منکر نتوان گشت اگر دم زنم از عشق
این نشه بمن نیست اگر با دگری هست
عرفی
ای ترا حق خاتم اقوام کرد
بر تو هر آغاز را انجام کرد
ای مثال انبیا پاکان تو
همگر دلها جگر چاکان تو
ای نظر بر حسن ترسازاده ئی
ای ز راه کعبه دور افتاده ئی
ای فلک مشت غبار کوی تو
«ای تماشا گاه عالم روی تو»
همچو موج ، آتش ته پا میروی
«تو کجا بهر تماشا میروی»
رمز سوز آموز از پروانه ئی
در شرر تعمیر کن کاشانه ئی
طرح عشق انداز اندر جان خویش
تازه کن با مصطفی پیمان خویش
خاطرم از صحبت ترسا گرفت
تا نقاب روی تو بالا گرفت
هم نوا از جلوه ی اغیار گفت
داستان گیسو و رخسار گفت
بر در ساقی جبین فرسود او
قصه ی مغ زادگان پیمود او
من شهید تیغ ابروی تو ام
خاکم و آسوده ی کوی تو ام
از ستایش گستری بالاترم
پیش هر دیوان فرو ناید سرم
از سخن آئینه سازم کرده اند
وز سکندر بی نیازم کرده اند
بار احسان بر نتابد گردنم
در گلستان غنچه گردد دامنم
سخت کوشم مثل خنجر در جهان
آب خود می گیرم از سنگ گران
گرچه بحرم موج من بیتاب نیست
بر کف من کاسه ی گرداب نیست
پرده ی رنگم شمیمی نیستم
صید هر موج نسیمی نیستم
در شرار آباد هستی اخگرم
خلعتی بخشد مرا خاکسترم
بر درت جانم نیاز آورده است
هدیه ی سوز و گداز آورده است
ز آسمان آبگون یم می چکد
بر دل گرمم دمادم می چکد
من ز جو باریکتر می سازمش
تا به صحن گلشنت اندازمش
زانکه تو محبوب یار ماستی
همچو دل اندر کنار ماستی
عشق تا طرح فغان در سینه ریخت
آتش او از دلم آئینه ریخت
مثل گل از هم شکافم سینه را
پیش تو آویزم این آئینه را
تا نگاهی افکنی بر روی خویش
می شوی زنجیری گیسوی خویش
باز خوانم قصه ی پارینه ات
تازه سازم داغهای سینه ات
از پی قوم ز خود نامحرمی
خواستم از حق حیات محکمی
در سکوت نیم شب نالان بدم
عالم اندر خواب و من گریان بدم
جانم از صبر و سکون محروم بود
ورد من یاحی و یاقیوم بود
آرزوئی داشتم خون کردمش
تا ز راه دیده بیرون کردمش
سوختن چون لاله پیهم تا کجا
از سحر دریوز شبنم تا کجا؟
اشک خود بر خویش می ریزم چو شمع
با شب یلدا در آویزم چو شمع
جلوه را افزودم و خود کاستم
دیگران را محفلی آراستم
یک نفس فرصت ز سوز سینه نیست
هفته ام شرمنده ی آدینه نیست
جانم اندر پیکر فرسوده ئی
جلوه ی آهی است گرد آلوده ئی
چون مرا صبح ازل حق آفرید
ناله در ابریشم عودم تپید
ناله ئی افشا گر اسرار عشق
خونبهای حسرت گفتار عشق
فطرت آتش دهد خاشاک را
شوخی پروانه بخشد خاک را
عشق را داغی مثال لاله بس
در گریبانش گل یک ناله بس
من همین یک گل بدستارت زنم
محشری بر خواب سرشارت زنم
تا ز خاکت لاله زار آید پدید
از دمت باد بهار آید پدید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر، در قالب ابیات عاشقانه و عارفانه، به بیان عشق و دلدادگی شاعر نسبت به معشوق (که در اینجا به پیامبر و حقیقت الهی اشاره دارد) میپردازد. شاعر از عشق خود سخن میگوید و احساسات عمیق و سوزناکی که در دل دارد را توصیف میکند. او به مقام والای معشوق اشاره کرده و از ویژگیهای زیبایی و روحانی او ستایش میکند.
شاعر به تصویرسازی پایداری و مقاومت در عشق میپردازد و حتی از آتش سوزان عشق و درد و رنج ناشی از آن سخن میگوید. همچنین، با اشاره به طبیعت و عناصر، مانند گل، آتش و شبنم، احساسات خود را به تصویر میکشد و دلیلی برای عاطفه خود میسازد. در نهایت، شاعر بر عشق و اشتیاق خود تأکید میکند و بیان میدارد که این عشق فراتر از دنیای مادی و معمولی است.
هوش مصنوعی: اگر از عشق صحبت کنم، نمیتوانم انکارش کنم و این درد برای من وجود ندارد، حتی اگر کسی دیگر را در کنار خود داشته باشد.
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم انسانی اشاره دارد که در دنیا به نوعی تلاش و کوشش بیهوده میپردازد و در نهایت به اهدافش نمیرسد. احساس ناامیدی و کمبود انگیزه به وضوح در آن وجود دارد و به نوعی نقدی به زحمات بیفایده افراد و جستجوی واقعی معنای زندگی است.
هوش مصنوعی: ای تو که خداوند حق، تو را برتر از همه اقوام قرار داد و هر شروعی را برای تو به یک پایان میرساند.
هوش مصنوعی: تو به مانند پیامبران، پاک و نیکو هستی و دلهای آزار دیدگان را به هم نزدیک میکنی.
هوش مصنوعی: ای کسی که به زیباییهای خلق شده نگاه میکنی، تو از مسیر خداوند دور افتادهای.
هوش مصنوعی: ای آسمان، تو محلی پر از غبار و نشانههای عشق به تو هستی؛ ای جایی که تمام زیباییهای جهان را میتوان در آن تماشا کرد.
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر کشیده شده است که همچون موجی در حال حرکت و تلاطم هستی و آتش به پا میکنی. حالا سؤال این است که تو برای چه هدف یا منظوری به این سو و آن سو میروی؟
هوش مصنوعی: راز محبت و عشق را از پروانهای که در آتش میسوزد، بیاموز و از این یادگیری، خانهای برای دل خود بساز.
هوش مصنوعی: عشق را در درون خود بکار بگذار و با قلبت زندگی نوینی را آغاز کن و به پیامبر، مصطفی، توجه کن و با او پیمان و عهدی تازه ببند.
هوش مصنوعی: به یادگار صحبتهای عاشقانه و دلنشین، در دل من شوری به وجود آمد و وقتی که چهرهات نمایان شد، این احساس شدت بیشتری گرفت.
هوش مصنوعی: نغمهسرایی از زیباییهای دیگران میکند و داستان مو و چهره را روایت میکند.
هوش مصنوعی: در درگاه ساقی، او داستان مغ زادگان را روایت کرد و سالها بر آن نشست.
هوش مصنوعی: من جانم را فدای زیبایی ابروی تو کردهام و با وجود خود در خاک و مسیر تو آرامش دارم.
هوش مصنوعی: در ستایش دیگران، جایگاه مرا بالاتر میبرد و سرم را در نزد هر حاکم و قدرتمندی پایین میآورد.
هوش مصنوعی: از جملهها و کلام، مانند آئینهای ساختهام و از سکندر، که نماد قدرت و سلطنت است، بینیاز شدهام.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم بار محبت و خوبیها را تحمل کنم، اما دلم در باغ خوشبختی باز میشود و زندگیام رنگ خوشحالی میگیرد.
هوش مصنوعی: در تلاش و کوشش مداوم هستم، مانند خنجری که در جهان به سختی میپیماید و از سنگ سخت بهرهبرداری میکند.
هوش مصنوعی: اگرچه دریا مثل من آرام نیست، اما بر روی دست من گردابی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من یک پردهی رنگی هستم که فقط زیباییام را نشان میدهد و مانند یک صید، اسیر هر نسیم و جریانی نیستم.
هوش مصنوعی: در آتش زندگی، من مانند یک ذره خاکستر هستم؛ اما این خاکستر میتواند به من جامهای از زندگی و وجود بدهد.
هوش مصنوعی: جانم برای تو آورده است هدیهای از عشق و احساسات عمیق که نشاندهندهی شور و شوق درونم است.
هوش مصنوعی: از آسمان آبی رنگ، باران مستمر بر دل گرم و شاداب من میبارد.
هوش مصنوعی: من از مایع رقیقتری درست میکنم تا آن را به باغ گلت بپاشم.
هوش مصنوعی: چون تو محبوب و مورد علاقه ما هستی، به مانند دلی هستی که در کنار ما قرار دارد.
هوش مصنوعی: عشق وقتی که درد و فریادش را در دل جا میدهد، آتش وجودم را به گونهای درآورده که هرچه دارم، به چهرهام نمایان میشود.
هوش مصنوعی: من مانند گلی، سینهام را باز میکنم و این آینه را به پیشگاه تو میآویزم.
هوش مصنوعی: وقتی نگاهی به خودت میاندازی، گویی زنجیری به موهایت میافکنی.
هوش مصنوعی: من دوباره داستان قدیمیات را روایت میکنم و زخمهای دلت را تازه میکنم.
هوش مصنوعی: به دنبال افرادی هستم که با من بیگانهاند و در جستوجوی حقی برای زندگی محکم و پایدار هستم.
هوش مصنوعی: در آرامش و سکوت نیمه شب، من در حالتی اندوهگین بودم و در حالی که همه مردم خواب بودند، من به گریه مشغول بودم.
هوش مصنوعی: روح من از صبر و آرامش تهی بود، ذکر من "یا حی و یا قیوم" بود.
هوش مصنوعی: من آرزویی داشتم که به شدت به آن فکر کردم و آنقدر به آن پرداختم که توانستم آن را از ذهنم بیرون کنم.
هوش مصنوعی: نمیدانم تا کی باید مانند لاله بسوزم و برای پیدا کردن روزنهای از نور، مدام از شبنم درخواست کنم.
هوش مصنوعی: اشکهایم را بر خود میریزم، مانند شمعی که در شب یلدا به ظلمت میچسبد.
هوش مصنوعی: خود را کمتر نشان دادم و به دیگران زیبایی بیشتری بخشیدم و جمعی را برای آنها تزیین کردم.
هوش مصنوعی: یک لحظه هم فرصتی برای آرامش از آتش دل وجود ندارد و هفتهام به خاطر بیتوجهی به روز جمعه، شرمنده است.
هوش مصنوعی: روح من در بدنی فرسوده و کهنه قرار دارد که مظاهر زندگی و غم، آن را تحت تأثیر قرار داده است.
هوش مصنوعی: زمانی که خداوند در آغاز صبح وجودم را خلق کرد، صدای نالهام در ابریشم خوشبو و دلانگیز طنینانداز شد.
هوش مصنوعی: نالهای که از دل برمیآید، رازهای عشق را فاش میکند و بهایی سنگین بر حسرتهای کلمات عاشقانه مینهد.
هوش مصنوعی: طبیعت، مانند آتشی سوزان، میتواند خاشاک را بسوزاند و در عین حال با لطافت و زیبایی خود، به خاک و عناصری که در آن هستند زندگی و جنب و جوش ببخشد.
هوش مصنوعی: عشق همچون داغی است که در دل و جان انسان جا دارد و مانند لالهای است که با زیبایی و درد همراه است. در دل این عشق، تنها یک ناله کافی است تا عمق احساسات را نشان دهد.
هوش مصنوعی: من همین یک گل را به دستانت میزنم و با آن در خواب دلانگیز تو جشنی برپا میکنم.
هوش مصنوعی: از خاک تو گلهای زیبای لاله سر بر میآورند و نسیم بهاری از نفس تو به وجود میآید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.