گنجور

 
سعدی

در عقدِ بَیْع سرایی مُتَرَدِّد بودم. جهودی گفت: آخر من از کدخدایانِ این محلّتم؛ وصفِ این خانه چنان که هست از من پرس. بخر که هیچ عیبی ندارد. گفتم: به جز آن که تو همسایهٔ منی!

خانه‌ای را که چون تو همسایه است

ده درم سیمِ بد عیار ارزد

لکن امّیدوار باید بود

که پس از مرگِ تو هزار ارزد

 
 
 
حکایت شمارهٔ ۹ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
حکایت شمارهٔ ۹ به خوانش محمدماهان رحمانی
حکایت شمارهٔ ۹ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم