گنجور

حاشیه‌ها

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۲۷ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۸ - اندوه فقر:

دوستان برای درک بهتر این شعر, باید به عکس های موجود از اواخرِ دوره قاجار رجوع کرد. آن دوره ای که کلِّ این مملکت را فقر و بدبختی و فلاکت توام با بی رحمی و خرافه و تعصبات مذهبی فراگرفته بود.

قطعا دنیای کنونی به کمک پیشرفت علم و تکنولوژی و ارتقایِ فهم و شعور اکثر جوامع از دنیایِ ۱۰۰ سالِ پیش به مراتب بهتر است! که این چنین تصاویر به ندرت یا کمتر مشاهده می شود.

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۱۴ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۷ - امید و نومیدی:

خوش آن دل کاندر آن نورِ امید است

اختیار بخشی در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۵۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۵۱ - بیان آنک حق تعالی هرچه داد و آفرید از سماوات و ارضین و اعیان و اعراض همه به استدعاء حاجت آفرید‌؛ خود را محتاج چیزی باید کردن تا بدهد؛ کی ‌«امن یجیب المضطر اذا دعاه»؛ اضطرار‌، گواه استحقاق است:

سلام. حضرت مولانا در  آب کم جو تشنگی آور به دست اشاره دارد به مقام فقر و فنا که بالاترین مقام عرفان است. یعنی تا زمانی که به فقر حقیقی نرسید نور الله بر شما تجلی نمی کند مضمون بیت اشاره به محتوای حدیث قرب نوافل هم دارد. بالاترین درجه عرفان آن است که در مقام فقر محو شوی و خدا در وجودت تجلی کند. تشنگی همان فقر است. اولیا الله بر پایه فقرشان درجه بندی می شوند و حضرت ختمی مرتبت بالاترین مقام فقر را دارد به طوری که مظهر فقر است. 

برگ بی برگی در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۴:

به سِرِّ جامِ جم آنگه نظر توانی کرد

که خاکِ میکده کُحلِ بصر توانی کرد

حافظ در غزلِ پیشین به جامِ جمی پرداخت که خداوند در الست بر انسان منت گذارده ، به او عطا کرد و دل یا جانِ انسان سالهایِ بسیاری ست که این جام را از انسان طلب می‌کند تا با نظر بر آن به خویش و جانِ اصلیِ خود بازگردد، پس‌اکنون می‌فرماید اگر انسان موفق به تشخیصِ چنینی جامی در خود شود آنگاه می تواند با چشمِ نظر به اسرارِ نهفته در این جام نگریسته و به آن واقف شود که خاکِ درِ میکده را کُحل یا سرمه چشمِ خود کند ، خاکِ میکده که بینهایتِ خداوندی ست کنایه از گشودنِ فضای درونی تا بینهایتِ اوست و با چنین گشایش و شرحِ صدری ست که دیدگان و جهان‌بینی و نگرشِ انسان به هستی از دیدِ حسی و جسمانی به دیدن از منظرِ چشمِ خداوند تبدیل می‌گردد و آنگاه است که هیچ سِرّی از این چشم پوشیده نمی‌ماند .

مباش بی می و مطرب که زیرِ طاقِ سپهر

بدین ترانه غم از دل برون توانی کرد

حافظ ادامه می دهد این گشایشِ درون یا شرحِ صدر باید مستمر باشد و استمرارِ آن نیازمندِ مِی و مُطرب است که بی آن بودن در زیرِ این گنبد نیلی و جهانِ ماده منجر به بازگشتِ انسان به ذهن و بسته شدنِ دوباره فضای درونی می گردد، در مصراع دوم می‌فرماید پس سالک باید این نغمه و ترانه را تکرار و آویزه گوش کند تا به آن هرگونه غمی را که مربوط به ذهن و چیزهایِ این جهان است در زیرِ طاق این سپهر از دل بیرون نموده و به شادیِ درونی دست یابد.

گُلِ مرادِ تو آنگه نقاب بگشاید

که خدمتش چو نسیمِ سحر توانی کرد

گُلِ مُراد یعنی شکفته شدنِ گُلِ حضور که منظور و مرادِ اصلیِ انسان برای حضور در این جهان و زنده شدنِ به اوست و حافظ می فرماید آنگاه این گُل شکفته می گردد و نقاب از چهره می گشاید که سالک بتواند همچون نسیمِ سحرگاهان لطیف و از جنسِ عشق شده و پیوسته در خدمت به این گُل کوشا باشد، یعنی بدونِ کارِ معنوی بر رویِ خود انتظارِ شکفته شدنِ این گُل عبث و بیهوده است. 

گدایی درِ میخانه طُرفه اکسیری ست

گر این عمل بکنی، خاک زر توانی کرد

طُره در اینجا یعنی سِحری خوشایند و اکسیر ماده ای ست که در کیمیاگری بر فلزاتِ کم ارزش می زدند تا تبدیلِ به طلا گردد، گدایی درِ میکده عشق یعنی همان عملِ گشودنِ فضای درونی یا شرحِ صدر که در بیتِ مطلع غزل فرمود موجبِ روشن شدنِ چشم و دیدنِ جهان از منظرِ چشمِ خداوند می گردد ، پس‌ حافظ ادامه می دهد که اگر سالک و پوینده راهِ عاشقی بتواند چنین کند خاکِ آستانه حضرتش به منزله اکسیری خواهد بود که خاکِ وجودِ انسان را تبدیل به طلا و از جنسِ زندگی می کند و این سِحری ست خوشایند که نیک سرانجامی و سعادتِ انسان را در پی دارد. 

به عزمِ مرحله عشق پیش نِه قدمی

که سودها کنی ار این سفر توانی کرد

مرحله عشق یعنی راهِ عاشقی و مرحله خود به معنیِ قدم گذاشتن در راه نیز آمده است ، پس‌حافظ عزم و اراده برای برداشتنِ قدم اولیه در راه عاشقی را بسیار مهم می داند که از آن مهم‌تر ادامه مسیر و طی طریق در این سفرِ دشوار است و می فرماید اگر بتوانی مبادرت به این سفر کنی و از پسِ مشکلاتِ فراوانش بر آیی سود و منفعت ها از این سفرِ معنوی خواهی برد .

تو کز سرایِ طبیعت نمی روی بیرون

کجا به کویِ طریقت گذر توانی کرد

طبیعت دارای معانی بسیاری ست و در عرفان یعنی حرکتی که به سکون می انجامد و سرایِ طبیعت کنایه از دل  دل کردن و تردید است برای برون رفت از سکون و یکنواختی و حرکت در طریقِ عاشقی و سفرِ معنوی، پس حافظ می‌فرماید انسانی که این دست و آن دست کرده و نمی تواند از سرایِ طبیعت بیرون رفته و تردید دارد برای برهم زدن این سکون ، پس‌ کجا و چگونه می تواند به کویِ طریقت و عاشقی وارد و در آن گذر کند؟ یعنی که سالکِ حقیقی باید از همان آغازِ کار تردید را رها کرده و با عزمی جدی به یکباره قدم در طریقِ عاشقی بگذارد.

جمالِ یار ندارد نقاب و پرده ولی

غبارِ راه بنشان تا نظر توانی کرد

حافظ می‌فرماید وجهِ جمالیِ حضرتِ معشوق در این جهان کاملأ آشکار است و پرده و نقابی ندارد اما هر چشمی قادر به دیدنِ این جمال نیست، عارفان خداوند را در جزء جزءِ هستی با چشمِ نظر مشاهده می کنند و سالکی که قدم در طریقتِ عاشقی گذاشته است گرد و غبارِ راه مانعی ست برای نظر به جمالِ حضرتش،  این گرد و غبار می تواند ناشی از انحراف از مسیرِ اصلی باشد که سالک باید با اصلاحِ حرکتِ خود این گرد و غبار را بنشاند و از چشمِ خود بزداید تا چشمِ جان بینِ خویش را باز یافته و جمالِ یار را عیان ببیند.

بیا که چاره ذوقِ حضور و نظمِ امور

به فیض بخشیِ اهلِ نظر توانی کرد

بیا در اینجا یعنی آگاه و هشیار باش، از الزاماتِ توفیق در طریقِ عاشقی نظم است و سالک باید بر طبقِ برنامه ای منظم در این راه حرکت کند، ذوقِ حضور موجب شتاب زدگی در پیمایش این راه خواهد بود که آفتی ست برای امورِ مربوطه و امکانِ پدید آمدنِ نومیدی از رسیدن به مقصد و درنتیجه انصرافِ سالک را در پی خواهد داشت ، حافظ چاره کار را در بهره مندی و فیض بردن از آموزه هایِ بزرگ و پیرِ راهی می داند که اهلِ نظر بوده و خود به مرتبه شهود رسیده باشد، در جایی دیگر فرموده است ؛ "قطعِ این مرحله بی همرهی خضر مکن / ظلمات است بترس از خطر گمراهی " و ابیاتِ بسیاری از این دست پس حافظ پوینده راهِ عاشقی را ترغیب به فیض جویی از اهلِ نظر و برنامه مدونِ او نموده ، به خود و آموزه هایِ زندگی بخشش فرا می خواند.

ولی تو تا لبِ معشوق و جامِ مِی میخواهی 

طمع مدار که کارِ دگر توانی کرد

لبِ معشوق کنایه ای ست از وصالِ زود گذر و مقطعی چنانچه در جایی دیگر آن را نیم بوسه نامیده است، و حافظ می فرماید اگر پوینده راهِ عاشقی به همان اولین جامِ می و حضورِ لحظه ای اکتفا نموده و گمان بَرَد به حضور زنده شده و کار تمام است در اشتباه محض بوده و این گمانِ باطل او را از ادامه کار باز خواهد داشت،  در غزل دیگری می فرماید "من همان روز زِ فرهاد طمع ببریدم / که عنانِ دلِ شیدا به لبِ شیرین داد" ، درواقع حافظ می‌فرماید طریقتِ عاشقی راهی ست که پایانی ندارد و مقصد تا بینهایت و حتی پس از مرگِ جسمانی ادامه داشته و رسیدن یا نهایتی برای آن وجود ندارد.

دلا ز نورِ هدایت گر آگهی یابی

چو شمع خنده زنان تَرکِ سر توانی کرد

دلا یعنی جانا و ای انسانی که از جنسِ خدا هستی، حافظ افزایشِ خرد و آگهی را محصولِ نورِ هدایتی می داند که اگر پوینده راهِ عاشقی با کار و کوشش معنوی به آن دست یابد با رویِ باز و خنده زنان ترکِ سرِ ذهنیِ خود را می نماید ، یعنی از زندانِ ذهن رهایی می یابد و همچون شمع که نمادِ عقلِ انسان است به بهترین حالتِ خود پرتو افروزی نموده، حتی امورِ دنیوی پوینده راه را در مدارِ موفقیت قرار می دهد .

گر این نصیحتِ شاهانه بشنوی حافظ 

به شاهراهِ حقیقت گذر توانی کرد

حافظ می فرماید این پندهایی را که چراغِ راه هستند از جانبِ شاه یا خداوند آمده و نصیحتِ شاهانه است، پس هر آن کس و خودِ حافظ اگر شنیده و بکار بندند می توانند در شاهراهِ حقیقت گذر کنند و اسرارِ هستی بر آنان فاش و آشکار می شود ، شاه راهی که نهایتی ندارد و هرچه در آن پیش روند به حقایق بیشتری آگاه می گردند.

 

 

 

 

 

 

Epikolrik در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۲۲ در پاسخ به حمید سجادی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳:

دوست عزیزم، من باور دارم منظور حافظ، عیسی مسیح پسر خدا و خداوند قادر مطلق هست، کسی که تماماً خداست و تماماً انسان، شاهد بر همه چیز هست و شخص دوم تثلیث در کنار خدای پدر هست. یک خدای یکتا، در سه شخص مجزا، پدر و پسر و روح القدس. در انجیل متی میخوانیم که عیسی به الوهیت خود اینچنین اشاره میکنه:

41 هنگامی که فَریسیان گِرد هم جمع بودند، عیسی از آنها پرسید: 42«نظر شما دربارۀ مسیح چیست؟ او پسر کیست؟» پاسخ دادند: «پسر داوود.» 43عیسی گفت: «پس چگونه داوود به روح، او را خداوند می‌خواند؟ زیرا می‌گوید: 44«”خداوند به خداوند من گفت: به دست راست من بنشین تا آن هنگام که دشمنانت را کرسی زیر پایت سازم." 45اگر داوود او را خداوند می‌خوانَد، چگونه او می‌تواند پسر داوود باشد؟» 46بدین‌سان، هیچ‌کس را یارای پاسخگویی او نبود...

بهتون پیشنهاد میکنم انجیل متی و یوحنا و در کل عهد جدید رو مطالعه بفرمایید و خودتون ببینید که اشعار حافظ به چه نحو شگفت انگیزی، بر مسیح عیسی و صلیب و رستاخیز و پیام نجات دهندۀ او که به کمال عاشقانه است، شهادت می دهند. در همین شعر، ما میبینیم که آغازش با ناله ای شروع میشه که از دل برمیاد، که "ای پادشه خوبان...وقت است که بازآیی...". در کتاب مقدس، عیسی همانا شاه شاهان و رب الارباب است، شاهی که روزی جهان رو با داوری عادلانه اش داوری خواهد کرد؛ اما همچنین خادم خدای پدر هست که جان خودش رو به عنوان قربانی ای بی عیب و بی نقص در راه گناهان بشر داد، در عشق، تا هر که به او ایمان بیاره، بخشش گناهان و حیات جاویدان نصیب او بشه. امیدوارم خداوند شمارو برکت بده ای دوست عزیزم. :)

شاهرخ کاطمی در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۰۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱۱:

باسلام

درگ اشعار مولانا واقعا ذهنی نیست

ادبی نیست پروسه عملی هست 

خداوند شناختنی نیست تبدیل 

شدنیست مشخصا کسی آثار 

ایشان را مطالعه بکنه عمل کنه

اسرار در حدی خداوند بخواهد

باز میشه اکر بعد از مرگ شروع

زندگی بهتری برای متقی نبود

زندگی ماها در دنیا چی بود

جزو جنگ جزو حرص جز درد

چی بود؟ 

مگر خلق انسان با ۸۶ تریلیون

سلول کار قدرتی هست که

قادر بعد از مرگ هم اینکار بکنه

بهشت جهنم ذهنی سساخت دهنه

روح انسان پاک با خالق یگی

میشه

محمد سالاری در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۱۱ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۰۶ دربارهٔ ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ١۵۶ - وله ایضاً در مدح علاءالدین محمد وزیر و تعریف سرائی که نوبنیاد نهاده:

در بیت اول، جاودان صحیح است.

آسمان مصطفایی در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۱۱ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۵۷ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۰۲:

هیچ فرصت و رای آن مطلب: هیچگاه در اندیشه و آرزوی آن نباش...

که کسی مرگ دشمنان بیند: که مرگ دشمنان را ببینی

علی ابیانه در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۱۱ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۵۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۹:

یعنی سه تا شش نیاز داره و سه تا یک میاد

یلدا پاییزِسرد در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۱۱ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۲۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳:

خانم تهرانی تمام اعراب هارو اشتباه خوندن... 

فاطمه یاوری در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۱۱ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۲۳ دربارهٔ اقبال لاهوری » رموز بیخودی » بخش ۲ - پیشکش به حضور ملت اسلامیه:

عشق تا طرح فغان در سینه ریخت

آتش او از دلم "آیینه" ریخت

فاطمه یاوری در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۱۱ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۲۰ دربارهٔ اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۲۶ - ساقیا بر جگرم شعلهٔ نمناک انداز:

او به یک دانه‌ی گندم به زمینم انداخت:))

احمد امینی در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۱۱ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۵۸ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۶:

بیت 10

یا قدم به خاک شکن یا عنان‌کشیده بیا

صحیح است

مهدی جلال الدین در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۲۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۲۷:

متاسفانه اشعار حکیم فردوسی مهجور واقع شده اند و برای شعری با این غنا که چند بیت ضرب المثل مانند بیت 40 دارد هیچ حاشیه و نظر و... نگاشته نشده است.

محمد صالح در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۵۸ دربارهٔ اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۶ - سحر در شاخسار بوستانی:

زیباست

 

رند در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲:

(شاه بیت غزل 112)

 

گنجِ زر گر نَبُوَد، کُنجِ قناعت باقیست

آن که آن داد به شاهان، به گدایان این داد

اگر دستیابی به مال دنیا میسر نیست می توان تکیه بر بسندگی (نخواستن در عین نداشتن ) زد، که اگر دارائی دنیا پشتیبان والیان است بی نیازی از آن قدرت نیازمندان خواهد بود.

Meer Ali در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۱۱ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷ - در تهنیت خلعت وزارت گوید:

السلام علیکم 

Can someone please tell me where can i get commentary on a poet's work. For example, the use metaphor, repetition,  antithesis,  and other characteristics of poetry. Please tell

امیر بهادر صادقیان در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۵۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » دیباچه:

از دست و زبان که برآید کز عُهدهٔ شکرش به‌در‌آید؟

به هر جایی در این خشکی های زمین گم شدم و حیران و پریشان بوده ام دست اخر به او رسیدم و دست اخر هم فقط همین بیت باقی می ماند که؛

از دست و زبان که براید 

که از عهدی شکرش به در اید

و دست اخر هم همین حرف باقی می ماند

که از دست زبان که براید که از عهدی شکرش 

به در اید

احمدرضا نظری چروده در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۱۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:

اما بیت بعدی که تایید می کند درخانه ماندن وبه کنجی خلوت صوفی وار.

به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی

چرا نظر نکنی یار سروبالا را

سروبلند لب جوی دربیرون خانه یعنی صحرا میسر است دیدن، وسعدی  می گوید الان باید ازدیدن سرو صرف نظر کنیم وبه سروخانگی(معشوق) توجه کنیم.

احمدرضا نظری چروده در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۰۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:

درود بردوستان عزیز که نظرات بسیارخوبی ارائه  کردند.واما من هم به این بیت "بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم

به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را

خیلی توجه کردم که چرا این بارسعدی  که عاشق صحرا وتماشا هست میگوید به دیگران بگذاریم باغ وصحرا را. چند دلیل دارد .اولا می گوید برخلاف قبل که صحرا می رفتیم، این بار باهم درخلوتی باشیم وصحرا را به دیگران بسپاریم.البته می دانیم صحرا برای عشقبازی ومعاشقه،آنهم برای سعدی بزرگ جای مناسبی نبوده است.دوم بیت بعدی غزل است که این نظر را تایید می کند

۱
۸۸۶
۸۸۷
۸۸۸
۸۸۹
۸۹۰
۵۴۵۸