گنجور

 
عطار

گر در صف دین داران دین دار نخواهم شد

از بهر چه با رندان در کار نخواهم شد

شد عمر و نمی‌بینم از دین اثری در دل

وز کفر نهاد خویش دین‌دار نخواهم شد

کی فانی حق باشم بی قول اناالحق من

کز عشق چو مشتاقان بردار نخواهم شد

دانم که نخواهم یافت از دلبر خود کامی

تا من ز وجود خود بیزار نخواهم شد

ای ساقی جان می‌ده کاندر صف قلاشان

این بار چو هر باری بی‌بار نخواهم شد

از یک می عشق او امروز چنان مستم

کز مستی آن هرگز هشیار نخواهم شد

تا دیده خیال او در خواب همی بیند

از خواب خیال او بیدار نخواهم شد

هرچند که عطارم لیکن به مجاز است این

بی عطر سر زلفش عطار نخواهم شد