گنجور

حاشیه‌ها

علی میراحمدی در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۲۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۱۲:

چنین به نظر می‌رسد که این ابیات سست از فردوسی نیست.

چنین گفت با رخش کای نیک یار

مکن سستی اندر گه کارزار

که من شاه را بر تو بی‌جان کنم

به خون سنگ را رنگ مرجان کنم

چنان گرم شد رخش آتش گهر

که گفتی برآمد ز پهلوش پر

فرهود در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۳۲ در پاسخ به ایمان مصدق دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۱۲:

درسته

حالا دلیلش احترام بوده یا اینکه در بیت قبل گفته شده غنائم زیاد به‌دست آوردند. 

این مصرع یعنی اینکه از مردگان ابزار جنگی و زره  ... را باز نکردند و مصرع بعدش یعنی فراریان را تعقیب نکردند.

برگشته یعنی کسی که از جنگ روی برگردانده و فرار کرده‌است.

فرهود در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۱۸ در پاسخ به صادق دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۱:

یعنی دنیا رو آب ببره

عارف ککش نمی‌گزه

فرهود در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۱۴ در پاسخ به بهرام چگینی دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲:

غم، همه روزهای مرا بوستان و خوش کرده‌است؛ چنانکه دل من از آیینه صاف‌تر است.
رنج من بدین سبب است که محبوب یار هستم. (صیاد استعاره است از محبوب و یار)
 
ریاض یعنی بوستان؛ کسی که علامت مکث بعد از آن گذاشته، اشتباه کرده است. 
ریاض ِ جان
اضافه تشبیهی است یعنی بوستان جان.

صادق در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۱:

گر موج خیز حادثه سر بر فلک زند / عارف به آب تر نکند رخت و پخت خویش 

چه معنی‌ای دارد؟

علی احمدی در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱:

در غزل های قبلی در مورد نگرش حافظ به می صحبت کردم .در مجموع به نظر می رسد حضرت حافظ در این مورد فرد سخت گیری نبوده و تساهل می کرده .نکته جالب در این غزل این است که نمی خواهد به بهانه شرابخواری گرفتار محتسب و سیستم حکومت آن روز شود .او خود را به دلیل عشق ورزیدن شهره می داند نه باده نوشیدن  وگرنه می گفت منم که شهره شهرم به باده نوشیدن.

آنجا که بحث از عشق و رندی و پیر مغان است شجاعانه حرفش را می زند ولی اینجا برخلاف روالش جانب عقل را می گیرد چرا ؟ چون خود را فرد شرابخواری نمی داند و نمی خواهد ما هم مثل زاهدان آن روز او را فردی شرابخوار بشناسیم

 

اگر چه باده فَرَح بخش و باد گُل‌بیز است

به بانگِ چَنگ مخور مِی که مُحتَسِب تیز است

اگرچه شراب باعث شادی و باد باعث عطر افشانی گل است اما تو با سر و صدای چنگ شراب نخور چون محتسب (پاسبان) حواسش جمع است

صُراحی‌ای و حریفی گَرَت به چَنگ افتد

به عقل نوش که ایام فتنه‌ انگیز است

اگر ظرف شراب به دست آورده ای و همپالکی هم داری  عاقلانه بنوش و زیاده روی نکن چون باعث دردسر برایت می شود

در آستینِ مُرَقَع پیاله پنهان کن

که همچو چشمِ صُراحی، زمانه خونریز است

پیاله ات را در آستین پر زرق و برق خود پنهان کن چون مثل دهانه تنگ ظرف شراب که از آن شراب مثل خون می ریزد ،روزگار هم خونریز و بی رحم است.

به آبِ دیده بشوییم خِرقه‌ها از می

که موسمِ وَرَع و روزگارِ پرهیز است

حتی باید جامه هایمان را با اشک از می پاک کنیم چراکه زمان پرهیز کاری و ملاحظه کاری است

مجوی عیشِ خوش از دورِ باژگونِ سِپِهر

که صاف این سر خُم جمله دُردی آمیز است

وقتی آسمان واژگون است یعنی شرایط مساعد نیست توقع عیش و خوشی نداشته باش چون شراب خالصی که باید از سر خم می بریزد با رسوبات ته خم مخلوط است و خالص نیست و تلخ خواهد بود

سپهر بر شده پرویزنی‌ست خون افشان

که ریزه‌اش سر کَسری و تاجِ پرویز است

این آسمان مثل غربالی است که بالا برده اند تا خون از آن بریزد و ملاحظه هیچ کس را نمی کند .کوچکترین خون هایی که از آن می ریزد مربوط به سر انوشیروان و تاج خسرو پرویز است که برای خود بزرگی بودند .ما که جزء کوچکی بیش نیستیم پس ما را به راحتی از بین می برد.

عراق و فارس گرفتی به شعرِ خوش حافظ

بیا که نوبتِ بغداد و وقتِ تبریز است

ای حافظ تو که بلاد پارسی زبان را با شعر خود تسخیر کردی بیا که نوبت تسخیر بلادی مثل تبریز و بغداد است که پارسی زبان نیستند . اشاره به گستردگی نفوذ و  تاثیر شعر حافظ در همه اقوام است و مردم با هر زبان و گویشی سخنش را درک می کنند .

ایمان مصدق در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۲۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۱۲:

برداشتی که از این بیت دارم:" میان بازنگشاد کس کشته را، نجستند مردان برگشته را" این است که به اجساد احترام گذاشتند و مردگان را برهنه نکردند...کاری که در بیشتر جنگ ها صورت می گرفت و به هر آن چه که از کشته شدگان برمی داشتند "مال انفال" یا "مال نفله شده" می گفتند...

مهدی حبیبی در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۲۹ در پاسخ به میم الف دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳ - زکات زندگی:

ریلکس بِیبی

مهدی قادری در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۲۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۹:

درود، در نسخۀ دکتر فروغی پیش از این روباعی، روباعی زیر آمده است

" من با تو نیامدم که صحرا بینم          یا بر لب جویی به هوس بنشینم

مقصود من آن‌ست که تو لاله و گل      می‌چینی و من درد تو برمی‌چینم(من گل ز رخت می‌چینم)"

که در سایت وارد نکردید لطفا این روباعی را نیز وارد سایت بفرمایید

باسپاس فراوان

مهدی قادری در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۲۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۸:

درود، در نسخۀ دکتر فروغی بعد از این روباعی، روباعی زیر آمده است

" من با تو نیامدم که صحرا بینم          یا بر لب جویی به هوس بنشینم

مقصود من آن‌ست که تو لاله و گل      می‌چینی و من درد تو برمی‌چینم(من گل ز رخت می‌چینم)"

که در سایت وارد نکردید لطفا این روباعی را نیز وارد سایت بفرمایید

باسپاس فراوان

بهرام چگینی در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۰۶ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲:

میشه لطفا کسی توضیح بده ؟ 

معنی این رباعی چیه؟

برمک در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۵۵ دربارهٔ سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۳ - در مدح سعدالدوله:

واژه «باذ/باز» به پهلوی پرواز و پرنده نیز هست(از باد امده) گمانم باز در این سرود سوزنی نیز بدین معنیست همانگونه که گرفتن به چم آموختن امده تا دوستان چه گویند؟   تا بگیرد باز بازان کش خرامیدن ز کبک تا بیاموزد خرامان کبک بازیدن ز باز   به رویارویی خرامان کبک و بازان باز بنگرید


گو اینکه میگوید   خرامان کبک و بازان باز یک از دیگر اموزد شگرد تیز پروازی و راه کش خرامیدن

رسول لطف الهی در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۳۷ در پاسخ به پویا حمیدی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶:

دوستان منظور حافظ حضرت شاه داعی الله می‌باشد نه نعمت الله ولی 

بهنام در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۵۹ در پاسخ به مهاجرانی دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۱۳ - گواهی دادن دست و پا و زبان بر سر ظالم هم در دنیا:

سپاسگزارم

علی سراج در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۴۸ دربارهٔ جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸:

در بیت دوم ذوع اشتباه است. ذوق باید بشود. لطفا تصحیح بفرمایید

عارف سماعی در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۲۷ در پاسخ به برمک دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۴ - بر رخش «زلف» عاشق است چو من:

پس خاک، زمین و ماک، اهل زمین را (از قبیل ماکیان و بهایم) گویند.

Nima در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۱۱ دربارهٔ حکیم سبزواری » دیوان اشعار » ساقی نامه » شمارهٔ ۵ - حکایت:

وزن شعر اشتباه درج شده

فاعلاتن مفاعلن فعلن درستش هست 

لولی وش مغموم در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۰۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۱۷:

در این دوره زمانه ای که به سر میبریم چه بسیارن کسانی که بدون آنکه رشته ای در پیش بگیرند و در آن سرآمد روزگارشوند و نامی در تاریخ این مرز و بوم ثبت کنند،در روزمرگی بی ثمر، روزها،ماه ها و سالها را میشمارند و به سوی مرگ پیش می روند. نه به سده های پیش که به همین سده ی گذشته بنگریم.جستجو کنید نام آوران این دیار برقرار و مقایسه کنید با اکنون.

خالی نبود خاک تو از لعل و گوهر ای وطن من

زیرا که تو را گنج نهان هست فراوان، وطن من

گرگان بیابان دریدن صدبار بدنت را

با پیکر خونین بماندی و سر افراز وطن من

عشقی که درون من خسته ز وطن است 

در هیچ نهادی نگذاردم وطن من

این سروده رو فی بداهه به عشق وطن سرودم....

پایدار باشید و برقرار 

 

پیروز در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۰۶ در پاسخ به حبیب شاکر دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۵:

یک چیز که نظر من رو در مورد این رباعی جلب کرد پستوی عدم بود که زیبا به تصویر کشیده شده خب اگر به معنی پستو مراجعه کنیم میبینم که یعنی اتاق کوچکی که در یک اتاق دیگر بسازید 

و این یعنی مرگ و نیستی تنها بخش کوچکی از اتاق بزرگتر یا همان جهان هستی است 

و استفاده این واژه در این مکان واقعاً برام جالب بود

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۵۴ دربارهٔ جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸۷:

در مصرع دوم بیت شماره 6، «دلت دهد» مفهومی است که امروز می‌گوییم «دلت می‌آید، دلت راضی می‌شود». بررسی در متون سخنوران نشان می‌دهد که چنین مفهومی حتی در سده ششم قمری نیز به کار برده می‌شده است.

1- جهان ملک خاتون در بیت دوم غزل 1286 می‌گوید:

«چون دلت می‌دهد ای سنگدل عهد شکن/بی خطایی که ازین غمزده دل برداری»

2-حکیم نزاری (سدۀ 8-7) در غزل 772 اشاره می‌کند:

«سرِ پیوند ندارد صنمِ مهر گسل/خود دلش داد که بَرکند چنین از ما دل»

3-ملا احمد نراقی (سدۀ 13-12) در معراج‌السعاده، باب چهارم آورده است:

«ابراهیم فرمود ای ملعون، شیطان تویی. [شیطان] گفت آخر دلت می‌دهد که فرزند خود را به دست خود بکشی؟»

4-نظامی گنجوی (سده ششم) در بخش 82 خسرو شیرین می‌گوید:

«به ترک بی‌دلی گفتن، دلت داد؟/زهی رحمت که رحمت بر دلت باد»

۱
۹۴
۹۵
۹۶
۹۷
۹۸
۵۶۲۳