ز گفتار او شاد شد ساوه شاه
بدو گفت مانا که اینست راه
چو خراد برزین سوی خانه رفت
برآمد شب تیره از کوه تفت
بسیجید و برساخت راه گریز
بدان تا نیاید بدو رستخیز
بدانگه که شب تیرهتر گشت شاه
به فغفور فرمود تا بیسپاه
ز پیش پدر تا در پهلوان
بیامد خردمند مرد جوان
چو آمد به نزدیک ایران سپاه
سواری برافگند فرزند شاه
که پرسد که این جنگجویان کیند
ازین تاختن ساخته بر چیند
ز ترکان سواری بیامد چو گرد
خروشید کای نامداران مرد
سپهبد کدامست و سالار کیست
به رزم اندرون نامبُردار کیست
که فغفور چشم و دل ساوه شاه
ورا دید خواهد همی بیسپاه
ز لشکر بیامد یکی رزمجوی
به بهرام گفت آنچ بشنید زوی
سپهدار آمد ز پرده سرای
درفشی دُرفشان به سر بر به پای
چو فغفور چینی بدیدش بتاخت
سمند جهان را به خوی درنشاخت
بپرسید و گفت از کجا راندهای
کنون ایستاده چرا ماندهای
شنیدم که از پارس بگریختی
که آزرده گشتی وخون ریختی
چنین گفت بهرام کین خود مباد
که با شاه ایران کنم کینه یاد
من ایدون به رزم آمدم با سپاه
ز بغداد رفتم به فرمان شاه
چو از لشکر ساوهشاه آگهی
بیامد بدان بارگاه مهی
مرا گفت رو راه ایشان بگیر
به گُرز و سنان و به شمشیر و تیر
چو بشنید فغفور برگشت زود
به پیش پدر شد بگفت آنچه بود
شنید آن سخن شاه شد بدگمان
فرستاده را جست هم در زمان
یکی گفت خراد برزین گریخت
همی ز آمدن خون ز مژگان بریخت
چنین گفت پس با پسر ساوه شاه
که این بدگمان مرد چون یافت راه
شب تیره و لشکری بیشمار
طلایه چرا شد چنین سست و خوار
وزان پس فرستاد مرد کهن
به نزدیک بهرام چیره سخن
بدو گفت رو پارسی را بگوی
که ایدر به خیره مریز آب روی
همانا که این مایه دانی درست
کزین پادشاه تو مرگ تو جست
به جنگت فرستاد نزد کسی
که همتا ندارد به گیتی بسی
تو را گفت رو راه بر من بگیر
شنیدی تو گفتار نادلپذیر
اگر کوه نزد من آید به راه
به پای اندر آرم به پیل و سپاه
چو بشنید بهرام گفتار اوی
بخندید زان تیز بازار اوی
چنین داد پاسخ که شاه جهان
اگر مرگ من جوید اندر نهان
چو خشنود باشد ز من شایدم
اگر خاک بالا بپیمایدم
فرستاده آمد بر ساوه شاه
بگفت آنچ بشنید زان رزمخواه
بدو گفت رو پارسی را بگوی
که چندین چرا بایدت گفت و گوی
چرا آمدهستی بدین بارگاه
ز ما آرزو هرچ باید بخواه
فرستاده آمد به بهرام گفت
که رازی که داری بر آر از نهفت
که این شهریاریست نیک اختری
بجوید همی چون تو فرمانبری
بدو گفت بهرام کو را بگوی
که گر رزمجویی بهانه مجوی
گر ایدون که با شهریار جهان
همی آشتی جویی اندر نهان
تو را اندرین مرز مهمان کنم
به چیزی که گویی تو فرمان کنم
ببخشم سپاه تو را سیم و زر
کرا درخور آید کلاه و کمر
سواری فرستیم نزدیک شاه
بدان تا به راه آیدت نیم راه
بسان همالان علف سازدت
اگر دوستی شاه بنوازدت
ور ایدون که ایدر به جنگ آمدی
به دریا به جنگ نهنگ آمدی
چنان بازگردی ز دشت هری
که بر تو بگریند هر مهتری
به برگشتنت پیش در چاه باد
پست باد و بارانت همراه باد
نیاوردت ایدر مگر بخت بد
همی خواست تا بر سرت بد رسد
فرستاده برگشت و آمد چو باد
پیام جهان جوی یک یک بداد
چو بشنید پیغام او ساوه شاه
برآشفت زان نامور رزمخواه
ازان سرد گفتن دلش تنگ شد
رخانش ز اندیشه بیرنگ شد
فرستاده را گفت رو باز گرد
پیامی ببر نزد آن دیومرد
بگویش که در جنگ تو نیست نام
نه از کشتنت نیز یابیم کام
چو شاه تو بر در مرا کهترند
تو را کمترین چاکران مهترند
گر ایدون که زنهار خواهی ز من
سرت برگذارم ازین انجمن
فراوان بیابی زمن خواسته
شود لشکرت یکسر آراسته
به گفتار بی سود و دیوانگی
نجوید جهانجوی مردانگی
فرستادهٔ مرد گردنفراز
بیامد به نزدیک بهرام باز
بگفت آن گزاینده پیغام اوی
همانا که بد زان سخن کام اوی
چو بشنید با مرد گوینده گفت
که پاسخ ز مهتر نباید نهفت
بگویش که گر من چنین کهترم
نه ننگ آید از کهتری بر سرم
شهنشاه و آن لشکر از ننگ تو
به تندی نجوید همی جنگ تو
من از خردگی راندهام با سپاه
که ویران کنم لشکر ساوه شاه
ببرم سرت را برم نزد شاه
نیرزد که بر نیزه سازم به راه
چو من زینهاری بود ننگ تو
بدین خردگی کردم آهنگ تو
نبینی مرا جز به روز نبرد
درفشی پس پشت من لاژورد
که دیدار آن اژدها مرگ تست
نیام سنانم سر و ترگ تست
چو بشنید گفتارهای درشت
فرستادهٔ ساوه بنمود پشت
بیامد بگفت آنچ دید و شنید
سر شاه ترکان ز کین بردمید
بفرمود تا کوس بیرون برند
سرافراز پیلان به هامون برند
سیه شد همه کشور از گرد سم
برآمد خروشیدن گاودم
چو بشنید بهرام کآمد سپاه
در و دشت شد سرخ و زرد و سیاه
سپه را بفرمود تا برنشست
بیامد زره دار و گهُرزی به دست
پس پشت بد شارستان هری
به پیش اندرون تیغ زن لشکری
بیاراست با میمنه میسره
سپاهی همه کینه کش یکسره
تو گفتی جهان یکسر از آهنست
ستاره ز نوک سنان روشنست
نگه کرد زان رزمگاه ساوه شاه
به آرایش و ساز آن رزمگاه
هری از پس پشت بهرام بود
همه جای خود تنگ و ناکام بود
چنین گفت پس باسواران خویش
جهاندیده و غمگساران خویش
که آمد فریبندهای نزد من
ازان پارسی مهتر انجمن
همیبود تا آن سپه شارستان
گرفتند و شد جای من خارستان
بدان جای تنگی صفی برکشید
هوا نیلگون شد زمین ناپدید
سپه بود بر میمنه چل هزار
که تنگ آمدش جای خنجرگزار
همان چل هزار از دلیران مرد
پس پشت لشکرش بر پای کرد
ز لشکر بسی نیز بیکار بود
بدان تنگی اندر گرفتار بود
چو دیوار پیلان به پیش سپاه
فراز آوریدند و بستند راه
پس اندر غمی شد دل ساوه شاه
که تنگ آمدش جایگاه سپاه
تو گفتی بگرید همی بخت اوی
که بیکار خواهد بدن تخت اوی
دگر باره گردی زبان آوری
فریبنده مردی ز دشت هری
فرستاد نزدیک بهرام و گفت
که بخت سپهری تو را نیست جفت
همی بشنوی چند پند و سخن
خرد یار کن چشم دل بازکن
دو تن یافتهستی که اندر جهان
چو ایشان نبود از نژاد مهان
چو خورشید بر آسمان روشنند
ز مردی همه ساله در جوشنند
یکی من که شاهم جهان را به داد
دگر نیز فرزند فرخ نژاد
سپاهم فزونتر ز برگ درخت
اگر بشمرد مردم نیکبخت
گراز پیل و لشکر بگیرم شمار
بخندی ز باران ابر بهار
سلیحست و خرگاه و پرده سرای
فزون زانک اندیشه آرد به جای
ز اسبان و مردان بیابان و کوه
اگر بشمرد نیز گردد ستوه
همه شهریاران مرا کهترند
اگر کهتری را خود اندر خورند
اگر گرددی آب دریا روان
وگر کوه را پای باشد دوان
نبردارد از جای گنج مرا
سلیح مرا ساز رنج مرا
جز از پارسی مهترت در جهان
مرا شاه خوانند فرخ مهان
تو را هم زمانه به دست منست
به پیش روان من این روشنست
اگر من ز جای اندر آرم سپاه
ببندند بر مور و بر پشه راه
همان پیل بر گستوانور هزار
که بگریزد از بوی ایشان سوار
به ایران زمین هرک پیش آیدم
ازان آمدن رنج نفزایدم
از ایدر مرا تا در طیسفون
سپاهست مانا که باشد فزون
تو را ای بد اختر که بفریفتهست
فریبندهٔ تو مگر شیفتهست
تو را بر تن خویشتن مهر نیست
وگر هست مهر تو را چهر نیست
که نشناسدی چشم او نیک و بد
گزاف از خرد یافته کی سزد
بپرهیز زین جنگ و پیش من آی
نمانم که مانی زمانی به پای
تو را کدخدایی و دختر دهم
همان ارجمندی و اختر دهم
بیابی به نزدیک من مهتری
شوی بینیاز از بد کهتری
چوکشته شود شاه ایران به جنگ
تو را آید آن تاج و تختش به چنگ
وزان جایگه من شوم سوی روم
تو را مانم این لشکر و گنج و بوم
ازان گفتم این کم پسند آمدی
بدین کارها فرمند آمدی
سپه تاختن دانی و کیمیا
سپهبد به دستت پدر گر نیا
ز ما این نه گفتار آرایشست
مرا بر تو بر، جای بخشایشست
بدین روز با خوارمایه سپاه
برابر یکی ساختی رزمگاه
نیابی جز این نیز پیغام من
اگر سربپیچانی از کام من
فرستاده گفت و سپهبد شنید
به پاسخ سخن تیره آمد پدید
چنین داد پاسخ که ای بدنشان
میان بزرگان و گردنکشان
جهاندار بیسود و بسیارگوی
نماندش نزد کسی آبروی
به پیشین سخن وآنچ گفتی ز پس
به گفتار دیدم تو را دسترس
کسی را که آید زمانه به سر
ز مردم به گفتار جوید هنر
شنیدم سخنهای ناسودمند
دلی گشته ترسان ز بیم گزند
یکی آنک گفتی کشم شاه را
سپارم به تو لشکر و گاه را
یکی داستان زد برین مرد مه
که درویش را چون برانی ز ده
نگوید که جز مهتر ده بدم
همه بنده بودند و من مه بدم
بدین کار ما برنیاید دو روز
که بفروزد از چرخ گیتی فروز
که بر نیزهها بر سرت خون فشان
فرستم بر شاه گردنکشان
دگر آنک گفتی تو از دخترت
هم از گنج وز لشکر و کشورت
مرا از تو آنگاه بودی سپاس
تو را خواندمی شاه و نیکی شناس
که دختر به من دادهای آن زمان
که از تخت ایران نبردی گمان
فرستادهای گنج آراسته
به نزدیک من دختر و خواسته
چو من دوست بودی به ایران تو را
نه رزم آمدی با دلیران تو را
کنون نیزهٔ من به گوشَت رسید
سرت را به خنجر بخواهم برید
چو رفتی سر و تاج و گنجت مراست
همان دختر و برده رنجت مراست
دگر آنک گفتی فزون از شمار
مرا تاج و تختست و پیل و سوار
برین داستان زد یکی نامدار
که پیچان شد اندر صف کارزار
که چندان کند سگ به تیزی شتاب
که از کام او دورتر باشد آب
ببردند دیوان دلت را ز راه
که نزدیک شاه آمدی رزمخواه
بپیچی ز باد افره ایزدی
هم از کرده و کارهای بدی
دگر آنک گفتی مرا کهترند
بزرگان که با طوق و با افسرند
همه شارستانهای گیتی مراست
زمانه برین بر که گفتم گواست
سوی شارستانها گشادست راه
چه کهتر بدان مرز پوید چه شاه
اگر تو بکوبی در شارستان
به شاهی نیابی مگر خارستان
دگر آنک بخشیدنی خواستی
ز مردی مرا دوری آراستی
چو بینی سنانم ببخشاییم
همان زیردستی نفرماییم
سپاه تو را کام و راه تو را
همان زنده پیلان و گاه تو را
چو صف برکشیدم ندارم به چیز
نیندیشم از لشکرت یک پشیز
اگر شهریاری تو چندین دروغ
بگویی نگیری به گیتی فروغ
زمان دادهام شاه را تا سه روز
که پیدا شود فر گیتی فروز
بریده سرت را بدان بارگاه
ببینند بر نیزه در پیش شاه
فرستاده آمد دو رخ چون زریر
شده بارور بخت برناش پیر
همیداد پیغام با ساوه شاه
چو بشنید شد روی مهتر سیاه
بدو گفت فغفور کین لابه چیست
بران مایه لشکر بباید گریست
بیامد به دهلیز پرده سرای
بفرمود تا سنج و هندی درای
بیارند با زنده پیلان و کوس
کنند آسمان را به رنگ آبنوس
چو این نامور جنگ را کرد ساز
پر اندیشه شد شاه گردن فراز
به فرزند گفت ای گزین سپاه
مکن جنگ تا بامداد پگاه
شدند از دو رویه سپه باز جای
طلایه بیامد ز پرده سرای
بر افراختند آتش از هر دو روی
جهان شد ز لشکر پر از گفت و گوی
چو بهرام در خیمه تنها بماند
فرستاد و ایرانیان را بخواند
همی رای زد جنگ را با سپاه
برینگونه تا گشت گیتی سیاه
بخفتند ترکان و پر مایگان
جهان شد جهانجویی را رایگان
چو بهرام جنگی به خیمه بخفت
همه شب دلش بود با جنگ جفت
چنان دید در خواب بهرام شیر
که ترکان شدندی به جنگش دلیر
سپاهش سراسر شکسته شدی
برو راه بیراه و بسته شدی
همیخواسته از یلان زینهار
پیاده بماندی نبودیش یار
غمی شد چو از خواب بیدار شد
سر پر هنر پر ز تیمار شد
شب تیره با درد و غم بود جفت
بپوشید آن خواب و با کس نگفت
همانگاه خراد برزین ز راه
بیامد که بگریخت از ساوه شاه
همی گفت ازان چاره اندر گریز
ازان لشکر گشن و آن رستخیز
که کس درجهان زان فزونتر سپاه
نبیند که هستند با ساوه شاه
به بهرام گفت ازچه سخت ایمنی
نگه کن بدین دام آهرمنی
مده جان ایرانیان را به باد
نگه کن بدین نامداران به داد
ز مردی ببخشای برجان خویش
که هرگز نیامد چنین کار پیش
بدو گفت بهرام کز شهر تو
ز گیتی نیامد جزین بهر تو
که ماهی فروشند یکسر همه
به تموز تا روزگار دمه
تو را پیشه دامست بر آبگیر
نه مردی به گوپال و شمشیر و تیر
چو خور برزند سر ز کوه سیاه
نمایم تو را جنگ با ساوه شاه
چو بر زد سر از چشمه شیر شید
جهان گشت چون روی رومی سپید
بزد نای رویین و برشد خروش
زمین آمد از نعل اسبان به جوش
سپه را بیاراست و خود برنشست
یکی گُرز پرخاش دیده به دست
شمردند بر میمنه سه هزار
زره دار و کارآزموده سوار
فرستاده بر میسره همچنین
سواران جنگی و مردان کین
به یک دست بر بود آذر گشسب
پرستنده فرخ ایزد گشسب
به دست چپش بود پیدا گشسب
که بگذاشتی آب دریا براسب
پس پشت ایشان یلان سینه بود
که با جوشن و گُرز دیرینه بود
به پیش اندرون بود همدان گشسب
که در نی زدی آتش از سم اسب
ابا هر یکی سه هزار از یلان
سواران جنگی و جنگ آوران
خروشی برآمد ز پیش سپاه
که ای گُرزداران زرین کلاه
ز لشکر کسی کو گریزد ز جنگ
اگر شیر پیش آیدش گر پلنگ
به یزدان که از تن ببرم سرش
به آتش بسوزم تن و پیکرش
ز دو سوی لشکرش دو راه بود
که بگریختن راه کوتاه بود
برآورد ده رش به گل هر دو راه
همیبود خود در میان سپاه
دبیر بزرگ جهاندار شاه
بیامد بر پهلوان سپاه
بدو گفت کاین را خود اندازه نیست
گزاف زبان تو را تازه نیست
ز لشکر نگه کن برین رزمگاه
چو موی سپیدیم و گاو سیاه
بدین جنگ تنگی به ایران شود
برو بوم ما پاک ویران شود
نه خاکست پیدا نه دریا نه کوه
ز بس تیغ داران توران گروه
یکی برخروشید بهرام سخت
ورا گفت کای بد دل شوربخت
تو را از دواتست و قرطاس بر
ز لشکر که گفتت که مردم شمر
بیامد به خراد برزین بگفت
که بهرام را نیست جز دیو جفت
دبیران بجستند راه گریز
بدان تا نبیند کسی رستخیز
ز بیم شهنشاه و بهرام شیر
تلی برگزیدند هر دو دبیر
یکی تند بالا بد از رزم دور
به یک سو ز راه سواران تور
برفتند هر دو بران برز راه
که شاییست کردن به لشکر نگاه
نهادند بر ترگ بهرام چشم
که تا چون کند جنگ هنگام خشم
چو بهرام جنگی سپه راست کرد
خروشان بیامد ز جای نبرد
بغلتید در پیش یزدان به خاک
همی گفت کای داور داد و پاک
گرین جنگ بیداد بینی همی
ز من ساوه را برگزینی همی
دلم را به رزم اندر آرام ده
به ایرانیان بر، ورا کام ده
اگر من ز بهر تو کوشم همی
به رزم اندرون سر فروشم همی
مرا و سپاه مرا شاد کن
وزین جنگ ما گیتی آباد کن
خروشان ازان جایگه برنشست
یکی گُرزهٔ گاو پیکر به دست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این بخش از داستان، ساوه شاه از گفتار یکی از مردان خود شاد میشود و به او میگوید که این راه درستی است. سپس خراد برزین به سمت خانهاش میرود و شب تاریک از کوه بالا میآید. با نزدیک شدن شب، شاه تصمیم میگیرد که سپاه خود را بدون هیچ نیروی کمکی به میدان نبرد بفرستد.
در این میان بهرام که جوانی خردمند است به سپاه ایران نزدیک میشود و از سواری میپرسد که آیا این جنگجویان چه کسانی هستند. این سواری به بهرام میگوید که فغفور قصد جنگ با ساوه شاه را دارد. بهرام در پاسخ میگوید که او برای انتقام آمده است و به سفارش شاه ایران به این سرزمین آمده تا از کینهاش با ساوه یاد کند.
فغفور که از این سخنان نگران میشود، به پسر ساوه میگوید که ممکن است سرنوشت بدی در نبرد انتظار آنها را بکشد. فغفور تصمیم به گفتگو با بهرام میگیرد و میگوید که او سعی کند از جنگ دوری کند و از بیخودی برحذر باشد. بهرام در پاسخ، به راستی از ساوه و لشکرش میگوید که او نباید از این مسئله ترسیده و باید خواستههای خود را برآورده کند.
با این حال، بهرام نشان میدهد که همچنان آمادهی جنگ است و فغفور را تحت فشار قرار میدهد. او با قدرت و شهامت به کسانی که میخواهند او را متوقف کنند، پاسخ میدهد. کم کم جنگی بزرگ و سرنوشتساز شکل میگیرد و طرفین به سوی نبرد میروند.
فضای داستان پر از درگیری، تنش و انتظار برای نبرد است و هر طرف باید در شرایط سخت تصمیماتی بگیرد که سرنوشتها را تعیین میکند. در نهایت، معرکهای بزرگ در شرف وقوع است و شخصیتها برای نبرد آماده میشوند.
هوش مصنوعی: ساوه شاه از سخن او شاد شد و به او گفت: "این راهی است که باید برویم."
هوش مصنوعی: وقتی خراد برزین به سمت خانهاش رفت، شب تاریکی از کوه تفت پدیدار شد.
هوش مصنوعی: با تلاش و کوشش لازم است که راهی برای فرار بیابید تا از آن بلای بزرگ در امان بمانید.
هوش مصنوعی: زمانی که شب تاریکتر شد، شاه به فغفور دستور داد که بدون سپاه حرکت کند.
هوش مصنوعی: پس از آنکه پسر خردمند از پیش پدرش به میدان آمد، پهلوانی به او نزدیک شد.
هوش مصنوعی: وقتی سپاه سواری به نزدیکی ایران رسید، فرزند شاه پرچم را برافراشت.
هوش مصنوعی: کیست که بپرسد این جنگجویان چه کسانی هستند و از این حمله و پیشروی خود بر چه چیزی تکیه دارند؟
هوش مصنوعی: سوار ترک با صدای بلندی آمد و فریاد زد: ای مردان نامدار!
هوش مصنوعی: چه کسانی در میدان نبرد فرمانده و سرپرست هستند و چه کسی در این کار مشهور و شناخته شده است؟
هوش مصنوعی: فغفور، با چشمان و دلش، شاه ساوه را میبیند و احساس میکند که او بدون داشتن سپاهی قوی و حمایتگر، در موقعیت دشواری قرار دارد.
هوش مصنوعی: یک جنگجو از لشکر به نزد بهرام آمد و به او گفت آنچه را که از او شنیده بود.
هوش مصنوعی: فرمانده با شکوه و عظمت از پس پرده بیرون آمد و در دست خود پرچمی درخشان را با افتخار سر بالا نگه داشت.
هوش مصنوعی: وقتی فغفور چینی او را دید، با شتاب بر اسب خود سوار شد و در دنیا غوغا به پا کرد.
هوش مصنوعی: از تو پرسیدند که از کجا آمدهای و حالا چرا اینجا ایستادهای؟
هوش مصنوعی: شنیدم که از سرزمین پارس فرار کردی چون از چیزی ناراحت شدی و خون ریختی.
هوش مصنوعی: بهرام گفت که نمیخواهد کینهای داشته باشد و با شاه ایران دشمنی کند.
هوش مصنوعی: من به میدان نبرد آمدم و با لشکر به بغداد رفتم به دستور پادشاه.
هوش مصنوعی: وقتی خبر ورود سپاه ساوهشاه به آن بارگاه مهی به گوش رسید.
هوش مصنوعی: به من گفتند که در مسیر آنان قرار بگیر و برای این کار از چماق، نیزه، شمشیر و تیر استفاده کن.
هوش مصنوعی: وقتی فغفور خبر را شنید، سریعاً به سوی پدرش برگشت و آنچه را که اتفاق افتاده بود، به او گفت.
هوش مصنوعی: پس از شنیدن آن سخن، او نسبت به فرستاده سوءظن پیدا کرد و به سرعت به جستجوی او پرداخت.
هوش مصنوعی: یک نفر گفت که خراد (همان خراسان) برزین را ترک کرد و از ترس طغیان و ریختن خون، اشک از چشمانش فرو ریخت.
هوش مصنوعی: پس از آن، شاه ساوه به پسرش گفت که این مرد بدگمان وقتی که راه را پیدا کرد، چنین گفت.
هوش مصنوعی: شب تاریک و لشکری بسیار در حال ظهور، چرا اینگونه ضعیف و ذلیل شدهاند؟
هوش مصنوعی: سپس مردی با تجربه و کهن به نزد بهرام، کسی که در سخنوری مهارت داشت، فرستاده شد.
هوش مصنوعی: به او بگو که پارسی را بگوید، چون اینجا نباید آب روی را بریزد.
هوش مصنوعی: این که تو به این مقام و مرتبه رسیدی، نشاندهنده این است که میتوانی به خوبی با دشواریها و مشکلات زندگی روبهرو شوی، چرا که از این پادشاهی که به تو داده شده، با مرگ و ناکامی جدل نکردهای.
هوش مصنوعی: او را به جنگت فرستادهاند، نزد کسی که در جهان هیچ همتایی ندارد.
هوش مصنوعی: به من بگو که در چه مسیری بروم، چون تو از سخنان ناخوشایند من آگاهی داری.
هوش مصنوعی: اگر کوهی به سمت من بیاید، با تمام قدرت و نیروی خود، از جمله فیل و ارتش، به مقابلهاش میپردازم.
هوش مصنوعی: وقتی بهرام سخنان او را شنید، با شنیدن آن لبخند زد و به بازار پرزرق و برق او خندید.
هوش مصنوعی: او به این شکل پاسخ داد که اگر شاه عالم در پی مرگ من باشد، آن را به طور پنهانی خواهد جستجو کرد.
هوش مصنوعی: شاید او از من راضی باشد اگر من به بلندی خاک بروم.
هوش مصنوعی: فرستادهای به نزد شاه ساوه آمد و گفت آنچه را که از رزمنده شنیده بود.
هوش مصنوعی: به او بگو که زبان فارسی را صحبت کند، زیرا چرا باید به تعداد زیاد سوالات و گفتگوها پرداخته شود؟
هوش مصنوعی: چرا به این مکان آمدی؟ از ما هر چه آرزو داری، بخواه.
هوش مصنوعی: فرستادهای به بهرام خبر داد که رازی را که در دل داری، از پنهانی خارج کن و آشکار ساز.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که این پادشاهی که دارای ویژگیهای خوب و مثبتی است، باید از کسی مانند تو که دارای ویژگیهای اطاعت و فرمانبرداری است، حمایت کند و به دنبال او برود.
هوش مصنوعی: بهرام به او گفت: به کسی که میخواهد در جنگ شرکت کند، بگو که به دنبال بهانه نباشد.
هوش مصنوعی: اگر تو که در مقام پایینتری هستی، بخواهی که با پادشاه جهان به طور پنهانی دوستی کنی، باید دقت کنی و به درستی عمل کنی.
هوش مصنوعی: من تو را در این دیار به چیزی مهمان میکنم که خودت بگویی و فرمان بدهی.
هوش مصنوعی: اگر من سپاه تو را با طلا و نقره ببخشم، چه کسی را پیدا میکنم که این ثروت برایش مناسب کلاه و کمربند باشد؟
هوش مصنوعی: ما سواری نزدیک شاه میفرستیم تا او را در نیمه راه به ما راهنمایی کند.
هوش مصنوعی: اگر مانند علف و گیاهان نرم و مطیع باشی، دوست داشتن شاه و مقامها میتواند به تو نیکی و محبت نسبت دهد.
هوش مصنوعی: اگر تو نادان هستی و به جنگ آمدهای، بدان که مانند کسی هستی که به دریا رفته تا با نهنگ بجنگد.
هوش مصنوعی: اگر به دشت هری بازگردی، آنقدر تأثیرگذار خواهی بود که هر رزمندهای با تو مواجه شود، احساس غم و اندوه کند و برایت اشک بریزد.
هوش مصنوعی: به یاد تو برگشتم، اما مانند چاهی هستم که از شدت وزش باد و باران، به ضعف افتادهام.
هوش مصنوعی: سرنوشت تو طوری رقم خورده که اگر بدی به سرت میآید، تنها دلیلش این است که نصیبت این بوده است.
هوش مصنوعی: فرستاده به سرعت برگشت و مانند باد خبرها را به همه جا رساند.
هوش مصنوعی: وقتی شاه ساوه پیغام او را شنید، از خشم برآشفت و نسبت به آن جنگجوی سرشناس ناراحت شد.
هوش مصنوعی: دل او از سردی گفتار خسته و غمگین شد و چهرهاش از فکر و نگرانی بیروح و بیطراوت گردید.
هوش مصنوعی: فرستاده به آن شخص گفت که با رویی گشاده و بیپرده پیامی را به آن مرد قوی و بزرگ برسان.
هوش مصنوعی: به او بگو که در این نبرد، نامی از تو نیست و حتی از کشتن تو هم بهرهای نخواهیم برد.
هوش مصنوعی: درست است که من در نزد تو و در برابر تو به حساب کسی نمیآیم، اما این را بدان که خادمان و خدمتگزاران تو همگی از من برتر و با عظمتتر هستند.
هوش مصنوعی: اگر تو ای انسان پست، نگران هستی، من سرم را از این جمعیت دور میکنم.
هوش مصنوعی: هر چه بخواهی از من به وفور مییابی، تنها کافی است که سربازانت را به خوبی آماده کنی.
هوش مصنوعی: مردان بزرگ و توانمند، به دنبال سخنان بیفایده و دیوانهوار نمیروند و به جای آن، برای دستیابی به دانش و اهداف مهم تلاش میکنند.
هوش مصنوعی: فرستادهای از مردی بلندقد و با وقار به نزد بهرام آمد.
هوش مصنوعی: کسی که پیام او را منتقل میکند، به خوبی میداند که آن کلام چقدر برای او اهمیت دارد و چقدر میتواند به او برسد.
هوش مصنوعی: زمانی که مرد با مهارت سخن میگفت، او متوجه شد که نباید پاسخ را از بزرگتر پنهان کرد.
هوش مصنوعی: به او بگو که اگر من از نظر سن و سال کوچکتر از او هستم، هیچ شرم و عیب و نقصی از این بابت بر من نخواهد آمد.
هوش مصنوعی: پادشاه و آن سپاه به خاطر ننگ تو، دیگر به دنبال جنگ تو نخواهند رفت.
هوش مصنوعی: من از کوچکترین درد و رنجی نمیگذرم و با تمام قوا در برابرشان ایستادهام تا بتوانم سلطه و قدرت شاه ساوه را نابود کنم.
هوش مصنوعی: من سرت را میبرم و نزد شاه خواهم برد، اما ارزش ندارد که برای این کار بر نیزه بنشینم.
هوش مصنوعی: من به خاطر تو و اینکه مبادا ننگی بر تو بیفتد، برای این موضوع مسؤولیت را بر عهده گرفتم.
هوش مصنوعی: سروده به این معناست که من فقط در روز جنگ و در زمانی که در حال مبارزه هستم دیده میشوم و در غیر این صورت، دیگران مرا نمیبینند. در اینجا نیز از نمادی مثل درفش (پرچم) یاد شده که شجاعت و جنگاوری را نشان میدهد. در نهایت، به نوعی گویا از یک نشانه یا علامت خاص سخن میگوید که هویتی خاص دارد و به وجود من در زمینههای خاص اشاره میکند.
هوش مصنوعی: دیدن آن موجود هیولایی به معنای مرگ توست، اما در عوض، من همچون نیزهای از تو دور میشوم.
هوش مصنوعی: وقتی فرستاده ساوه سخنان تند و تیز را شنید، در برابر او خود را عقب کشید و به نوعی سرباز زد.
هوش مصنوعی: کسی آمد و به شاه خبر داد که از کین و انتقام ترکان چه دید و چه شنید.
هوش مصنوعی: دستور دادند تا طبل را به صدا درآورند و فیلهای سرافراز را به سمت دشت بفرستند.
هوش مصنوعی: کشور به دلیل گرد و غبار ناشی از سم شترها تاریک و تیره شد و صدای غرش گاوها برخاست.
هوش مصنوعی: وقتی بهرام خبر رسید که سپاه آمده، رنگ دشت و زمین به سرخی، زردی و سیاهی تغییر کرد.
هوش مصنوعی: فرمان داد که سوارهها سوار شوند و زرهپوش و دارندهی گرز به سمت او آمدند.
هوش مصنوعی: پس پشت شهر هری، لشکری آماده به نبرد است و در جلو، شمشیری کشیده به سمت دشمن میتازد.
هوش مصنوعی: با نیرویی از سمت راست و چپ، سپاهیان را به صورت کامل آماده کن تا تمام کینهها را از بین ببرند.
هوش مصنوعی: تو گفتی که کل جهان از آهن ساخته شده و نور ستارهها فقط از نوک نیزهها میتابد.
هوش مصنوعی: شاه از بالای میدان جنگ ساوه به زیبایی و تزیینات آن مکان نگاه کرد.
هوش مصنوعی: همه جا به جزیرهای از تنگنا و ناامیدی دچار بودند و بیخبری از پشت سر به بحران و آسیبهای بهرام دامن میزد.
هوش مصنوعی: پس او با سواران熟 و باتجربه و دلسوزان خود این گونه گفت.
هوش مصنوعی: کسی زیبا و فریبنده به دیدن من آمد، همان کسی که در زبان فارسی استاد و برجسته است.
هوش مصنوعی: او هنوز در آنجا بود تا وقتی که سپاه به روستا رسید و آنجا برای من به جایی پر از مشکلات تبدیل شد.
هوش مصنوعی: ببین، در فضایی تنگ و محدود، صفی ایجاد شد که باعث شد آسمان رنگ آبی بگیرد و زمین از نظر ناپدید شود.
هوش مصنوعی: سپه، به معنای سپاه یا نیروی نظامی، بر میمنه (سمت راست) سی هزار نفر بودند که در جای تنگ و فشردهای قرار گرفته بودند و به خاطر این فضای تنگ، از خنجرها و سلاحها نمیتوانستند به خوبی استفاده کنند.
هوش مصنوعی: چهل هزار دلیر از میان سربازانش را به صف کرد و پشت لشکر قرار داد.
هوش مصنوعی: از سپاه زیادی هم کسی بیکار نبود و همه در آن تنگنا به سختی گرفتار بودند.
هوش مصنوعی: به مانند دیواری که از بدن فیلها ساخته شده، آن را به سمت لشکر بالا آورده و راه را مسدود کردند.
هوش مصنوعی: دل شاه ساوه دچار غم شد زیرا جایگاه سپاهش برای او تنگ شده بود.
هوش مصنوعی: تو گفتی که اگر او بیکار باشد، بختش به گریه درخواهد آمد و مقامش نابود خواهد شد.
هوش مصنوعی: بار دیگر بیایی و با سخنان فریبندهات مردی را به دام بیندازی که از دشت هری آمده است.
هوش مصنوعی: به یک پیام به بهرام ارسال شد که گفته شد بخت و اقبال آسمانی تو همتراز و همراستا نیست.
هوش مصنوعی: بشنو نصیحتها و سخنان حکیمانه را، و با دل و جان به آنها توجه کن. چشم دلات را باز کن تا از آنها بهرهمند شوی.
هوش مصنوعی: دو نفر را پیدا کردی که در سراسر جهان مانند آنها وجود ندارد و از نسل بزرگواران هستند.
هوش مصنوعی: چون خورشید در آسمان درخشان است، سنگهای زمرد همیشه در زیبایی و درخشش خود باقی هستند.
هوش مصنوعی: من یکی هستم که به دنیا سلطنت دادهام، و همچنین فرزندی خوشبخت و نیکو نیز دارم.
هوش مصنوعی: سربازان من از برگ درخت بیشتر هستند، اگر بروم، مردمان خوشبخت را میشمارند.
هوش مصنوعی: من با قدرت و نیرو به جنگ دشمنان میروم، و در کنار آن، از زیباییهای بهار و باران لذت میبرم.
هوش مصنوعی: سلیح و سرپناه و پرده، بیشتر از اینها اهمیت دارند زیرا فکر و اندیشه به جای آنها عمل میکند.
هوش مصنوعی: از اسبها و مردان شجاع در بیابان و کوه اگر بشماری، میشد خسته و آزرده خاطر شد.
هوش مصنوعی: در این شهر، همه دوستان من کمارزشاند، اگر خود کسی که کمارزش است، ارزش و مقام مرا بپذیرد.
هوش مصنوعی: اگر دریا به آرامی جاری شود و کوهها نیز به حرکت درآیند،
هوش مصنوعی: گنج من را از جایش به حرکت نمیآورد، بلکه بار سنگین من را تشخیص بده و آن را تحمل کن.
هوش مصنوعی: تنها از زبان مادریام، که فارسی است، من را در جهان شاه مینامند و از کسانی میدانند که بزرگ و محترمند.
هوش مصنوعی: سرنوشت تو در دستان من است، و این مسیر روشنی است که من در پیش دارم.
هوش مصنوعی: اگر من از جای خود حرکت کنم و سپاه را به راه بیندازم، همانند مور و پشه برای من نیز مسیری خواهند بست.
هوش مصنوعی: همان فیل بزرگ که از بوی این عطرها فرار میکند.
هوش مصنوعی: به هر جا که در ایران زمین قدم میگذارم، از آمدن به آنجا هیچ ناراحتی یا زحمتی متحمل نمیشوم.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که از جایی که من هستم تا دروازه طیسفون، نیرویی وجود دارد که همیشه برقرار است و به همین دلیل در اعداد و تعداد، برتری پیدا کرده است.
هوش مصنوعی: تو ای بدبخت که به دست شیطان فریب خوردهای، آیا واقعاً خودت هم غرق در این فریب شدهای؟
هوش مصنوعی: تو بر دل و جان خود محبت و عشق تو را حس نمیکنم و چهرهات را نمیدانم.
هوش مصنوعی: اگر آن چشم زیبا را نشناختی، پس چگونه میتوانی به سادگی دل به آن بسپاری؟ این کار از خرد دور است و سزاوار نیست.
هوش مصنوعی: از این درگیری دوری کن و به سوی من بیا، زیرا من به زودی نخواهم ماند که تو برای مدتی باقی بمانی.
هوش مصنوعی: تو مانند یک رئیس و سرپرست هستی و دخترم هم به اندازه تو با ارزش و با مقام است.
هوش مصنوعی: اگر به نزد من بیایی، میتوانی به مقام والایی دست یابی و از بدیهای پست بینیاز شوی.
هوش مصنوعی: اگر شاه ایران در جنگ کشته شود، آن تاج و تخت او به دست تو میافتد.
هوش مصنوعی: من از آن مکان به سوی روم میروم و تو را در این سپاه و ثروت و سرزمین رها نمیکنم.
هوش مصنوعی: اینکه من به تو گفتم کارهایت خوب نیست، به خاطر همین رفتارهایت است که به نظر من نامناسب است.
هوش مصنوعی: میدانی که جنگیدن چطور است و چگونه میتوان فرماندهی را در دست گرفت، اما اگر پدرت نیاید، به تنهایی نمیتوانی به موفقیت برسی.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که آنچه من میگویم، تنها یک گفتار زیبا نیست؛ بلکه احساس عمیق من نسبت به تو و ارزش تو برای من است.
هوش مصنوعی: در این روز، تو با نیروهای ناتوان، در یک میدان جنگ به مقابله پرداختهای.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از حقیقت حرفهایم دور شوی، هیچ پیام دیگری از من نخواهی یافت.
هوش مصنوعی: فرستاده صحبت کرد و فرمانده به آن گوش داد. در پاسخ، سخن نامفهومی آشکار شد.
هوش مصنوعی: او به تو گفت که بدنشان در میان بزرگان و سرآمدان قرار دارد.
هوش مصنوعی: حاکم جهان که بیفایده و زیادهگو باشد، در نزد کسی آبرو و و اعتبار نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: من به سخنان گذشتهات و آنچه بعداً گفتی توجه کردم و اکنون تو را در دسترس میبینم.
هوش مصنوعی: کسی که زمانه به پایان میرسد، از مردم به دنبال سخن و هنر میگردد.
هوش مصنوعی: شنیدم که حرفهای بیفایده دل را ترسانده و باعث شده از آسیبها بترسد.
هوش مصنوعی: کسی که گفتی من شاه را خواهم سپرد و لشکر و حوادث را به تو میسپارم.
هوش مصنوعی: مردی داستانی را روایت میکند درباره شخصی بزرگ که وقتی درویش را میزند، موجب میشود که درویش به او پاسخ ندهد و او را به حال خود رها کند.
هوش مصنوعی: نگو که من از میان همه، تنها رئیس و بزرگتر هستم؛ زیرا همگان در حقیقت بنده هستند و من برتر از همه.
هوش مصنوعی: این کار ما به زودی ممکن نیست، زیرا چرخه زندگی بر اساس شرایط دنیا ادامه دارد و نمیتوان به سادگی از آن عبور کرد.
هوش مصنوعی: من بر سر نیزهها خونت را خواهم ریخت و آن را به شاه گردنکشان میرسانم.
هوش مصنوعی: تو درباره دخترت و همچنین درباره ثروت، نیروی نظامی و سرزمینت صحبت کردی.
هوش مصنوعی: زمانی که من از تو سپاسگزار شدم، تو را با لقب شاه و نیکوکار خطاب کردم.
هوش مصنوعی: دختر که به من بخشیدی، زمانی بود که از سلطنت ایران، هیچ توقعی نداشتم.
هوش مصنوعی: تو گنجی را به من فرستادهای که آراسته و زیباست، همچنین دختری را خواستهای که به نزد من بیاید.
هوش مصنوعی: اگر تو هم مثل من دوستی داشتی، هیچگاه به جنگ با دلیران ایران نمیپرداختی.
هوش مصنوعی: حالا نیزهام به تن تو برخورد کرده و میخواهم سرت را با خنجر بزنم.
هوش مصنوعی: وقتی که تو بروی و سرمایه و ثروتت را با خود ببری، من تنها دختر و زحمتی که بر دوش داشتی را خواهم داشت.
هوش مصنوعی: تو گفتی که داراییها و قدرت من بسیار زیاد است و مانند تاج و تخت و فیل و سوار زیاد دارم.
هوش مصنوعی: در این داستان، یکی از افراد مشهور و معروف به میدان جنگ آمد و در میان صفوف نبرد، دچار پیچیدگی و دشواری شد.
هوش مصنوعی: اگر سگی به دنبال چیزی تند و سریع بدود، هیچگاه به آن نمیرسد اگر که آن چیز از او دورتر باشد.
هوش مصنوعی: دل تو را از راه و روش خودت برداشتند چون به درباری که جنگجویان هستند نزدیک شدهای.
هوش مصنوعی: از نهی و زشتیها دوری کن و از کارهای ناپسند بپرهیز.
هوش مصنوعی: او به من گفت که بزرگترها کسانی هستند که با زینتها و تاجها دیده میشوند، نه به خاطر بزرگی خود.
هوش مصنوعی: تمام شهرهای جهان برای من است و زمانه بر این گفتهام شاهد است.
هوش مصنوعی: راه به سمت شهرها باز است، چه کسی که مقامش پایین باشد و چه کسی که مقامش بالا؛ هر دو میتوانند به آنجا بروند.
هوش مصنوعی: اگر به ناحق در ناحیهای عمل کنی، به جز سختی و مشکلات نصیبت نخواهد شد.
هوش مصنوعی: در اینجا به کسی اشاره میشود که در جستوجوی چیزی ارزشمند و گرانبهاست، اما در عین حال، به دوری و جدایی از آن نیز پرداخته شده است. درخواست برای داشتن چیزی زیبا و خاص میتواند نمادی از آرزوها و خواستههای انسان باشد که به نوعی با فاصله و متفاوت بودن همراه است.
هوش مصنوعی: ببخشایید که در مواردی از خطای خودم رنجیدهخاطر شدهاید، ولی تلاش میکنم که در آینده بهتر عمل کنم و کمتر دچار اشتباه شوم.
هوش مصنوعی: سپاه تو به تو قدرت و توانایی میبخشد و مسیر زندگیات را با چالشها و روزهای خاصی همراه میکند.
هوش مصنوعی: زمانی که خود را از میدان نبرد بیرون کشیدم، دیگر به هیچ چیز فکر نمیکنم و حتی از لشکرت هم یک قران (پول) در ذهنم نیست.
هوش مصنوعی: اگر تو به عنوان یک پادشاه چندین دروغ بگویی، هیچگاه به حقیقتی نخواهی رسید و دنیای تو تاریک خواهد ماند.
هوش مصنوعی: من به شاه سه روز مهلت دادهام تا نشانهای روشن از خود نشان دهد.
هوش مصنوعی: سر بریدهات را به درگاه ببینند که بر نیزه در پیش شاه قرار دارد.
هوش مصنوعی: فرستادهای با دو چهره آمد که مانند زریر (شخصیتی مشهور) زیبا و جذاب است و خوشبختی را برای جوانی که هنوز ناتوان و بیتجربه است، به ارمغان میآورد.
هوش مصنوعی: پیام را به شاه ساوه ارسال کرد و زمانی که مهتر سیاه این خبر را شنید، تغییر حالتی در چهرهاش رخ داد.
هوش مصنوعی: فغفور از او پرسید که این ناله و گریه برای چیست؟ برای اینکه این مشکل موجب میشود که بر لشکر خود باید بگریند.
هوش مصنوعی: به اتاق پردهدار آمد و دستور داد تا ساز و نقاره را آماده کنند.
هوش مصنوعی: بیاورید فیلهای زنده و طنینافکن، آسمان را به رنگ چوب گرانبهای آبنوس درآورید.
هوش مصنوعی: پس از آنکه این جنگجوی معروف را آماده جنگ کرد، شاه با اندیشۀ عمیق و فکر بلندش به فکر فرو رفت.
هوش مصنوعی: به فرزند گفت: ای فرزند، لشکرکشی نکن، جنگ را تا صبح فردا به تأخیر بینداز.
هوش مصنوعی: از دو سمت، سپاهیان به میدان آمدند و نشانههای پیروزی از درون خانه به بیرون ظاهر شد.
هوش مصنوعی: آتش را از دو سو بلند کردند و جهان پر شد از گفتگو و بحث در بین لشکر.
هوش مصنوعی: وقتی بهرام در خیمه تنها ماند، پیامی فرستاد تا ایرانیان را جمع کند.
هوش مصنوعی: او درباره جنگ با این سپاه مشورت کرد و به همین دلیل، جهان به تیرهگی گرایید.
هوش مصنوعی: ترکان و پر مایگان خوابشان برد و اکنون جهان به روی جستجوگران باز شده است.
هوش مصنوعی: وقتی بهرام جنگجو در خیمه خوابش برد، تمام شب دلش با جنگ و نبرد بود.
هوش مصنوعی: بهرام در خواب دید که ترکان به جنگ او آمدهاند و خیلی شجاع و دلیر شدهاند.
هوش مصنوعی: سپاه تو به کلی شکست خورده است، بنابراین بهتر است به راهی بروی که نه مسیر مشخصی دارد و نه پایانی در آن هست.
هوش مصنوعی: شما برای رسیدن به هدف خود باید از دلاوران و قهرمانان کمک بگیرید، و در غیر این صورت، بدون همراهی و پشتیبانی، به مشکلاتی برخواهید خورد.
هوش مصنوعی: وقتی از خواب بیدار شد، غمی را حس کرد که مانند گلی پر از هنر و پر از درد بود.
هوش مصنوعی: شب تاریک با درد و غم همراه بود، او خواب را بر تن کرد و با هیچکس سخن نگفت.
هوش مصنوعی: در همان زمانی که خرد برزینی از راه آمد که شاه ساوه از او فرار کرد.
هوش مصنوعی: او میگفت که باید از لشکر گرسنه فرار کرد و به دنبال چارهای بود.
هوش مصنوعی: هیچکس در جهان نمیتواند سپاهی بزرگتر از سپاه پیامبر را ببیند که همراه با شاه ساوه هستند.
هوش مصنوعی: به بهرام گفتند که چرا اینقدر مطمئن و بیاحتیاطی؟ باید مراقب و هوشیار باشی، زیرا ممکن است در دام خطرناک و بدی گرفتار شوی.
هوش مصنوعی: به جان ایرانیان آسیب نرسان و از شخصیتهای بزرگ و نامی آنها حمایت کن.
هوش مصنوعی: زمردی را به جان خود هدیه کن که هرگز چنین روزی پیش نیامده است.
هوش مصنوعی: بهرام به کسی میگوید که از شهر تو در دنیا هیچ چیز جز این برای تو نیامده است.
هوش مصنوعی: همه در کار خود و به خاطر روزی خود در تلاش هستند و زندگی را از اول تا آخر میگذرانند.
هوش مصنوعی: تو در دامانی نشستهای که در کنار آبگیر قرار گرفته است، نه مردی که با تیر و شمشیر به مبارزه بپردازد.
هوش مصنوعی: وقتی خورشید از بالای کوه سیاه طلوع کند، به تو نشان میدهم که چطور باید با شاه ساوه مبارزه کنی.
هوش مصنوعی: وقتی شیر از چشمه بیرون آمد، دنیا مانند چهرهی زیبای یک زن رومی درخشان و روشن شد.
هوش مصنوعی: نای آهنین به صدا درآمد و زمین به لرزه درآمد. جوش و خروش از نعلهای اسبها برخواست.
هوش مصنوعی: سربازان را مجهز کرده و آماده ساخت و خود بر روی اسب نشست و یک چماق جنگی که نشانهی قدرت و سرسختی بود، در دست گرفت.
هوش مصنوعی: به طور کلی، در این بیت اشاره شده که در سمت میمنه، تعداد سه هزار زرهپوش و سوارکار باتجربه هستند.
هوش مصنوعی: فرستادهای به سوی مصر همراه با سواران جنگی و مردان شجاع.
هوش مصنوعی: در یک دست او، آتش و قدرتی شجاعانه وجود دارد و او پرستندهای است که به ایزد فرخ و پیروزمند وفادار است.
هوش مصنوعی: در دستان چپ او، شمشیری نمایان بود که آب دریا را بر اسبش رها کرده بود.
هوش مصنوعی: در پشت آنها جنگجویانی دلیر وجود داشتند که با زره و سپر قدیمی خود آماده نبرد بودند.
هوش مصنوعی: در جلوی شهر همدان، گشسب قرار دارد که هنگام زدن پای اسب بر زمین، آتش از زمین برخاسته و شعلهور میشود.
هوش مصنوعی: در هر یک از آنها سه هزار سوار جنگی و جنگاور وجود دارد.
هوش مصنوعی: صدایی از جلوی سپاه بلند شد که ای گُرزداران با کلاههای زرین، آماده باشید.
هوش مصنوعی: اگر کسی از میدان جنگ بگریزد و در نبرد شیر یا پلنگی را ببیند، نشاندهنده ترس و ضعفی است که در او وجود دارد. در واقع، این اشاره دارد به کسانی که در مواقع دشوار ناامید میشوند و فرار میکنند حتی اگر با چالشهای بزرگ رو به رو باشند.
هوش مصنوعی: به خدا قسم که اگر سرم را از بدنم جدا کنم، آن را در آتش خواهم سوزاند.
هوش مصنوعی: دو طرف لشکر راههای مختلفی وجود داشت که اگر بخواهد فرار کند، راه کوتاهتری پیشروی اوست.
هوش مصنوعی: او با ده نفر به گل رفت و در هر دو مسیر، خود را در میان سپاه به نمایش گذاشت.
هوش مصنوعی: دبیر بزرگ و پرنفوذ دربار شاه به سوی قهرمان سپاه آمد.
هوش مصنوعی: به او گفت که این حرف را نمیتوان به آسانی ارزیابی کرد و زبان تو هم تازه و بیپرواست.
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، توجه کن به سربازان؛ ما مانند موهای سپید و گاو سیاه هستیم.
هوش مصنوعی: در این نبرد و درگیری، ایران به شدت آسیب میبیند و سرزمین ما به طور کامل ویران خواهد شد.
هوش مصنوعی: در اینجا تصویر میشود که به دلیل حضور بیامان و خطرناک جنگجویان توران، نه نشانهای از خاک، نه دریا و نه کوه قابل مشاهده است. این وضعیت نشاندهنده devastation و ویرانی شدیدی است که به وجود آمده و همه جا را تحت تأثیر قرار داده است.
هوش مصنوعی: بهرام با صدای بلند به فردی که بدسرشت و بدبخت به نظر میرسید، اعتراض کرد و گفت: ای دل شادکام، تو در چه حال هستی؟
هوش مصنوعی: تو برای نوشتن و بیان احساسات و افکارت به قلم و کاغذ نیاز داری، اما در میان این همه حرف و سخنی که به تو گفته میشود، به یاد داشته باش که باید انسانیت را در نظر بگیری.
هوش مصنوعی: خراد برزین به نزد دیو آمد و گفت که بهرام حریف دیگری جز دیو ندارد.
هوش مصنوعی: معنای این بیت این است که نويسندگان و دبیران به دنبال راه فراری هستند تا کسی از وقوع یک تحول یا بیداری بزرگ باخبر نشود.
هوش مصنوعی: از ترس پادشاه و بهرام شیر، هر دو نفر تصمیم گرفتند که یک تل را انتخاب کنند.
هوش مصنوعی: یک نفر به سرعت از میدان جنگ فاصله گرفت و به کناری رفت، دور از راه سواران تور.
هوش مصنوعی: دو نفر به راهی رفتند که مناسب است، تا به تماشای لشکر بپردازند.
هوش مصنوعی: چشم بهرام را در آن زمان برتر و بالاتر از دیگران قرار دادند تا در هنگام خشم و در زمان نبرد، چگونه جنگ کند.
هوش مصنوعی: وقتی بهرام آماده جنگ شد، صدای خشمگین دشمنان از میدان نبرد به گوش رسید.
هوش مصنوعی: او در برابر پروردگار به خاک افتاد و میگفت: ای داور، ای عدالتپیشه و پاک.
هوش مصنوعی: اگر در این جنگ نابرابر،ستم و ظلم را ببینی، به خاطر من، منطقه ساوه را انتخاب میکنی.
هوش مصنوعی: دل من را آرامش ببخش و به ایرانیان سعادت و خوشبختی عطا کن.
هوش مصنوعی: اگر برای تو تلاش کنم و در راه تو به جنگ بروم، حتی اگر مجبور شوم جان خود را فدای تو کنم.
هوش مصنوعی: مرا و همراهانم را شاد کن و این جنگ ما را به نوعی کنیم که به جهان رونق و آبادانی ببخشد.
هوش مصنوعی: از آن نقطه، نیرویی سرکش و قدرتمند برخواست که شبیه به گرزی از جنس گاو بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۶ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.