گنجور

حاشیه‌ها

شمس (ساقی) در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۷ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۱۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » هوشنگ » بخش ۲ - کشف شیوهٔ برافروختن آتش به دست هوشنگ و سابقهٔ جشن سده:

«به سلیطه‌ی مزدورِ هتاک به ساحت حکیم ابوالقاسم فردوسی»

 

«درد دنائت»

 

سلیطه، از خردمندی چو فردوسی، چه‌می‌فهمد؟
خدا داند نمی‌فهمد؛ نمی‌فهمد؛ نه‌می‌فهمد ۱

 

سلیطه، از سر عادت کند سر را به هر سوراخ
نمی‌داند که شاید بیند آن چیزی که گوید: آخ

 

سلیطه، سِیر کرده با سبک‌مغزی به آثاری
که باشد موجب آگاهی و پندار و بیداری

 

سلیطه! تو کجا و، شاهنامه‌خوانی و، تفسیر؟
چه می‌فهمی ز فردوسی و اشعارِ تر و تعبیر

 

سلیطه! سیرتِ ناپاک خود را فاش کردی تو
که خود را چون نخود، ناخوانده در این آش کردی تو؟

 

سلیطه! تو کجا و، طنزپردازی و، دانایی؟
مکش ای دلقک بوزینه‌وش! فریاد رسوایی

 

«زبان پارسی» شد زنده با اشعار فردوسی
عجم بالد به خود از دانش و پندار فردوسی

 

اگر «قانون» دهانت را نگیرد گِل، گنهکار است!
به ایران و به ایرانی و فردوسی، بدهکار است

 

دهانی که شود وا بی‌جهت، سر را دهد بر باد
خموشی پیشه کن ای یاوه‌گوی بی بن و بنیاد

 

گهی بر چپ بتازی و گهی بر راست می‌تازی
مبرهن شد که در دست منافق می‌کنی بازی

 

مکن خوش‌رقصی ای ابله! برای عده‌ای نادان
به شوق لقمه‌ی نانی، مکن مزدوری شیطان...

 

به فردوسی نه توهین بلکه توهین بر وطن کردی
سپس «کاپی» که گفتی را، از آنِ خویشتن کردی

 

مبارک باشدت آن «کاپ» و، آن چه لایق آنی
چنین کاپی به‌پاس خودفروشی بر تو ارزانی

 

اهانت نیست طنز ای بی‌خرد! طنز آبرو دارد
لباس طنز تو بر قامتت صدها رفو دارد

 

نداری بیش ازین ای بی‌هنر! پندار و استعداد
مَده از شوق شهرت، آبروی خویش را بر باد

 

اگر بینی خودت را یک نظر در آینه، گاهی
یقیناً بشکنی آیینه را با سنگ خودخواهی

 

از آن میمون که زشتی‌اش ز همسانان خود بیش است
مرا رخسار تو یادآور آن زشت اندیش است

 

برو اندیشه کن در خویش و اصل خویش پیدا کن
حیای مُرده‌ی خود را به روح تازه، احیا کن

 

مکن کاخ اَمَل را در هوای نفسِ دون، بنیان
بنای سُست پِی، دیری نپاید می‌شود ویران

 

اگرچه نیستی لایق که کَس گوید جوابت را
ولی چون آینه، کردم عیان، ذات خرابت را

 

درین آیینه ذاتت را به چشم دل تماشا کن
سپس دردِ دنائت را به اندیشه، مُداوا کن!

 

سخن، آهسته گفتم با تو تا شاید به خود، آیی
وگرنه با تو می‌گفتم سخن‌ها، بی شکیبایی

 

شنو از من که هستم مَست جامِ (ساقی) کوثر
که حق می‌گویم و جز حق نمی‌باشد مرا یاور:

 

مَبَر نام بزرگان را به زشتی تا ابد هرگز
که می‌باشد قلم در وصف مردان خدا عاجز

 

سید محمدرضا شمس (ساقی)
1404/6/4

 

‌۱ـ سلیطه : زن بددهان، زن زبان‌دراز

نازنین مریم حسینی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲:

عرض سلام ، در زمان جناب حافظ زبان مجامع علمی عربی بوده و تسلط به شعر عرب نشان دهنده سطح بالای سواد و معلومات بوده .که ایشان با چیره دستی این ملمّع زیبا و عاشقانه را سروده . این غزل بجز بیت اول ، زیاد به گوش آشنا نیست چون اکثراً این غزل را به دلیل داشتن ابیات عربی نمیخوانند .

Mojib im در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۵۵ در پاسخ به احسان دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱:

بسیار زیبا بود عجب خاطره ای

مجتبی عیوض صحرا در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۴۵ در پاسخ به محمّدرضا طهرانی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۱۰ - سخن دقیقی:

گرامی بگیرد به دندان درفش به دندان بدارد درفش بنفش

کاش اشتباه می کردم ولی اینگونه نیست بزرگوار🙏🌱

حسن محمودی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۴۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴:

سلام و عرض ادب خدمت دوستان و استادان ارجمند.

پیرامون این حکایت و بحث جبر نهفته در آن، عرایضی را تقدیم می‌دارم.

 

این داستان، نمونه‌ی بارز بحث جبر و اختیار هست که از قرون سوم به بعد رواج یافت و تا کنون هم ادامه دارد.

من توجه شما را به یک حدیث از حضرت رسول(ص) جلب می‌کنم که می‌فرمایند:

السعید، سعید فی بطن امّه و الشقی، شقی فی بطن امه.

یعنی اینکه خوشبخت کسی هست که در رحم مادر به خوشبختی رسیده باشد و بدبخت کسی هست که در رحم مادر بدبخت شده باشد.

البته که این‌ها نشان دهنده جبری بودن خلقت انسان و اجبار آدمی در «بدبخت و بدکار»  یا «خوشبخت یا نیکوکار» زاده شدن نیست. خیر!!!

چرا که با این اعتقاد،
در صورت جبر مطلق حاکم بر آفرینش و اعمال انسان،  مسولیت اعمال بد و نیک آدمی، متوجه خالق او هست، نه خود او.

و اینکه در چنین شرایطی، انسان هرگز تلاشی برای موفقیت و صلاح خود نمی‌کند، چرا که ایمان دارد به سرنوشت محتوم خود.

و این مسئله بطور کامل، بر خلاف اهداف خلقت هست.

اما صحبت این حکایت در چیز دیگریست؛

مسئله در این هست که تاثیر اعمال والدین، حتی از زمانی که نطفه فرزند تشکیل نشده در شکل گیری شخصیت او موثر هست و پس از تشکیل نطفه تا زمان مرگ، اورا همراهی میکند.

همانگونه که اقدامات مراقبتی مانند تغذیه مناسب و ورزش و...  پیش از بارداری و حین آن، تأثیر کاملاً واضح در سلامت جنین و آینده‌ی فرزند دارد، پارامترهای دیگر، نظیر سلامت روان، انرژی‌های ساطع شده، لقمه‌ی حلال و ...  هم تأثیر بسیار مستقیم در این امر دارند.

این تفسیر آیه۱۱سوره رعد هست.

إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ

خداوند سرنوشت هیچ ملتی را تغییر نمی‌دهد، مگر اینکه آنان خود را تغییر دهند.

یعنی اینکه اگر هم سرنوشت و تقدیری برای انسان مقدر شده باشد، محتوم و قطعی نیست و قابل تغییر هست، البته توسط خود انسان.

فلذا معنای جبر و اختیار اینجا خود را نشان می‌دهد.

آنچه مسلم است انسان قابل تعلیم و تربیت است و بر خلاف عقیده مسیحیت که انسان طبعاً گناهکار و بد سرشت است.

اسلام فطرت انسان  را پاک می‌داند و آدمی را قابل تربیت.

پس
اگر سرنوشتی در پیش روی انسان وجود داشته باشد، قابل تغییر هست، چه به خیر و چه به شر.

جناب سعدی را برخی‌ها جبری و برخی ها خلاف آن می‌پندارند.

اما این حقیر، با شناختی که از این اسطوره بلامنازع ادب و فرهنگ و تربیت دارم، و با توجه به تسلط و اشراف و اعتقادی که این بزرگ‌مرد به اسلام و آیات قرآن دارد، ایشان را از تهمت جبری بودن مبرا می‌دانم.

بابک چندم در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۵۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۱۶ - پیکار اسکندر با لشگر زنگبار:

همچنین درود بر شما عزیز

میدانم که نظر لطف و محبت داری، اما تو را به سر جدت لطفی بکن و این استاد را از قلم بیانداز که بد میره رو اعصاب 😂

باری

خودم از معنی راضی نشدم و این را کمی بیشتر جستجو کردم و دو تا ایراد می بینم:

۱- کری بنده را استاد دستگردی (در حاشیه نسخه چاپی گنجور) حمال (باربر) معنی کرده، و لغتنامه های اینترنتی برابر با خربنده یا همان خر اجاره/ کرایه ای که خودم هم آورده بودم... 

اما

اگر به این بیت دیگر از نظامی نگاه کنیم:

"خری آبکش بود خیکش درید

کری بنده غم خورد و خر می دوید"...

مشخص میشود که منظور از کری بنده صاحب خر کرایه ای است و نه خود خر....

۲-شم را هم "شُم" آورده به معنی پا افزاری که از چرم و ریسمان است، و تعبیر آنکه گاهی بار کم ارزش (شُم) حمل می کند و گاه بار پر ارزش (ابریشَم)...

اما ایراد به نظر من در رعایت ردیف و قافیه با بَریشَم میشود که لاجرم باید بَریشُم خوانده شود...

حدس من اینست که شَم مخفف شمه است به معنای اندک/ناچیز، و تعبیر آن که گاه بار اندک و ناچیز حمل میکند و گاه بار بسیار نفیس و پر ارزش...

سرت شاد

kianmehr amirkhani در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۳۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۵۷ - قصهٔ مری کردن رومیان و چینیان در علم نقاشی و صورت‌گری:

سلام و عرض ادب 

خسته نباشید 

کجا میتونم اتفاقی بین شمس و مولانا افتاد تا باعث شد مولانا مسیر زندگی خود را تغییر و اینهمه عظمت را در قالب مثنوی معنوی با اینهمه داستانهای جالب بیان کنه را پیدا کنم

در مقدمه های که دکتر فروزانفر و دیگران نوشتند خواندم چیزی متوجه نشدم

ینی بزبان ساده که با تحصیلات دوم ابتدایی متوجهش بشم

اینکه در بعد معنی بین ایشان اتفاقاتی افتاده قطعا مسلمه اما من انچه در ظاهر بوده را میخوام

ممنون میشم راهنمایی کنید

انشاالله موفق و موید باشید همه دوستانیکه زحمت نشر مطالب را میکشید

ی خسته نباشیدجانانه خدمت خانم عندلیب و صدای گرمشون بابت خوانش اشعار

🙏🙏🙏❤️🙏🙏🙏

احمد اسدی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۳۰ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰:

دل به دشواری توان برداشت از جان عزیز

می‌شود یا رب سخن چون از لب جانان جدا

 

مصراع دوم این بیت سوالی است و تشبیه بسیار زیبایی در آن گنجانده شده است.  

 

صائب در مصراع اول میگوید دل بریدن و جدا شدن از جان کار بسیار مشکلی است. در واقع جان، عزیزترین داشته هر انسانی است و رها کردن و گذشتن از آن سخت ترین کار است. و در مصراع دوم می‌پرسد که پس خدایا چگونه سخن و کلام از لب یار جدا می‌شود؟ صائب سخن گفتن را به جدا شدن کلمات از لب یار و دل کندن از او تشبیه کرده است. در این تشبیه " جدا شدن سخن از لب یار" تشبیهی است برای " دل کندن" و " لب جانان" تشبیهی است برای "جان عزیز".

 

گویا صائب هویتی برای کلام قائل شده و خروج آن از دهان را معادل ترک کردن لب یار و دل کندن از آن می داند.

کوروش در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۰۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۳۰ - خندیدن جهود و پنداشتن کی صدیق مغبونست درین عقد:

صنع حق با جمله اجزای جهان

چون دم و حرفست از افسون‌گران

 

یعنی چه

 

شَـــهــباز در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۵۸ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴:

و فرمودید تمایل دارند از ابیات حافظ، شراب انگوری خود را اثبات کنند..🍇

اینها اگر تنها در تخلصِ این شاعر بزرگوار _و نه زندگانی مبارکش_ تفکر می‌کردند متوجه می‌شدند که باید ابیات او را با آیات قرآن تفسیر کنند! ✨

آن‌گاه شراب را به معنای قرآنی آن و معادل با (شراب طهور) و (عینا یشرب بها عباد الله) می‌دانستند که (لایُصَدّعون عنها و لا یُنزفون)

نه به معنای خَمر عربی که مسکر بوده و در لغت فارسی شراب نامیده می‌شود!

 

ندیدم خوش‌تر از شعر تو حافظ ‌    ‌‌  ‌  به قرآنی که اندر سینه داری

HRezaa در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۱۲ در پاسخ به منصور پویان دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۴۱ - کبودی زدن قزوینی بر شانه‌گاه صورت شیر و پشیمان شدن او به سبب زخم سوزن:

درود بر شما

سپاس فراوان

HRezaa در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۲۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۳۸ - قبول کردن خلیفه هدیه را و عطا فرمودن با کمال بی‌نیازی از آن هدیه و از آن سبو:

روانت شاد استاد، و هزاران درود

تو این شعر کاملا مشخصه که پر از هیجان هستی...

 

از هر دری گفتی....

HRezaa در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۱۲ در پاسخ به سوشیانت کیخسروی دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۳۸ - قبول کردن خلیفه هدیه را و عطا فرمودن با کمال بی‌نیازی از آن هدیه و از آن سبو:

درود بر شما همزبان گرامی

 

بی‌نهایت لذت بردم از تحلیل کاملا درست و زیباتون

 

پاینده و سربلند باشید

HRezaa در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۴۱ در پاسخ به سیداحمد دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۳۶ - سپردن عرب هدیه را یعنی سبو را به غلامان خلیفه:

سپاس فراوان

 

عالی بود

شَـــهــباز در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۵ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۵۲ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴:

سلام و درود و سپاس فراوان 

پس از کوشش بسیار؛ معنای حقیقی این غزل را در کلام روح‌افزای شما یافتم؛ توفیقاتتان مستدام🌹

حافظ در ابیات دیگری نیز انسان را دعوت می‌کند که از غربت عالم دنیا به موطن اصلی خود یعنی آغوش حضرت دوست بازگردد:

 

غم غریبی و غربت چو برنمی‌تابم ‌    ‌‌  ‌  به شهر خود روم و شهریار خود باشم

 

که ای بلندنظر؛ شاهباز سدره‌نشین ‌    ‌‌  ‌  نشیمنِ تو نه این کنج محنت‌آبادست ‌    ‌‌  ‌  تو را ز کنگرهٔ عرش می‌زنند صفیر ‌    ‌‌  ‌  ندامت که در این دامگه چه افتادست

 

 من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب ‌    ‌‌  ‌  مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم : 

 

و من یطع الله و الرسول فاؤلئک مع الذین أنعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حَسن اولئک رفیقا! 

محمد مهدی فتح اللهی در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۵ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۵۱ دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۸ - نعت سوم:

امروز هم سخن ما با سخن نظامی یکیست

( غسل ده این منبر از آلودگان )

HRezaa در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۵ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۴۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۲۹ - هدیه بردن عرب سبوی آب باران از میان بادیه سوی بغداد به امیرالمؤمنین بر پنداشت آنک آنجا هم قحط آبست:

یگانه پروردگارا بنامت

 

کوزه‌ای با پنج لولهٔ پنج حس

پاک دار این آب را از هر نجس

 

تا شود زین کوزه منفذ سوی بحر

تا بگیرد کوزهٔ من خوی بحر

 

چندبار خوندم این دو بیت رو، برام سوال بود که با توجه به مصرع دوم بیت اول، چرا تو مصرع آخر نمیگه «کوزه‌ی تو» و میگه «کوزه‌ی من»

به خودم اومدم، ای خاک بر سرررر

در نهاااایت زیبایی یاداور شده که همون هم مال خودمه.....

جسمت هم مال خودمه، درست و طاهر نگهش دار

HRezaa در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۵ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۵۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۲۸ - تعیین کردن زن طریق طلب روزی کدخدای خود را و قبول کردن او:

یگانه پروردگارا بنامت

 

درود بر شما همزبان گرامی

 

ببخشید جسارت میکنم

 

شب‌پران را، گر نظر وآلت بدی

روزشان، جولان و خوش‌حالت بدی

 

معنی ظاهری: شب‌پر(گونه‌ای پرنده) هم اگر با خواست و اراده الهی (نظر) دارای چشم بود/ در هنگام روز بیرون می‌آمد و پرواز میکرد و جولان میداد....

و به‌سبب اینکه توانایی ندارد که بتواند در روز فعالیت کند، فقط در شب فعالیت دارد

 

معنی دوم:

کسی که در تباهی بسر میبرد و به‌عبارتی در ظلمت پرسه میزند(شب‌ پران)، اگر لطف الهی (نظر) شاملش شود، و درنتیجه چشم بصیرت پیدا کند (آلت بدی)

{توجه فرمایید که دراینصورت شب و سیاهی تبدیل به روز و بینایی و آگاهی گشته است. و در نتیجه مصرع دوم واضح‌تر از آنسست که تفسیر شود}

روزشان جولان و خوش‌حالت بدی

 

سربلند باشید

علی احمدی در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۵ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷:

نوجوان که بودم با شروع این غزل متعجب شدم و در دل خود گفتم حافظ عجب شعری گفتی که در پایان غزل با "حسد چه می بری ای سست نظم" مواجه شدم و بیشتر حافظ را تحسین کردم .این موضوع واقعا اتفاق افتاده است و داستان نیست بگذریم.

بیا که قصرِ اَمَل سخت سست‌بنیادست

بیار باده که بنیادِ عمر بر بادست

وقتی حافظ می گوید" بیا" با خود پیام دعوت به راه عشق را همراه دارد کلمه بیا پیام ربایش معشوق ست که حافظ به پیروی از او آن را به ما هدیه می دهد .

وقتی امل(آرزو)را به قصر تشبیه می کند یعنی ما انسانها مایلیم به آرزوهایمان برسیم چون در آن صورت به قصر رسیده ایم و دیگر خیالمان راحت است.و دقیقا حافظ با این قسمت مشکل دارد .او می داند که انسان باید برای رسیدن به آرزوها یش تلاش کند خودش هم همین کار را می کرد .رسیدن به دنیایی سرشار از عشق ورزی آرزوی او بود .پس داشتن آرزو مشکلی ندارد .اینکه آرزو را قصر فرض کنیم یعنی یک پایگاه مطمئن در نظر بگیریم اشکال دارد .چنین قصری بنیادش سست است .اگر می خواهی دو دستت را بر پشت سرت جمع کنی و با خیال راحت بیارمی در اشتباهی.

پس ای ساقی باده را بیاور که اصلا عمر ما جاودانی نیست  و فرصت امروز را از دست نده.اما چرا باده ؟در بیت های بعد به جواب می رسیم.

غلامِ همّتِ آنم که زیرِ چرخِ کبود

ز هر چه رنگِ تعلّق پذیرد آزادست

وقتی صحبت از همت است تلاش به ذهن متبادر می شود .یعنی حافظ با تلاش مشکلی ندارد بلکه با تلاشی که به تعلق بینجامد مشکل دارد .همه باور های ما چه علمی باشد مثل آنچه در تحصیلات به آن می رسیم ،چه مذهبی باشد مثل اعتقادات فرقه های مختلف،چه تجربی باشد و حاصل تجربه های شخصی و سازمانی باشد ، چه فرهنگی باشد که از زمان کودکی به ما بدون قید و شرط آموخته شده همه و همه اگر ما را به تعلق و اطمینان دعوت کنند سمی هستند .تردیدی نیست که همه اینها می توانند دستخوش تاویل ها و تفسیر های مختلف قرار گیرند .امروزه حتی هویت انسان هم شکلها و تعاریف دیگری یافته است و این نمایش عدم اطمینان در زندگی انسان است .اما آیا عدم اطمینان یعنی غیر قابل دفاع بودن آنچه باور داریم .خیر .ما با باورهایمان که حاصل تجربه های نسلهای پیش از ما هستند زندگی می کنیم اما نباید آنها را ابطال ناپذیر بدانیم تنها در این صورت است که می توانیم پیشرفتی را شاهد باشیم .

در مورد بی اعتباری و ناپایداری داشته های ما در این دنیا هم  که شکی نیست.

چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب

سروشِ عالَمِ غیبم چه مژده‌ها دادست

پاسخ سوال بالا یعنی چرا باده را اینجا می توانیم بیابیم .به روشنی در این بیت مسیر باده _  مستی _ آگاهی از سروش عالم غیب را می بینیم .در هیج جا حافظ به این روشنی بیان نکرده است .بیار باده تا به دور از خرد  آگاه شویم

که ای بلندنظر شاهبازِ سِدره‌نشین

نشیمن تو نه این کُنجِ محنت آبادست

آن سروش غیبی گفت تو باید مثل شهباز بلند نظر باشی و بر درخت سدره المنتهی در بالای عرش بنشینی جایی که حتی فرشتگان هم جای ندارند.این دنیای سراسر رنج و محنت جای نشستن تو نیست

تو را ز کنگرهٔ عرش می‌زنند صفیر

ندانمت که در این دامگه چه افتادست

تو را از بالای برج عرش صدا می کنند و من نمی دانم چرا خودت را در این دنیای دام گونه انداخته ای و به قولی چسبیده ای .آیا می اندیشی این دنیا جای اطمینان است؟

در قرآن کریم عبارتی داریم به نام اخلد الی الارض که در داستان بلعم باعور آمده است که نشانه تزویر در امت موسی است  .اخلد دقیقا معنای چسبیدن را می دهد اخلد الی الارض یعنی زمینی شد.حافظ هم می گوید زمینی نشو . 

نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر

که این حدیث، ز پیرِ طریقتم یادست

تو را پندی می دهم آن را یاد بگیر و به آن عمل کن .من این را از پیری یاد گرفتم که خود در  مسیر  درست گام برمی داشت.

غمِ جهان مخور و پندِ من مَبَر از یاد

که این لطیفهٔ عشقم ز رهروی یادست

غصه این دنیا را نخور و نصیحتم را در یاد داشته باش که من هم این نکته عاشقانه را از کسی که راه عاشقی را طی کرده شنیده ام.حافظ برای تحکیم درستی پیام اینگونه نقل می کند.قرار است این پیام ما را در برابر غم ها یاری دهد.

رضا به داده بده وز جبین گره بگشای

که بر من و تو دَرِ اختیار نگشادست

پیام این است به آنچه به تو داده شده رضایت بده و پیشانی ات را از حالت عبوس و اخمو و ناراحت بیرون آور و رویت را باز کن.چرا؟

چون راه اختیار را برای ما باز نکرده اند.حافظ چه می گوید؟مگر می توان اختیار را نادیده گرفت ؟مگر می توان از هست ها و داشته ها به نیست ها و آرزوها نرسید؟حافظ می گوید "در " اختیار را باز نکرده اند درِ اختیار را خودت باید باز کنی برای هیچکس مشخص نیست تصمیمی که می گیرد چه پیامدی دارد .ما در تصمیم هایمان اطمینان نداریم فقط امیدواریم که انجام شود .امیدواریم موفق شویم اما مطمئن نیستیم.در تک تک تصمیم ها ی ما ممکن است هزار چالش ایجاد شود و حتی در بعضی از چالش ها علیرغم تلاش درمی مانیم ولی باز هم امیدواریم تا راهی بر ما گشوده شود .و دقیقا به همین علت است که حافظ نمی گوید در آنچه به دست آورده ای رضایت داشته باش بلکه می گوید به آنچه به تو داده اند راضی باش .یعنی در عین داشتن اختیار خضوع خود را در برابر منشاء حقیقت و اطمینان مطلق حفظ کن.ما انسانها لایق اطمینان مطلق نیستیم و این لباس برازنده ما نیست فقط می توانیم امیدوار باشیم.

مجو درستیِ عهد از جهانِ سست‌نهاد

که این عجوز، عروسِ هزار دامادست

این جهان به عهد خود با تو وفادار نیست تو نباشی با یکی دیگر عهد می بندد.مالت مقامت اعتبارت شغلت همه به دیگری می رسد .هزاران داماد مثل تو هستند که این پیرزن کهنه کار دنیا عروس آنها شده و خواهد شد .پس تعلق به اینها نداشته باش  

نشان عهد و وفا نیست در تبسّمِ گل

بنال بلبل بی‌دل که جای فریادست

مثال تبسم گل را می آورد .دنیا مثل گلی است که به تو لبخند می رند تا تو را مطمئن کند و تو نباید در برابرش مثل بلبل بیقرار باشی بلکه از بد عهدی دنیا بنال که واقعا فریادی بجاست

حسد چه می‌بری ای سست‌نظم بر حافظ؟

قبولِ خاطر و لطفِ سخن خدادادست

ای کسی که در شعر بی مایه هستی درست است که شعر حافظ واقعا حسد برانگیز است ولی اینکه ذهن ها شعرم را می پذیرند و سخنم برای انسانها نغز و پرمایه است استعداد خدادادی است.

ما نمی توانیم عدم اطمینان را در زندگی نادیده بگیریم . عدم اطمینان ممکن است باعث ترس و اضطراب شود ولی باید یاد بگیریم که با امیدواری خود را از شرایط اطمینان کمتر به شرایط اطمینان بیشتر برسانیم و این گریز همان مستی ناشی از باده امید است.وقتی در میان چالش هستی و عقل به جایی راهنمایی ات نمی کند امید است که به تو می گوید "راهی هست "حتی اگر ندانی آن راه چیست .آن وقت است که از وجود آن راه آگاه می شوی .باده امید را همیشه به همراه داشته باش معجزه می کند .

حافظ تمام مطلب را دراین غزل آورده است.

 

۱
۹۸
۹۹
۱۰۰
۱۰۱
۱۰۲
۵۶۲۳