گنجور

 
سحاب اصفهانی

آن شوخ را ز دوستیم تا خبر نبود

هر لحظه دوستیش بمن بیشتر نبود

تدبیر اگر چه جز به دعای سحر نبود

کردم بسی دعا و یکی را اثر نبود

شد مهربان زناله دلش لیک با رقیب

خوش آن زمان که ناله ی ما را اثر نبود

فرزانه آنکه بر درد و نان نرفت و ساخت

با لقمه ی جوینی اگر بود یا نبود

مه در حذر ز آه دلم بود دوش و باز

آن ماه را ز آه دل من حذر نبود

دل بستگی نبود مرا تا به آشیان

از تند باد حادثه زیر و زبر نبود

هر چیز کآیدت بنظر پرتوی ازوست

خوش آن که هر چه دید جز او در نظر نبود

جز راه کوی خویش (سحابت) در انتظار

یک شب نشد که بر سر هر رهگذر نبود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode