گنجور

 
سحاب اصفهانی

ز شیخ ما چه شماری هزار فعل قبیح؟

همین بس است که شد منکر جمال صبیح

مپرس حال دل و بنگر اشک خونینم

که این کنایه به حالش بود به از تصریح

چو بزم وصل می صاف نیست گرچه بود

به وصف کوثر و جنت هزار فعل قبیح

به عشق روی بتی بسته ایم زناری

که غیرتش زده صد عقده در دل تسبیح

(سحاب) سیم و زر آور به کف که می نخورند

بتان فریب به نثر بلیغ و نظم فصیح