گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

بند جانم ز خم سلسله موی کسی ست

زخم جانم ز کمان خانه ابروی کسی ست

شب ز غم چون گذرانم من تنها مانده

ای خوش آن کس که شبش تکیه به پهلوی کسی ست

گریه امروز نمی ایستدم، کاندر خواب

دیده ام شب که رخم گویی بر روی کسی ست

از کجا آمدی، ای باد، که دیوانه شدم

بوی گل نیست که می آید، این بوی کسی ست

پند خود بیهده ضایع مکن، ای صاحب پند

کز توام نیست خبر ز آنکه دلم سوی کسی ست

دل من دور نرفته ست، نکو می دانم

باز جویید همانجاش که در موی کسی ست

بو که از گم شده خویش نشانی یابم

روز و شب گشتم هر جا که سر کوی کسی ست

از دل و دیده و جان هر چه دهم راضی نیست

یارب، این ترک جفا پیشه چه بدخوی کسی ست

گر تو منکر شوی، ای شوخ، بداند همه کس

کاین بلای دلم از نرگس جادوی کسی ست

سر ابروی تو گردم، گرهش بازگشای

که کمانت نه به اندازه بازوی کسی ست

همه بهر دگرانست زکوة حسنت

آخر این خسرو بیچاره دعاگوی کسی ست