گنجور

حاشیه‌ها

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۴۹ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹:

1-در این غزل، به استناد نسخه علی سجادی و چهار نسخه خطی مجلس به شماره ثبت 91038، شماره دفتر 11948، شماره دفتر 13312، شماره ثبت 61914 و شماره ثبت 64528، «دارد کس» جانشین «کس دارد» شده است.

2- به استناد نسخه علی سجادی و در انطباق با سه نسخۀ خطی مجلس، این غزل دارای 6 بیت است که بیت شماره 3 آن عبارت است از:

مرا زلف گره‌گیرش گره بر دل زند عمدا/ازین بدتر گره‌کاری نپندارم که دارد کس

رضا از کرمان در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۴۷ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۰ - ماخذهٔ یوسف صدیق صلوات‌الله علیه به حبس بضع سنین به سبب یاری خواستن از غیر حق و گفتن اذکرنی عند ربک مع تقریره:

درود 

  به ابیات قبلی دقت کن عمادالملک داره با گذاشتن عیب بر روی اسب آن را در دل خوارزمشاه خوار میکنه  حالا مثال یوسف , را آورده ومیگه وقتی هدف دلالی و اغراض شخصی در یک معامله باشه میتونی کالایی مثل یوسف را به بهایی ارزان  مثل سه گز کرباس بخری اشاره به خریدن یوسف  از برادرانش توسط کاروانیان 

 شاد باشی 

بزرگمهر در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۵۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳۴:

اگر درباره عطار باشد به احتمال زیاد باید در سفری به نیشابور بوده باشد که بسیار از آن شهر و مردمش تحت حضور عطار میگوید....

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۲۳ دربارهٔ حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸:

حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
                             
مرا که ، دل حرمِ خاصِ جاودانهء تو ست،
مکن خراب خدا را ، که خانه خانهء تو ست

مرا ز خویش ، چُو بیگانگان مران ای دوست،
که این گهر به خدا ، قابلِ خزانهء  تو ست

کَسی که پای ، سرِ فرقدان نهاد از فخر،
به راستان ، که سرِ او بر آستانهء تو ست

به حقِّ راست رُوان و به صدقِ پاکدلان،
که پاکتر ز همه ، گوهرِ یگانهء تو ست

به خلق سایه فکن ، ای همایِ فرّخ بال،
که بَر  ز وهم و ز اندیشه ، آشیانهء تو ست

ز مژه ، تیر بر ابرویِ چون کمان داری،
بیا که سینهء ما ، بهترین نشانهء تو ست

سخن به وصفِ لبِ لعلِ او ، بگو «حاجب »،
چرا که این سببِ عمرِ جاودانهء تو ست

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۲۲ دربارهٔ حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸:

حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸
                             
تیرِ ملامت ات ببین ، بسکه نشسته بر دل ام،
کیست که متّصل کند ، ضربتِ شستِ قاتل ام

خصم کند خراب اگر ، خلوتِ قدسِ یار را،
باز شود عمارت این هیکلِ اعظم ، از گِل ام

گر  به سرِ رَه افکَنَد سایه ، همایِ همّت ام،
چند به خاک و خون طپد ، طایرِ روحِ بسمل ام

حاصلِ کذبِ مدّعی ، سیم و زر است و نُقل و مِی،
کُشتهء ما ست صدق ، از آن خونِ دل است حاصل ام

بازِ سفیدِ  وحدت ام ، شیرِ سیاهِ کثرت ام،
 خُوف نه از مَرّاد دَم ، بیم نه از سلاسل ام

گر تو به حسن و دلبری ، از هه خلق برتری،
من به فنونِ عاشقی ، از همه دُور کامل ام

کَشتیِ عزمِ مدّعی ، غرقِ یمِ فنا بوَد،
من که شکسته کشتی ام ، حافظِ بحر و ساحل ام

بر مَه و آفتاب ، گر  می نگرم که بگذرد،
آینه وار می رود ، رویِ تو از مقابل ام

عزمِ تو «حاجبا» ، دهد نظمِ جهان و گویدا،
آیتِ رحمت ام ، از آن بر همه خلق نازل ام

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۰۵ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹:

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹
                         
زندهٔ عشقِ تو ، آبِ زندگانی کِی خورَد
عاشقِ رویَت ، غمِ جان و جوانی کِی خورَد

هر که خورد از جامِ دولت ، دُردِ دَردَت قطره‌ای
تا که جان دارد ، شرابِ شادمانی کِی خورَد

جان چو باقی شد ، ز خورشیدِ جمالت ، تا ابد
ذرّه‌ای اندوهِ این زندانِ فانی ، کی خورد

گر فصیحِ عالَمی باشد ، به پیشِ عشقِ تو
تا نه لال آید ، زلالِ جاودانی کِی خورَد

دل که عشقَت یافت ، بیرون آمد از بارِ دو کوُن
هر که سلطان شد ، قفایِ پاسبانی کِی خورد

هر کسی گوید ، شرابی خورده‌ام از دستِ دوست
پادشه با هر گدایی ، دوستگانی کی خورَد

جانِ ما ، چون نوش‌دارویِ یقینِ عشق خورد
با یقینِ عشق ، زهرِ بدگمانی کِی خورد

چون دلِ عطّار ، در عشقت ، غمِ صد جان نخورد
پس غمِ این تنگ جایِ استخوانی ، کی خورَد

مهدی هاشمی در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۰۷ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۸۷:

چقد قشنگ چقد قشنگ روحت شاد مرد

رضا از کرمان در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۱۴ در پاسخ به مهراب دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱:

درود بر شما 

 مهراب جان گل ربطی به شقایق نداره عزیزم 

رضا از کرمان در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۵۶ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۰ - ماخذهٔ یوسف صدیق صلوات‌الله علیه به حبس بضع سنین به سبب یاری خواستن از غیر حق و گفتن اذکرنی عند ربک مع تقریره:

 درود بر شما 

 افواه یعنی قول عموم مردم  یعنی موضوعی که عموم مردمان در مورد آن صحبت کنند ومتفق القول باشند . 

شاد باشی

بهرام خاراباف در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۳۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱:

#طنز_مولوی

 

ساقی !

 تو ما را یاد کن ،

 صد خیک را پُر باد کن

 

#مولوی

کوروش در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۵۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۰ - ماخذهٔ یوسف صدیق صلوات‌الله علیه به حبس بضع سنین به سبب یاری خواستن از غیر حق و گفتن اذکرنی عند ربک مع تقریره:

چون غرض دلاله گشت و واصفی

از سه گز کرباس یابی یوسفی

 

یعنی چه ؟

 

کوروش در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۵۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۰ - ماخذهٔ یوسف صدیق صلوات‌الله علیه به حبس بضع سنین به سبب یاری خواستن از غیر حق و گفتن اذکرنی عند ربک مع تقریره:

آنک بر دیوار افتد آفتاب

آنچنان نبود کز آب و اضطراب

 

یعنی چه ؟

 

کوروش در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۳۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۰ - ماخذهٔ یوسف صدیق صلوات‌الله علیه به حبس بضع سنین به سبب یاری خواستن از غیر حق و گفتن اذکرنی عند ربک مع تقریره:

این جوان زین جرم ضالست و مغیر

که به من آمد ولی او را مگیر

 

یعنی چه ؟

 

کوروش در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۲۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۰ - ماخذهٔ یوسف صدیق صلوات‌الله علیه به حبس بضع سنین به سبب یاری خواستن از غیر حق و گفتن اذکرنی عند ربک مع تقریره:

پس مثل بشنو که در افواه خاست

که اینچ بر ماست ای برادر هم ز ماست

 

افواه خاست یعنی چه ؟

 

amin_zohani_nishaburi در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۴۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱:

غزل های عاشقانه شماره ۱ تا ۱۰ و شاعر امین زهانی نیشابوری 

غزل شماره ۱

بِگُفْتَم بوسِه اَز لَبْ‌هٰا بِدِه ای ماهِ تابانْ،  

کِه هَسْتَم مَن بِه لَبْ‌هٰایِ تُو حَیْرانْ،  

نَه عَقْلم مانْدِه نَه هوشَم دَر این راهْ،  

هَمِه عَقْلم زِ لَبْ‌هٰایِ تُو گَرْدِیدَسْت وِیرانْ،  

 

چو دیدَم چَشْمُ لَبْ‌هٰایَش بِه مَسْتی،  

دِلَم دَر سینِه‌ام شُد غَرْقِ طوفانْ،  

 

چِه می‌خواهِی اَزین دِل، ای پَری‌رو،  

کِه رُویِ تُو بِه قَلْبَم کَرْدِه اِسْکانْ،  

 

غَرَض این اَسْت کِه ای یارِ عَزیزَمْ،  

بِمان با مَن کِه دِل باشَد غَزَلْ‌خوانْ،  

 

دِلَم دَر سینِه بی‌تابِ تُو گَشْتِه،  

چو پَرْوانِه بِه شَمْعِ تُو هَراسانْ،  

 

نِگٰاهَم سُویِ چَشْمانِ تُو جارِی،  

وَلِی دِل دَر خَمِ زُلْفِ تُو پِنْهانْ،  

 

تُو ای زیبا، چِه دارِی دَر دِلِ خُودْ،  

کِه جانَم دَر پِی‌ات یِکْ‌بارِه بی‌جانْ،  

 

نَه دَر عَقْلَ‌ست شَرْحِ حالِ این عِشْقْ،  

نَه دَر دِل، کِه زِ هَر سُو دیدِه گِرْیانْ،  

 

بِرَو ای یار، کِه این عِشْق خَطَرْناکْ،  

مَرا دَر دامِ خُود دارَد گِرُوگانْ، ش 

 

غزل شماره ۲

اینْ‌جا کِنار دیوارْ، یِک آرْزو نِشَسْتِه،  

اَز دَسْت رَفْتِه عُمْرَم با قَلْبِی شِکَسْتِه،  

 

مَن یِک سَرابِ مَحْضَم دَر اِنْتِهایِ یِک راهْ،  

این رِشْتِه‌هٰایِ هَسْتی اَز بَنْدِ غَم گُسَسْتِه،  

 

آن اِسْمِ ناشِناسِی کَز دِل نِمی‌رَوَد هیچْ،  

این بُغْضِ بی‌صَدایَم دَر سینِه یَخ نَبَسْتِه،  

 

بایَد کِه مُرْد اَزین غَمْ، عِشْقِی کِه نیسْت هَرْگِزْ،  

آن خانِه‌یِ خَیالِی، بَر خاکِ غَم نِشَسْتِه،  

 

این قِصِّه‌یِ جُدایی مَنْ را بِه غَم رَسانْدِه،  

فَریادْ‌هٰایِ پِنْهان بِه سینِه حَبْس بَسْتِه.

 

غزل شماره ۳

شَبْ‌هٰایِ بی‌تُو بودَنْ، حَسْرَت‌کَشیدَنْ دارَدْ،  

هَر شَب خَیالِ بوسِه، بَر لَبْ‌چَشیدَنْ دارَدْ،  

 

تُو نیسْتِی، جَهانَمْ، خاموشْ و بی‌صَدا شُدْ،  

غَمَّت نِشَسْتِه دَر جانْ، رَنْگِ پَریدَنْ دارَدْ،  

 

دَر این سَرایِ خاموشْ، بویِ گُلِی نَباشَدْ،  

وَلِی کِه عَطْرِ مویَت هَر دَم کَشیدَنْ دارَدْ،  

 

بِه سینِه می‌زَنَم مَنْ تا دِل آرامْ شَوَدْ،  

وَلِی کُبوتَرِ دِلْ بازْ قَصْدِ پَریدَنْ دارَدْ،  

 

چِقَدْر قَشَنْگْ خوابِی کِه اَز لَبَت بِبوسَمْ،  

و آنْ‌گَه بَر آن لَبانَتْ، بوسِه چَکیدَنْ دارَدْ.

 

غزل شماره ۴

هَر شَبْ دَر عالَمِ خَیالَمْ با یادِ تُو دَمادَمْ،  

دَسْتِی بِه رُویِ مویَتْ، با عاشِقِی نِهادَمْ،  

 

بَرْگَرْدْ و لَمْسِ مَنْ شُو، ای آرْزویِ دیرینْ،  

مَن عَهْدِ خَیْشْ را هَرْگِزْ شَبِی نَزادَمْ،  

 

این بُغْضْ را شِکَسْتَمْ، وَقْتِی کِه کوچْ کَرْدِی،  

اَز خانِه‌یِ فِراقَتْ، هَر لَحْظِه غَم گُشادَمْ،  

 

بِگْذارْ تا بِمیرَمْ دَر عُمْقِ چَشْمْ‌هٰایَتْ،  

مَن روحِ خَیْشْتَنْ را دَر دَسْتِ تُو فِتادَمْ،  

 

لَبْ‌هٰایِ مَن اَسیر اَسْتْ، اَز بوسِه‌ای کِه دادِی،  

این قِصِّه‌یِ لَبَتْ را دَر خوابْ جَوابْ دادَمْ.

 

غزل شماره ۵

چون کِشْتِی شِکَسْتِه، بَر آبِ دیدِه‌ام مَنْ،  

غَم ریشِه کَرْدِه دَر جانْ، اَز دِل بُریدِه‌ام مَنْ،  

 

دَر قِصِّه‌هٰایِ دورِی، دِلْ را بِه بادْ دادَمْ،  

این سَهْمِ مَن زِ عِشْقَتْ، با آن رَسیدِه‌ام مَنْ،  

 

مَن تَشْنِه‌یِ لَبِ تُو، دَر حَسْرَتِ وَصالَتْ،  

کَز دَرْدِ این جُدایی، دِیگَر خَمیدِه‌ام مَنْ،  

 

دَر کوچِه‌یِ فِراقَتْ، جُز سایِه‌ای نَمانْدِه،  

آن سایِه را زِ جَهانْ، با خونْ خَریدِه‌ام مَنْ،  

 

بِیا شَبِی بِه خوابَمْ این دَرْدْ را دَوا کُنْ،  

مَن اَز تَمامِ هَسْتِی، جُز تُو نَدیدِه‌ام مَنْ.

 

غزل شماره ۶

روزِی تُو اَز راهْ می‌رِسِی چون اَبْرِ بَهارانْ،  

تا با خُودَتْ بِشویِی، این دَرْدْ‌هٰایِ پِنْهانْ،  

 

تُو یاسِ نو شِکُفْتِه، مَن بَرْگْ‌هٰایِ پاییزْ،  

این حَسْرَتِ نِگٰاهَتْ زَخْمِی هَمیشِه بَر جانْ،  

 

دَر کوچِه‌هٰایِ بارانْ با خٰاطِراتِ باهَمْ،  

قَدَم زَدَم بِه غَمْ‌هٰا با چَشْمْ‌هٰایِ گِرْیانْ،  

 

تُو چَشْمِه‌ای زُلالِی با آبْ‌هٰایِ روشَنْ،  

مَن هَم کَویرِ خُشْکِی دَرْدَم نَگَشْتِه پایانْ. 

 

غزل شماره ۷

ای ماهْ، رُخَتْ نورْ بِه عالَمْ فَشانَدْ،  

چَشْمانِ تُو، دَر دِلْ شَرَرِ غَمْ کِشانَدْ،  

 

هَرْجا کِه تویِی باغِ بِهِشْتْ‌اَسْتْ هَمانْ‌جا،  

بِی تُو هَمِه دُنْیا چو قَفَسْ دَرْدْ رِسانَدْ،  

 

دِل دَر گِرَوِ زُلْفِ تُو چون بیدْ سَرْمَسْتْ،  

جانَم زِ فِراقِ تُو، نَغْمِه‌یِ نَوْمیدْ بِخوانَدْ،  

 

یِک بوسِه زِ لَبْ‌هٰایِ تُو ای یارْ بِخواهَمْ،  

کَز شَوْقِ دِلَم دَر تَبْ و تَیْیدْ بِمانَدْ. 

 

غزل شماره ۸

غَرْقِ خَیالَمْ اَمْشَبْ، دَر کوچِه‌یِ بَلایَمْ،  

می‌سوزَمْ اَز فِراقَتْ، آهْ ای رَهِ فَنایَمْ،  

 

هَرْشَبْ بِه خوابْ بینَمْ گویِی کِه پِیشْ‌مایِی،  

بوسِه زَنَمْ بِه عَکْسَتْ، تا یِک دَمِی رَهایَمْ،  

 

این سَهْمِ مَن زِ دُنْیا، دَر حَسْرَتِ تُو مانْدَنْ،  

ای آرْزویِ دیرینْ، ای خوابِ آشنایَمْ،  

 

گُفْتِی دِگَر نِیایِی، این جُمْلِه کارْسازْ شُدْ،  

وِیرانْ‌تَرِی نَمانْدِه، اَز خانِه‌یِ صَفایَمْ. 

 

غزل شماره ۹

اَگَرْچِه دورِی اَز مَنْ، بِیا و ماهِ مَنْ باشْ،  

بِه خوابْ هَر شَبِ مَنْ، شَوْرْ و پَناهِ مَنْ باشْ،  

 

نِمی‌رَوَدْ زِ یادَمْ، آن بوسِه اَز لَبَتْ را،  

بِیا شَبِی کِنارَمْ تا صُبْحْ نِگٰاهِ مَنْ باشْ،  

 

بِه وَقْتِ خوابْ بِیا تا بوسِه‌ای بِچینیمْ،  

وَزْ رُخْتْ تَنْ بَرونْ شُو تا صُبْحْ آهِ مَنْ باشْ،  

 

لَبِ تُو ای عَزیزَمْ شیرینْ‌تَرْ اَز عَسَلْ بودْ،  

بِگْذارْ تَنَتْ بِبوسَمْ تا صُبْحْ گُناهِ مَنْ باشْ. 

 

غزل شماره ۱۰

هَر شَبْ خَیالِ بوسِه، خوابْ مَرا رَبودِه،  

این جانْ دَر آتَشِ غَمْ، چون شَمْعْ می‌غُنودِه،  

 

گُفْتِی کِه دوستْ دارِی، لَبْ بَر لَبَتْ بِزارَمْ،  

چون وَعْدِه‌یِ وَصالَتْ، گویِی بِه بادْ بودِه،  

 

این اَشْکْ‌هٰایِ هَر شَبْ، دَرْیایِچِه گَشْتِه اَز غَمْ،  

مَن مانْدِه‌ام بِه راهَتْ، با قامَتِی خَمودِه،  

 

ای رَفْتِه اَز کِنارَمْ، بَ

رْگَرْدْ و چارِه‌ای کُنْ،  

کَز دورِی تُو دِیگَرْ، جانَم زِ تَنْ زُدودِه،  

 

مَن نامِ تُو نِوِشْتَمْ، بَر بَرْگْ‌هٰایِ پاییزْ،  

این قِصِّه‌یِ غَمِ ما، دَر کوچِه‌هٰا گُشودِه.

 

شاعر امین زهانی نیشابوری 

غزل های عاشقانه

 

 

علی احمدی در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹:

یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و بِرهانَدَم از بندِ ملامت
ای خداوند چاره ای کن تا یار من به سلامت برگردد و مرا از گرفتاری های سرزنش دیگران رها کند .حضرت حافظ از خدا چه می خواهد ؟این یار کیست و چگونه او را از بند سرزنش دیگران می رهاند؟
در غزل های زیادی حافظ از یار یا معشوقی صحبت می کند که ساقی وش است و دلبری قدرتمند است و منجی راه عاشقی می شود و همه جا را با باده اش تبدیل به خرابات  می کند. طبعا این معشوق زمینی است ولی می تواند در همه زمانها و مکانها باشد .شاید شاه شجاع فقط یک مصداق از این منجی باشد .
نکته دیگر این غزل دستاویز قرار دادن این بیت برای بیان برخی از الزامات عاشقی آن هم به ایجاز است چون به قول خود حافظ  عشق را نمی توان به زبان و قلم بیان نمود .بلکه عشق را باید تجربه کرد. 

موضوع دیگر رهایی از ملامت است.اگرچه حافظ از ملامت نمی ترسد ولی نگاه و امید او به دنیای بهتری است که کسی را به خاطر عاشقی ملامت نکنند.و این کار را همان دلبر ساقی وش می تواند انجام دهد 
خاکِ رهِ آن یارِ سفرکرده بیارید
تا چشمِ جهان بین کُنَمَش جایِ اقامت
یکی از الزامات عاشقی بینا شدن با آثار معشوق است .می گوید خاک راه آن یار سفر کرده را برایم بیاورید تا بر چشم خود بگذارم  و بینا شوم .چون خاک اصول باعث کدورت چشم و اختلال دید می شود ولی خاک راه دوست اثری چون سرمه دارد که بینایی را می افزاید. 
فریاد که از شش جهتم راه بِبَستند
آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت
ویژگی بعدی راه عاشقی در بند معشوق بودن است 
به گونه ای که راه پیش و پس ندارد.او در بند زلف و خال و خطوط صورت و جلوه چهره و اطوار آن و قد و قامت  معشوق است و گیر افتاده .از هر جهتی چه اطراف چه بالا و پایین می خواهد برود امکان پذیر نیست .عشق چه زمینی باشد چه متعالی عاشق خود را پای بند معشوق باید بداند.
امروز که در دستِ توام مرحمتی کن
فردا که شَوَم خاک چه سود اشکِ ندامت
امروز که گرفتار تو هستم لطفی کن و پیش من باش چراکه ممکن است فردا دیگر در دنیا نباشم و خاک شوم و آن وقت از پشیمانی اشک خواهی ریخت و این سودی ندارد.
ای آن که به تقریر و بیان دم زنی از عشق
ما با تو نداریم سخن، خیر و سلامت
ای کسی که سعی داری با بیان و تصویر و بدون تجربه از عشق صحبت کنی .ما با تو کاری نداریم خیر پیش و به سلامت.
درویش مکن ناله ز شمشیرِ اَحِبّا
کاین طایفه از کشته ستانند غرامت
به خود می گوید ای درویش پاک نهاد از شمشیر دوستان که گاهی به تو زخم می زند ناله نکن .چالش در راه عاشقی بسیار است.این طائفه دلبران دوست داشتنی حتی اگر کشته شوی از تو دیه و خسارت می گیرند .یعنی حتی اگر در راه عاشقی جان بسپاری باز هم بدهکار آنان هستی 
در خرقه زن آتش که خمِ ابرویِ ساقی
بر می‌شکند گوشهٔ محراب امامت
خرقه صوفیانه و زاهدانه خود را باید آتش بزنی .وقتی خم ابروی ساقی ما در جلوه گری  گوشه محراب امام جماعت را شکست می  دهد تو هم باید خرقه دورویی خود را  آتش بزنی . 
حاشا که من از جور و جفای تو بنالم
بیدادِ لطیفان همه لطف است و کرامت
مبادا که من از آزار  و عتاب تو ای دوست ناله کنم چون تو لطف داری  و چنین کسانی اگر ستم کنند هم باز لطف و بزرگواری دارند.
کوته نکند بحث سرِ زلف تو حافظ
پیوسته شد این سلسله تا روزِ قیامت

تمام این صحبت ها از زلف یار یعنی همان راه عاشقی و الزامات آن بود و حافظ نمی تواند این بحث پر ماجرا را قطع کند گویا این بحث  تا روز قیامت ادامه خواهد داشت
 

 

فواد . در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲:

چه خوشست حافظ به صدای چاووشی ها !

چه خوشست حالم که شنیدن از نفس مسیحا !

چه گلی که به چه سبزه ای آراسته خواهد شد (طبیعتا نه از در کنایه)

محمد حسین بازرگان در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۲۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۶:

انگار که نیستی، چو هستی خوش باش

دکتر آری قاسمی در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۱۷ دربارهٔ منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۱ - در مدح علی‌بن محمد:

رسیدم من به درگاهی که دولت ...

در اینجا منوچهری در نهایت به پیشگاه میر فاضل میرسه و میگه اگر کل دولت و حکومت را مثل معدنی در نظر بگیریم، این میرفاضل مثل اعلا ترین یاقوت قرمز آن معدن است که در تاریخ معدن از آن استخراج کردن. توضیح: رمانی نوعی روبی یا یاقوت قرمز است که از ناحیه میانمار و شهر موگوک استخراج می‌شد و در برخی موارد قیمتی اندازه یک مملکت داشت. این یاقوت های قرمز خاص در طول تاریخ یا گمشده اند و یا به اندازه کوچکتر تقسیم شدند. در قرون پیشین انگلیسی ها بر ناحیه موگوک تسلط پیدا کردن و تمام خاک ان را مثل تپه ای جابجا کردن و اکثر سنگ های قیمتی آنجا را بصورت سیستماتیک استثمار کردن. طوری که دیگر یاقوت به راحتی در سطح خاک پیدا نمیشه. پیدا کردن یاقوت اکنون مستلزم پیمودن عمقی بسیار در اعماق معادن نزدیک به موگوک است. برای همین دلیل یاقوت های رمانی در عصر حاضر پیدا میشن اما بسیار کوچک هستن. نمونه یاقوت طلوع سحر یا سانرایز روبی است که اندازه نوک انگشت و به قیمت سی و یک میلیون دلار آمریکا جدیدا فروخته شد.

دکتر آری قاسمی در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۰۲ دربارهٔ منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۱ - در مدح علی‌بن محمد:

چو بردارد ز پیش روی اوثان حجاب ماردی دست برهمن

صاف شدن آسمان بعد از ابر و باران را به برداشتن حجاب مخمل قرمزی بت ها توسط راهب بودایی تشبیه کرده. توجه شود که این تشبیه نکاتی دارد که یکی از آنها سرعت فرایند است. چون برداشتن حجاب بت به سرعت و در ثانیه ای انجام می‌شود،  شاعر تا کید می کنه که ابر و باران هم به این سرعت محو شدند. نکته دیگر در سرخ رنگ بودن است و اینکه صحنه ابر و رعد برق سرخ بوده و شاعر آن را پیشتر مثل برون آوردن آهن مذاب از کوره تشبیه کرده. به همین علت به جامه سرخ تشبیه شده است.

۱
۹۴
۹۵
۹۶
۹۷
۹۸
۵۶۷۳