گنجور

 
حافظ

آن سیه‌چَرده که شیرینیِ عالَم با اوست

چَشْمِ مِیگون، لبِ خَندان، دِلِ خُرَّم با اوست

گرچه شیرین‌‌دَهَنان پادشهان‌اند ولی

او سلیمانِ زمان است که خاتَم با اوست

روی خوب است و کمالِ هنر و دامن پاک

لاجَرَم، هِمَّتِ پاکانِ دو عالَم با اوست

خالِ مُشْکین که بدان عارِضِ گَنْدُمگون است

سِرِّ آن دانه که شُد رَهْزَنِ آدَم با اوست

دلبرم، عَزْمِ سَفَر کَرْد خُدا را یاران

چه کُنَم با دِلِ مجروح که مَرْهَم با اوست؟

با که این نکته توان گفت که آن سنگین‌‌دِل

کُشْت ما را و دَمِ عیسیِ مَریم با اوست؟

«حافظ» از مُعْتَقِدان است گرامی دارَش!

زان که بخشایشِ بس روحِ مُکَرَّم با اوست

 
 
 
کاشی‌چینی - بازی جورچین ایرانی
غزل شمارهٔ ۵۷ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۵۷ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۵۷ به خوانش سارنگ صیرفیان
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۵۷ به خوانش محمدرضا ضیاء
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش
کمال خجندی

آن چه رویست که حسن همه عالم با اوست

دل در آن کوی نه تنهاست که جان هم با اوست

دم عیسی که به رنجور شفا میبخشد

دم نقد از لب او جوی که این دم با اوست

خانه دل به خیال لب او دار شفاست

[...]

صائب تبریزی

عقل نخلی است خزان دیده که ماتم با اوست

عشق سروی است که سرسبزی عالم با اوست

هر که در معرکه با جوهر ذاتی چون تیغ

روزگارش به خموشی گذرد، دم با اوست

عاصیی را که سروکار به دوزخ باشد

[...]

مشتاق اصفهانی

آنکه درمان دل خسته عالم با اوست

رفت و داغم بجگر ماند که مرهم با اوست

نه بزرگیست به دولت که سلیمان نشود

دیو هرچند که روزی دو سه خاتم با اوست

چون مسیح آنکه کند زنده جهان را بدمی

[...]

یغمای جندقی

هر که زین جانوران صورت آدم با اوست

هر چه...گی اندر همه عالم با اوست

شرع بر بسته مردم به مثل دانی چیست

دیو... که انگشتری جم با اوست

گرنه... ای از لعل بتان دست مدار

[...]

بلند اقبال

دلبر ما نه همی طره پر خم با اوست

هر چه حسن است در آفاق مسلم با اوست

مشمر ای دل صفت حسن که دارد همه را

مهربانی بود وبس که همی کم با اوست

همه بیمار از آنیم که یار است طبیب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه