گنجور

حاشیه‌ها

وکیل ‌ در ‫۲ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۴۲ در پاسخ به قاسم دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷:

با سلام

همان طور که گفته می‌شود منظور از "می" نوشیدنی الکل دار نیست و می استعاره از چیزی دیگر است، شاید منظور از "قرآن" هم یک کتاب کاغذی نباشد و استعاره‌ای از چیز دیگر باشد.

علی رضایی در ‫۲ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۱۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۵:

باید عاشق باشی تا این بیتها را اندکی درک کنی و اشک بریزی

یزدانپناه عسکری در ‫۲ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۲۴ دربارهٔ عین‌القضات همدانی » تمهیدات » تمهید اصل خامس - شرح ارکان پنجگانۀ اسلام:

وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْما (الکهف : 65)

القاء علم به انسان

پدیداری و القاء علم به انسان ، بدون تلاش در جهت دسته‌بندی و فهم منطقی

علمی تعریف ناپذیر  که در مفهوم نمی‌گنجد

 معرفتی خاموش با سکوت درون. دانستن، بدون اینکه بدانی چگونه می‌دانی

 فی‏ مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِر ( القمر : 55 )

__________

رضا از کرمان در ‫۲ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۱۳ در پاسخ به همایون دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰۹:

آقا همایون عزیز سلام

    ضمن احترام به نظر ونوشتار حضرتعالی جهت شفافیت موضوع شعر وشاعری از منظر مولانا و در تفسیر این غزل عرفانی مطالب ذیل را با استنادبه گفتارخود ایشان خدمتتان معروض میدارم 

با عنایت وتدبر در نقل زندگینامه مولانا در آثارمولوی پژوهان برجسته وبزرگان ادب پارسی که عمری را در این وادی سپری نموده اند،نشانه روشنی مبنی بر اینکه ایشان قبل از رویارویی با شمس شعر میسروده در دست نیست ،که هیچ،بلکه به اتفاق آرا بر این باورند که تمامی غزلیات شعفناک عرفانی وحکمتهای مثنوی شریف ماحصل آشنایی با شمس بوده ،حکایت شیخ وفقیه بزرگ قونیه وعاشق شدن وی به درویشی بی نام ونشان و رهاکردن مجلس وعظ ومکتب ودرس وکناره گیری از مقام پیشوایی و به‌تبع آن ،مبدل کردن مجلس قیل وقال به محفل وجد وسماع حقیقتی انکارناپذیر است  آنجا که خود میگوید " چراغ افروخته،چراغ نا افروخته رابوسه داد ورفت وبه مقصود رسید" وتصور بفرمایید شخصی چون مولانا که در تسلط به علوم مختلف زمان خود وهمچنین آگاهی کامل از مفاهیم قرانی سرآمدتمام علمای زمان خود بوده همچون انباری پر از باروت جز به شعله ای وبوسه ای از سوی چراغ افروخته نیاز نداشته تا آسمانی را منور ونورانی کند. شمس نه با ظاهر بلکه با عمق وجود مولانا روبرو گردید ونیروی در کمون وی را آزاد کرد وگرنه شمس در پی مرید ومراد نبود او در پی کسی بود از جنس خودش تا او را قبله سازد وبه مقصود رسددر مقالات شمس فرموده "من مرید نگیرم من شیخ میگیرم آنگاه نه هر شیخ شیخ کامل"  وپس از دیدار مولانا میگوید:"آبی بودم بر خود می جوشیدم ومی پیچیدم وبوی میگرفتم تا وجود مولانا در من زد روان شد اکنون می رود خوش وتازه وخرم"

گر زمسیح پرسدت مرده چگونه زنده کرد 

بوسه بده به پیش اوجان مرا که همچنین 

ای عاشقان ای عاشقان هر کس که بیند روی او

شوریده گردد عقل او ،آشفته گرددخوی او

 به جرات میتوان گفت که اشعار مولانا از نابترین وشیواترین گفتاری است که در بیان حقایق معنوی در حال جذبه وشوریدگی روحی از درون ضمیرش به زبان وبیانش جاری میگردیده،شعر مولانااز نوع شعر سایر شعرای رسمی نیست که با پیروی از قوافی پیش ساخته ودر تتبع ازاصول وصنایع ادبی و خاصه در مدح بزرگان و شاهان به امید دریافت صله،یا بواسطه ظهور جلوه های عاشقانه یا موارد اجتماعی  اخلاقی ، معانی را در قالب نظم پدید می آورند ، ،بلکه الهام شاعرانه او حاصل شوریدگی است وشعر همچون مواد مذاب از آتشفشان روح نا آرام او فوران میکندومضافاً انگیزه شور عاشقی ورنج فراق شمس نیز علتی است که شعر او را از آثار سایر ادبا متمایز می نماید  وپس از گذشت قرنها هنوز چون رایحه بهاری جهان شمول زنده کننده جان ودل عاشقان است وتمامی نوع بشر همواره مخاطب این بیت از او خواهند بود  آنجا که میفرماید:

تو زلوح دل فرو خوان به تمامی این غزل را 

منگر تو در زبانم  که لب و زبان نماند

وخود را همچون سازی میدانددر دست نوازنده  الهی وهم کوک با نوای موسیقی کاینات وبا زخمه های او  که الحق والانصاف بهترین نوای ممکن را اجرا و به جهانیان  ارایه نموده : 

چون چنگم واز زمزمه خود خبرم نیست

اسرار همی گویم واسرار ندانم

در اصبع عشقم چو قلم بیخود ومضطر 

طومار نویسم من و،طومار ندانم

ما چوچنگیم وتو زخمه میزنی 

ما چو ناییم ونوا در ما زتوست

وشاید این رباعی را برای معشوق خود شمس سروده  چه کسی میداند الله واعلم آنجا که میگوید

زاهد بودم ترانه گویم کردی

سرفتنه بزم وباده جویم کردی

سجاده نشین با وقاری بودم 

بازیچه کودکان کویم کردی

ودر جای دیگر اینچنین حال خود را به منصه ظهور میرساند:

در دست همیشه مصحفم بود

وز عشق گرفته ام چغانه

اندر دهنی که بود تسبیح

شعرست ودوبیتی وترانه

 با استناد به متن مندرج در بخش 15فیه مافیه شخص مولانا که به واسطه غزلیات ناب عرفانی شهره آفاق گریده سخنی عجیب بر زبان آورده ومیگوید:"در ولایت وقوم ما از شاعری ننگ تر کاری نبود!؟والله که من از شعر بیزارم!وپیش من از این بتر چیزی نیست،واینکه یاران نزد من میآیند ازبیم آنکه ملول نگردندشعری می گویم تا به آن مشغول شوند،همچنان که یکی دست در اشکمبه کرده است وآن را میشوراندبرای اشتهای مهمان چون اشتهای مهمان به شکمبه است مرا لازم شد.......!!"

من از کجا ،شعر از کجالیکن به من در میدمد

آن یکی ترکی که آید گویدم هی کیم سن؟!

من نخواهم که سخن گویم الا ساقی

میدمد در دل من زانکه چو نی انبانم

هر موی من از عشقت بیت وغزلی گشته

هر عضومن از ذوقت خم عسلی گشته 

ویا در مناقب العارفین ج1ص207 مولانا در پاسخ به اینکه چرا در دیار روم به شعر وسخن روی آورده چنین میگوید"چون مشاهده کردیم که به هیچ نوعی به طرف حق مایل نبودند واز اسرار الهی محروم میماندندبه طریق لطافت سماع وشعر موزون که طبایع مردم راموافق افتاده است،این معانی را در خورد ایشان دادیم"

 اگر از عام بترسی که سخن فاش کنی 

سخن خاص نهان در سخن عام بگو

مولانا پس از وصل حق وعاشقی طبع شعرش علنی گشته واز زمره زاهدان سجاده نشین به محراب چسبیده در آمده ودر صف رندان عالم سوز،به سماع پیوسته

ربود عشق تو تسبیح وداد بیت وسرود

بسی بکردم لاحول و،توبه دل ننمود

غزل سرا شدم زدست عشق ودست زنان

بسوخت عشق تو ناموس وشرم وهرچم بود

نه سماع است ونه بازی که کمندی است الهی

منگر سخت به نخوت تو در این بیت وترانه

سخنم به هوشیاری نمکی ندارد ای جان

قدحی دو موهبت کن چو زمن سخن ستانی

پس با توجه به مستندات وشواهدفراوان موجود در آثار این بزرگمرد وانسان کامل چه در بین غزلیات شور انگیز عاشقانه  دیوان کبیر وچه در ابیات ومضامین پند آمیز وتعلیمی عرفانی مثنوی معنوی ودیگر آثار بجا مانده از ایشان که بنده حقیر بنا به بضاعت خود نمونه هایی را به عنوان شاهد ارایه نموده ام اطلاق نام شاعر وپیشه شاعری در حق ایشان جفایی نا بخشودنی است ومیتوان گفت شعر برای وی ابزاری است برای تعلیم وتفهیم  واز سوی دیگر رسالتی که بر عهده اش گذاشته شده چرا چون میگوید:

ای که میان جان من تلقین شعرم میکنی

 گر تن زنم خامش کنم ترسم که فرمان بشکنم

خون ببین در نظم شعرم شعر منگر بهر آنک

دیده ودل را به عشقش هست خون پالاییی

خون چو می جوشد من اش از شعر رنگی میدهم

تا نه خون آلود گردد جامه خون آلاییی

که با کنکاش در اشعار وگفتار ایشان قطعاًموارد بیشتری جهت ادله بدست خواهد آمد .

ونکته دوم مخاطب این غزل که فرمودید تمامی دلهای بی بهره از حضور خداوند در کل طول تاریخ بشریت است  که بی بهره گی خود را در نحسی بهرام میدانند و به روح خدایی که در وجود آنان از سوی خداوند به ودیعه گذاشته شده بی توجه اندو با خیانت در این امانت الهی  بدون هیچگونه ترسی گستاخانه  خود را مستحق خشم  شاه جهان نمیدانند و بنظر حقیر به نوعی تفسیر وتوضیحی در خصوص آیه 70 از سوره مبارکه اسرا میباشد آنجا که خداوند اذعان میدارد که ما فرزندان آدم را کرامت بخشیده وگرامی داشتیم وآنان را بر بسیاری از آفریده های خود برتری کامل داده که در نوشتاری دیگر انشاالله برداشت خودم را حضورتان معروض میدارم وباز مثالی دیگر از مثنوی معنوی

تو زکرمنا بنی آدم شهی

هم به خشکی ،هم به دریا پا نهی

تاج کرمناست بر فرق سرت 

طوق اعطیناک آویز برت

مضافاً که مساله ترس الهی یکی از آموزه های مولاناست و از منظر وی اساس ایمان ،در خوف ورجا داشتن است وبرای عروج سالک همانند دوبال عمل میکنند .و هر سالک باید بداند هر تبسم شاه وشیر هیچگاه نشانه رضایت او نیست  واینجاست که میفرمایند

" از تبسم های شیر ایمن مباش "

شاد وسر افراز باشید.

محمد رضا ذویاور

 

 

برگ بی برگی در ‫۲ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۱۰ در پاسخ به Hadi Golestani دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲:

درود بر شما، لذتِ شعر و شرابِ حافظ است که گوارایِ شما و همه ما باد 

ادیب در ‫۲ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۲۸ دربارهٔ رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۴۴ - مجذوب تبریزی:

می‌دانیم که "نی" به معنی "نیستی" است و نی که ادعای نیستی و فنا را دارد چگونه در هر بهار با افزودن به برگ و بند، به خود می‌پردازد و چگونه می‌تواند ادعای فنا داشته و از رنگ تعلق آزاد باشد؟!

محمدجواد تقوی در ‫۲ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۰۸ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:

فروغی در شرایطی این شعر رو سرود که نزد ناصرالدین شاه بود و ناصر یک بیت از این شعر رو میگه و فروغی ادامه اش رو بداهه میگه ، گرچه این شعر اینقدر زیباست که از شاه قجری گذر کرده ولی دو بیت پایانی یادی از شاه کرده که باید میکرد .

مجید سروش در ‫۲ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۲۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۳:

این غزل می‌توانست پاره ای از ترجیع بند مشهور " ای سرو بلند قامت دوست" باشد

فاطمه یاوری در ‫۲ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۴۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰:

دل اگر تنگ شود

مهر تبدل نکند!

فاطمه یاوری در ‫۲ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۴۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳:

غم تو دست برآورد و خون چشمم ریخت

مکن که دست برآرم به ربنا ای دوست....

محمد جمالی در ‫۲ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۳۸ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷۷:

طبق بیان فرهنگ لغت معین، دندان زدن در معنی طمع داشتن می تواند استفاده گردد.

شهرداد در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۱۰ دربارهٔ عبادی مروزی » مناقب الصوفیه » بخش ۳ - فصل: در بیان تصوف:

خیر الکلام قلّ و دلّ و لم یمل

م. کیخسرو در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۵۸ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۶۰:

در پاورقی (ص۳۶) از نیما تا روزگار ما بیت اول بدین شکل ضبط شده که درست‌تر می‌نماید: 

اگر انوری خواهد از کردگار 

که بی‌نقطهٔ زای زحمت زید

مجید سنجری در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۵۹ دربارهٔ محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل اول - حکایات کرامات شیخ » حکایت شمارهٔ ۱۰۷:

حکایت

خواجه عبدالکریم خادم خاص شیخ ما ابوسعید قدس الله روحه العزیز بود، گفت: روزی درویشی مرا بنشانده بود تا از حکایتهای شیخ ما او را چیزی می‌نوشتم. کسی بیامد که «شیخ ترا می‌خواند.» برفتم. چون پیش شیخ رسیدم، شیخ پرسید که «چه کار می‌کردی؟» گفتم: «درویشی حکایتی چند خواست، از آنِ شیخ، می‌نوشتم.» شیخ گفت: «ای جاکش! حکایت‌نویس مباش، چنان باش که از تو حکایت کنند.»

#اسرارالتوحید ، بخش [جلد] اول، باب دوم: فصل اول، ص ۱۸۷
تصحیح #شفیعی_کدکنی ، تهران: آگاه، چاپ سوم: ۱۳۷۱


عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۲۶ در پاسخ به علی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۰:

درود

گر به عقبی روم معنای صحیحی ندارد 

مگر سعدی شک دارد که به عقبی می رود؟ بودن قیامت در نظر سعدی امری قطعی است

«عقبی در» یعنی در عقبی، روز قیامت

اگر در روز قیامت از من بپرسند که حاصل عمرت در دنیا چه بوده است؟ می گویم فقط بودن با جانان ، حاصلش بود

حافظ نیز این مفهوم را به زبانی دیگر بیان می دارد:

اوقاتِ خوش آن بود که با دوست به سر رفت

باقی همه بی‌حاصلی و بی‌خبری بود

یزدانپناه عسکری در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹:

از خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم

[کار مخالف عادت یا عادت ها قاعده ی بی عملی است. بی عملی اضافه کردن عنصر آگاهی به عمل است، چون عمل در اثر کثرت انجام به عمل تبدیل شده است.]

___________

Hadi Golestani در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۳۰ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲:

سپاس واقعا لذت میبرم از توضیحات عالی شما

Hadi Golestani در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۲۹ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲:

سپاس واقعا لذت میبرم از توضیحات جناب عالی

Hadi Golestani در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۲۸ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲:

واقعا همین، قشنگ، گفتید اقا رضا، کافی فقط یه گوش چشم لطفی به دل کسی بشه، یه شب ره صد ساله رو میره، همین که لطف خدا باعث شه دست از تعصب و بر داره کار برش اسون و اسون میشه، ممکنه با یه بیت به هبدیت وصل شه، شکر و سپاس خدای را بخاطر ادبیات جهان، و علم خواندون و نوشتن

صابر قنبری در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۱۲ در پاسخ به سینا صدری دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱:

درود 

به نظر  ''که'' حذف نشده و بجای  ''هم''  احتمالا  ''همی''  بوده:

بس مکن زیرا که هم این و همی آن بگذرد.

۱
۸۶۷
۸۶۸
۸۶۹
۸۷۰
۸۷۱
۵۴۵۹