گنجور

حاشیه‌ها

داود شبان در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۵۸ در پاسخ به نواب رستمی قصیرایی دربارهٔ رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۷۳:

من الان خوندمش،فقط میتونم بگم دمت گرم همین.

داود شبان در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۲۷ در پاسخ به علی دربارهٔ رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۴۵:

لطفا کل شعر  به زبان ساده بیان کنین

داود شبان در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۷ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۱۷ در پاسخ به ثریا کهریزی دربارهٔ رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۳۸:

درود برشما،شما که سوادشو داری لطفا تمام شعرهارو همین جوری معنی کن،آدم های کم سوادی مثل منم از خوندن شعر لذت ببرن ،ممنون،همین رودکی ،کلی شعر داره که هیچ حاشیه ای براشون تو گنجور موجود نیست. 

داود شبان در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۳۳ دربارهٔ رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹۷:

معنی ثامور هیج جا نیافتم

ب دلارام در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۱۹ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳:

با سلام وعرض ارادت

آقا رها کنید این هوش مصنوعی مسخره را با این اراجیفش، مگر ما کم اساتید بر جسته ادبی داریم؟

Nadir Pasha در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۴۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۵:

در بیت آخر « مگوی سعدی از این درد جان نخواهد برد

بگو کجا برم آن جان که از غمت ببرم»

ببرم (از بردن)bebaram قرائت کرده اند، به نظر من ببرم( از بریدن) beboram صحیح هستش. یعنی کجا برم که از غمت بریده باشم( رها شده باشم)

داود شبان در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۳۳ دربارهٔ رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۴۵:

با شماره ۳۱ مطابقت داره که ؟فقط حرف آخرشون متفاوته

داود شبان در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۲۹ دربارهٔ رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۴۳:

اینجا نغل همان آغله ولی ترجمه گوگل زده قاطر

محمد علی سلطانی در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۹:

بادرود

قسمت هوش مصنوعی در این مقال بسیار نا کار امد و ناتوان است وبرداشتهای ان در حدی است که از هر زبان اموز پارسی زبانی بر می اید

اگر به جای ان معانی کلماتی که در محاوره فعلی زبان پارسی نا مانوس است گذارده شود بسی کارگشا تر است

و کاربر را به تفکر وا می دارد و چه بسا که تفاسیر گرانقدری از کاربران مستعد ذات به جامعه ادب اهدا گردد

پیروز باشید

رضا از کرمان در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۳۰ در پاسخ به عباس جنت دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴۰:

درود بر شما 

عباس آقای گرامی 

 من داستان تقاضای  خریدن یوسف در قبال کلاف نخ در بازار توسط پیرزنی ونقل قرآنی بریدن دست زنان در هنگام خوردن ترنج را شنیده‌ام  ولی بنده از داستان شکستن سبو در حضور یوسف چیزی  نمیدانستم  وآنطور که شما فرمودید  از روایتهای بسیار  مشهور در ادبیات عرفانی ماست برای شما عزیز دلم، امکان داره ،شواهد دیگر یا رفرنس و مرجعی را معرفی بفرمایید تا مطلب بر حقیر روشنتر گردد  چون برداشتم از معنی این بیت جور متفاوتی بود تا کنون ، والان با نوشتار شما معنی بیت فرق خواهد کرد .

ممنون میشم پاسخ را محبت بفرمایید .

محمود صبورنیا در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۲۷ در پاسخ به اصیلا دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۹:

نوا

 

امام محمد غزالی :آدمی به اندازه عقلش عاشق میشود و به اندازه عشقش عاقل است 

 

در حقیقت انسان عاشق خودش میشه 

محمود صبورنیا در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۲۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۹:

نوا

 

هست در این بادیه جمله جانها چو ابر
قطره باران او درد و دریغای عشق

 

در این بیابان  ابر زیاد  هست  ولی فقط ابرهایی باران میشوند که سوز عشق را بچشند  ، در بین انسانها آنهایی به سعادت میرسند که عاشق شوند 

محمود صبورنیا در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۲۰ در پاسخ به جمال دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۹:

نوا

 

هست در این بادیه جمله جانها چو ابر
قطره باران او درد و دریغای عشق

 

در این بیابان  ابر زیاد  هست  ولی فقط ابرهایی باران میشوند که سوز عشق را بچشند  ، در بین انسانها آنهایی به سعادت میرسند که عاشق شوند 

reply flag link star_border

رضا از کرمان در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۵۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۵۶ - داستان آن عاشق کی با معشوق خود برمی‌شمرد خدمتها و وفاهای خود را و شبهای دراز تتجافی جنوبهم عن المضاجع را و بی‌نوایی و جگر تشنگی روزهای دراز را و می‌گفت کی من جزین خدمت نمی‌دانم اگر خدمت دیگر هست مرا ارشاد کن کی هر چه فرمایی منقادم اگر در آتش رفتن است چون خلیل علیه‌السلام و اگر در دهان نهنگ دریا فتادنست چون یونس علیه‌السلام و اگر هفتاد بار کشته شدن است چون جرجیس علیه‌السلام و اگر از گریه نابینا شدن است چون شعیب علیه‌السلام و وفا و جانبازی انبیا را علیهم‌السلام شمار نیست و جواب گفتن معشوق او را:

نور دیده و نوردیده بازگشت ...

درود بر شما 

در دو بیت قبل  توجه بفرمایید که مولانا چه میفرماید : ارجعی بشنود نور آفتاب //سوی اصل خویش باز آمد با شتاب 

بیت آخر که مورد پرسش دوست عزیز آقا کوروش است  در ادامه وتوضیح این بیت آمده  نور دیده  یعنی کسی که نور رادیده است وکنایه از انسان کامل واولیای الهی است  یا بقول ادبیات عرفانی مردمک چشم حق  یا یک چنین چیزی  حالا معنی بیت : 

وقتی که یک انسان کامل ،که نور حق را دیده است وبمثابه نور جهان است پاسخ ارجعی الی ربک را پاسخ گفته وبه مبدا خود باز میگردد جهانی از فراق او در تاریکی وظلمت گرفتار خواهد گردید واهل دنیا در حسرت فراق او میمانند .

شاد باشید

عباس جنت در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴۰:

بشکن سبوی خوبان که تو یوسف جمال

داستان «یوسف و شکستن سبو» یکی از روایت‌های مشهور در ادبیات عرفانی فارسی است، به‌ویژه در آثار مولانا و سایر شاعران صوفی، که از آن به‌عنوان تمثیلی از سلوک و فداکاری در راه عشق الهی یا حقیقت استفاده می‌شود.

روایت کلی داستان:

روایت به این صورت است:

زمانی که یوسف (پیامبر زیبا و محبوب) در مصر عزیز و محترم شده بود، مردم برای دیدنش صف می‌کشیدند. زنی که سبویی (ظرفی از سفال یا شیشه) در دست داشت و برای آوردن آب رفته بود، وقتی یوسف را دید، چنان مجذوب جمال او شد که بی‌اختیار شد، و سبو از دستش افتاد و شکست.

مردم به او اعتراض کردند که:

– چرا این ظرف را شکستی؟

زن پاسخ داد:

– من یک بار یوسف را دیدم و نتوانستم ظرف آب را نگه دارم. شما که هر روز با این زیبایی سر و کار دارید، چگونه ظرف دل‌تان نمی‌شکند؟

مفهوم عرفانی داستان:

در ادبیات عرفانی، «شکستن سبو» نمادی از شکستن نفس، رها شدن از وابستگی‌های دنیوی، و فنا شدن در عشق الهی است. این داستان نشان می‌دهد که دیدار جمال حقیقی (که در اینجا نماد خداوند یا حقیقت مطلق است) چنان تأثیری بر انسان دارد که عقل، هوش، و اختیار از او سلب می‌شود، و او دیگر قادر به حفظ تعادل در جهان مادی نیست.

احمد رحمت‌بر در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۰۲ دربارهٔ یغمای جندقی » دیوان اشعار » سایر اشعار » رباعی در وصف حاج میرزا آقاسی:

ادوارد براون، ایرانشناس بزرگ، در کتاب معروف خود «یک سال در میان ایرانیان» این دو بیتی را به این شکل نقل کرده است: (که البته پیداست مشکل وزنی دارد و همینگونه که گنجور نوشته درست تر است)

نگذاشت در ملک شاه حاجی درمی

کرد خرج قنات و توپ هر بیش و کمی

نه مزرع دوست را از آن قنات نمی

نه خایه دشمن را از آن توپ غمی

حسین خسروی در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۳۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۸:

بدو گفت لختی نبید کَهُن 

ابا مغز بادام بادام بریان بکن 

 

کلمه‌ی نبید مناسب این داستان نیست و پنیر درست است. (پنیر کهن) 

من احتمال می‌دهم کاتبان و نسخه‌پردازان از کلمه‌ی «کهن» دچار تردید و تخلیط شده‌اند و چون معمولا صفت کهن برای نبید آورده می‌شود، واژه‌ی پنیر با صفت کهن برایشان غریب بوده و آن را به نبید تغییر داده‌اند.

اساسا این‌جا بهرام نبید نخواسته. دل درد داشته و تقاضای پنیر و بادام و مرغ کرده.

اصل ابیات چنین است: 

بدو گفت لختی پنیر کَهُن

ابا مغز بادام بریان بکن

 

بکن مغز بادام بریان و گرم

پنیر کهن ساز با نان نرم

 

که از تو پنیر کهن خواستم

زبان را به خواهش بیاراستم

 

خریدی گر او را به دانگی پنیر

بُدی با من امروز چو شهد و شیر

 

البته من نمی‌دانم چرا بهرام برای رفع دل درد این سه ماده‌ی خوراکی را درخواست کرده و نیز نمی‌دانم عامل دل دردش چه بوده.

اگر عامل دل دردش پرخوری بوده، شاید خواسته با این ترکیبِ سه‌گانه معده‌اش را وادار به استفراغ کند چون در طبِ غذایی مصرف پنیر با بادام توصیه نمی‌شود.

بادام یکی از مواد غذایی است که اگر با پنیر مصرف شود، باعث بروز مشکلات گوارشی می‌شود.

 

ضمنا باید گفت که اگرچه بهرام نبیدنوش قهاری بوده، ولی این جا قصد میگساری ندارد. فعلا بیمار است. دلش بد جور درد می‌کند و یادش آمده که طبیبِ دربار در این‌گونه موارد این معجون خاص را توصیه می‌کرد.

از طرفی چون بازرگان، دلیل مصرف سه‌گانه‌ی پنیر، بادام و مرغ را نمی‌دانسته، فکر کرده بهرام گرسنه است، بنابراین برایش مرغ بریان تهیه کرده.

 

HosseinKhosravi

t.me/abshartalaee
baran1222.blogfa.com

حسین خسروی در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۲۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۳۸:

هنر نیز ز ایرانیان است و بس

ندارند کرگِ ژیان را به کس

 

معنای بیت:

یعنی ایرانیان چنان شجاع و زورمند هستند که کرگدنِ خشمگین را عددی به حساب نمی‌آورند.

 

کرگدن را به چیزی نمی‌شمرند.

 

از کرگدن بیم و هراسی ندارند.

 

#HosseinKhosravi

t.me/abshartalaee

baran1222.blo

حسین خسروی در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۱۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۲۹:

اگر بدکنش بُد پدر یزدگرد
به پاداش آن داد کردیم گرد
همه دل ز کردار او خوش کنید
به آزادی آهنگ آتش کنید
ببخشد مگر کردگارش گناه
ز دوزخ به مینو نمایدْش راه

 

آزادی: شادی، خُرّمی، خشنودی، رضا، سپاس

در این جا بهرام به مخاطبانش می‌گوید:
اگر پدرم یزدگرد با شما بدرفتاری کرد، من برای جبران بد‌ی‌های او با شما نیکویی کردم.
پس انتطار دارم شما او را ببخشید و حلال کنید و هنگام دعا در آتشکده از او راضی و خشنود باشید
بلکه به واسطه‌ی آن که خلق او را بخشیدند خالق نیز او را ببخشاید و از دوزخ به بهشت ببرد.


با خوشدلی از او، به درگاه خداوند بروید، بلکه... 

وقتی به آتشکده می‌روید از او راضی و خوش‌دل باشید و برایش دعا کنید، بلکه... 

وقتی در پیش آتش به ذکر گفتن و دعا می‌پردازید، از پدرم خشنود باشید و در حق او دعا کنید تا خدا هم از او خشنود گردد و او را از دوزخ به بهشت ببرد.

#HosseinKhosravi
t.me/abshartalaee
baran1222.blogfa.com

عباس جنت در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۳۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴۰:

 در این غزل مولانا مقام والای انسان را نشان می‌دهد و از ما می‌خواهد که خود را ارزان نفروشیم. انسان می‌تواند؛ مانند پیامبران دریا را بشکافد ماه را دونیم کند مرده زنده کند خاتم را از دیو پس بگیرد آب حیات بنوشد.
 به قول کتاب مقدس خداوند انسان را به مثال خودش آفریده؛ ولی باید مثل شمشیر ذوالفقار از غلاف نفس هوای بیرون بیاید.

۱
۸۱
۸۲
۸۳
۸۴
۸۵
۵۴۵۹