بتی دارم که گِرد گل ز سُنبل سایهبان دارد
بهارِ عارضش خطّی به خونِ ارغوان دارد
غبارِ خط بپوشانید خورشیدِ رُخَش یا رب
بقایِ جاودانش ده، که حُسنِ جاودان دارد
چو عاشق میشدم گفتم که بُردم گوهرِ مقصود
ندانستم که این دریا چه موجِ خونفشان دارد
ز چشمت جان نشاید بُرد کز هر سو که میبینم
کمین از گوشهای کردهست و تیر اندر کمان دارد
چو دامِ طُرِّه افشاند ز گَردِ خاطرِ عشاق
به غَمّازِ صبا گوید که راِزِ ما نهان دارد
بیفشان جرعهای بر خاک و حالِ اهلِ دل بشنو
که از جمشید و کیخسرو، فراوان داستان دارد
چو در رویت بخندد گُل، مشو در دامَش ای بلبل
که بر گُل اعتمادی نیست، گر حُسنِ جهان دارد
خدا را، دادِ من بِسْتان از او ای شَحنهٔ مجلس
که می با دیگری خوردهست و با من سر گِران دارد
به فِتراک ار همیبندی خدا را زود صیدم کن
که آفتهاست در تأخیر و طالب را زیان دارد
ز سروِ قَدِّ دلجویت مکن محروم چشمم را
بدین سرچشمهاش بِنْشان که خوش آبی روان دارد
ز خوفِ هجرم ایمن کن اگر امّیدِ آن داری
که از چشمِ بداندیشان خدایت در امان دارد
چه عذرِ بختِ خود گویم؟ که آن عیّار شهرآشوب
به تلخی کُشت حافظ را و شِکَّر در دهان دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
راهنما_ اِریس : حافظ در این شعر به توصیف نورِ جان که در دل رویت کرده می پردازد و همچون اکثر اشعارش به ناپایداری نور و یا عدم جذب شدن به نور ، شعر سروده . او به مرحله رویت نور و نزدیک بودن آن اشاره دارد و همچون اکثر اشعارش ، نتوانسته جذب نور شود و او را دچار آه و افسوس نموده است .
راهنما_ اِریس : مه من ، تصویر نور جان من در آینه های دل ، همچون یک گل است که قسمت بیرونی و گرداگرد این دایره گل ، به رنگ بنفش کبود است. و مرکز و رنگ گل ، رنگی همچو قرمز یاقوتی دارد و درخشان .
راهنما_ اِریس : این رنگ سرخ یاقوتی ، کاملا تمام سطح گل رو در بر گرفت و نور جان کاملا نزدیک آمد و پایدار شد . خدایا از تو میخوام که نور رو در دل پایدار و ثابت نگه داری ، تا من مشاهده گر بتونم جذبش بشم .
راهنما_ اِریس : همینطور که به نور همچون عاشقان خیره شده بودم ، پیش خودم گفتم که ایندفعه دیگه جذب نور میشم ، غافل از اینکه یادم نبود که دریای اوهام دل هر لحظه میتونه موجی از افکار و اوهام ایجاد کنه و من نور رو از دست بدم و خون به دل بشم .
راهنما_ اِریس : آنچنان انعکاس خیره شدن من به تو ، داره به خودم برمیگرده که انگار تو به من خیره شده ای و هیچ راه فراری برای جان من از تو نیست و آماده ای تا قلاب را رها کنی و من را شکار کنی و به سوی خودت بکشی
راهنما_ اِریس : همچنان که پرتوهای نور او همچو زلف پرتاب می شود تا مشاهده گران نور را دربر بگیرد و سوی خود جذب کند ، به آن تنفس زیبا در جریان مراقبه که شاهد را به معشوق وصل می کند ، می گوید تا رازش را مخفی نگه دارد .
راهنما_ اِریس : جرعه ای از آن شراب حضور بر خاک این دل بریز تا به درد دل اهل دل و سالکانی که به مشاهده و پالایش دل نشسته اند برسی و صداشون رو بشنوی . مانند داستانهای کیخسرو و جمشید که عاشق بودن و میخواستن که معشوقه هاشون صدای دل اونها رو بشنوه.
راهنما_ اِریس : اگر نور جان ، جلو آمد و پایدار شد و بهت لبخند زد که از تو خشنود هست ، ای بلبل عاشق و مشاهده گر ، در دام لبخند اون نیوفت که هر لحظه میتونه ناپدید بشه و از دستش بدی با اینکه زیبا رو هست
راهنما_ اِریس : خدایی که شاهد این دیدار عاشق و معشوق در دل هستی ، به داد من برس که این معشوق من با دل من شراب خورده و مست کردن ، اما مستی و بی اعتنائیش با من بیچاره هست و از من رو بر میگردونه
راهنما_ اِریس : حتی شده اگر به بند طناب ببندی و من رو با درد و رنج دنبال خودت رو زمین بکشی ، باز من راضیم . چون اگر در جریان مشاهده گری و جذب شدن ، سالک به موقع جذب نشه آفاتی همچو خواب آلودگی و خستگی و بی رمقی و بی حوصلگی به سراغش میاد .
راهنما_ اِریس : مرا از قد و بالای خودت که همچو سروی مقاوم و پایدار هست محروم نکن و آنچنان همچو سرو ، پایدار و مقاوم شو که من نتونم از جلوی تو تکون بخورم و در آخر من رو جذب خودت کن تا واردِ رودِ جانا بشم
راهنما_ اِریس : از ترس اینکه تو ناپدید بشی و یا جذب تو نشم ، من رو ایمن کن و بهم اطمینان بده که این کارها رو نمی کنی تا از چشم اونهائی کها به رویت تو در دل و جذب شدن به تو شک دارند و ایمان ندارند ، حفظ بشی
راهنما_ اِریس : از بخت بد خودم چی بگم که ان دزد راهزن که دل رو بهم می ریزه ، ،باز این بار حافظ رو جذب خودش نکرد و حتی برای یک لحظه هم جذبش نشدم تا بوسه به بر آن لب شکر بزنم و یک لحظه شیرینی جاناها رو بچشم
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
اگر موری سخن گوید، و گر مویی روان دارد
من آن مور سخن گویم، من آن مویم که جان دارد
تنم چون سایه مویست و دل چون دیده موران
ز هجر غالیه مویی، که چون موران میان دارد
اگر مر آب و آتش را مکان ممکن بود مویی
[...]
اگر ذاتی تواند بود کز هستی توان دارد
من آن ذاتم که او از نیستی جان و روان دارد
وگر هستی بود ممکن که کم از نیستی باشد
من آن هستم که آن از بینشانیها نشان دارد
وگر با نقطهای وهمم کسی همبر بود او را
[...]
غلام آن سبکروحم که با من سر گران دارد
جوابش تلخ و پنداری شکر زیر زبان دارد
مرا گر دوستی با او به دوزخ میبرد شاید
به نقد اندر بهشتست آن که یاری مهربان دارد
کسی را کاختیاری هست و محبوبی و مشروبی
[...]
هوای بوستان خوش گشت و باده لطف جان دارد
کنون هر کس که جان دارد، هوای بوستان دارد
سحرگه بکر غنچه ها باده ها خورده ست در پرده
همه سرخی رو بدهد گواهی، گر نهان دارد
کنون دل بستگی غنچه با گل، کی نهان ماند؟
[...]
نگارا دل همیخواهد که عشقت را نهان دارد
ولیکن اشک را نطق است و رنگ رو زبان دارد
اگر چه آتش مجمر ندارد شعلهٔ پیدا
ولیکن عود نتواند که دود خود نهان دارد
کسی کز درد عشق تو ندارد زندگیِّ دل
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۳۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.