گنجور

حاشیه‌ها

علی احمدی در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸:

بی مِهرِ رُخَت روزِ مرا نور نماندست

وز عمر، مرا جز شبِ دیجور نماندست

بدون وجود روی تو که مثل خورشید است دیگر در روزها برایم نوری نمانده است .و ادامه عمرم فقط یک شب تاریک است.

غم شدیدی بر حافظ مستولی شده است و او از چیزی شبیه از دست دادن یک نفر در زندگی متاثر شده است.چرا؟

هنگامِ وداعِ تو ز بس گریه که کردم

دور از رخِ تو، چشمِ مرا نور نماندست

وقتی که داشتم با تو خداحافظی می کردم از بس که از دوری تو  گریه کردم  دیگر در چشم من نور نمانده است. در قدیم براین باور بودند که گریه زیاد باعث نابینایی می شود مثل  یعقوب نبی که از فرط گریه بر فرزندش نابینا شد.

حافظ در اینجا نشان می دهد که همیشه انسان در راه رسیدن به چیزی یا کسی نیست گاهی موقعیتی پیش می آید که ما چیزی یا کسی را از دست می دهیم و مجبوریم با آن محبوب برای همیشه خدا حافظی کنیم.رویکرد عاشقانه حافظ چگونه است؟

می‌رفت خیالِ تو ز چشمِ من و می‌گفت

هیهات از این گوشه که معمور نماندست

تصویر خیالی تو که در چشمم بود در حال محو شدن بود و گویا چنین می گفت که حیف که اینجا یعنی چشم و دل عاشق دیگر مثل قبل آباد نیست و خراب شده است.

در ابیات قبل حافظ از وصال و دیدن روی محبوبش محروم شده و در اینجا تصویر محبوب هم می رود .در غزل "ساقیا برخیز و در ده جام را "شاهد سه مرحله عاشقی یعنی خاطر (تصویر ذهنی)_دیدن _وصال هستیم .اینجا که محبوب را از دست می دهد یکی یکی از این مراحل بر می گردد.نکته مهم یادگیری نحوه سوگواری برای عزیزان است. ابتدا حضورشان را از دست می دهیم (ترک وصال و شروع هجران) بعد از دیدن آنها محروم می شویم و بعد از مدتی حتی تصویر و خیال  همیشگی آنها حذف می شوند و گاهگاهی فقط از آنها یاد می کنیم  .ماندن در هر یک از این مراحل سوگواری درست را با مشکل مواجه می کند.

وصلِ تو اَجَل را ز سرم دور همی‌داشت

از دولتِ هجرِ تو کنون دور نماندست

شرح این مصیبت با مبالغه شاعرانه همراه است .تا زمانی که وصال محقق بود گویا مرگی قابل تصور نبود ولی حالا که نوبت هجران است دور نیست که من هم بمیرم.

اصولا وقتی حافظ از معشوق صحبت می کند امکان وصال به راحتی ممکن نیست و باید در راه وصال صبر کند .این صبر معنایش استقامت است .ولی در اینجا وصال محقق شده و نشان می دهد مخاطب معشوق او نیست بلکه عزیزی است که مورد ارادت حافظ است و از دست رفته .

نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگوید

دور از رُخَت این خستهٔ رنجور نماندست

نزدیک است که رقیب تو بگوید من از دوری روی تو از شدت خستگی و رنج دیگر ماندنی نیست .

وقتی صحبت از مرگ است اینجا رقیب همان فرشته ایست که روح اموات را همراهی می کند و شاهد این فرایند مرگ است.

صبر است مرا چارهٔ هجرانِ تو لیکن

چون صبر توان کرد که مقدور نماندست؟

وقتی عزیزی را از دست می دهیم دچار نوعی از هجران می شویم . چاره این هجران هم صبر است ولی نه به معنای استقامت و پایداری بلکه به معنای تحمل و پذیرش واقعیت که به قول حافظ این نوع صبر هم سخت است.

در هِجرِ تو گر چشمِ مرا آبِ روان است

گو خونِ جگر ریز که معذور نماندست

در این هجران اگر می بینی آب روان از چشمم جاریست بگو تا تا خون جگر هم بریزد که برایم قابل انجام است 

حافظ، ز غم از گریه نپرداخت به خنده

ماتم زده را داعیهٔ سور نماندست

می گوید من ماتم زده و عزادارم و نمی توانم از گریه و غم  بخندم چرا که معنایی ندارد چنین کسی را به مجلس شادمانی دعوت کنند.

علی ک در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۲۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۸۷ - بیان حال خودپرستان و ناشکران در نعمت وجود انبیا و اولیا علیهم السلام:

این بخش دیگر حرفی برای گفتن نمیگذارد، بهتر است برای افکارم، رفتارم، عقایدم، قضاوت کردن‌هایم، بهانه‌های بی‌موردم و و و دیگر ابعاد شخصیتی خودم بروزرسانی صحیحی انجام بدهم. البته به لطف و کرم خداوند.

لولی وش مغموم در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۵۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۱۷:

به گمان من آنچه بسزاست ماندگاری این سرزمین از پس هزاره هاست.کما اینکه فردوسی بزرگ نیز تنها همین یک هدف را در سر میپروراند و سروده ای سترگ از خویش برجای گذشت برای اینکه ایران با تمام زخمهایی که بر پیکرش است بماند.

تو سبز جاودان بمان که من
پرنده‌ای مهاجرم که از فراز باغ با صفای تو
به دور دست مه گرفته پر گشوده‌ام

خلیل شفیعی در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸:

✅ نگاه دوم: عناصر برجستهٔ غزل ۲۶۸

1 ـــ بیت اول: «گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس / زین چمن سایهٔ آن سرو روان ما را بس»

تصویر «گلعذاری» (زیبا رو) از گلستان جهان نماد نهایت ارزش  زندگی است عشق و دلدادگی. و «سایهٔ سرو روان» تجسم معشوقی استوار و جاوید

2 ـــ بیت دوم: «من و همصحبتی اهل ریا دورم باد / از گرانان جهان رطل گران ما را بس»

تقابل «اهل ریا» با رندان. حافظ همصحبتی با ریاکاران را نفی می‌کند و در برابر آن، بادهٔ ناب (رطل گران) را کافی می‌داند. طنز اجتماعی و انتقاد از زهد فروشان در اینجا برجسته است.

3 ـــ بیت سوم: «قصر فردوس به پاداش عمل می‌بخشند / ما که رندیم و گدا، دیر مغان ما را بس»

مقایسهٔ «قصر فردوس» با «دیر مغان»؛ تصویر بهشت اخروی در برابر میخانهٔ زمینی. حافظ با لحن رندانه، زهدپیشه‌گان را می‌نوازد و رندی را بالاتر از معاملهٔ عمل و پاداش می‌نشاند.

4 ـــ بیت چهارم: «بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین / کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس»

تصویر فلسفی و عارفانه: نشستن بر لب جوی نماد سکون و تأمل، و آب رونده ، استعاره از عمر در گذر. این بیت به «کاروان زندگی» و زودگذری دنیا اشاره دارد.

5 ـــ بیت پنجم: «نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان / گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس»

دنیا به بازار تشبیه شده؛ «نقد بازار» کنایه از ارزش‌های زودگذر و «آزار جهان» کنایه از ناپایداری لذایذ. تقابل «سود و زیان» بیانگر حسابگری دنیاپرستان در برابر بی‌نیازی رندانهٔ شاعر است.

6 ـــ بیت ششم: «یار با ماست، چه حاجت که زیادت طلبیم؟ / دولت صحبت آن مونس جان ما را بس»

جدی‌ترین مضمون غزل: «یار با ماست» یعنی حضور محبوب (خدا یا معشوق). همین دولت هم‌نشینی کافی است؛ تأکید بر قناعت و بی‌نیازی از زیاده‌طلبی.

7 ـــ بیت هفتم: «از در خویش خدا را به بهشتم مفرست / که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس»

ردّ بهشت در برابر کوی معشوق؛ تصویری عاشقانه ـ عرفانی. «سر کوی تو» حقیقتی فراتر از مکان و زمان است. این بیت اوج بی‌اعتنایی به پاداش‌های موعود و غرق‌شدن در حضور معشوق است.

8 ـــ بیت هشتم: «حافظ از مشرب قسمت گله ناانصافیست / طبع چون آب و غزل‌های روان ما را بس»

پایان غزل با خودارجاعی شاعر: «غزل‌های روان» همچون طبع جوشان او کافی است. پذیرش قضا و قسمت در کنار هنرمندی شعری، هم نگاه عارفانه و هم افتخار هنری شاعر را بیان می‌کند.

⬅️ خلیل شفیعی (مدرس زبان و ادبیات فارسی)

پیوند به وبگاه بیرونی

شمس (ساقی) در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۴۸ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » هوشنگ » بخش ۲ - کشف شیوهٔ برافروختن آتش به دست هوشنگ و سابقهٔ جشن سده:

سلام و درود جناب کرمانی گرامی.

سپاسگزارم. بله. به علت کندی و اختلال اینترنت دو بار پشت سر هم ارسال شده بود که برطرف شد.

 

پایدار باشید.

خلیل شفیعی در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸:

✅ نگاه اول: شرح بیت‌به‌بیت غزل ۲۶۸ حافظ

بیت ۱

گلعِذاری ز گلستانِ جهان ما را بس / زین چمن سایهٔ آن سروِ روان ما را بس

✦ از گل‌های نازپرورده‌ی این باغِ جهان، تنها یک شاخه برای من بس است؛ از این بوستان، تنها سایه‌ی سروِ روان (یار زیبا و دل‌آرام) برایم کافی‌ست.

↝ حافظ با لحنی قانعانه، می‌گوید که از جلوه‌های پرزرق‌وبرق دنیا چیزی نمی‌خواهد و حضور معشوق را بر همه‌ی گل‌ها و گلستان‌ها ترجیح می‌دهد.

بیت ۲

من و همصحبتیِ اهل ریا دورم باد / از گرانان جهان، رَطلِ گران ما را بس

✦ مبادا که من با اهل ریا هم‌نشین باشم! از بزرگان پرادعا و پرمدعا چیزی نمی‌خواهم؛ یک جام باده‌ی سنگین و جان‌فزا برایم بس است.

↝ حافظ بار دیگر فاصله‌ی خود را از زاهدان ریاکار بیان می‌کند و رندی خویش را در انتخاب هم‌صحبتِ صادق و باده‌ی زلال نشان می‌دهد.

بیت ۳

قصر فردوس به پاداش عمل می‌بخشند / ما که رندیم و گدا، دیر مُغان ما را بس

✦ قصر فردوس را در پاداش عمل صالح به دیگران می‌بخشند؛ ما که رند و گداییم، دیرِ مغان (میخانه) برایمان کافی است.

↝ در اینجا «دیر مغان» در برابر «قصر فردوس» قرار گرفته و حافظ با طعنه می‌گوید آن‌چه دیگران در آخرت می‌جویند، ما در همین‌جا در شراب و میخانه یافته‌ایم.

بیت ۴

بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین / کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس

✦  بر لب جوی آب بنشین و نماد  گذر عمر را ببین؛ همین اشاره‌ از این زندگی ناپایدار برای ما کافی است.

↝ شاعر با تصویری آرام و حکیمانه، گذر آب را نمادی از گذر عمر می‌داند و مخاطب را به تماشای این حقیقت ساده و ژرف فرا می‌خواند.

بیت ۵

نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان / گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس

✦دارایی  بازار نقد جهان و رنج‌های آن را بنگر؛ اگر شما را این همه دلایل  کافی نیست، همین سود و زیان دنیا برای ما بس است.

↝ حافظ به حقیقت متغیر دنیا اشاره می‌کند: بازارِ نقد (حقیقت عریان زندگی) و آزارهای آن را که ببینی، درمی‌یابی که نیازی به آرزوهای بیش‌تر نیست.

بیت ۶

یار با ماست، چه حاجت که زیادت طلبیم؟ / دولت صحبت آن مونس جان ما را بس

✦ چون یار با ماست، چه نیازی زیاده خواهی داریم؟ سعادت هم‌نشینی آن همدم جان برای ما کافی است.

↝ لحنی سرشار از آرامش و رضامندی دارد؛ حافظ حضور یار را غایت خوشبختی می‌داند.

بیت ۷

از در خویش خدا را به بهشتم مَفرست / که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس

✦تو را به خدا، مرا از درگاهت به بهشت مفرست؛ که سر کوی تو، از همه‌ی عالم هستی برایم بس است.

↝ اوج عشق و دلدادگی: حتی بهشت با همه‌ی نعمت‌هایش در برابر کوی دوست هیچ ارزشی ندارد.

بیت ۸

حافظ از مشرب قسمت گله ناانصافیست / طبع چون آب و غزل‌های روان ما را بس

✦ ای حافظ، گله کردن از روزی و قسمت، بی‌انصافی است؛ طبعی روان چون آب و غزل‌هایی جاری و خوش‌آهنگ برای ما کافی است.

↝ بیت پایانی با لحنی متین و قانعانه، نتیجه‌ی غزل است: بسنده‌کردن به حال و داشته‌ها و خرسندی از طبع شاعرانه و هنر سرودن غزل های ناب

⬅️ خلیل شفیعی(مدرس زبان و ادبیات فارسی)

پیوند به وبگاه بیرونی

محمد مهدی فتح اللهی در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۹ - در اینکه چرا اسکندر را ذوالقرنین گویند:

با این اوصاف تاحدودی شکی در ذوالقرنین خواندن اسکندر باقی نمی‌ماند اما باز بعضی از متعصبان بی‌دانش، چشم خود را بر این حقیقت بسته اند و کورکورانه داوری می‌کنند. جای جای ادبیات ما، اسکندر را ذوالقرنین خوانده اند و از او به نیکی یاد می‌کنند، حکیم نظامی بزرگ فقط یکی از آنهاست. نامه‌ی نادرشاه و حکایات الهی نامه در باره‌ی اسکندر ذوالقرنین و گلستان سعدی هم این گفته بنده را تصدیق می‌کنند.  

محمد مهدی فتح اللهی در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۵۲ دربارهٔ نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۴۷ - انجامش روزگار سقراط:

چه زیبا می‌شد اگر حکیم نظامی اندکی هم که شده به عقاید سقراط شرح‌شده در رساله فایدون، اشاره ای می‌کردند

مبتدی۷۶ در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۰۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴۴:

چنین اندیشه ها را من کی باشم.... 

کلمه "کی" به "که" تغییر یابد.

kianmehr amirkhani در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۲۶ در پاسخ به دکتر صحافیان دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۰ - ملامت‌کردن مردم شخصی را کی مادرش را کشت به تهمت:

سلام و ادب و احترام خدمت اقای دکتر

جناب کانال شما را دریافت کردم

ظاهرا تلاشتون بیشتر در نشر زمینه تفاسیر اشعار هست اما نحوه بیان یا بهتره بگم سطح بیان شما بسیار بالا و برای مخاطبین بیسوادی چون حقیر نیست(عذرخواهی میکنم که اساسا جسارت کردم و با سطح تحصیلات به کانال شما وارد شدم ) و از مقاطع لیسانس به بالا فکر میکنم بتونن فهم و درک کاملی از تفاسیر شما داشته باشن

اما ممنون میشم اگر کانال یا وبلاگی که تفسیر اشعار حضرت مولانا را نشر بده میشناسید البته به نثر ساده ای که تمام سطوح تحصیلی ینی چون حقیرق که دوم ابتدایی خوندمم بتونم فهم کلی از تفاسیر داشته باشم را معرفی نمایید

باسپاس و ارزوی ادینه ای شاد در کنار اغوش گرم خانواده

🙏❤️🙏

kianmehr amirkhani در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۰۳ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۰ - ملامت‌کردن مردم شخصی را کی مادرش را کشت به تهمت:

سلام و عرض ادب محضر شما دوست گرامی.

تا جاییکه هاشیه ها را مطالعه کرده ام بعید به نظر میادفرمایش شما 

به نظر نمیاد دنبال کشف مذهب حضرت مولانا باشن

ایشون به هر مذهبی بوده از بیاناتش ذهنی بسیار خلاق و صد البته دور از ذهن انسان و یا ادم هست.

فقط ثابت میکنه ایشون از مرتبه ای ورای مرتبه انسانی در ارتباطی تنگاتنگ و هر لحظه این ارتباط با بینهایت کانکشن قدرتمند پشتیبانی میشده

ینی اصلا ارتباط ایشون با مراتب بالاتر قطع نمیشده

وگرنه هیچ نویسنده خلاقی 

هیچ عارف و فیلسوف و شاعر و غزلسرای دیگری توانایی خلق چنین دلستانسرایی انهم در قالب چنین نظم  روان با اهنگی بسیار زیبا و روحی که در اشعارش همواره خواننده را همراهی میکنه 

متاسفانه من ندیدم مانندش

شما را نمیدونم

پس وقتی ایشون با حضرت حق ارتباطش در هر دم و لحظه بوده به نظر نمیاد نیاز به دین و مذهب و مسلک و اداب و ترتیبی داشته

درواقع حضرت حقتعالی ایشون را همچون میهمان یا فرزندی عزیز پذیرا بوده اند

به نظر شما با چنین شرایطی میهمان خداوند نیاز به ایین پرستش داره

نه 

فقط تنها نکته ای که دراین موارد نادر حکم میکنه

جاذبه لحظه به لحظه است

یعنی عشق در چنین لحظاتی حاکم بین خالق و مخلوق میشه

عشقی که درکش برای هرکسی بجز خود حضرت مولانا غیر ممکن و محاله

در پاداش چنین عشقی اینچنین علمیست که خالق به مخلوق خودش بیحساب عطا نموده اند

علم و دانشیکه همچون اتش عشق حضرت مولانا از ازل روشن شده بوده است و تا ابد هم نه تنها روشن خواهد بلکه روشنی بخش راه بینهایت خواهان ان خواهد بود

ساعد شه مسکن این باز باد

(تا ابد ) بر خلق این در باز باد

فقط ظرفیت گیرنده در سکوت و خاموشی از اسراری که بر خواننده اشکار میشه دلیلی است بر درک بیشتر و بیشتر

رضا از کرمان در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۰۲ در پاسخ به شمس (ساقی) دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » هوشنگ » بخش ۲ - کشف شیوهٔ برافروختن آتش به دست هوشنگ و سابقهٔ جشن سده:

جناب شمس  ساقی گرامی درود بر شما 

  درود بر شرف شما فقط شعر شما نیاز به ویرایش دارد ودو بار پشت هم نوشته شده است مزید امتنان است اصلاح بفرمایید.

شاد  باشی در پناه حق سرافراز  ودر صحت کامل

kianmehr amirkhani در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۳۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۰ - ملامت‌کردن مردم شخصی را کی مادرش را کشت به تهمت:

و خواهش بعدی

در مورد تفسیر چند بیتی در مورد {هفتصد پرده داشتن نور حق و اینکه نور اول را حیاط دانسته اند حضرت مولانا } چی میتونه باشه

و پرده های 2 الی 700 چی میتونه باشه

در صورتیکه تفسیر کاملی در بیان این چند بیت هست لطف مینمایید چنانچه راهنمایی نمایید 

 

باسپاس و ارزوی توفیق

🙏🙏❤️🙏🙏

kianmehr amirkhani در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۳۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۰ - ملامت‌کردن مردم شخصی را کی مادرش را کشت به تهمت:

سلام

صبح آدینه شادی را براتون آرزومندن

چون ز هفتصد بگذرد او <یم> شود

معنای لغوی {یم} دوستان گرامی راهنمایی نمایید

 

سپاسگذارم

🙏🙏❤️🙏🙏

HRezaa در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۳۲ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۵۱ - دعا کردن بلعم با عور کی موسی و قومش را از این شهر کی حصار داده‌اند بی مراد باز گردان و مستجاب شدن دعای او:

درود بر شما

سپاس بیکران

محمد هادی حسینی در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۲۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱۷:

با سلام و عرض ادب 

در مصرع اول از بین یکم «که رایی» باید سرهم نوشته شود به این صورت «کرایی» به معنای « تو کیستی» که مولانا در جواب می‌فرماید نمی دانم و خود را نمی شناسم. در چاپ مرحوم فروزانفر هم این نکته رعایت شده است 

شمس (ساقی) در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۱۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » هوشنگ » بخش ۲ - کشف شیوهٔ برافروختن آتش به دست هوشنگ و سابقهٔ جشن سده:

«به سلیطه‌ی مزدورِ هتاک به ساحت حکیم ابوالقاسم فردوسی»

 

«درد دنائت»

 

سلیطه، از خردمندی چو فردوسی، چه‌می‌فهمد؟
خدا داند نمی‌فهمد؛ نمی‌فهمد؛ نه‌می‌فهمد ۱

 

سلیطه، از سر عادت کند سر را به هر سوراخ
نمی‌داند که شاید بیند آن چیزی که گوید: آخ

 

سلیطه، سِیر کرده با سبک‌مغزی به آثاری
که باشد موجب آگاهی و پندار و بیداری

 

سلیطه! تو کجا و، شاهنامه‌خوانی و، تفسیر؟
چه می‌فهمی ز فردوسی و اشعارِ تر و تعبیر

 

سلیطه! سیرتِ ناپاک خود را فاش کردی تو
که خود را چون نخود، ناخوانده در این آش کردی تو؟

 

سلیطه! تو کجا و، طنزپردازی و، دانایی؟
مکش ای دلقک بوزینه‌وش! فریاد رسوایی

 

«زبان پارسی» شد زنده با اشعار فردوسی
عجم بالد به خود از دانش و پندار فردوسی

 

اگر «قانون» دهانت را نگیرد گِل، گنهکار است!
به ایران و به ایرانی و فردوسی، بدهکار است

 

دهانی که شود وا بی‌جهت، سر را دهد بر باد
خموشی پیشه کن ای یاوه‌گوی بی بن و بنیاد

 

گهی بر چپ بتازی و گهی بر راست می‌تازی
مبرهن شد که در دست منافق می‌کنی بازی

 

مکن خوش‌رقصی ای ابله! برای عده‌ای نادان
به شوق لقمه‌ی نانی، مکن مزدوری شیطان...

 

به فردوسی نه توهین بلکه توهین بر وطن کردی
سپس «کاپی» که گفتی را، از آنِ خویشتن کردی

 

مبارک باشدت آن «کاپ» و، آن چه لایق آنی
چنین کاپی به‌پاس خودفروشی بر تو ارزانی

 

اهانت نیست طنز ای بی‌خرد! طنز آبرو دارد
لباس طنز تو بر قامتت صدها رفو دارد

 

نداری بیش ازین ای بی‌هنر! پندار و استعداد
مَده از شوق شهرت، آبروی خویش را بر باد

 

اگر بینی خودت را یک نظر در آینه، گاهی
یقیناً بشکنی آیینه را با سنگ خودخواهی

 

از آن میمون که زشتی‌اش ز همسانان خود بیش است
مرا رخسار تو یادآور آن زشت اندیش است

 

برو اندیشه کن در خویش و اصل خویش پیدا کن
حیای مُرده‌ی خود را به روح تازه، احیا کن

 

مکن کاخ اَمَل را در هوای نفسِ دون، بنیان
بنای سُست پِی، دیری نپاید می‌شود ویران

 

اگرچه نیستی لایق که کَس گوید جوابت را
ولی چون آینه، کردم عیان، ذات خرابت را

 

درین آیینه ذاتت را به چشم دل تماشا کن
سپس دردِ دنائت را به اندیشه، مُداوا کن!

 

سخن، آهسته گفتم با تو تا شاید به خود، آیی
وگرنه با تو می‌گفتم سخن‌ها، بی شکیبایی

 

شنو از من که هستم مَست جامِ (ساقی) کوثر
که حق می‌گویم و جز حق نمی‌باشد مرا یاور:

 

مَبَر نام بزرگان را به زشتی تا ابد هرگز
که می‌باشد قلم در وصف مردان خدا عاجز

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1404/6/4

 

‌۱ـ سلیطه : زن بددهان، زن زبان‌دراز

نازنین مریم حسینی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲:

عرض سلام ، در زمان جناب حافظ زبان مجامع علمی عربی بوده و تسلط به شعر عرب نشان دهنده سطح بالای سواد و معلومات بوده .که ایشان با چیره دستی این ملمّع زیبا و عاشقانه را سروده . این غزل بجز بیت اول ، زیاد به گوش آشنا نیست چون اکثراً این غزل را به دلیل داشتن ابیات عربی نمیخوانند .

Mojib im در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۵۵ در پاسخ به احسان دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱:

بسیار زیبا بود عجب خاطره ای

۱
۹۷
۹۸
۹۹
۱۰۰
۱۰۱
۵۶۲۳