علی میراحمدی در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹:
یا رب این آینهٔ حُسن چه جوهر دارد
که در او آهِ مرا قُوَّتِ تأثیر نبود
شگفت این است که هر آینه ای در اثر آه مکدر میشود، اما این آینه حسن تو معلوم نیست از کدام جوهر است که از آه من و هزاران هزار چون من هیچ تأثیر نمیپذیرد و این نشانه عظمت و استغنای توست .«پیداست نگارا که بلند است جنابت»
سیصد و شصت و پنج روز در صحبت حافظ |
حسین الهی قمشه ای
علی میراحمدی در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶:
شعرِ حافظ در زمانِ آدم اندر باغِ خُلد
دفترِ نسرین و گُل را زینتِ اوراق بود
در بیت تخلّص نیز یک حقیقت جاودانه دیگر آمده در بیان آنکه شعر حافظ و شعر شاعران بزرگ مایه زیب و زیور زیباییهای جهان است و در حقیقت آنها هستند که حسن عالم را با شعر خود می آرایند.
اگر شعر حافظ در زمان آدم اوراق عطر آگین باغ بهشت را زیب و زیور بوده است امروز نیز در بهشت معنوی ارباب ذوق در شرق و غرب شعر حافظ نقل محافل خاصان و نسیم عطرگردان فضاهای روحانی است.
سیصد و شصت و پنج روز در صحبت حافظ | حسین الهی قمشه ای
رضا از کرمان در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۵۲ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۵ - قصهٔ سلطان محمود و غلام هندو:
درود
مقصود صورتها ونقشهای متفاوتی است که در اصل ،هستی خود را از هست مطلق گرفتهاند همان بحث وحدت در کثرت
شاد باشی
رضا از کرمان در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۴۹ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۵ - قصهٔ سلطان محمود و غلام هندو:
درود
اگر او صبر میکرد ، در فراق دوست هرگز پس گردنی نمیخورد
amirh. absnd در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۲۴ در پاسخ به فرهود دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶ - در سابقه نظم کتاب:
پِست جوین همان سویق جو است. یعنی جو بوداده و سپس آسیاب شده که به صورت خالی یا آمیخته با شکر خورده میشود.
رضا از کرمان در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۸:
درود بر شما
دقیقا معنی جمال میده
خورشید وصال تو به زیبایی طلوع میکنه
شاد باشی عزیز
Mojtaba Sangtarash در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۵۱ دربارهٔ ایرج میرزا » اشعار دیگر » شمارهٔ ۲ - چه عجب؟:
بیت پنجم مصرع اول اینگونه درست است:
«قلم پا به اختیار تو بود»
محسن عبدی در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۲۳ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۳:
ی
دکتر حافظ رهنورد در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲:
غزل چهلویکم و این غزل تصویری از زمانهی مبارزالدین اولین حاکم آل مظفر را نشانمان میدهد. غزلی که مطلع آن با مصراع" اگرچه باده فرحبخش و باد گلبیز است" آغاز میشود. به نظر میرسد که این غزل مربوط است به نخستین روزها وماههای ممنوعیتهای خشکهمذهب مآب؛ چراکه جناب حافظ در ابیات این غزل شرابنوشان را به مدارا و پنهانکاری دعوت میکند(در آستین مرقّع پیاله پنهان کن) امّآ در غزل پیش رو انگار که عرصه برایش بهتنگ آمده باشد آرزوی باز شدن میخانهها را مینماید.
برگ بی برگی در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۰۳ در پاسخ به .فصیحی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۳:
گوهری کز صدفِ کُون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگانِ لبِ دریا می کرد
دوستِ گرامی چه خوب ست که از نوجوانی مأنوس و قرینِ حافظید، با تکرارِ سروده های آسمانیِ او قطعاََ درِ معنی بر روی شما گشوده خواهد شد و از گوهرِ ذاتِ خداگونهٔ خود پاسخِ پرسش هایتان را خواهید گرفت.هرچند می فرماید:
شرحِ این قصه مگر شمع برآرد به زبان
ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی
با اینهمه اگر از کودکی به بلوغِ فکریِ لازم رسیده و وبسایت یا درگاهی ایجاد نمودم حتماََ اطلاع رسانی خواهم کرد. با تشکر و قدردانی از بذلِ توجه و لطفِ شما
خلیل شفیعی در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۱:
✅ نگاه دوم: عناصر برجستهٔ غزل ۲۷۱ حافظ
بیت ۱
«دارم از زلفِ سیاهش گله چندان که مپرس / که چنان ز او شدهام بیسر و سامان که مپرس»
✦ آغاز غزل با «زلف سیاه» بهعنوان نماد پیچیدگی و اسارت؛ تکرار «مپرس» تأکید بر ناتوانی زبان در وصف پریشانی عاشق.
بیت 2
«کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد / که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس»
✦ تضاد میان «وفا» و «پشیمانی»؛ هشدار به دیگران از سر تجربهٔ شخصی؛ بیان حسرت با اغراق.
بیت ۳
«به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست / زحمتی میکشم از مردم نادان که مپرس»
✦ تقابل «جرعه بیآزار» با «زحمت مردم نادان»؛ تصویر روشن از ریاکاری اجتماع و رنج عاشق در برابر قضاوتها.
بیت ۴
«زاهد از ما به سلامت بگذر کاین می لعل / دل و دین میبرد از دست بدان سان که مپرس»
✦ تقابل «زاهد» و «می لعل»؛ کارکرد طنز و رندی در برابر زهد؛ اغراق در قدرت ربایندگی شراب.
بیت ۵
«گفتوگوهاست در این راه که جان بگدازد / هر کسی عربدهای، این که مبین آن که مپرس»
✦ توصیف فضای پرهیاهوی راه عشق؛ «گفتوگو» و «عربده» نماد آشفتگی؛ دعوت به نادیدن حقیقت پرخطر این راه.
بیت ۶
«پارسایی و سلامت هوسم بود ولی / شیوهای میکند آن نرگس فتان که مپرس»
✦ تضاد «پارسایی» با «نرگس فتان»؛ چشم معشوق همچون نیرویی قاهر که تمام عزم عابدانه را فرو میشکند.
بیت ۷
«گفتم از گوی فلک صورت حالی پرسم / گفت آن میکشم اندر خم چوگان که مپرس»
✦ تمثیل «گوی و چوگان» برای انسان و گردش آسمان؛ تصویرسازی پویا از بازی تسلط قدرت روزگار بر سرنوشت آدمی.
بیت ۸
«گفتمش زلف به خون که شکستی؟ گفتا / حافظ این قصه دراز است به قرآن که مپرس»
✦ پایان غزل با دیالوگ مستقیم معشوق و نام شاعر؛ «قصهٔ دراز» استعارهای از راز عشق؛ تأکید سوگند به «قرآن» برای عمق و جدیت سخن.
⬅️ خلیل شفیعی، مدرس زبان و ادبیات فارسی
خلیل شفیعی در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۱:
✅ شرح بیتبهبیت غزل ۲۷۱ حافظ
بیت ۱
دارم از زلفِ سیاهش گله چندان که مپرس / که چنان ز او شدهام بیسر و سامان که مپرس
✦ از زلف تیره و فریبندهٔ معشوق، شکایتهای بسیار دارم؛ چراکه مرا چنان آشفته و بیقرار کرده که وصفش در گفتار نمیگنجد.بیت ۲
کس به امیدِ وفا ترک دل و دین مکناد / که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس
✦ الهی هیچکس به امید وفای معشوق، دل و دین خود را رها نکند؛ من خود چنین کردم و اکنون چنان پشیمانم که گفتنی نیست.بیت ۳
به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست / زحمتی میکشم از مردم نادان که مپرس
✦ تنها به خاطر یک جرعه شراب که زیانی به کسی نمیرساند، گرفتار سرزنش مردم نادان میشوم؛ رنجی میبرم که وصفناپذیر است.بیت ۴
زاهد از ما به سلامت بگذر کاین می لعل / دل و دین میبرد از دست بدان سان که مپرس
✦ ای زاهد! از کنار ما با سلامت بگذر؛ که این شراب سرخ دل و دین را چنان از کف میبرد که گفتنی نیست.بیت ۵
گفتوگوهاست در این راه که جان بگدازد / هر کسی عربدهای، این که مبین آن که مپرس
✦ در راه عشق سخنان و مجادلاتی هست که جان آدمی را فرسوده میکند؛ هرکس سخنی و دعوایی دارد، اما حقیقت کار پنهان است و گفتنی نیست.بیت ۶
پارسایی و سلامت هوسم بود ولی / شیوهای میکند آن نرگس فتان که مپرس
✦ در آغاز، خواهان پارسایی و آرامش بودم؛ اما چشمان فریبندهٔ معشوق چنان کاری با من کرده که سخن از آن در توان زبان نیست.بیت ۷
گفتم از گوی فلک صورت حالی پرسم / گفت آن میکشم اندر خم چوگان که مپرس
✦ می خواستم از گردش آسمان حال و روزمرا بپرسم؛ گفت: من اختیازی ندارم، و سرگذشتتم چنان است که سوال نکن. (تفکر جبری)بیت ۸
گفتمش زلف به خون که شکستی؟ گفتا / حافظ این قصه دراز است به قرآن که مپرس
✦ از معشوق پرسیدم: این زلف افسونگر را برای ریختن خون چه کسی پریشان کرده ای ؟ گفت: ای حافظ! این داستان دراز است، به قرآن قسمت می دهم که سوال نکن⬅️ خلیل شفیعی، مدرس زبان و ادبیات فارسی
نیما در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱:
بر اساس منابع معتبر تاریخی، هیچ مدرک یا سندی وجود دارد که ثابت کند سعدی و مولانا با یکدیگر دیدار داشتهاند.
۱) تفاوت زمانی و مکانی:
· سعدی (حدود ۶۰۶ – ۶۹۰ ه.ق) بیشتر عمر خود را در شیراز گذراند و سفرهایش به حجاز، شام و بینالنهرین بود.
· مولانا جلالالدین بلخی (۶۰۴ – ۶۷۲ ه.ق) بیشتر عمر خود را در قونیه (در ترکیه امروزی) سپری کرد.
· اگرچه همعصر بودند (حدود ۶۶ سال همزمانی داشتند)، اما هیچ مسیر سفر شناختهشدهای از سعدی به آناتولی (ترکیه) یا از مولانا به فارس وجود ندارد که احتمال دیدار را تقویت کند.
۲) سکوت منابع اولیه:
· مهمترین منبع برای زندگی سعدی، خود آثارش (به ویژه گلستان و بوستان) و همچنین منابعی مانند «تذکره الشعرا»ی دولتشاه سمرقندی است که هیچکدام اشارهای به دیدار با مولانا نکردهاند.
· مهمترین منبع برای زندگی مولانا، «مناقب العارفین» اثر شمسالدین احمد افلاکی است که به تفصیل به ملاقاتها و مریدان مولانا پرداخته، اما نامی از سعدی در میان آنها نیست. اگر چنین دیدار مهمی رخ داده بود، به احتمال زیاد در این اثر ثبت میشد.
۳) عدم اشاره در آثار خودشان:
· در غزلیات و مثنویهای مولانا هیچ اشاره مستقیم یا غیرمستقیمی به سعدی وجود ندارد.
· سعدی نیز در آثارش هیچ نامی از مولانا نبرده است. این سکوت، به ویژه با توجه به اینکه هر دو ادیب، از معاصران خود نام میبردند، بسیار قابل توجه است.
نتیجهگیری:
با وجود اینکه این دو نابغهٔ ادب فارسی همعصر بودند، هیچ شاهد تاریخی معتبری برای ملاقات حضوری آنان وجود ندارد. داستانها و افسانههایی که درباره دیدار آنان ساخته شده، بیشتر جنبه تمثیلی و نمادین دارند و بر پایهٔ اسناد تاریخی استوار نیستند.
منابع معتبری که این عدم دیدار را تأیید میکنند، شامل کتب تاریخ ادبیات معتبر و پژوهشهای دانشگاهی درباره زندگی این دو شاعر هستند.
ali dark در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۰۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۸:
خورشید وصال تو روزی به جمل آید
دوستان کسی میدونه جمل اینجا معنیش از جمال میاد ؟ چون برج جمل که نداریم
نیما در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۳۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳:
آفرین بر جان و رحمت بر تنت...
علی احمدی در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲:
مرحبا ای پیکِ مشتاقان بده پیغامِ دوست
تا کُنم جان از سرِ رغبت فدای نامِ دوست
آفرین ای پیک ما مشتاقان ،پیغام دوست را به ما بده تا با کمال میل جانم را فدای نام او کنم .
رابرت استرنبرگ در توضیح نظریه خود عشق زمینی را بر سه پایه صمیمیت (تجربه عاشق با معشوق)،شور و شوق ،و تعهد استوار می داند .نگاه حضرت حافظ ضمن توضیح موارد فوق نکات دیگری را هم در خود دارد که در این غزل شاهد آن هستیم.البته نگاه حافظ عشق متعالی را هم در بر دارد .
اول درک حضور معشوق توسط عاشق است .چه در عشق زمینی و چه عشق متعالی عاشق باید معشوق را درک کند .تجربه عاشقی با این درک شروع می شود .وقتی حافظ منتظر پیک از سوی معشوق است یعنی حضورش را درک می کند و دلگرم به حضور اوست حتی اگر در کنارش نباشد.نکته بعد آمادگی عاشق برای فداکاری در راه معشوق است .و نکته سوم این است که عشق مکان نمی شناسد معشوق برای عاشق در همه جا حضور دارد حتی در خیالش .
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشقِ شِکَّر و بادامِ دوست
دل شیدای عاشق مثل طوطی در قفس است و برای اینکه بخواند باید از شکر و بادام دوست تغذیه کند و این شور و شوق همیشگی است .نکته دیگر اینکه یکی از نتایج عاشقی بیان این شور و شوق به شیوه گفتاری و رفتاری است (حدیث مطربی)
زلفِ او دام است و خالش دانهٔ آن دام و من
بر امیدِ دانهای افتادهام در دامِ دوست
زلف معشوق مثل دام است و خال صورتش مثل دانه .عاشق به دانه امیدوار است ولی در دام می افتد .خال جلوه می کند و می رباید و زلف در بند می کند .
امید هم جزئی از عشق است .شاید در عشق های زمینی خیلی پررنگ نباشد ولی در عشق متعالی جزء مهمی است.نکته دیگر اینکه عشق فقط شور و شوق نیست جلوه معشوق هم هست که عاشق را در بند می کند .
سر ز مستی برنگیرد تا به صبحِ روزِ حشر
هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جامِ دوست
تا زمان قیامت عاشق از مستی دست برنمی دارد .او می خواهد همیشه فارغ از عقل و محاسبه مست معشوق باشد .پس یک ویژگی دیگر عشق مستی است یعنی بینشی فراتر از عقل که باعث می شود عاشق بیشتر معشوق را درک کند
علت این مستی این است که از ازل عاشق با این باده و مستی آشنا شده است پس عشق آنهم عشق متعالی زمان نمی شناسد و از زمان تولد با انسان است چون انسان از زمان تولد امید را می شناسد و امید او را با مستی و سپس عشق آشنا می کند..
بس نگویم شِمِّهای از شرحِ شوقِ خود از آنک
دردسر باشد نمودن بیش از این ابرامِ دوست
زیاد نمی توانم شور و شوقم را نسبت به معشوق شرح دهم .چرا؟ چون برای شرح بیشتر باید معشوق در مستی به من آگاهی دهد هم کار من سخت می شود و ظرفیت مستی زیادی ندارم و هم باید به معشوق پافشاری کنم تا به من شرح دهد و این صحیح نیست.
عاشق به معشوق متعهد است و مسئولانه رفتار می کند و باعث رنجیدن او نمی شود
گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا
خاک راهی کـآن مشرف گردد از اَقدامِ دوست
اگر از دستم بر آید خاک راهی که معشوق بر آن گام نهاده را مثل توتیا که برای بینایی مفید است بر چشمانم می زنم .
عشق از نظر حافظ شور و شوق کورکورانه نیست توام با آگاهی است سرشار از تجربه های گوناگون است .با کشف همراه است.
میل من سویِ وصال و قصد او سویِ فراق
تَرکِ کامِ خود گرفتم تا برآید کامِ دوست
من اشتیاق به وصال دارم و معشوق می خواهد از من دور باشد .حال که اینطور است من از آرزوی خود صرفنظر می کنم تا آرزوی معشوق برآورده شود .ایثار و گذشت و خضوع در برابر معشوق جلوه زیباییست که حتی در عشق های زمینی هم مهم است چه برسد به عشق متعالی.
حافظ اندر دَردِ او میسوز و بیدرمان بساز
زان که درمانی ندارد دَردِ بیآرامِ دوست
ای حافظ با درد فراق معشوق بسوز و بساز که برای درد بی آرامش معشوق درمانی وجود ندارد .پس نکته آخر درد عاشقی است .در عشق متعالی باید برای وصال صبوری کرد و درد کشید ولو اینکه وصالی در این دنیا رخ ندهد .این موضوع در عشق های زمینی در موقع از دست دادن معشوق کارایی دارد .
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را
علی در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۳۱ دربارهٔ رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۴۷:
بانگ و ژَخِّ مردمان خشم آورید...
ژخ در اینجا مترادف بانگه.
علی در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۲۵ دربارهٔ رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۴۲:
گُربُز به معنای زیرک و حیلهگره و با تنبل به معنای حیله میخونه.
فریما دلیری در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۲۵ دربارهٔ جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴:
چه تشبیه زیبایی
همیرضا در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹: