گنجور

حاشیه‌گذاری‌های سامان

سامان

دانش آموز


سامان در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۵۱ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۲۱۷:

پور فریدون لغت‌نامه دهخدا

پور فریدون . [ رِ ف َ رِ ] (اِخ ) از اهالی شیراز و از شعرای ایران است . مردی صاحب دل و اهل حال بوده و اشعار دلکش سروده که از آن جمله است :
عزیزا مردی از نامرد تا کی [نایه ]
فغان و ناله از بیدرد تا کی [نایه ]
حقیقت بشنو از پور فریدون
که شعله از تنور گرم تاکی [نایه ].

 

سامان در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۴۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۷:

گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من: به لحاظ تعداد معشوق گفته اهل عشق من از ذرات خاک بیشترند.
از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم: یعنی هر چند تعداد ما از ذرات خاک بیشتر است اما ارزش ما پیش تو از خاک بیشتر نه که حتی از خاک هم کمتر است. چنانکه حافظ در غزل همروال و مشابه فرمود: بیچاره ما که پیش تو از خاک کمتریم.
راه حل دیگر این است که بیت را بسیار عرفانی بفهمیم یعنی اهل عشق تو بواسطه این عشق مقامی بلند گفتی پیدا خواهند کرد ولی ما از اهل خاک بالاتر که نه بلکه پست تریم یعنی میگوید بواسطه تواضع و فقر است که این مقام یافتیم.



 

سامان در ‫۲ سال قبل، پنجشنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۰۸ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۰:

اعضای یک پیکرند غلط است چون اینجا صحبت از برابریست. اعضای یک پیکر مختلفند و شئون و عملکرد متفاوت دارند. اینجا سخن از گوهر انسانی همه انسانهاست که نمیتواند مختلف باشد. مگر اینکه از پایه معتقد به گوهر یا همان جوهر برای کسی یا چیزی نباشیم. اگر گفتیم گوهری هست به نام انسان آن گوهر مشترک است. حال گوهر یا جوهری به نام "بنی آدم" یا همان "انسان" در نظر بگیرید. ما هم عضو آن مجموعه که نامش بنی آدم است هستیم و هم گوهر یا جوهر انسانی داریم و به همین دلیل گوهر انسانی داشتن عضو این مجموعه هستیم. پس ما عضو یکدیگریم. یعنی شما عضو گوهر من هستید و من عضو گوهر شما هستم. این یک بیان بسیار ظریف و لطیف است از اینکه گوهر ما امری شامل است و در عین حال مشمول. تمام انسانیت در یک فرد انسانی هست. همه بشریت عضو مجموعه من هستند. من در تمام انسانها هستم. این نکته در این بیت سعدی مغفول مانده است. بی تردید سعدی همه این جوانب را میدانسته است.

 

سامان در ‫۳ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۳۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶۶:

تا کی ازین راه نوروزگار
پرده‌ای از راه قدیمی بیار
طرح برانداز و برون کش برون
گردن چرخ از حرکات و سکون
آب بریز آتش بیداد را
زیرتر از خاک نشان باد را
دفتر افلاک شناسان بسوز
دیده خورشید پرستان بدوز
صفر کن این برج زطوق هلال
باز کن این پرده ز مشتی خیال
تا به تو اقرار خدائی دهند
بر عدم خویش گوائی دهند
غنچه کمر بسته که ما بنده‌ایم
گل همه تن جان که به تو زنده‌ایم
بی دیتست آنکه تو خونریزیش
بی بدلست آنکه تو آویزیش
منزل شب را تو دراز آوری
روز فرو رفته تو بازآوری
گرچه کنی قهر بسی را ز ما
روی شکایت نه کسی را ز ما
روشنی عقل به جان داده‌ای
چاشنی دل به زبان داده‌ای
چرخ روش قطب ثبات از تو یافت
باغ وجود آب حیات از تو یافت
غمزه نسرین نه ز باد صباست
کز اثر خاک تواش توتیاست
پرده سوسن که مصابیح تست
جمله زبان از پی تسبیح تست
بنده نظامی که یکی گوی تست
در دو جهان خاک سر کوی تست
خاطرش از معرفت آباد کن
گردنش از دام غم آزاد کن
نظامی- مخزن الاسرار-مناجات اول

 

سامان در ‫۳ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۴ دی ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵:

غیاث‌الدین اعظم‌شاه(پادشاه بنگال) هم‌عصر خواجه حافظ شیرازی بود و با این شاعر بزرگ فارسی‌گوی مکاتبه داشت. دربارهٔ چگونگی آغاز این مکاتبه روایتی در کتاب آیین اکبری اثر ابوالفضل علامی و ریاض‌السلاطین آمده‌است. مبنی بر اینکه روزی سلطان به بیماری مهلکی دچار شده بود و به سه تن از زنان حرم به نام‌های سرو، گل و لاله دستور داد که پس از مرگ او بدنش را بشویند. چون سلطان از بیماری نجات پیدا کرد به این سه زن محبت بسیار می‌کرد و این محبت دیگر زنان حرم را به حسادت واداشت؛ چنان‌که به ایشان به استهزاء غساله می‌گفتند. سلطان که از این امر آگاهی یافت بر آن برآمد که با قصیده‌ای دل ایشان را به دست آورد. پس مصرع «ساقی حدیث سرو و گل و لاله می‌رود» را سرود، اما در مصرع بعدی ماند. چون هیچ‌یک از شاعران دربار نتوانستند وی را یاری نمایند، سلطان شعر ناتمامش را به همراه دعوت‌نامه‌ای برای حافظ به شیراز فرستاد. حافظ مصرع ناتمام سلطان را با مصرع «وین بحث با ثلاثه غساله می‌رود» کامل کرد؛ اما به خاطر کهولت سن* از سفر به بنگال خودداری کرد و در عوض غزلی که در زیر آمده را برای سلطان غیاث‌الدین هدیه کرد. آمدن نام سلطان غیاث‌الدین و اشاره به دیدار از بنگال از لحاظ تاریخی این روایت را تأیید می‌کنند.[از ویکی پدیا فارسی ذیل غیاث الدین اعظم شاه]

 

سامان در ‫۳ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۸ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۲۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۶:

روفیا...بسیار توجه جالبی کردید...حالها رفت...

 

سامان در ‫۳ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۱۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۴۸ - حکایت مات کردن دلقک سید شاه ترمد را:

اجتهادی می‌کند با حزر و ظن
کار در بوکست تا نیکو شدن
به نظرم مصرع دوم اشتباه است و این اشتباه در تصحیح های معتبر هم هست و فقط اینجا نیست مصرع اول درست است و میگوید زاهد خشک مغز اجتهادی به اندازه ظنش میکند ولی مصراع دوم بی معناست ...باید این باشد: کار در وی کاست تا نیکو شدن...یعنی اجتهاد و کارش منجر به کاستی شد بجای نیکو شدن

 

سامان در ‫۳ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲:

بیت چهارم قلم افتادگی (لغزش تایپی): کآری، کری نوشته شده است
بیت نهم هم «با زینت» فاصله نیاز دارد

 

سامان در ‫۳ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱:

بیت دوم و سوم با هم در بیت دوم ادغام و مختصر شده ....
سوی دل ما بنگر کز هوس دیدن تو
نیست شد و سیر نشد از طلب و طال بقا
دوش کجا بود مهت؟ خیمه وخیل و سپهت
دولت آن جا که در او حسن تو بگشاد قبا

 

سامان در ‫۳ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵:

بیت هشتم: گشته خیالش همنشین ....-فروزانفر

 

سامان در ‫۳ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۱۸ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۳۳ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۵۳:

کنعان ظاهرا پسر نوح است که با او همراه نشد. در تورات نام چنین فرزندی برای نوح و ماجرای همراه نشدن او با نوح وجود ندارد. کنعان در تورات نام سرزمین موعود قوم اسرائیل است که آن را رها کرده و به مصر رفتند و در آنجا این قوم برده بودند تا اینکه به رهبری موسی دوباره از مصر خارج شدند و به سرزمین کنعان بازگشتند....سعدی تورات را نخوانده است ولی در جایی مزامیر داوود را با همین نام مزامیر ذکر میکند که جالب توجه است و ممکن است مزامیر داوود را خوانده باشد...

 

سامان در ‫۳ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۱۱ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۱۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۹:

منظور از بیت آخر این است که شاهدان مثل گرگ هستند و سعدی و عاشقان دیگر را دوست دارند...یعنی سعدی عاشق را مانند گوسفند میداند که خود را به دهان گرگ می اندازد...اما صلح میان گرگ و گوسفند وجود ندارد و منظور اینجا این است که دعوایی بین آنها نیست و گوسفند توان رویارویی با گرگ ندارد و تسلیم خواسته اوست...

 

سامان در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۲۰ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۴۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۷:

شعر سعدی مانند سفره درویشی تنک و کم مایه است اما چرب و شیرین زبان است و به همین دلیل مخاطب دارد...این حرفیست که سعدی در بیت آخر در مورد شعر خود میگوید...حال ممکن است در مقام یا حال تواضع باشد یا به هر دلیل یا سبب دیگر....

 

سامان در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۲۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۵:

نه مجنونم که دل بردارم از دوست مده گر عاقلی بیهوده پندم
مجنون را پند میدادند که دل از عشق لیلی بردارد و خبر ازدواجش را برای او بردند ولی او پندهای بیهوده را گوش نمیکرد و حتی قصد کشتن فرد صاحب خبر ازدواج را کرد..به این ترتیب این بیت باید اینگونه خوانده شود: نه مجنونم!!؟که دل بردارم از دوست !!؟ یعنی آیا مگر مجنون نیستم و دل از دوست بر خواهم داشت؟ که به معنای و است...یعنی من مثل مجنونم و دل از دوست بر نخواهم داشت...اگر اینطور نخوانیم بر خلاف داستان مجنون است و میگوید دیوانه نیستم که دل از دوست بردارم که کاملا اشتباه است و فرد عاقل دست از جنون عشق بر میدارد...

 

سامان در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۰۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۴:

دستم نداد قوت رفتن به پیش یار
چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم
دستم نداد قوت رفتن یعنی قوت رفتن دست نداد و ممکن نشد
به سر شدم هم یعنی افتادم نه اینکه با سر رفتم...
یعنی قوت رفتن نبود و افتان و خیزان رفتم...ولی سوال این است که چرا قوت رفتن نبوده و مگر اشتیاق نداشته که پاسخ این است که از شدت اشتیاق و ناباوری وصال این حالت را داشته....

 

سامان در ‫۴ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۸، ساعت ۲۱:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲:

در معانی دوستان از بیت هفتم نکته مهمی پوشیده مانده است. عرصه بزمگاه خالی ماند از حریفان و جام مالامال. در اینجا واو، واو مقابله است. یعنی جام مالامال هست ولی حریفان نیستند یعنی خالی ماندن بزمگاه با مالامال بودن جام مقابله شده است. اگر کسی بخواهد واو را واو عطف بخواند باید عبارت را اینطور بخواند: عرصه بزمگاه از جام مالامال خالی ماند. این عبارت غلط است زیرا خالی ماندن از جام مالامال بیمعنی‌ست. از طرف دیگر اگر جامی نیست چرا باید حریفان باشند. یعنی طلب حریفان در نبود جام هم بی‌معناست. از سوی دیگر سراسر غزل از وارد شدن یک حال عارفانه و سرمستی آن سخن گفته است و این بیت هم در ادامه همان حال است و حافظ برای این جام مالامال حریفان طلب می‌کند اما نمی‌یابد.

 

سامان در ‫۴ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۴۲ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۲۱ - گفتار اندر پرورش زنان و ذکر صلاح و فساد ایشان:

آنچه سعدی محور قرار داده است حفظ غرور و شرافت مرد است و می‌گوید زنی که شرافت مرد را حفظ نکند زندگی او را نابود کرده است. به این ترتیب سعدی ضد زن نیست بلکه ضد زنانی‌ست که شرافت مرد را به بازی می‌گیرند. حال با در نظر گرفتن این اصل مهم می‌توان گفت که مصداق این حمله به شرافت مرد در زمانه تغییر کرده است و امروزه به بازار رفتن زن چنین مصداقی ندارد و زن سر کار هم میرود و معیارها عوض شده است. من هم بر روان بزرگ سعدی درود میفرستم و هم بر این شعر ایرج آفرین میگویم که گفت: فدای آن سر و آن سینه باز که هم عفت در او جمع است هم ناز. ابیات پایانی نیز حالت مطایبه دارد و زبان خاص سعدی ست که پند و مطایبه را به هم آمیخته است و جای بحث ندارد...اما اگر کسی بخواهد سعدی را به این متهم کند که چرا مرد و زن را برابر نمی‌داند باید ایشان را مطلع گرداند که این مسئله در آن زمان در هیچکجا مطرح نبوده و معنایی نداشته است. البته مسئله عفت در مردان به همان قوت زنان مورد تأکید سعدی ست.

 

sunny dark_mode