوه فرود آمد و به دشت وسیع هامون رسید، جایی که لشکری به آنجا هجوم آورد.
هوش مصنوعی: چهرهای چون کوه دارد و از دو طرف مانند سپاهیان، کلاهی آهنی بر سر گذاشته است.
هوش مصنوعی: صدای کرنایی بلند شد و به این ترتیب کوهها به جنبش درآمدند، گویی از جایشان حرکت کردهاند.
هوش مصنوعی: از زیبایی آنها همین بس که تا وقتی سپاهشان در دشت و کوه وجود دارد، رنگ آنها سیاه و کبود خواهد بود.
هوش مصنوعی: از گرد و غبار سپاه، در روز روشن چیزی نمانده و از نیزهها در آسمان جز زرهی باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: از صدای اسبان و گرد و غبار سپاه، روشنی خورشید و ماه از بین رفت.
هوش مصنوعی: ستاره سنان درخشان و خورشید همچون تیغی از فولاد بر زمین میدرخشد، و از گرز مهتاب نیز تأثیر میگیرد.
هوش مصنوعی: صدای چرخش زمین تو را سحر کرده و تیر و نیزهی آسمان آهنی نیز بر تو تأثیرگذار است.
هوش مصنوعی: وقتی گودرز سپاه توران را دید، احساس کرد که زمین مانند دریا به شدت میلرزد.
هوش مصنوعی: پرچم و سپاه از هم جدا نشدند و شب از کوه بالا آمد.
هوش مصنوعی: وقتی که شب تاریک شد، فیلها را در مقابل سپاه بالا آوردند و راه را بستند.
هوش مصنوعی: آتش را از هر دو طرف برافروختند و این کار با صدای کسانی که در حال جدال و نافرمانی بودند، همراه بود.
هوش مصنوعی: جهان به طور کامل مانند آهرمن (نماد شر) است و هرجا که بروی، در دامن و آستین دشمنانی وجود دارند که تو را احاطه کردهاند.
هوش مصنوعی: صدای بلند و گرفتهای در دل شب، مانند سنگی سخت، حسی از درد و ناراحتی را در من ایجاد کرده است.
هوش مصنوعی: سپیده دم از پشت کوه تاریک برآمد، فرمانده ایران به سوی سپاهش حرکت کرد.
هوش مصنوعی: اسب با آرامش قدم میزند و یلان را به هر طرف هدایت میکند و برای آنها جاهای مناسبی میسازد.
هوش مصنوعی: سپاه به سمت میمنه کوه میرفت و در جنگ دلیران، بدون هیچ اندوهی بود.
هوش مصنوعی: آب به سمت میسره جاری میشود و آنچنان به درون آنجا میریزد که مانند روحی در بدن، زندگیبخش و تازهکننده است.
هوش مصنوعی: سواران وظیفه داشتند تا به جلو بروند و در میدان جنگ، فعالیت کنند. پیادهنظام هم به فرماندهی رسید و در این میدان آماده شدند.
هوش مصنوعی: نیزهداران و کسانی که دارای گرز و چوبهای سنگین هستند، در صفی منظم ایستادهاند.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تصویر کشیده است که حتی در زمانی که فردی پیاده و بدون سلاح سنگین باشد، میتواند با اراده و قدرت خود به میدان بیافتد و در مبارزه حضور پیدا کند، همانطور که یک جنگجوی واقعی با اسلحه و زره کامل میجنگد. به نوعی، احساس شجاعت و توانمندی شخص در برابر چالشها مورد تأکید قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: در دست کمانداران، کمانها آماده به شلیک است و از شدت خشم و هیجان، خون از دلشان به جوش آمده است.
هوش مصنوعی: پس از آن، سواران جنگ به دنبال آنها آمدند؛ مثل آتش که رنگ را با خنجر میبرد.
هوش مصنوعی: پشت لشکر فیلها، زمین به خاطر آنها بسیار خسته و فرسوده شده است.
هوش مصنوعی: پرچم خوشبختی در میان لشکر، مانند ماه درخشان و زیبا است که از گوهرهای درخشان ساخته شده است.
هوش مصنوعی: از زمین تا آسمان، همه جا پر از نعمت و زیبایی است. از وجود فیلها در زمین گرفته تا رنگ آبی آسمان که به خاطر سواران در حال حرکت به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: تیغهای بنفش بهخوبی درخشان هستند و این درخشش ناشی از سایهٔ پرچم کاویانی است.
هوش مصنوعی: تو گفتی که در میان شب تاریک، آسمان ستارهها را میافشاند.
هوش مصنوعی: نیروهایش را بهگونهای زیبا و دلنشین آماده کرد، مانند بهشتی که در آن درختان وفا و عشق به چشم میخورد و دشمنی را از ریشه زدود.
هوش مصنوعی: فریبزر به میمنه (Wing right) دستور داد که بعد از لشکر در پشت، حصاری بسازید و تجهیزات را بچینید.
هوش مصنوعی: سرو را در باغ نگهدار تا به درختان سرزنده و پررنگی تبدیل شود که نشاندهندهٔ عظمت و شکوه پادشاهی کیانی است.
هوش مصنوعی: با کمک فریبرز، لشکر با هم جمع شدند و آماده نبرد شدند.
هوش مصنوعی: پهلوان به رهام گفت: ای فرزند، تو خود تاج و تخت و خرد را به همراه داری.
هوش مصنوعی: به سوی میسره برو و با سواران همراه شو، تا از برهها در برابر چنگال گرگها محافظت کنی.
هوش مصنوعی: لشکر را با شکوه و عظمت خود روشن کن و آن را در آغوش خود نگهدار.
هوش مصنوعی: بدان که آن خنجر آبگون مانند آتش میسوزد و همچون شیر نیرومند، تو را در میدان جنگ به چالش میکشد.
هوش مصنوعی: دوستانش همراه او رفتند، همچنان که یکی از سرداران لشکر به میدان رزم میآید.
هوش مصنوعی: من بار دیگر به میدان جنگ میروم و ناچاراً باید با خودم بگویم که باید از تیر سنگی بگذرم و به سراغ نبرد بروم.
هوش مصنوعی: پادشاه دستور داد با گیو، لشکری دو هزار نفره آماده شوند و آنها به سوی میدان جنگ رفتند.
هوش مصنوعی: در آن زمان، او پشت لشکری از بدویان قرار گرفت که در مکان نامناسبی برای جنگ و درگیری حضور داشتند.
هوش مصنوعی: مردان جنگی همراه گیو به دل میدان رفتند، مانند گرگین و زنگه که در نبرد حاضر هستند.
هوش مصنوعی: یک پرچم فرستاد و سیصد سوار را به عنوان نگهبان لشکر به سوی رودبار فرستاد.
هوش مصنوعی: همیدون یک پرچم بزرگ به سمت کوه فرستاد و سیصد نفر از سربازان را با خود به همراه برد.
هوش مصنوعی: یک نفر در بالای کوه به عنوان دیدهبان قرار دارد و مراقب روز و شب و ستارههاست.
هوش مصنوعی: هر شب و روز، گردن بلند کرده و گوش به راه دارد، چون چشمی به تماشای دوردستها دارد.
هوش مصنوعی: تو از سرزمین توران دور شدی و سپاه پی مور را که در راه قرار گرفتهاند، مشاهده کردی.
هوش مصنوعی: از چشمانش اشک میریخت و با این حال به گودرز گفت و از جا بلند شد.
هوش مصنوعی: درست همانطور که یک میدان جنگ به زیبایی تزئین میشود، خورشید و ماه نیز آرزوی چنین جنگی را دارند.
هوش مصنوعی: زمانی که فرماندهای شایسته و توانمند وجود داشته باشد، سپاه از نبرد نمیترسد و از دلاوری و قدرت او احساس امنیت میکند.
هوش مصنوعی: پس از آن، به میدان فرماندهی آمد که سپاه را از دشمن محافظت میکند.
هوش مصنوعی: سربازان را تحت پرچم بلند و درخشان قرار داد و آنها را در دل میدان جنگ مستقر کرد.
هوش مصنوعی: سران را نزد خود فراخواند و در پشت سر، شیدوش و فرهاد حاضر بودند.
هوش مصنوعی: یک مرد جنگجو با دست چپش، به سمت راست، در حال جنگیدن و دفاع از خود است.
هوش مصنوعی: در پشت خانهای استحکاماتی از آهن ایجاد کردند و فیلهای جنگی را به آنها بستند تا آماده نبرد باشند.
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، فرماندهٔ سپاه گودرز در زیر درفش و پرچم جنگی، سایهای بهمانند کاویان را بر سر خود دارد.
هوش مصنوعی: پیران با دقت به لشگر از دور نگاه کردند و متوجه شدند که نور ماه و خورشید به تدریج کاهش مییابد.
هوش مصنوعی: بدان که برای آمادهسازی و شکلدهی به سپاه، باید از احساسات ناپسند و نگرانیها دل را پاک کرد و آنها را به دور انداخت.
هوش مصنوعی: در هر گوشه از زمین، از کوه و دشت و بیابان، رشتهای به هم پیوسته به نام سنان وجود دارد که همه جا را به یکدیگر متصل کرده است.
هوش مصنوعی: سردار سالخوردهای به شدت ناراحت و نگران شد و از سرنوشت ناگوار و غمناک خود به شدت مضطرب شد.
هوش مصنوعی: از آن زمان به بعد، وقتی به میدان جنگ نگاه کرد، دیگر کسی را ندید که به آرزوی نبرد بیاید.
هوش مصنوعی: او نه به میدان جنگ رفت و نه جایی برای صفبندی پیدا کرد، بلکه از خشم، کف دستش را به هم کوبید.
هوش مصنوعی: چنین مینماید که باید به سوی دلیران و نیرومند حرکت کرد و با شجاعت و اقتدار پیش رفت.
هوش مصنوعی: پس از فرمانروایان مشهور افراسیاب، کسی نیست که از روی کینه و حسد به سرعت دست به اقدام بزند.
هوش مصنوعی: یک شمشیرزن برگزیده سی هزار جنگجو را انتخاب کرد که برای میدان نبرد مناسب و شایسته بودند.
هوش مصنوعی: در آن لحظه، قلب میدان جنگ را به هومان سپرد، جایی که سپاهیان هژبر اوژن و جنگجویان حضور داشتند.
هوش مصنوعی: او در اندریمان صدا زد و خواستهاش را در چپ لشکر گذاشت و در راست هم قرار داد.
هوش مصنوعی: او لشکر چپ را به یک صد هزار دلیر سپرد تا با دشمنان مواجه شود.
هوش مصنوعی: هنگامی که لهاک و فرشیدورد به جنگ میروند، همراه با سیهزار دلیر از مردان شجاع به میدان میآیند.
هوش مصنوعی: در سمت راست، جایگاه دنیا را به دست آوردند و همه جا به رنگ سیاه آهن درآمد.
هوش مصنوعی: وقتی زنگولهای به دور گردن و زنگولهٔ دود را میزنم، میخواهم که آسمان و زمان مرا در روزهای سخت و دشوار به یاد آورد.
هوش مصنوعی: هزار سوار با نیزههایشان به سوی دشمن رفتند، در حالی که همگی خنجرهای خود را آماده کرده بودند.
هوش مصنوعی: خارج شد آن کسی که مانند آهن سخت و تنومند است، حتی اگر ده هزار جنگجوی قوی از سرزمین ختن در برابرش باشند.
هوش مصنوعی: بدان که در آن جنگل، شیر پنهان شده و در انتظار میماند تا به شکار دلیران برود.
هوش مصنوعی: فرستادهای به سوی کوه فرستاده شد تا سپهدار ایران را به چالش بکشد و از او غلبه بگیرد.
هوش مصنوعی: اگر از میدان جنگ جلوتر برود یا از خود حرکتی بیشتر انجام دهد.
هوش مصنوعی: پیشوای با شجاعت و قدرت مانند شیر به قهرمانان خود اعتماد دارد و از پشتیبانی آنها بهرهمند میشود.
هوش مصنوعی: دیدهبان که بر فراز کوه ایستاده بود، جنگ سواران را بدون هیچ نگرانی یا اندوهی مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: اگر از دور سواری از ایرانیان مشاهده کردی که به سمت میدان نبرد تند میآید، بدان که او آماده برای نبرد با تو است.
هوش مصنوعی: نگهبانی را برای خود انتخاب کردی که صدای جنگ و نبرد را میشنید و از آن به هیجان آمده بودی.
هوش مصنوعی: دو گروه از جنگجویان با چهرههای سرشناس و جنگاور به مقابله یکدیگر آماده میشوند و در برابر هم قرار میگیرند.
هوش مصنوعی: او سه روز و سه شب به همین حال ایستاده بود و هیچیک از آنها لب به سخن نگشودند.
هوش مصنوعی: گودرز میگفت: اگر پشتم را به اینها بسپارم، باید پاهای خودم را پیش ببرم.
هوش مصنوعی: وقتی دشمنان به من حمله کنند، چیزی جز هوایی که در مشت من است و یا یاد من باقی نخواهد ماند.
هوش مصنوعی: شبتا و روز باید با دقت و توجه بر روی پاهای سپاه مراقب باشی، تا به خوبی ستارههای نیک و نور ماه را ببینی.
هوش مصنوعی: چه روزی روزی خوشای است و چه حرکتی از آن بهتر و دلپذیرتر خواهد بود؟
هوش مصنوعی: وقتی که باد در روز جنگ بوزد، گرد و غبار چشمان سواران را خواهد پوشاند و کجا ممکن است این اتفاق بیفتد؟
هوش مصنوعی: من به جستجوی آنان میروم تا شاید بتوانم نیرویی را جمعآوری کنم و مانند باد، سپاه را به جنبش درآورم.
هوش مصنوعی: دو چشم سپهدار پیران را بر روی گودرز گذاشتهاند تا خشم او به جوش بیاید.
هوش مصنوعی: او به دور از دشت میدود و نیروی خود را به سمت دشمن هدایت میکند و نیروی دیگری را نیز به دنبال خود میآورد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.