گنجور

حاشیه‌ها

علی احمدی در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۶:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹:

دارم امید عاطفتی از جناب دوست

کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست

در مصرع اول کلمه عاطفت به معنای مهر است .امید به عاطفت یعنی انتظار دارم دوست نسبت به من مهربانی کند اما غافل از اینکه از یاد بردم که "وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را "این خود خطاست پس حالا امید به این دارم که دوست مرا ببخشد .

تفاوت دو نوع امید را به زیبایی در یک بیت بیان نموده است.امید به اینکه همیشه مورد لطف و مهربانی معشوق باشی خطاست چون ممکن است در راه عاشقی گاهی با عتاب معشوق مواجه شوی .از طرفی در پیشگاه معشوق باید امید به عفو و گذشت او داشته باشی چون "خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش"

دانم که بُگذرد ز سرِ جرمِ من که او

گر چه پریوش است ولیکن فرشته‌خوست

صورت معشوق چون پری زیباست و زیبارویان ممکن است اعتنا نکنند و بی مهر باشند ولی سیرت معشوق چون فرشته پاک است پس می توان انتظار عفو از او داشت 

چندان گریستیم که هر کس که برگذشت

در اشکِ ما چو دید روان گفت «کاین چه جوست؟»

همه ما عاشقان اینگونه ایم که به امید عفو معشوق می گرییم طوری که هر کس گذری کرد آب روان اشک ما را دید و گفت این چه جوی آبیست که می گذرد

هیچ است آن دهان و نبینم از او نشان

موی است آن میان و ندانم که آن چه موست

شدت اشک به گونه ای است که دیگر نشانی از دهانش نمی بینم و کمرش نیز گویا چون مویی است و نمی دانم چه مویی است .

در اینجا قادر به درک واضح معشوق نیست .یادمان نرود که در بیت اول صحبت از جناب(پیشگاه )دوست است نه نزدیک دوست .پس در پیشگاه است و اشک هم مجال دیدن و درک دوست نمی دهد و می پندارد شاید خطایی کرده ام که به مهرش دل بسته ام .

دارم عجب ز نقشِ خیالش که چون نرفت

از دیده‌ام که دَم به دَمش کار شُست و شوست

با این همه اشک که در چشمم روان است عجیب است که خیال رویش از چشمم نمی رود و من هنوز به یاد او هستم .اشک عشق را پاک نمی کند.

بی گفت و گوی زلفِ تو دل را همی کُشد

با زلف دلکَش تو که را روی گفت و گوست؟

بدون هیچ حرفی ،زلف تو عاشق کُش است .و از طرفی دل عاشق را به سوی خود می کشد و مجالی برای گفت و گو نمی ماند.تو حرف نداری.

کشتن و کشیدن در این بیت چه خوش نشسته است .معشوق دل می برد و عاشق کشی می کند و سپس عاشق را می رباید و به سوی خویش می برد .زلف نماد راه عاشقی است .

عمری‌ست تا ز زلفِ تو بویی شنیده‌ام

زان بوی در مشامِ دلِ من هنوز بوست

در تمام عمرم از زلف تو بویی به مشام من رسیده و هنوز آن بو در مشام من باقی مانده است .عبور از راه عاشقی خاطره ای ماندگار است 

حافظ بد است حالِ پریشانِ تو، ولی

بر بویِ زلفِ یار پریشانیَت نکوست

ای حافظ ممکن است در این راه عاشقی حالت پریشان باشد و مضطرب از این عدم اطمینان باشی ولی امیدت به این باشد که بوی زلف یار با توست و این زلف در نهایت تو را به یار می رساند .منشاء این زلف اطمینان کامل است و پریشانی ات زیباست.

کوروش در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۵۹ دربارهٔ سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۲ - رسالهٔ نصیحة الملوک [۱-۷۵]:

حاکم عادل به مثال دیوار محکم است، هر گه که میل کند بدان که روی در خرابی دارد 

 

یعنی چی

کوروش در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۴۷ دربارهٔ سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۲ - رسالهٔ نصیحة الملوک [۱-۷۵]:

عامل مردم آزار را عمل ندهد که دعای بد بد و تنها نکنند و الباقی مفهوم.

 

یعنی چه ؟

 

امیرحسین صدری در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۴۳ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۷۹ - دماوندیۀ دوم:

سلام

معنای واژه آوند در بیت ششم چیست ؟

karim habibi در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۹:

سلام.چگونه میتوانم فهرست ویا گلچینی برای خود در گنجور فهرست کنم. باتشکر 

بیقرار در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۲:

« مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم 
که پیش چشم بیمارت بمیرم »

چنان آشفته گشتم از فراقت 
که آتش می دود اندر ضمیرم

به گیتی ، جز خیالت ای پری رو 
خیالی مستحق باشد پذیرم ؟؟

خوش آن دم ، تا به زانویت نَهم سر 
بگیرم کام دل ، آنگه بمیرم

چنان ماتم نمود این قوم بی دین!
که کیش از شاه و سلطانم ، وزیرم

چو مجنون ، در به در در کوی لیلا
ز هر نامحرمی ، بهتان پذیرم

فغان زین زاهدان ، کز خشک مغزی
به اوهامی غلط ، کردند اسیرم

به یادت خو گرفتم هر گه و گاه 
به لب ، لطفی نما که اینک فقیرم

ز پا افتاده ام از هجرت  اما
به جمع روبهان همسان شیرم

کنارت گلسِتانی پر گل و برگ
به هجرت خشک و بی آبم ، کویرم

شبانم بی تو تاریک است و خاموش 
بیا تا طعم بی مهری  نگیرم

سر از پا کی شناسد دیده با دل ؟؟
که باشد با تو تا مقصد مسیرم

دلا در بی‌قراری ، صبر باید
بُوَد پندی از آن ماه منیرم


#رضارضایی « بیقرار»

دکتر حافظ رهنورد در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱:

در برخی نسخ قدیمی بیت "غلام همّت دردی‌کشان یکرنگم// نه آن گروه که ازرق لباس و دل سیهند" و بیت "به‌هوش باش که هنگام باد استغنا// هزار خرمن طاعت به نیم‌جو ننهند" پشت سر هم آمده که به نظر صحیح‌تر است؛ چراکه بیت دوّم نقصان رفتار صوفیان ریایی زمان را نشان می‌دهد به این‌که آن‌زمان که طوفان استغنای حضرت حق برای جزای گناهکاران  برمی‌خیزد، حضرت احدیت طاعات را مورد توجه قرار نمی‌دهد؛ کما اینکه در افسانه‌ی سجده‌ی شیطان به انسان برای جزای شیطان صدهاهزار سال عبادت وی را نادیده گرفت؛ از آن‌روی که عبادت مخلوق برای خویش است نه برای خدا

با این تفاسیر این دو بیت پشت سر هم می‌آیند. اکنون و به این ترتیب نسخه‌ی گنجور که برگرفته از نسخه‌ی علامه قزوینی‌ست بیت دوم مهجور و کمی مبهم است.

Jalaladdin Farsi در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶:

عاشقِ مهجور نگر عالمِ پرشور ...

Shor bu dünyaya bu yüzden zira o firaq için,,, devangi bu

برمک در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۲۵ در پاسخ به سیدرضا شاکری دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گرشاسپ » بخش ۲:

لختیی که یاد کردید از شاهنامه هست و بسیار زیباست مگر جایش اینجا نیست و  اینجا سخن از بخشش و شادی است نه خون دل 

فریما دلیری در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۲۲ دربارهٔ جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳:

درد همراه با لذت

چه جالب

تورج رامان در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۱۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱۴ - صبر فرمودن اعرابی زن خود را و فضیلت صبر و فقر بیان کردن با زن:

زنده‌یاد علی حاتمی و محمدرضا لطفی از بیت "گوسفندان را ز صحرا می‌کِشند، آنک فربه‌تر مر او را می‌کُشند" در فیلم 'حاجی واشنگتن' در سکانس عید قربان و قربانی گوسفندان استفاده می‌کنند. احتمالا با صدای بیژن کامکار. کل اون چند سکانس و دیالوگ‌ها از شاهکارهای علی حاتمی در دیالوگهای شعرگونه و روایی هست. 

حبیب شمسی در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۳۷ دربارهٔ اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱:

پیشنهاد:

چو صبح همنفس مهر آفتابی باش    مزن به هرزه نفس زانکه زندگی نفسی است

هرزه در چم، بیهوده و یاوه است. (دهخدا)

یا نگهداشتن وزن شعر، برازندگی بیشتر می شود

 

نیما کرمی در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰۹:

دمتون گرم واقعا
سایت عالیه

رضا از کرمان در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۰۳ در پاسخ به مهرناز دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۱ - آغاز داستان:

درود بر مهرناز گرامی 

 من به قطعیت نگفتم ولی این را یقین بدانید که این اختلاف طبقاتی وجود داشته  ایرانیان با اعراب قابل قیاس نبودند در زمان امپراطوری ایرانیان ، بخشهای بزرگی از نقشه جغرافیایی و کشورهای فعلی جزوی از این امپراطوری بوده اند حتی اعراب  ،این اختلاف بوده هم از نقطه نظر فرهنگی ،نظامی وتوزیع ثروت  واصلا شکی نیست 

علی میراحمدی در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۳۹ در پاسخ به علی احمدی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶:

سخن شما تا مرتبه ای با سخن من هماهنگ است اما از آنجا که میگویید آینه بازتاب رخ معشوق است برای دیگران، بین دو برداشت تفاوت ایجاد می‌شود.
این میان اصلا دیگرانی وجود ندارد.
وقتی همه عالم و همه موجودات آینه هایی هستند که گوشه ای از جمال و اسما و صفات خداوندی را نشان میدهند جایی برای غیر نمی‌ماند.
اگر ماه و خورشید جلوه ای از رخ معشوق یگانه را بازمیتاباند ، خود من هم  آینه و جلوه  رخ معشوق هستم.
اصلا حافظ در بیت زیر بیان کرده است که هم من و هم ماه و خورشید آینه جمال و جلوه گاه رخ او هستیم:
جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست
ماه و خورشید همین آینه می‌گردانند.
و بیتی دیگر در همین معنا:
که بندد طرف وصل از حسن شاهی
که با خود عشق ورزد جاودانه
شاید با نظر به این ابیات جامی بتوان منظور را بهتر دریافت:
تویی آیینه ، او آیینه آرا
تویی پوشیده و او آشکارا

چو نیکو بنگری آیینه هم اوست
نه تنها گنجْ او گنجینه هم اوست

من و تو در میان کاری نداریم
بجز بیهوده پنداری نداریم
البته به اعتقاد عرفا این مسائل را باید با شهود عرفانی درک کرد و دانست .

رضا از کرمان در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۱۸ در پاسخ به سعید رضایی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۱:

درود بر شما 

  همانگونه که جناب رضایی میفرمایند درسته اگر جز  با کسره ومتصل به عشق خوانده بشه، هیچگونه سکته در خوانش ایجاد نمیشه که هیچ ،معنای کلام هم کاملتر منتقل میشه  

شاد باشید 

ahmad aramnejad در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۵۱ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۲:

درود و عرض ادب
بسیاری فعل کُنَد در مصراع دوم را کَنَد می خوانند  باتوجه به معنای مصراع نخست به نظر می آید که فعل کُنَد درست باشد والله اعلم بالصواب

علی احمدی در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۰۶ در پاسخ به علی میراحمدی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶:

بیشتر به نظر می رسد آینه بازتاب جلوه معشوق باشدمثل این بیت

جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست

ماه و خورشید همین آینه می گردانند.

تعبیر اینه گرداندن برای بازاتب جلوه رخ است برای دیگران نه برای خودش

برمک در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۳۹ دربارهٔ فایز » ترانه‌های فایز بر اساس نسخه‌ای دیگر » نسخه بدلهای دوبیتی‌ها » شمارهٔ ۱۶:

دگر شب شد که هر کس با نگارش
نشیند سر بگیرد در کنارش
مگر بیچاره ای کو کس ندارد
نشیند با دو چشم اشکبارش

.فصیحی در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۲۱ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۳:

خیلی عالی بود جناب برگ بی برگی کاش کانال ارتباطی بود تا بتونیم سولات بی‌شمار خودمون را از شما بپرسیم من همیشه شعرهای حافظ را با شرحهای شما میخونم با حافظ اززمان نوجوانی انس داشتم 

۱
۷۲
۷۳
۷۴
۷۵
۷۶
۵۶۲۲