ساقیا بر سر جان بار گران است تنم
باده ده باز رهان یک نفس از خویشتنم
من از این هستی خود نیک به جان آمدهام
تو چنان بیخبرم کن که ندانم که منم
نَفْس را یار نخواهم که نه زین اقلیمم
چه کنم صحبت هندو که ز شهر ختنم
گل بستان جهان در نظرم چون آید
روضهٔ باغ بهشت است نه آخر چمنم
پیش این قالب مردار چه کار است مرا
نیستم زاغ و زغن، طوطی شکّر سخنم
مرغ باغ ملکوتم نیَم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساختهاند از بدنم
ای نسیم سحری بوی نگارم به من آر
تا من از شوق، قفس را همه درهم شکنم
خنک آن روز که پرواز کنم تا ور یار
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
در میان من و معشوق همام است حجاب
وقت آن است که این پرده به یک سو فکنم



با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به مساله وجود و هویت انسانی میپردازد و از راز و رمزهای عشق و آزادی صحبت میکند. او از بار گران وجود رنج میبرد و میخواهد از خود رهایی یابد. شاعر با تعبیراتی زیبا، احساس میکند که به دنیای مادی تعلق ندارد و آرزوی پرواز به عالم عشق و وصال معشوق را دارد. او اشاره میکند که این دنیا برایش یک قفس است و تنها در صورت رسیدن به معشوق و شکستن حجابها، میتواند به آزادی برسد. در نهایت، او با شوق و ذوقی وصفناپذیر به انتظار آن روزی است که به وصال یار برسد و از قفس بدن رها شود.
ای ساقی، کشیدن بار تنم و خودم بر دوش جانم سنگینی میکند. بادهای بده تا یک لحظه از خودم رهایی یابم.
من از خودم خسته شدهام. تو به گونهای مرا با می بیخبر و مست کن که فراموش کنم اصلا کی هستم.
من دیگر در طلب دوستی دنیا و هوای نفس نیستم، چرا که من اصلا از این عالم نیستم. مثل اینکه اگر اهل ختن باشم(سغدی یا چینی زبان باشم) چرا باید هندی سخن بگویم.
چگونه حتی زیباترین گلهای دنیا به نظر من بیاید وقتی که دیگر باغ بهشت چمن من است.
با این جسم بیروح چه کار دارم؟ من زاغ و زغن نیستم، من طوطیای هستم که سخن شیرین میگوید.
من طایر قدسی هستم. گردنده در باغ آسمانم، که در این دنیای خاکی محبوس شدهام. مدت کوتاهی است که بدنم تبدیل به قفسی شده و مرا در خود نگه داشته است.
هوش مصنوعی: ای نسیم صبحگاهی، عطر معشوقم را به من برسان تا از شوق او، همه قید و بندهایم را بشکنم.
هوش مصنوعی: روز خوشی خواهد بود که بتوانم پرواز کنم و به سوی یار بروم، به امید اینکه در کنار کوی او پرواز کنم و لذت ببرم.
میان من و محبوبم مانعی(اشاره به تخلص شاعر) وجود دارد، اکنون زمان آن رسیده که این مانع را کنار بزنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
رزبان گفت که این مخرقه باور نکنم
تا به تیغ حنفی گردن هر یک نزنم
تا شکمشان ندرم، تا سرشان برنکنم
تا به خونشان نشود معصفری پیرهنم
ای خداوند یکی شاعر ساده سخنم
بمزاح است گشاده همه ساله دهنم
با ندیمان تو عشرت زنم و ربح کنم
نه ندیمان تو . . . لند و بدیشان شکنم
بلکه خود را بندیمان تو می برفکنم
[...]
یارب از عشق چه سرمستم و بیخویشتنم
دست گیریدم تا دست به زلفش نزنم
گر به میدان رود آن بت مگذارید دمی
بو که هشیار شوم برگ نثاری بکنم
نگذارم که جهانی به جمالش نگرند
[...]
دوستکامی که در آفاق چنان نیست منم
زانکه پرورده مخدوم زمانه حسنم
بلبل نعمت فضلم چو علی وچه عجب
که شکفته است گل خلق نبی در چمنم
این کم از شعر عمادیست اگر با شش ماه
[...]
چون ندارم سر یک موی خبر زانچه منم
بی خبر عمر به سر میبرم و دم نزنم
نا پدیدار شود در بر من هر دو جهان
گر پدیدار شود یک سر مو زانچه منم
مشکل این است که از خویشتنم نیست خبر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.