گنجور

 
سحاب اصفهانی

ایمن نباشد عاشقی در کویت از تیغ ستم

با آن که دارد ایمنی صیدی که باشد در حرم

مهر رخت خلوت گزین آنجا که بنایی جبین

پیدا که خورشید از زمین آنجا که بگذاری قدم

گاهی از آن صفر دهان گاهی از آن موی میان

داری وجود عاشقان معدوم از چندین عدم

بستان حسن نیکوان آرد نهالش کام جان

عشق تو در آن بوستان نخلی ست بارش رنج و غم