گنجور

 
حافظ

آن که رخسارِ تو را رنگِ گل و نسرین داد

صبر و آرام توانَد به منِ مسکین داد

وان که گیسویِ تو را رسمِ تَطاول آموخت

هم تواند کَرَمَش دادِ منِ غمگین داد

من همان روز ز فرهاد طمع بُبریدم

که عنانِ دلِ شیدا به لبِ شیرین داد

گنجِ زر گر نَبُوَد، کُنجِ قناعت باقیست

آن که آن داد به شاهان، به گدایان این داد

خوش عروسیست جهان از رهِ صورت لیکن

هر که پیوست بدو، عمرِ خودش کاوین داد

بعد از این دستِ من و دامنِ سرو و لبِ جوی

خاصه اکنون که صبا مژده فروردین داد

در کفِ غصه دوران، دلِ حافظ خون شد

از فراقِ رُخَت ای خواجه قوامُ الدین، داد

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۱۲ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۱۱۲ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۱۱۲ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۱۱۲ به خوانش اهورا هورخش
غزل شمارهٔ ۱۱۲ به خوانش عرفان حیدری خسرو
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
نظام قاری

آنکه رخسار ترا رنگ گل نسرین داد

صبر و آرام تواند به من مسکین داد

انکه تشریف ترا خبر و زنخ رنگین داد

صوفکی نیز تواند بمن مسکین داد

آنکه او رخت سفیدم جهت تابستان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه