ای دل میر اولیا بتو شاد
خلعت میر بر تو فرخ باد
روی دیوان او مزین گشت
تا ترا خلعت وزارت داد
لاجرم کار او کنی بنظام
لا جرم گنج او کنی آباد
خواست تا تو بدو ره آموزی
شغل او را قوی کنی بنیاد
بس گره کش زمانه سخت ببست
رای وتدبیر تو زهم بگشاد
خسته باد آن دلی و آن جگری
که بشادی تو نباشد شاد
که سزاوارتر به خلعت میر
از تو ای مهتر بزرگ نژاد
آنکه زاد ای بزرگوار ترا
از پی رادی وبزرگی زاد
از بزرگی ز خلق فرد تویی
وین چنین فرد آمدست آزاد
تا نباشد چو ارغوان نسرین
تا نباشد چو نسترین شمشاد
دیرزی وانکه عز تو طلبد
همچو تو شاد باد و دیر زیاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شاد زی با سیاهچشمان، شاد
که جهان نیست جز فسانه و باد
ز آمده شادمان بباید بود
وز گذشته نکرد باید یاد
من و آن جعدموی غالیهبوی
[...]
هر که بود از یمین دولت شاد
دل بمهر جمال ملت داد
هر که او حق نعمتش بشناخت
میر مارا نوید خدمت داد
طاعت آن ملک بجا آورد
[...]
پادشاهی برفت پاک سرشت
پادشاهی نشست حورنژاد
از برفته همه جهان غمگین
وز نشسته همه جهان دلشاد
گر چراغی ز پیشِ ما برداشت
[...]
آن شنیدی که حیدر کرار
کافران کشت و قلعه ها بگشاد
تا نداد او دو قرص نان جوین
هفده آیت خداش نفرستاد
روزگاریست سخت بی فریاد
کس گرفتار روزگار مباد
شیر بینم شده متابع رنگ
باز بینم شده مسخر خاد
نه به جز سوسن ایچ آزادست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.