گنجور

 
حافظ

صَلاح از ما چه می‌جویی؟ که مستان را صَلا گفتیم

به دورِ نرگسِ مستت سلامت را دعا گفتیم

درِ میخانه‌ام بُگشا که هیچ از خانقه نَگشود

گَرَت باور بُوَد ور نه سخن این بود و ما گفتیم

من از چشمِ تو ای ساقی خراب افتاده‌ام لیکن

بلایی کز حبیب آید هِزارش مَرحَبا گفتیم

اگر بر من نَبَخشایی پشیمانی خوری آخر

به خاطر دار این معنی که در خدمت کجا گفتیم

قَدَت گفتم که شمشاد است؛ بس خِجلَت به بار آورد

که این نسبت چرا کردیم و این بُهتان چرا گفتیم

جگر چون نافه‌ام خون گشت کم زینم نمی‌باید

جزای آن که با زلفت سخن از چین خطا گفتیم

تو آتش گشتی ای حافظ ولی با یار درنگرفت

ز بدعهدیِّ گُل گویی حکایت با صبا گفتیم

 
 
 
غزل شمارهٔ ۳۷۰ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۳۷۰ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۳۷۰ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۳۷۰ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم