گنجور

حاشیه‌ها

آقا محمد در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۸ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۵۵ دربارهٔ جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۶:

جناب جامی، با به‌کارگیری مفاهیمی چون مسجد، قبله، محراب و عبادت، در واقع به جستجو برای یافتن نقطه‌ی اتکای روحی و معنوی در درون خویش می‌پردازد. این روند به عنوان یک فرآیند خودشناسی و هم‌آمیزی احساسات تعبیر می‌شود؛ که عشق معشوق نه تنها به عنوان نیرویی ظاهری بلکه به عنوان محرکی برای شکل‌گیری هویت و دستیابی به حس امنیت روانی در نظر گرفته می‌شود.

 

 تبدیل اعمال عبادی به ابزاری جهت نزدیک شدن به معشوق، نشانگر انتقال احساسات و نیاز به تکمیل درونی است. به عبارت دیگر، عشق در اینجا همانند پلی است که فرد را از حالت پراکنده و ناپایدار به سوی یک هویت متحد و معنادار سوق می‌دهد.

P M در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۸ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۱۰ در پاسخ به رضا ساقی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۷:

آقای رضا ساقی ممنون که هستید ، 

عاشق تفسیر و بیانتونم 

مرسی که اشعار حافظ رو ملموس‌تر میکتید

امین قائمی در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۸ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۴۷ در پاسخ به امین مروتی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۴:

گمان میکنم با توجه به وزن شعری ومعنائی مَلِک ها را ( به معنای شاهان را ) از مُلک ها را , خوانش صحیح تری باشد. سپاس

سیّد فخرالدّین حسینی در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۸ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۰۲ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۶۴ - دیده و دل:

بهتر نبود تو بیت نهم بجای:

ز بحر عشق، موج فتنه پیداست *** هر آن کو دم ز جانان زد، ز جان کاست

می‌گفت:

ز بحر عشق، موج فتنه پیداست *** هر آن کو دم ز جانان زد، جان کاست

؟!

خراباتی آتش در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۸ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۳۱ دربارهٔ یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸:

 «چشم زاهد به شناسائی سر رخ و زلف»

واژه سِرّ با تشدید تحریر شود خوانش وزنی آن راحت تر خواهد شد. اگر سَر خوانده شود با وزن دیگر ابیات مطابقت ندارد. 

صادق جان در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۸ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۱۱ در پاسخ به علی جهانشیری دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷:

و در عجم که چرا انواع صداها در گنجور هست اما خوانش های جناب موسوی گرمارودی در گنجور موجود نیست؟!

داود شبان در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۸ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۳۴ دربارهٔ رودکی » مثنوی‌ها » ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب » پاره ۳۸:

یاد آستین نو بخور پلو افتادم

نیلوفر - در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۸ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۱۵ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۴۷:

در بیت دوم، احتمالا به جای "زهر فروشان"، "زُهدفروشان" صحیح باشد که با سبحه و زنار هم مراعات نظیر دارد.

AliKhamechian در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۳۷ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - در مدح شاه عباس دوم:

سلام

وزن این شعر زیبا اشتباه مرقوم‌ شده،

در اصل هست فعولن فعولن فعولن فعولن

ابراهیم آقایی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۱۰ در پاسخ به فرزاد عارفی دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۳۸۰:

فعلا که گفته...

اینکه شاعران را منزه از شراب خواری بدونیم نظر شخصی ماست... چه بسا در بسیاری از موارد اتفاقا منظور دقیق شاعر همان می نوشیدن است

داود شبان در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۵۸ در پاسخ به امیرالملک دربارهٔ رودکی » مثنوی‌ها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۵۹:

تهش همه میمیرند،سیاه و سفید فرق نداره،پولدار و فقیرم همین طور و...زندگی سخت نگیریم

ققنوس در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۴۳ در پاسخ به لیلا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴:

همانگونه که قران گوید ان مع العسر یسری با سختی آسانی است وصل و هجر هم تنیده در هم‌اند تا هجر نباشد وصل معنایی ندارد...لذت وصل به کمیت و کیفیت فراق و دوری آن است...

.. منا.. در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۱۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴:

امسال چنین بود نوروز بعد از شب قدر اول بود

بابک در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۲۷ در پاسخ به خسرو ماهدادیان دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۵:

مولوی یکی دو قرن دیرتر از خاقانی است‌

حبیب شاکر در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۴ در پاسخ به Arsina Ansari دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۶:

سلام.سال نو مبارک.من متوجّه منظورتان نشدم.؟؟!!

امین مروتی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱۱:

شرح غزل شمارهٔ ۹۱۱ (به روز مرگ)

مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)

 

محمدامین مروتی

 

این غزل مولانا بسیار معروف است و شمخصاً در مورد مواجهه متفاوت عارف با مرگ است. این که مرگ برای عارف، فرصتی برای کامل شدن و رهایی از زندان تن است.

 

به روز مرگ چو تابوت من روان باشد،

گمان مبر که مرا درد این جهان باشد

مولانا می گوید مرگ و جدایی از جهان، برای من امر دردناکی نیست.

 

برای من مگری و مگو «دریغ دریغ»

به دوغ دیو درافتی، دریغ آن باشد

از مرگ من دریغ و افسوس مخور تا گرفتار فریب شیطان نشوی و مانند مگس در دوغ فریب نیفتی.

 

جنازه‌ام چو ببینی مگو «فراق، فراق»

مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد

چرا که مرگ به معنی فراق و جدایی نیست بلکه زمان وصال و دیدار است.

 

مرا به گور سپاری مگو «وداع، وداع»

که گور، پردهٔ جمعیت جنان باشد

از من خداحافظی مکن. گور، پرده ای است که پیش چشم ما قرار می گیرد و بهشت را پنهان می کند.

 

فُروشدن چو بدیدی، برآمدن بنگر

غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد؟!

مرگ مانند غروب خورشید و ماه است که طلوعی مجدد خواهند داشت. غروب به معنی مرگ و نابودی نیست.

 

تو را غروب نماید، ولی شروق بود

لحد چو حبس نماید، خلاص جان باشد

ظاهرا! غروب به نظر می رسد ولی در واقع طلوعی مجدد است. قبر مثل زندان به نظر می رسد ولی عین خلاصی جان و روح است.

 

کدام دانه فرورفت در زمین، که نَرُست؟!

چرا به دانهٔ انسانت این گمان باشد؟!

انسان هم مانند دانه ای که در زمین کاشته می شود، دوباره سبز می شود.

 

کدام دلو فرورفت و پر برون نامد

ز چاه یوسف جان را چرا فغان باشد؟!

و مانند دلوی خالی که در چاه بیاندازیم، دوباره پر از آب می شود. چنان که دلوی خالی، یوسفی را از چاه برون آورد.

 

دهان چو بستی از این سوی، آن طرف بگشا

که های‌هوی تو در جوّ لامکان باشد

مولانا در مقطع غزل می گوید در این دنیا خاموش باش. زیرا دنیای دیگر که لامکان اس، جای های هوی و شادی توست.

 

7 فروردین 1403

 

عدوی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳:

به نام او

جناب حافظ در این غزل چندین بار اشاره می‌کنند که راه رهایی از تعلقات بدن و رسیدن به آنجا که دیگر جز معشوق هیچ ندید درک سحر است و طلب و درخواست در سحر ها

کما اینکه مشاهده می‌کنیم غالبا برای عرفا مکاشفه‌ و یا حالت انبساط در این ساعات مبارک رخ می‌دهد

ره چونان رو که رهروان رفتند🌱...

محمد مهدی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۱۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷:

در بیت ۷

مصرع دوم 

نباید می شد‌ از دل نمی آید نفس؟ حس می کنم واژه «بر» زیادی هست.

هم عروض و وزنش رو بهم زده

هم خوانش رو سخت کرده

AliKhamechian در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۳۲ دربارهٔ نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۸:

عشق بی‌تعلیم می‌آید بر این معنی گواست

کودکان را عشق با هم در دبستان باختن!

عباس جنت در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴۰:

دوست عزیز رضا جان

داستان «یوسف و شکستن سبو» در قرآن یا کتاب مقدس نیامده است—حداقل به این شکل خاص. این داستان در اصل از ادبیات عرفانی و سنت‌های شعری فارسی و صوفیانه سرچشمه می‌گیرد، و به عنوان حکایتی نمادین برای بیان مفاهیم معنوی به‌کار می‌رود.

نکات کلیدی دربارهٔ منبع داستان:

در متون دینی نیامده است:
داستان حضرت یوسف در قرآن (سوره یوسف) با جزئیات بیان شده، اما هیچ‌گاه به شکستن سبو یا ظرف آب توسط زنی اشاره‌ای نمی‌شود. خاستگاه عرفانی و ادبی دارد:
این حکایت بیشتر به صورت تمثیلی آموزشی (حکایت پندآموز) توسط صوفیان و شاعران عارف بیان شده و هدف آن نشان دادن اثری است که دیدار جمال الهی یا عشق حقیقی بر دل انسان می‌گذارد. در ادبیات فارسی نقل شده است: مولوی (رومی) در مثنوی معنوی از چنین تصویرهایی استفاده می‌کند، هرچند ممکن است همین حکایت با همین جزئیات در اشعار او نیامده باشد. عطار، جامی و دیگر شاعران کلاسیک فارسی نیز در حکایات خود از یوسف، زلیخا، جمال، و فراق برای بیان مفاهیم عرفانی بهره برده‌اند. تصویر شکستن سبو در غزلیات فارسی بسیار رایج است و نماد بریدن از وابستگی‌های دنیوی و فانی شدن در عشق است. احتمالاً الهام‌گرفته از ماجرای زلیخا است:
برخی این داستان را با ماجرای معروف قرآن (سوره یوسف، آیه ۳۱) اشتباه می‌گیرند که زلیخا زنان مصر را دعوت کرد و آنان هنگام دیدن یوسف، چنان مبهوت جمال او شدند که دستان خود را بریدند. این ماجرا قرآنی است و احتمالاً الهام‌بخش داستان‌هایی همچون «شکستن سبو» بوده است.

خلاصه:

بنابراین، منبع داستان «یوسف و شکستن سبو»، به‌احتمال زیاد سنت ادبیات شفاهی و عرفانی فارسی و صوفیانه است، و نه متون مقدس. این داستان نمادین و تمثیلی است و هدف آن نشان دادن تأثیر عمیق دیدار با حقیقت یا جمال الهی بر جان انسان می‌باشد.

حضرت مولانا میفرماید

ای آب زندگانی ما را ربود سیلت / اکنون حلال بادت بشکن سبوی ما را

 ویا

شکن سبوی قالب ساغر ستان لبالب / تا چند کاسه لیسی تا کی زبون لوسی

۱
۸۰
۸۱
۸۲
۸۳
۸۴
۵۴۵۹