گنجور

 
۸۷۸۱

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۷

 

... از میان جو نه آگاهم هنوز

قطره قطره آب می بنمایدم

لحظه لحظه تشنگی افزایدم

جوی خون از دل بدامان بسته ام

خشک لب بر طرف جو بنشسته ام

فیضی از آن یم ندیده جز نمی ...

نشاط اصفهانی
 
۸۷۸۲

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۹

 

... عدل بهتر پیش دانا یا ستم

طاعت از بنده و یا عصیان نکوست

خواجه شکر خواجه یا کفران نکوست ...

... آگهی خوشتر بود یا غافلی

خواجگان دانند کار بندگی

سرکشی به یا که سر افکندگی

با چنین کردار اگر شرمنده نیست

خواجه عاقل نیست یا خود بنده نیست

تو مگو هم عاقل و هم بنده ام

بنده ام وز بندگی شرمنده ام

بر کریمی خدا دل بسته ام

فارغ و آسوده دل بنشسته ام

خواجه عاقل نیستی پس غافلی ...

... کردگار ما کریم است و رحیم

رحم او بر بندگان رسمی قدیم

ابر باشد در کرم آری سمر ...

... من گمانم این که خواجه عاقل است

لیک در خوابست و از خود غافل است

چشم تن بیدار و چشم جان به خواب ...

نشاط اصفهانی
 
۸۷۸۳

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۰

 

... آنکه نگذشته ست بر نیران دوست

کی گذر دارد سوی بستان دوست

ای ز نیران تو بستان نشاط

ای نشاط جان وای جان نشاط ...

... بازگیر ای عشق از من داد من

بر فکن از بیخ و بن بنیاد من

لوح دل از هرچه جز وی پاک کن ...

... به از آن راحت که در خوابت کند

خشم کافزاید ادب مر بنده را

خوشتر است از لطف گستاخی مرا ...

... نیست شو تا خود نماند جز خدا

آنچه بشکستی و بستی توبه نیست

ای برادر تا تو هستی توبه نیست ...

نشاط اصفهانی
 
۸۷۸۴

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۶

 

... ای دریغ از پوزه و از ریش بز

میخ بز برکند و بندش برگسست

پس به جای خویش محکم برنشست ...

... فارغ آن بوزینه از این کشمکش

در کنار میخ خود بنشسته خوش

گاه میخندید و گه میداد تیز ...

... وان کنیزک همچنان تا دیرگاه

گه گشاده دیده گه بسته نگاه

این مثل در تست شو آگه ز راز ...

... منتی بر کفت ما بگذاشتی

یک زمان بنشین و با ما راز کن

عقده ای در رشته دارم باز کن ...

نشاط اصفهانی
 
۸۷۸۵

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۸

 

... شرح اوصاف گلم رهزن شده

لیک بسته چشم و در گلشن شده

بازگشته از گلستان خوار و زار ...

... کیستم من واپسی از قافله

بنده ای در کار خود درمانده ای

از در صاحب به خواری رانده ای

بنده بیشرم و گستاخ و جسور

با که آوخ با خداوندی غیور ...

نشاط اصفهانی
 
۸۷۸۶

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۱

 

... ضعفش افکنده ز پا در رهگذار

بسترش از خاک و بالینش ز خار

چون کلیم الله را در راه دید ...

... کی تواند جان ز تن بیرون شود

قوت و قوت تن از آبست و نان

نان جان علم است و آبش عشق دان ...

... قوم با موسی بهر جانب دوان

تا مگر یابند ازو جایی نشان

این یکی میگفت گر گش برده است ...

... آشکارا ساز این راز نهان

جمله را از بند حیرانی رهان

پس خطاب آمد به موسی کای کلیم ...

... بیدلان با دلبران پیوسته اند

تن بجان و جان بجانان بسته اند

عاشقان در تن خواص جان نهند ...

... من چه گویم خود تو میدانی تمام

بندگی سرمایه ی آزادگیست

لیک شرط بندگی افتادگیست

تا بدانی راه و رسم بندگان

از نبی یمشون هونا را بخوان ...

... انما العزت کدامین عزت است

بندگان خواجه ی جان جهان

خواجه ی چرخند امیر اختران ...

... نیست از خوف جحیم آرامشان

ربنا اصرف ذکر صبح و شامشان

روز با خلقند در نظم معاش ...

... نام باطن را ز شب آورده ایم

بندگان در بندگی مستغرقند

ظاهر اندر خلق و باطن باحقند

بندگان آنان که نگذارند اثر

با خدا در دل ز معبودی دگر ...

... هب لنا گویان از آنند و ازین

ربنا اجعلنا امام المتقین

عشق بازم سر زد از سودای یار ...

... کهربایش یاد داد استاد را

آب را خاکی فشان و سیل بند

آب بر آتش بزن تا چند چند

نشاط اصفهانی
 
۸۷۸۷

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۳

 

باز این دیوانه ی بگسسته بند

فاش میگوید بآواز بلند ...

... خاطر غمدیده ای را شاد کن

مرغ دامی را سوی بستان فرست

تشنه کامی را بر عمان فرست ...

... کافرم ترسم اگر از کشتنم

بنده ی شاهم نه در بند تنم

این تن خاکی قرین خاک به ...

نشاط اصفهانی
 
۸۷۸۸

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۴

 

... آنکه جان پیوسته دارد با خدا

از دعا لب بست و دل از مدعا

بنده ام وز بندگی شرمنده ام

شرم بادم زین که گویم بنده ام

من کیم شایسته جرگ سگان

کی شمارندم ز جمع بندگان

گفت آن شاهنشه ملک یقین ...

نشاط اصفهانی
 
۸۷۸۹

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۵

 

... تا نبیند عیب من غیر از تو کس

پرده ها بستی به کارم پیش و پس

ای تو ستار عیوب بندگان

عیب ما و حسن خود کردی نهان

گر نمی بستی تو بر روی نکو

پرده ها از نور و ظلمت تو به تو ...

... کی شوم نومید از غفاریت

خلق را بستی ز عیبم چشم و گوش

ای خدا عیب من از خود هم بپوش

نشاط اصفهانی
 
۸۷۹۰

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۶

 

... پریشان سازدش انده روا نیست

ز غم خاموش بنشیند سزا نیست

بر آتش گر ببینی گل بروید

به آب ار بنگری پستی نجوید

اگر یابد ز راهت باد گردی ...

... ز خرسندی گوزنان در تک و تاز

چنان بستند خود را بر کمندش

که نگشاید کسی از صید بندش

ز پیشش بسملی گر گام برداشت ...

نشاط اصفهانی
 
۸۷۹۱

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۷

 

... جهانجوی و عادل شه دین پرست

جهان در یکی عزم بگشود و بست

به عالم حصاری متین از کرم

که دارد از او بسته پای ستم

به سالی همایون و فرخ به فال ...

... در او چون بپیوست سلک نشاط

گهر هم از آن بست کلک نشاط

بدین قطعه بنگر که پا تا به سر

همی عقد بر عقد در و درر

بدان عقدها تا در او شهد بست

به هر عقد از آن عقد این عهد بست

به هر عقد او گر شماری لآل ...

نشاط اصفهانی
 
۸۷۹۲

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۸

 

... به ایوان خرامد گل از طرف شاخ

به بستان خرامند خوبان ز کاخ

ز عکس گل و سنبل و روی و موی ...

... گلی بلبلی دلبری بیدلی

دگر ره چو بیند به بستان دل

نروید بجز خار طغیان ز گل ...

... یکی بر خدا رهنمون و دلیل

یکی بندگان را پناه و کفیل

ز پیغمبران مهتری برگزید ...

نشاط اصفهانی
 
۸۷۹۳

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

... روشنی نیست جز از پرتو روی چو مهت

ز یکی جان بستاند به یکی جان بخشد

جان من این چه اثرهاست که دارد نگهت ...

... به سوی دامگه آرد هوس دامگهت

ز تو داد دل ما را بستاند روزی

آنکه کرده است به ملک دل ما پادشهت ...

... نه به رحم است که بر باد ندادی خاکم

ز آن ندادی که مبادا بنشیند به رهت

گشت مرحوم ز سنگ ستمت چون زنخست ...

سحاب اصفهانی
 
۸۷۹۴

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

... در دیده ی من خواب و شب هجر تو هیهات

هم جان دهد و هم بستاند لبت آری

از معجز عیسی بودش بیش کرامات ...

... سلطان جهان فتحعلی شاه که افلاک

از بندگی حضرت او جسته مباهات

ذاتش ز حوادث ابدالدهر مصون باد ...

سحاب اصفهانی
 
۸۷۹۵

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

... همین بس است که شد منکر جمال صبیح

مپرس حال دل و بنگر اشک خونینم

که این کنایه به حالش بود به از تصریح ...

... به وصف کوثر و جنت هزار فعل قبیح

به عشق روی بتی بسته ایم زناری

که غیرتش زده صد عقده در دل تسبیح ...

سحاب اصفهانی
 
۸۷۹۶

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

... آن ماه را ز آه دل من حذر نبود

دل بستگی نبود مرا تا به آشیان

از تند باد حادثه زیر و زبر نبود

هر چیز کآیدت بنظر پرتوی ازوست

خوش آن که هر چه دید جز او در نظر نبود ...

سحاب اصفهانی
 
۸۷۹۷

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

بستیم لب از شکوه ی پیمان گسلی چند

تا آن که نسازیم ز خود رنجه دلی چند ...

... آگاه سحاب ارنه ای از مشعله ی خویش

بنگر به فلک دود دل مشتعلی چند

سحاب اصفهانی
 
۸۷۹۸

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳

 

... با آن که دارد ایمنی صیدی که باشد در حرم

مهر رخت خلوت گزین آنجا که بنایی جبین

پیدا که خورشید از زمین آنجا که بگذاری قدم ...

... داری وجود عاشقان معدوم از چندین عدم

بستان حسن نیکوان آرد نهالش کام جان

عشق تو در آن بوستان نخلی ست بارش رنج و غم

سحاب اصفهانی
 
۸۷۹۹

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵

 

به روی غیر چو نگذاریم که در بندم

زآستان توام به که رخت بر بندم

هزار عقده فزون تر بود به رشته ی مهر

ز بس تو بگسلی و من به یکدیگر بندم

چو من به خاک درت تاکسی نیابد راه

ره سرای تو را زآب چشم تر بندم

عجب نه آتش شوق ار بسوزدش پر و بال

چو نامه ات به پر مرغ نامه بر بندم

همان نبسته گشایم به کویش آن باری

که هر دم از ستم او پی سفر بندم

دلم گرفت زو ضع جهان خوشا کنجی

که از جهان و زاهل جهان نظر بندم

کمر به دلبری آن بت چو بست زاهد داد

سحاب اجازه که زنار بر کمر بندم

سحاب اصفهانی
 
۸۸۰۰

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۶

 

... با وجود نقش مهر آن نگار ساده ام

تا میان بندگی بستم به کوی می فروش

یافت آزادی زهر قیدی دل آزاده ام ...

سحاب اصفهانی
 
 
۱
۴۳۸
۴۳۹
۴۴۰
۴۴۱
۴۴۲
۵۵۱