برمک در ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۳۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۱ - آغاز داستان:
شوربختانه جوانان ایران شاهنامه نمیخوانند و انان هم که میخوانند به بخش ساسانیان که بسیار زیباست نمیپردازند گاهی بخشی از ان را باید نوشت که بالا بیاید تا یاران بخوانند همه روی کشور نگهبان نشاند چو آسود از دشت لشکر براند ز دریا به راه الانان کشید یکی مرز ویران و بیکار دید به آزادگان گفت ننگست این که ویران بود بوم ایران زمین نشاید که باشیم همداستان که دشمن زند زین نشان داستان ز لشکر فرستادهای برگزید سخنگوی و دانا چنان چون سزید بدو گفت شبگیر ز ایدر بپوی بدین مرزبانان لشکر بگوی شنیدم ز گفتار کارآگهان سخن هرچ رفت آشکار و نهان که گفتید ما را ز کسری چه باک چه ایران بر ما چه یک مشت خاک بیابان فراخست و کوهش بلند سپاه از در تیر و گرز و کمند همه جنگجویان بیگانهایم سپاه و سپهبد نه زین خانهایم کنون ما به نزد شما آمدیم سراپرده و گاه و چادر زدیم در و دشت جای نشین شماست بر و بوم و کوه و زمین شماست فرستاده آمد بگفت این سخن که سالار ایران چه افگند بن سپاه الانی شدند انجمن بزرگان فرزانه و رای زن سپاهی که شان تاختن پیشه بود وز آزادمردی کماندیشه بود از ایشان بدی شهر ایران ببیم نماندی بکس جامه و زر و سیم زن و مرد با کودک و چارپای به هامون رسیدی نماندی بجای فرستاده پیغام شاه جهان بدیشان بگفت آشکار و نهان رخ نامداران ازان تیره گشت دل از نام نوشینروان خیره گشت بزرگان آن مرز و کنداوران برفتند با باژ و ساو گران همه جامه و برده و سیم و زر گرانمایه اسبان بسیار مر از ایشان هر آنکس که پیران بدند سخنگوی و دانشپذیران بدند همه پیش نوشینروان آمدند ز کار گذشته نوان آمدند خروشان و غلتان به خاک اندرون همه دیده پر خاک و دل پر ز خون خرد چون بود با دلاور به راز به شرم و به پوزش نیاید نیاز بر ایشان ببخشود بیدار شاه ببخشید یک سر گذشته گناه بفرمود تا هرچ ویران شدست کنام پلنگان و شیران شدست یکی شارستانی برآرند زود بدو اندرون جای کشت و درود یکی بارهای گردش اندر بلند بدان تا ز دشمن نیابد گزند بگفتند با نامور شهریار که ما بندگانیم با گوشوار برآریم ازین سان که فرمود شاه یکی باره و نامور جایگاه
برمک در ۳ ماه قبل، شنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۴۶ در پاسخ به فرهود دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۲۰:
بوته پارسی قالب هست در ریخته گری هم بوته را در اتش مینهند ان بوته هست اما بوته تنها ان نیست و هر قالبی بوته هست بوته با بادی انگلیسی هم ریشه هست بوته درخت و گیاه را هم. برای همین بوته میگویند
برمک در ۳ ماه قبل، شنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۳۶ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۰۶:
نذونی ای فلک که مستمندم وامو پر بد مکَر که دردمندم بیک گردش که میکردی ببینی چو رشته مو بسامانت ببندم
برمک در ۳ ماه قبل، شنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۳۴ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۰۳:
دلم دردین و نالینه چه واجم رخم گردین و خاکینه چه واجم بگردیدم به هفتاد و دو ملت بصد مذهب منا دینه چه واجم منا=مرا بصد مذهب مرا دینه چه واجم
علیرضا بورانی در ۳ ماه قبل، شنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۰۸ در پاسخ به محمد حسین دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۴:
قلب تو این شعر معنی قلابی میده. این که شما گفتید قلبشون سیاهه جسارتا اشتباهه
دکتر صحافیان در ۳ ماه قبل، شنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲:
حال خونیندلان که گوید باز؟
وز فلک خون خم که جوید باز؟(۲۶۲)
کیست که حال عاشقان و خون دلهایشان را دوباره بیان کند؟! و کیست که ازفاک بابت ریختن خم شراب(شراب: خون خم- ریختن خون: کنایه از به هم زدن حال خوش که کار فلک است) خونخواهی کند؟!
۲- میپرستان چنان چشمان خماری دارند که نرگس شرم دارد از روییدن( تعریض آنان که خماری میپرستان را رقم زدهاند)
۳- به جز افلاطون که در خم شراب میرفت(خلطی عامیانه میان افلاطون و دیوجانوس-دیوجانوس برای بینیازی از لباس درون خمی میرفت که مناظره او با اسکندر معروف است)چه کسی رازهای حکمت را به ما بگشاید؟!(هم نشینی افلاطون با خم شراب اشاره به این استکه حال خوش خود راز یا بیانگر راز است)
۴-آری آنکه مانند لاله، دریوزگی ورزد چهره خویش را به خوناب شرم خواهد شست(حسن تعلیل برای شکل و رنگ لاله)
۵-اگر ساغر لبش را نبویم، دلم چون غنچه گشوده نمیشود( خانلری:ساغر لالهگون)
۶- چنگ رازهای بسیاری از عشقمان را در پردههای موسیقی بر ملا کرده است پس تارهای ابریشمینش را ببر تا ادامه ندهد.
۷- حافظ اگر عمری داشته باشد با شوق به گرد بیت الحرام خم، طواف خواهد کرد(جسارت حافظ در بیت الحرام خواندن خم شراب در راز حال خوش عرفانی آن نهفته است)
آرامش و پرواز روح
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۳ ماه قبل، جمعه ۳۰ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۰۱ در پاسخ به رضا ساقی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۷:
درود بر شما آقای ساقی
در بیت:
من این مقام به دنیا و آخرت ندهم
اگر چه در پیام افتند هر دَم انجمنیمیتوان معنای عکس آن چه را فرمودید نیز برداشت کرد. من این مقام (فراغت در باغ و نوشیدن شراب در کنار دوستان) را به دنیا و آخرت نمیدهم؛ گرچه هر لحظه گروهی به دنبال من راه بیفتند و از من تعریف و تمجید کنند و برایم مقاماتی بتراشند؛ چه مقام دنیایی و مال و ثروت آن، چه مقامات آسمانی (مثل همین مقاماتی که برخی دوستان برای حافظ میتراشند و او را دائما دست در گردن ملایک فرض میکنند و مقامات عرفانی به حافظ میدهند)
بیت بعد هم این برداشت را تأیید میکند
هر آن که کنج قناعت به گنج دنیا داد
فروخت یوسف مصری به کمترین ثمنی
عرفان آزادی در ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۲۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزهگر » بخش ۱۴:
در بیتی که فردوسی میگوید:
ز پنجاه باز آوریدند سی
ز ایرانی و رومی و پارسی
برای بعضی دوستان شبهه پیش آمده .بنابرین رفتم بدقت در موردش تحقیق نمودم و نتیجه شو اینجا میزارم امیدارم کمی از ابهامات دوستان کمتر شه.برای درک بهتر این شعر و حل این ابهام باید به جغرافیای ایران در زمان فردوسی توجه کرد و همین کلید حل مسئله است.
درست است فردوسی در این شعر و کلا در شاهنامه ایرانی و پارسی را از هم جدا میکند و درست هم میگوید ولی این یک دلیل اصلی دارد.
باید به این نکته توجه نمود که فردوسی در زمان سلسله غزنویان و سلطنت سلطان محمود غزنوی میزیسته و بر طبق منابع و نقشههایی که از ایران دوره غزنوی موجود است و در اینترنت هم براحتی یافت میشود ،متوجه میشم که محدوده ایران کنونی و تا افغانستان و پاکستان تا مرز هند ،سرزمین ایران بزرگ را تشکیل میداده اما مناطقی هم در جنوب ایران کنونی، شامل بعضی شهرهای جنوبی مثل استان فارس کنونی و اطرافش بود،که آنرا سرزمین پارس می نامیدند و در حاکمیت غزنویان نبوده است.
منظور از "پارس" در شعر "ز ایرانی و رومی و پارسی "همان محدوده استان فارس و قسمتی از کرمان کنونی و... است که در آنزمان خارج از قلمرو غزنویان بوده و پارس نامیده میشد.
خب طبیعی است، فردوسی هم به تبع آن ،در اشعارش پارس را ایران جدا میداند.
اگر نگاهی به تاریخ ایران از مادها و هخامنشیان تا حکومت کنونی بیاندازیم ،متوجه میشیم که در اکثر سلسله های پادشاهی ایرانی،سرزمین پارس، قسمت کوچکی از کشور ایران است.اگر نقشه های ایران، از زمان مادها و هخامنشیان تا نقشه های کنونی ایران را باهم مقایسه کنید ،میبینید که پارس(استان فارس و چند شهر جنوبی دیگر)در بیشتر سلسله های پادشاهی ،جزئی از کشور ایران بزرگ بوده و فقط در چندین سلسله پادشاهی(از جمله غزنویان) ،در حاکمیت ایران نبوده و حاکمیت جداگانهای داشته.بر اساس اشعار شاهنامه هم همین بوده و سرزمین پارس آنزمان جدا از ایران بزرگ بوده .
بهمین دلیل خلیجی که در جنوب ایران قرار دارد هم خلیج فارس نام دارد چون آنزمان آن خلیج متعلق به سرزمین پارس بود.طبق نقشه موجود در زمان غزنویان ،"سرزمین پارس"همان استان فارس کنونی و چند تا شهر کناریش هست که به آن سرزمین پارس میگفتند .واژه Persian Gulf هم از آنجا آمده .
سرزمین پارس(استان فارس و اچند شهر اطرافش)بارها در سلسله های مختلف حاکمیت جداگانه داشته و گاهی هم با کشور ایران واحد بوده اند و اگه نقشه محدوده قلمرو غزنویان را نگاه کنید میبیند که استان فارس کنونی و چند شهر دیگه جزو محدوده آنان نیست و پارس نامیده میشده .پارس بعد از غزنویان، مجددا به ایران پیوست و مجددا جزئی از خاک ایران شد و دیگر هم جدا نشد.
پارس با ایران ادغام شد و جزئی از ایران شد و از آن پس ،خارجیها در مکاتباتشان و در اسنادشان ،از هر دو نام ایران و پرشیا برای نامیدن سرزمین ایران استفاده میکردند.ولی خود مردم، همان ایران میگفتند، فقط اروپایی ها و خارجیا آنرا پرشیا مینامیدند ،طوریکه درمکاتبات رسمیشان هم بیشتر پرشیا را بکار بردند و کم کم در غرب همان پارس یا پرشیا معمول شد و همینم رسمیت بخشید بهش.
با ادامه این روند و یکدست شدن مجدد پارس با ایران بزرگ از هر دونام استفاده میشد .
اما از نظر متفکران حکومت آن زمان و شخص رضاشاه، پرشیا یا پارس ،اشاره به همان منطقه(استان فارس و چند شهر دیگر) داشت و تا حدود زیادی عقیده داشت که نباید از واژه پارس (که محدود به یک قوم و منطقه است )برای کشور استفاده شود و اینکه نام پارس ،دیگر قومیتها را هم نادیده میگرفت و رضاخان نیز که بدنبال متحد کردن قومیتها و یکپارچه سازی آنها و تشکیل کشوری واحد و قدرتمند بود، در سال۱۳۱۳ هجری شمسی و در طی نامه ای تحت خطاب به "سواد متحد المال وزاتجلیله امور خارجه"، از خارجیها خواست که در مکاتباتشان ،دیگر واژه پرشیا را برای نامیدن ایران بکار نبرند، و همین اتفاق افتادو قضیه تمام شد.
لازم بذکر است که استان فارس کنونی و بعضی شهرهای اطراف آن مث کرمان و اهواز و...،فقط در چند تا از سلسله های پادشاهی ایران ،حاکمیت جداگانه داشتهاند وگرنه در بقیه آنها همیشه ایران یکدست بوده و ایران نامیده میشده .
ایران بزرگ شامل افغانستان و ایران کنونی بوده و تا پاکستان و مرز هند را شامل میشد .
اولین تجزیه ایران به دو قسمت پس از مرگ نادرشاه اتفاق افتاد .
پس از مرگ نادرشاه افشار در سال ۱۷۴۷ میلادی دوتن از سرداران او بنام شاه احمد درّانی و کریم خان زند ایران بزرگ را بین خودشان تقسیم کردند.احمدشاه درّانی قسمت شرقی فلات ایران را حاکم شد و امپراطوری درّانی را تاسیس کرد که(که تقریبا با مقداری کم و زیاد، اَفغانستان کنونی را شامل میشود)و کریمخان زند هم قسمت غربی فلات ایران را که ایران کنونی است را حاکم شد و سلسله زندیه را تاسیس کرد و اینجا بصورت غیر رسمی آغاز جدایی افغانستان و ایران بود .در زمان حکومت زندیه ،پارس با ایران یکی است و حتی شیراز که یکی از شهرهای آن است، پایتخت کریمخان زند است.
نتیجه :
علت اینکه فردوسی در شاهنامه ایرانی و پارس را از هم جدا کرده این است که سرزمین پارس(تقریبا همان استان فارس و چند شهر دیگه) در عصر محمود غزنوی ،حاکمیت جدا گانه داشته و طبیعی است که فردوسی هم که در عصر غزنویان و در زمان سلطنت سلطان محمود میزیسته، در شاهنامه نیز جدا گانه از آنها نام میبرد .
برمک در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۵۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۲ - ارمایل و گرمایل و رهانیدن قربانیان مارهای مغزخوار روییده بر دوش ضحاک:
چنان بد که هر شب دو مرد جوان
چه کهتر چه از تخمهٔ پهلوان
خورشگر ببردی به ایوان شاه
همی ساختی راه درمان شاه
بکشتی و مغزش بپرداختی
مر آن اژدها را خورش ساختی
دو پاکیزه از گوهر پادشا
دو مرد گرانمایه پارسا
یکی نام ارمایل پاکدین
دگر نام گرمایل پیشبین
چنان بد که بودند روزی به هم
سخن رفت هر گونه از بیش و کم
ز بیدادگر شاه وز لشکرش
و زان رسمهای بداندرخورش
یکی گفت ما را به خوالیگری
بباید بر شاه رفت آوری
وزان پس یکی چارهگی ساختن
ز هر گونه اندیشه انداختن
مگر زین دو تن را که ریزند خون
یکی را توان آوریدن برون
برفتند و خوالیگری ساختند
خورشها و اندازه بشناختند
خورش خانهٔ پادشاه جهان
گرفت آن دو بیدار فرخ نهان
چو آمد به هنگام خون ریختن
به شیرین روان اندرآویختن
از آن روزبانان مردمکُشان
گرفته دو مرد جوان را کشان
زنان پیش خوالیگران تاختند
ز بالا به روی اندر انداختند
پر از درد خوالیگران را جگر
پر از خون دو دیده پر از کینه سر
همی بنگرید این بدان آن بدین
ز کردار بیداد شاه زمین
از آن دو یکی را بپرداختند
جز این چارهای نیز نشناختند
برون کرد مغز سر گوسفند
بیامیخت با مغز آن ارجمند
یکی را به جان داد زنهار و گفت
نگر تا بداری سر اندر نهفت
نگر تا نباشی به آباد شهر
تو را از جهان دشت و کوه است بهر
به جای سرش زان سری بیبها
خورش ساختند از پی اژدها
از این گونه هر ماهیان سی جوان
از ایشان همی یافتندی روان
چو گرد آمدی مرد از ایشان دویست
بر آن سان که نشناختندی که کیست
خورشگر بدیشان بزی چند و میش
سپردی و هامون نهادیش پیش
کنون کُرد از آن تخمه دارد نژاد
که ز آباد ناید به دل برش یاد
-
نام ارمایل و گرمایل را در شاهنامه ها و نبیگها به چند گونه نوشته اند ارمایل/ارمایگ/ارماید/ارمانگ/ارمایون/گرمایل/گرمایگ/گرمایج/گرمانگ/گرمایون
تاختن =فرستادن
در برخی نسخه های واپسین پس اندر این دو رچ اینگونه امده که بی گمان از فردوسی نیستخورشگر بدیشان بزی چند و میش
سپردی و هامون نهادیش پیش
کنون کُرد از آن تخمه دارد نژاد
که ز آباد ناید به دل برش یاد
بود خانه هاشان سراسر پلاس
ز یزدان ندارند بر دل هراس
ahmad aramnejad در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۲۸ دربارهٔ ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل اول - لطیفهنگاریها » شمارهٔ ۲۵ - دیدهٔ دریایی:
ساقی چه می ایی بود که در ساغر من ریخت
ساقی چه می(ای )یا(یی) بود که در ساغر من ریخت
این می چه می ایی بود که از خوردن این می
این می چه می (ای )یا(یی) بود که از خوردن این می
ahmad aramnejad در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۴۳ دربارهٔ ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل اول - لطیفهنگاریها » شمارهٔ ۱۴ - ترک عشقبازی:
خواهی اگر هلال ببینی بیا ببین/جسم ضعیف خم شدهٔ لاغر مرا
ahmad aramnejad در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۷ دربارهٔ ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل اول - لطیفهنگاریها » شمارهٔ ۱۱ - آهسته رو:
با پای خود شکار، درآید تو را به بند/بگذار(ی) ار به دشت، به عزم شکار، پا
ahmad aramnejad در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۵۴ دربارهٔ ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل اول - لطیفهنگاریها » شمارهٔ ۱۰ - منصب شاهانه:
ترک مسجد کنی از زاهد پشمینه قبا/گر گذارد فتد از کوچهٔ میخانه ما
ترک مسجد کنی ای زاهد پشمینه قبا/گر گذارت فتد از کوچهٔ میخانه ما
ahmad aramnejad در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۴۹ دربارهٔ ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل اول - لطیفهنگاریها » شمارهٔ ۹ - زمان وصال:
هر ساعتم ز لعل لبت دل همی کشد/چون تشنه ای که بیند آب زلال را
درود و عرض ادب فکر می کنم مصراع نخست از باب مفهوم و مصراع دوم از باب وزن ایراد دارد
پیشنهاد خودم برای رفع مشکل بصورت زیر است:
"هر ساعتم به لعل لبت دل همی کشد/چون تشنه ای که دید سراب زلال را"
ahmad aramnejad در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۱۸ دربارهٔ ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل اول - لطیفهنگاریها » شمارهٔ ۵ - آب بقا:
درود و عرض ادب در مصرع دوم از بیت دوم قافیه مشک ختا صحیح است
ستار سبحانی در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۳۵ در پاسخ به کیوان دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷:
با درود. در تکمیل فرمایش شما، استاد خرمشاهی در مقاله ی "شرح یک بیت دشوار" که در مجموعه "چهارده روایت" جمع آوردی کردند، به نحوی مبسوط به شرح این بیت پرداختند. خلاصه این مقاله به این شرح است:
نخست) ماجرا یکی از آداب صوفیانه بوده و مراسمی ست که دو سالک، کدورت و دلگیری را کنار میگذارند و آشتی میکنند. جایی دیگر فرموده: "گفت و گو آیین درویشی نبود، ورنه با تو ماجراها داشتیم". "ماجرا کم کن": یعنی مراسم آشتی را کوتاه کن و سخت نگیر.
دوم) برای درک بهتر معنی "مردم چشم"، نیکوتر آنست که "مرا" از مصراع اول به دوم منتقل شود: "ماجرا کم کن که مردم چشم ، مرا خرقه از تن بدرآورد و به شکرانه بسوخت". اینجا "خرقه" منتسب به حافظ میشود و نه مردم چشم. حافظ خرقه را از تن بیرون کرده است.
سوم) خرقه چون چاک ندارد از سر بیرون می آید. در نظر حافظ "خرقه" همان "خرقه ی سالوسی" است، نشان زهد و ریا، که حافظ "رسوایی" را به آن ترجیح می دهد.
چهارم) حافظ "خرقه سوختن" از داستان شیخ صنعان برگرفته، به معنی عملی خلاف شرع، مانند "به می سجاده رنگین کردن". اما چون خرقه ریایست، سوزاندن آن "شکرانه" دارد.
برمک در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۲۶ در پاسخ به الف رسته دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱۰:
درست میگویید
گر ایدونک پشت من آرد به خم
شما دیر مانید خوار و دژم
برمک در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۰۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۲:
یکی جشنگاهست ز ایدر نه دور
به دو روزه راه اندر آید بتور
یکی دشت بینی همه سبز و زرد
کزو شاد گردد دل رادمرد
همه بیشه و باغ و آب روان
یکی جایگه از در پهلوان
زمین پرنیان و هوا مشکبوی
گلابست گویی مگر آب جوی
خرامان به گرد گل اندر تذرو
خروشیدن بلبل از شاخ سرو
ازین پس کنون تا نه بس روزگار
شود چون بهشت ان در و مرغزار
پریچهره بینی همه دشت و کوه
به شادی نشسته به هر سو گروه
برمک در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۲۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۲:
داستان دو نیم کردن گراز بدست بیژه نزد ایرانیان بسیار پر اوازه بوده
همی بفخر بخوانند جنگ بیژن گیو
که او میان گرازی بزد بیک خنجر
قطران تبریزیگرازی بیامد چو آهرمنا
زره را بدرید بر بیژنا
چو سوهان پولاد بر سنگ سخت
همی سود دندان خود بر درخت
برانگیخت تند اتش کارزار
برامد یکی دود از ان مرغزاربزد خنجری بر میان بیژنش
بدو نیمه شد پیلپیکر تنش
برمک در ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱ تیر ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۲۷ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۲۲: