گنجور

 
فروغی بسطامی

کسی که در دل شب چشم خون فشان دارد

بیاض چهره‌اش از خون دل نشان دارد

ز پرده راز دلم عشق آشکارا کرد

که شعله را نتواند کسی نهان دارد

به سختی از سر بازار عشق نتوان رفت

که این معامله هم سود و هم زیان دارد

به تیره‌روزی من چشم روزگار گریست

ندانم آن مه تابان چه در کمان دارد

کشاکش دلم آن زلف مو به مو داند

خوشا دلی که دلارام نکته‌دان دارد

سزد که اهل نظر سینه را نشان سازند

که ترک عشوه گری تیر در کمان دارد

ز سخت جانی آیینه حیرتی دارم

که تاب جلوهٔ آن یار مهربان دارد

مهی ز برج مرادم طلوع کرد امشب

که فخر بر سر خورشید آسمان دارد

ز هر طرف به تظلم نیازمندی چند

رخ نیاز بر آن خاک آستان دارد

من آن حریف عقوبت کش وفا کیشم

که عشق زنده‌ام از بهر امتحان دارد

فروغی از غم آن نازنین جوان جان دارد

کدام پیر چنین طالع جوان دارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حکیم نزاری

فراقِ یارِ سفر کرده رویِ آن دارد

که قصدِ جانِ منِ زارِ ناتوان دارد

دلِ سبک سرم از جان ملال خواهد کرد

مگر که بختِ سبک سارِ سرگران دارد

غلامِ هم نفسی ام که یک نفس با من

[...]

امیرخسرو دهلوی

کسی که یار وفادار و مهربان دارد

سعادت ابد و عمر جاودان دارد

مگر که گرد لب لعل آن صنم گشته ست

که باد صبحدم امروز بوی جان دارد

حدیث او همه روز و هلاک او همه شب

[...]

اوحدی

دلی، که میل به دیدار دوستان دارد

فراغتی ز گل و باغ و بوستان دارد

کدام لاله به روی تو ماند؟ ای دلبند

کدام سرو چنین قد دلستان دارد؟

گرت به جان بخرم بوسه‌ای، زیان نکنم

[...]

ابن یمین

امیر و خواجه منعم کسی تواند بود

که پای همت بر فرق فرقدان دارد

ز راه لطف و کرم بر سر وضیع و شریف

دو دست خویش همه ساله زرفشان دارد

نه آنکه از زر و یاقوت او کله سازد

[...]

سیف فرغانی

کسی که عشق نورزد مگو که جان دارد

جزین حدیث نگوید کسی که آن دارد

ز مرگ چون دل صاحب دلان بود آمن

کسی که او بتو زنده است و چون تو جان دارد

زمین ز روی تو چون آفتاب روشن شد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه