Heydar Barsam در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۳۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷:
ما، زپی سنایی و عطار آمدیم عطار روح بود سنایی دو چشم او مولانا اما من این قوم همه خداونداند و من بنده آیا بود که قبول افتد
بیلی ویس پور در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹:
ممنونم از برنامه خوبتون.من با وقت محدودی که دارم حتما باید سَری به گنجور بزنم. پروردگار، به شما و خالقان این اثر دوست داشتنی، قوت و جاودانی، عطا فرماید.🙏🙏
امیرحسین صدری در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۳۸ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۱۲ - حکایت:
به نظرم ادرار بود یعنی تکرر ادرار داشتم.
علی احمدی در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸:
شنیدهام سخنی خوش که پیرِ کنعان گفت
«فِراق یار، نه آن میکند که بتوان گفت»
از پیر کنعان (کنایه از یعقوب نبی که در فراق یوسف تجربه داشت) سخن خوبی شنیدم که می گفت دوری از یار کاری با عاشق می کند که قابل گفتن نیست و فقط باید تجربه کرد.
حدیثِ هولِ قیامت که گفت واعظِ شهر
کنایتیست که از روزگارِ هجران گفت
واعظ شهر هم که بر منبر از هول روز قیامت (که پدیده سخت و هراس انگیزی است ) سخن می گفت منظورش دوران دوری از یار بوده است .یعنی دوری از یار مثل زمان قیامت دشوار است.
نشانِ یارِ سفرکرده از کِه پُرسم باز؟
که هر چه گفت بَریدِ صبا، پریشان گفت
من نشانی آن یار سفر کرده را دوباره از چه کسی بپرسم چرا که هرچه قاصد باد صبا گفته بی ربط است و نشانی درستی نمی دهد
فغان که آن مهِ نامهربانِ مِهرگُسِل
به تَرکِ صحبتِ یاران خود چه آسان گفت
آه که آن ماه نامهربان که کارش بریدن بند محبت است چه راحت سخن از ترک همنشینی با دوستان می گوید .
من و مقامِ رضا بعد از این و شُکرِ رقیب
که دل به دردِ تو خو کرد و ترکِ درمان گفت
بعد از این من باید به این دوری رضایت بدهم و البته آنانکه مرا می پایند شکر خواهند کرد (چون بدخواه من هستند و تمایل به وصال من با یار ندارند)دلم به درد فراق خو کرده و درمان را ترک کرده است.
غمِ کهن به میِ سالخورده دفع کنید
که تخم خوشدلی این است؛ پیرِ دهقان گفت
پس باید چه کرد؟ باید غم دیرین و طولانی را با شرابی قدیمی دفع کرد .چون برای خوشدلی باید چنین بذری بکاریم این توصیه پیر دهقان است.
این چه شرابی است که غم را همیشه از ازل تا ابد از انسان دفع می کرده و می کند ؟ نکته دوم خوشدلی است که حافظ مایل است حتی در فراق یار خود آن را حفظ کند .با رسیدن به خوشدلی فراق قابل تحمل است و راه حل چگونگی طی این مرحله به دست می آید .این شراب و مستی ناشی از آن به ما در یافتن راه حل کمک می کند .این همان شراب امید است که ما آن را از یاد می بریم .
گره به باد مزن گر چه بر مراد رود
که این سخن به مَثَل، باد با سلیمان گفت
در این ابیات حافظ توصیه هایی برای همه عاشقان دارد .حتی کسانی که برای هدف خاصی می کوشند و با عشق به سوی آن هدف طی مسیر می کنند هم از این توصیه ها سود می برند .
می گوید گره به باد مزن یعنی به این باد موافقی که در مسیر مراد و هدف توست تکیه و اطمینان نکن .باد خودش رفیق سلیمان نبی است و چنین توصیه ای می کند.دنیا خودش به عدم اطمینان اعتراف می کند ولی ما آن را از یاد می بریم
به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو
تو را که گفت که این زال تَرک دَستان گفت؟
ممکن است آسمان روزگار به تو مهلت و فرصتی دهد ولی نباید از راه خودت منحرف شوی .همیشه زالی هست که با حیله ای به رستم کمک کند .بخت و اقبال و فرصت ها خوب هستند و باید از آنها استفاده کرد ولی نباید غافل و مغرور شد و به فرصت ها اطمینان کامل داشت .در مسیر هر هدفی هستید نباید به اینکه شانس می آورید مغرور باشید .
مزن ز چون و چرا دم که بندهٔ مُقبِل
قبول کرد به جان، هر سخن که جانان گفت
اگر واقعا خوش اقبال هستی نباید در این مسیر چون و چرا کنی .وقتی راه و دستورالعمل مشخص است چون و چرا معنایی ندارد .تو از یار و دستور او پیروی کن .هر هدفی ضوابطی دارد که باید رعایت کنی تا به مقصود برسی پس از همان پیروی کن و زیاد چیزی نپرس.
که گفت حافظ از اندیشهٔ تو آمد باز؟
من این نگفتهام آن کس که گفت بُهتان گفت
چه کسی گفته که حافظ دیگر به تو فکر نمی کند من چنین نگفته ام اگر هم کسی گفته به من بهتان زده است .
حافظ به همه ما توصیه می کند که اگر عاشقانه مسیر خود را برای رسیدن به هدفی طی می کنیم ناامید نشویم و دوری از هدف را با پایداری طی کنیم .شرط پایداری ،درک ناپایداری و عدم اطمینان در دنیا و پیروی از ضوابط و الزامات راه عاشقی است.
حسینعلی بای در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۴۶ در پاسخ به آموزگار دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰:
در فقه و همچنین حقوق ایران مجازات تعزیری با مجازات حدی متفاوت است.
باده خواری و شرب مسکرات از جرایم حدی است نه تعزیری که جناب حافظ بفرمایند بخاطر باده خواری تعزیر می کنند
بنابراین به نظر می رسد همان تکفیر درست است . البته به صرف باده خواری نیز کسی را تکفیر نمی کنند . باده خواری که معتقد به حلال بودن باده باشد، مورد تکفیر قرار می گیرد
برمک در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۳۹ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۷:
گر اسپ نیست استر و نه خر، تو هم چون او
نه مردمی نه دیو، یکی دیو مردمی
کم دید چشم من چو تو زیرا که چون کمند
همواره پر ز پیچ و پر از تاب و پر خمی
بر آسمانت خواند خداوند آسمان
بر آسمان چگونه توانی شد از زمی؟
برمک در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۰۱ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۵:
سوی بستی نیازد جز توانا
سوی خواری نیازد جز نیازی
رهی کان از شدن باشد نشیبی
چو باز آئی همو باشد فرازی
بجوی آن راز را اندر تن خویش
نگر تا بیهده هرسو نتازی
نپردازی به راز ایزدی تو
که زیر بند کار و بار آزی
یکی نامه است بس روشن تن تو
بدین خوبی و پهنی و درازی
تو را نامه همی برخواند باید
تو در نامه چو آهو چون گرازی؟
چو این نامه هم اندر نامهٔ خویش
نشان دادت بسی آن مرد تازی
به رنگ باز شد زاغت به سر بر
تو بیهوده همی شطرنج بازی
چنین بر بوی گیتی چند پوئی؟
بسوی آز چندین چند یازی؟
یکی درنده گرگی میش دین را
به کشت خیر در خشمی گرازی
اگر بالفغدن دانش بکوشی
برآئی زین چه هفتاد بازی
تو از جان سخنگوی سخنور
یکی نامهٔ سپید پهن بازی
همی دان چون فرو خوانیش فردا
پدید آید که سوسن یا پیازی
به دین بر چرخ دانش آفتابی
به دانش جامه دین را طرازی
دل گمراه را زی راه دین کس
به از تو کرد نتواند نهازی
برمک در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۵۷ دربارهٔ ابوالمثل بخارایی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۸:
بازنیچ و نه بازپیچ ،بازپیچ چیه دیگه . بازَنیچ همانست که امروز به آن تاب یا برخی جاها به ان اورَگ میگویند همان که آوونگ است و بر ان مینشینند و تاب میخورند. بازنیچ/ باذنیگ از باذ/واد/باد/وال/وای= هوا . به باد و باذنیچ بنگرید
ز تاک خوشه فروهشته و ز باد نوان
چو زنگیان ز بر باذنیچ بازیگر
فرید وحدت در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۰۹ در پاسخ به رضا ساقی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۰:
جناب آقای ساقی گرامی،درود بر شما.نزدیکترین تفسیر مقرون به صحت را ارائه نموده اید.چنانچه که ذکر نموده اید،حافظ به عنوان یک انسان دائما در یک حال و درگیر یک موضوع نبوده است،که بخواهیم این غزل را با تفسیری عرفانی همان گونه معنا کنیم،که غزل ،دوش در وقت سحر ...،اینجا با ظریفترین تشبیهات نظری را که در فکر داشته به مخاطب خود و به احتمال زیاد به شاه شجاع رسانده است.اینجا تفسیر کردن باید بر بستر دیگری پیگیری شود.همان گونه که هر فرد و در هر کجا و هر زمان می تواند،از یک بیت و یا یک غزل حضرت حافظ را در مقاصد گوناگون بکار برد.او خود نیز در هنگام سرودن اشعار در وضعیت و حالات گوناگونی قرار داشته است.و راز اعجاز و لسان الغیب بودن او همین جاست،که هر منظور و هر بیانی را چون گوهری که دارای وجوه گوناگون است،چنان ساخته و پرداخته کرده است،که بسیار و بسیار کاربردها و معانی مختلف را برآورده و افاده کند.از این جهت است که دیوان ایشان مانند کتاب تغییرات ،یی چینگ در فرهنگ چین،می تواند بسیاری از وجوه محتمل و مختلف زندگی و اندیشه و احساسات انسانی را پاسخگو باشد.به عبارتی حضرتش تو گویی به مرکز ثقل ارتباط بین زبان و اندیشه دست یافته باشد .از نظر راهگشا و عالی و آموزنده ی شما بسیار سپاسگزارم 🙏🍁
کوروش در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۱۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۹ - دیدن خوارزمشاه رحمه الله در سیران در موکب خود اسپی بس نادر و تعلق دل شاه به حسن و چستی آن اسپ و سرد کردن عمادالملک آن اسپ را در دل شاه و گزیدن شاه گفت او را بر دید خویش چنانک حکیم رحمة الله علیه در الهینامه فرمود چون زبان حسد شود نخاس یوسفی یابی از گزی کرباس از دلالی برادران یوسف حسودانه در دل مشتریان آن چندان حسن پوشیده شد و زشت نمودن گرفت کی وَ کانوا فیهِ مِنَ الزّاهِدینَ:
تو از آن خود بکن از وی مگیر
گرچه او خواهد خلاص از هر اسیر
یعنی چه ؟
کوروش در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۱۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۹ - دیدن خوارزمشاه رحمه الله در سیران در موکب خود اسپی بس نادر و تعلق دل شاه به حسن و چستی آن اسپ و سرد کردن عمادالملک آن اسپ را در دل شاه و گزیدن شاه گفت او را بر دید خویش چنانک حکیم رحمة الله علیه در الهینامه فرمود چون زبان حسد شود نخاس یوسفی یابی از گزی کرباس از دلالی برادران یوسف حسودانه در دل مشتریان آن چندان حسن پوشیده شد و زشت نمودن گرفت کی وَ کانوا فیهِ مِنَ الزّاهِدینَ:
چون خدا پیوستگیی داده است
بر سرم مال ای مسیحا زود دست
یعنی چه ؟
کوروش در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۰۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۹ - دیدن خوارزمشاه رحمه الله در سیران در موکب خود اسپی بس نادر و تعلق دل شاه به حسن و چستی آن اسپ و سرد کردن عمادالملک آن اسپ را در دل شاه و گزیدن شاه گفت او را بر دید خویش چنانک حکیم رحمة الله علیه در الهینامه فرمود چون زبان حسد شود نخاس یوسفی یابی از گزی کرباس از دلالی برادران یوسف حسودانه در دل مشتریان آن چندان حسن پوشیده شد و زشت نمودن گرفت کی وَ کانوا فیهِ مِنَ الزّاهِدینَ:
مر بدان را ستر چون حلم خدا
خلق او بر عکس خلقان و جدا
مصرع دوم یعنی چه ؟
کوروش در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۰۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۹ - دیدن خوارزمشاه رحمه الله در سیران در موکب خود اسپی بس نادر و تعلق دل شاه به حسن و چستی آن اسپ و سرد کردن عمادالملک آن اسپ را در دل شاه و گزیدن شاه گفت او را بر دید خویش چنانک حکیم رحمة الله علیه در الهینامه فرمود چون زبان حسد شود نخاس یوسفی یابی از گزی کرباس از دلالی برادران یوسف حسودانه در دل مشتریان آن چندان حسن پوشیده شد و زشت نمودن گرفت کی وَ کانوا فیهِ مِنَ الزّاهِدینَ:
زانک او را فاتحه خود میکشید
فاتحه در جر و دفع آمد وحید
یعنی چه ؟
کوروش در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۵۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۸ - توزیع کردن پایمرد در جملهٔ شهر تبریز و جمع شدن اندک چیز و رفتن آن غریب به تربت محتسب به زیارت و این قصه را بر سر گور او گفتن به طریق نوحه الی آخره:
چشمبند از چشم روزی کی رود
صنع از صانع چه سان شیدا شود
یعنی چه ؟
کوروش در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۴۵ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۶ - باخبر شدن آن غریب از وفات آن محتسب و استغفار او از اعتماد بر مخلوق و تعویل بر عطای مخلوق و یاد نعمتهای حق کردنش و انابت به حق از جرم خود ثُمَّ الَّذینَ کَفَروا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلونَ:
سپاسگزارم
برگردان ورق یعنی چه
احمد خرمآبادیزاد در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۳۴ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰:
برای بیت شماره 1:
در گذشته، جام باده دارای هفت خط بوده است. <لغتنامه دهخدا>
ادیبالممالک نیز در بیتهای 4 و 5 از فرهنگ پارسی (بند 11، شماره یازدهم) از آنها یاد کرده است:
هفت خط داشت جام جمشیدی/هر یکی در صفا چو آیینه
جور و بغداد و بصره و ازرق/اشک و کاسهگر و فرودینه
*«جور» بر وزن «نور». این واژه، شکل دیگری است از واژۀ «زِبَر» که هنوز هم در مازندران در کنار «جِر» («زیر») رواج دارد.
*مرگ هر زبان و هر گویش در هر نقطه از جهان، رابطه فرهنگی ما را با گذشته خواهد گسست.
شمس (ساقی) در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۳۰ در پاسخ به مولوی زمان دربارهٔ مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸:
سلام.
به ضرورت وزن، حرف (خ) بخریده ساکن تلفظ میشود.
مازیار در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۳۷ دربارهٔ منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۲ - در مدح وزیر سلطان مسعود غزنوی:
نگارین منا برگرد و مگری که کار عاشقان را نیست حاصل. مگری یعنی گریه مکن. م قبل ، گریه را منفی کرده است امروزه هم این را در زبان لارستانی بکار می بریم و به کسی که گریه می کند، می گوییم " مگری" یعنی گریه مکن. در شعر میگوید برگرد و گریه مکن، که کار عاشقان بی نتیجه است.
همایون در ۲ ماه قبل، شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۶:
با دو نماد ارزشمند در شاهنامه به ویژه در داستان ژرف و بیمانند رودابه آشنا میشویم دو نماد کلیدی، یکی دایه و دیگری موبد.
چهاری ها در هستی و در بودن (بُوِش) بهم گره میخورند و در هم بافته میشوند، میدانیم که بافتن و یافتن کار جمشیدی است چهاری و سهای دنباله دویی اوست.
آن چهاری که با سهای دایه پدید میآید نیکوست و سیمرغی و تازه
اما آن چهاری که با سهای موبد ساخته میشود تازگی ندارد زیرا موبد از روی سوداندیشی و چارهجویی سخن میگویدسهای در عرفان و رازورزی خورشیدیِ جلالدین، دیوانگی است، بیرون زدن از عقل و باورمندی وامانده که چهاری است و کار خود را کرده و باید نو شود و با چهاری یا فرم تازهای همراه گردد.
بودن (بوِش) با شدن به پیش میرود و ماندگاری پیدا میکند.یکی از دوستان جلالدین که در نوشتن و بازنویسی مثنوی ماهنامه، همراه او و حسامدین(مرد دانشمند) بوده به نام فخردین سیواسی به سرنوشتی مانند خود او که در همنشینی با شمس پیدا کرد دچار میشود، در همنشینی با جلالدین و به ناگهان دگرگونی می یابد جوری که همه میگویند دیوانه شده، جلالدین این غزل را برای او میسراید
امیرحسین صدری در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۳۹ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳۹: