فرامرز عبداله پور در ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۵۲ دربارهٔ عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۱۰ - از خون جوانان وطن لاله دمیده:
مِئی ایچمه زمانی یِئتیشیب باغ و چمنده
قارقاریله گلزاری توتوب زاغ و زغَن ده
رَم ایله میش آزرده دی آهوی خُتنده
مرغانِ قفس من کیمی دل تنگ وطنده
نه کج رفتارسان ای چرخ، نه بد کردارسان ای چرخ
نییه کین دارسان ای چرخ، نه دین وارون نه آیین دارسان ای چرخ
.
میهن ده جوانلار قانینا لاله چِئخیبدی
اول سرو قدان ماتمی چوخ سروی یِئخیبدی
گول سایه سینه بولبولی بو غُصّه سِئخیبدی
بو غمده گولین گوز یاشی من تکده آخیبدی
نه کج رفتارسان ای چرخ، نه بد کردارسان ای چرخ
نییه کین دارسان ای چرخ، نه دین وارون نه آیین دارسان ای چرخ
.
یاتموشلا وکیل لرده وزیرلرده وِئریر جان
تالان اولونوبدور هامی سیم و زرِ ایران
بو اولکه نی ایتمیشله بیزه منزلِ ویران
قان آغلیری یوخسولدا بو ناحق باهالیقدان
نه کج رفتارسان ای چرخ، نه بد کردارسان ای چرخ
نییه کین دارسان ای چرخ، نه دین وارون نه آیین دارسان ای چرخ
.
دونیانی دو گوزیاشیله زیرو زَبَر ایله
دور باشه وطن توپراقینی سن اَلر ایله
غیرت ایله اندیشه نی لاپ چوخ بَتَر ایله
دشمن اوخینا سینه وی سنده سپر ایله
نه کج رفتارسان ای چرخ، نه بد کردارسان ای چرخ
نییه کین دارسان ای چرخ، نه دین وارون نه آیین دارسان ای چرخ
.
دشمن رَجزی بو یارالی سینمه درد دی
کیم گلسه اُلیم آدی اگر قورخماسا مرد دی
جانبازِ رهِ عشق نه چون بازیِ نَرد دی
گر سن کیشی سن یاللّه دو میدانِ نَبرد دی
نه کج رفتارسان ای چرخ، نه بد کردارسان ای چرخ
نییه کین دارسان ای چرخ، نه دین وارون نه آیین دارسان ای چرخ
.
عارف بیلیرم تکیه سین ایّامه ده وِئرمز
جام ازل الده دِء کی خیّامه ده وِئرمز
قلبین دئمه کی زلفِ دل آرامه ده وِئرمز
سخت زندگینی ننگ سر انجامه ده وِئرمز
نه کج رفتارسان ای چرخ، نه بد کردارسان ای چرخ
نییه کین دارسان ای چرخ، نه دین وارون نه آیین دارسان ای چرخ
(۲۱۶/۱۴۰۴/۰۱/۱۳)
"شبه ترجمه تصنیف عارف قزوینی"
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
Arian۴۸۵ Jesmani در ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۴:
از اون عزیزی که لطف کردند این شعر را معنی کردند سپاسگزارم 🌹
داود شبان در ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۴۲ در پاسخ به علی.نیشابور دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴:
جانا سخن از زبان ما میگویی،منم به خاطر تشکر از ایشان ثبت نام کردم ،تصور میکنم مثل ما بسیارند هم اندیشه نازنین.
دکتر حافظ رهنورد در ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۰۰ در پاسخ به دکتر صحافیان دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸:
اگر اینطور که شما نوشتید ساقی خدا باشد
پس در حقیقت حافظ عید فطر را به خدا تبریک گفته!
حیرتا واقعا...!
هورخش در ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:
متاسفانه اغلب کاربران معنی "سفتن" را برای "دُر" همان معنای عام سفتیدن که سوراخ کردن است در نظر گرفته اند.
حال آنکه سفتن برای دُر یا همان مروارید معنای خاص خود را دارد که تراویدن و تراوش کردن است. مروارید در داخل دهان صدف در زمانی بلند و از سفت شدن مایعی که در درون صدف گرداگرد یک جسم کوچک خارجی که از بیرون وارد دهان او شده است (مانند یک دانه شن) تراوش می کند و به مرور سفت می شود.
به مرور عبارت "دُر سُفتن" کنایه ای شد برای گفتن سخنان زیبا و ارزشمند که مانند مروارید از دهان گوینده بیرون می آمد همان گونه که دهان صدف را باز می کنند و از درون آن مروارید را بیرون می آورند. همانگونه که مروارید در دهان هر صدفی نیست و به ندرت در صدفی پیدا می شد و نیز مدت زیادی باید در دهان بستۀ صدف می ماند تا به اندازه و فُرمی ارزشمند بدل گردد، سخنان حکیمانه و گرانمایه نیز باید از دهان شخصی بیرون می آمد که مدتها تعمق و تفکر کرده بود و خاموشی پیش گرفته بود تا دانش و معرفت در او پخته شده و سخن او پر مایه می گشت همچون دُر و گهر.
حال با این تعبیر به بیت آخر این غزل توجه کنیم:
غزل گفتی و دُر سُفتی، بیا و خوش بخوان حافظ
"غزل گفتن" هم به معنای گفتن سخنان عاشقانه با معشوق است به شکلی دلربا و با طنازی و شیرینی آنطور که پذیرفته و دلنشینِ معشوق باشد. البته بعد ها بر همین اساس این به قالب شعری که مضامین عاشقانه دارد و دیوان حضرت حافظ هم بر اساس همین قالب است اطلاق شد.
در مجموع معنای مصرع اول از این بیت را می توان اینگونه توضیح داد که: سخنان دلنشین عاشقانه حافظ مقبول درگاه معشوق افتاد و آنرا ستایش می کند تا جایی که از آن به دُر سُفتن که بالاترین تشبیه برای یک گوینده است تعبیر می نماید و در ادامه باز هم از حافظ طلب می کند که به خواندن این سخنان دلربا ادامه بده که بسیار مورد پسند ماست و در اصطلاح کلام شاهانه وقت ما را خوش است تا هنگامی که تو می خوانی.
حال از زبان این معشوق بلند مرتبۀ حافظ و یگانه سلطان بی بدیل روا ست که بشنویم:
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را
و گوئیا به فلک یا آسمان امر می کند که ثریا یا خوشه پروین را که از بلندترین و زیبا ترین و به سبب پرستاره بودن از پرنور ترین و روشن ترین جایگاه های آسمان است، همچون گردنبندی گرانبها در قبال دُر سُفتیدن حافظ برای معشوق، به گردن نطم و گلام موزون و سنجیدۀ او بیاندازد و این نشانی محکم است از سلطان بر قبولی و تائید عشق و کلام بلند حافظ.
سهیل باقریان در ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۱۴ در پاسخ به آرمین شیروانی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:
حضرت لسان الغیب، به کنایه بلکه به تصریح، رندی خود را هم پایه ی قرآن خواندن و زاهد و گریز و پرهیز او را همانند دیو و گریختن دیو به محض استماع کلمات قرآن می گیرد.
سهیل باقریان در ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴:
نکته مهم و شاهکار حافظ در این غزل به غایت زیبا اینست که فعل( زد ) در این غزل هر بار به یک معنی به کار رفته است. گاهی تیر انداختن، گاهی شراب نوشیدن، گاهی سرقت کردن و....
با این حال معلوم نیست که آیا فعل (توان زد) در آخر ابیات را می شود ردیف به حساب آورد یا نه؟ چون در تعریف ردیف ( واژگان هم شکل و هم معنی ) آمده است.
سهیل باقریان در ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۸:
حقیقت عشق چون پیدا شود، عاشق قوت معشوق آید نه معشوق قوت عاشق. زیرا که عاشق در حوصله معشوق تواند گنجید، اما معشوق در حوصله ی عاشق نگنجد... شیخ احمد غزالی
جمیله فلاحی در ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۴۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:
در مقام یک مفسر حرفه ای این بیت را تفسیر کن
امیر ادیب در ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۱۵ در پاسخ به حمید رضا۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۶:
سلام بر شما
دانشمندان اسلامی ما با هر نوع سلیقه و تفاوت دیدگاه، لکن اصولی دارن و تخلف از آن اصول ندارن قطعا.
حرمت شراب یک مسأله اتفاقی و اجماعی در نزد علما و حکمای اسلامی است و ما این بزرگانمان را حکیم میدانیم. امثال حافظ و مولانا عالم دین و حکیم اسلامی هستن. چطور ممکن است که اینها بدیهیات اسلامی را زیر پا نهند؟!
لطفا شأن ادبیات ایرانی اسلامی را حفظ کنید و پایین نکشید که این دیدگاه های غلط گریبانگیر جوانان و فرهنگ جامعه ی اصیلمان میشود و ما را به نابودی فرهنگی میکشاند.
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۸:
بیت ششم:
اَلصَبرُ مُرٌّ و العُمرُ فانٍ
یا لَیتَ شِعری حَتّامَ أَلْقاه
شکیبایی، تلخ است و عمر، فانی و زودگذر است
کاش میدانستم چه هنگام، او را ملاقات میکنم
امین مروتی در ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۰:
شرح غزل شمارهٔ ۷۷۰ (همه را بیازمودم)
فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
محمدامین مروتی
مخاطب غزل، شمس است و توصیف برخورداری های مولانا از او و تحولی که در او برانگیخت.
همه را بیازمودم، ز تو خوشترم نیامد
چو فرو شدم به دریا، چو تو گوهرم نیامد
همه را امتحان کردم اما فقط تو بودی آن گوهر استثنایی که از دل دریا صید کردم. منظور این است که قبل از تو هم مراد و پیر داشتم ولی کسی از آنان چون تو مرا غنی و پر نکرد.
سر خنبها گشادم، ز هزار خم چشیدم
چو شراب سرکش تو، به لب و سرم نیامد
همه نوع شرابی را آزمودم. مستی شراب تو را هیچ شرابی نداشت. سرمستی کلام تو را احدی به من نداد.
چه عجب که در دل من، گل و یاسمن بخندد
که سمنبرِ لطیفی چو تو در برم نیامد
از همنشینی سیمین بری چون تو، گویی همه گل ها در دل من می شکفند.
ز پِیَت، مراد خود را، دو سه روز ترک کردم
چه مراد مانْد زان پس، که میسرم نیامد
چند روزی به خواستۀ تو، دست از خواسته خود برداشتم. از آن به بعد همه خواسته هایم محقق شد.
دو سه روز شاهیت را، چو شدم غلام و چاکر
به جهان نمانْد شاهی، که چو چاکرم نیامد
چند روزی غلامت شدم. پس از آن، همه شاهان غلام منند.
خِرَدَم بگفت برپر، زِ مسافران گردون
چه شکسته پا نشستی، که مسافرم نیامد؟
عقلم گفت پروز کن و از همه اهل سلوک، عبور کن. چرا مانند پاشکسته گان به انتظار بازگشت مسافر خودت(شمس) نشسته ای؟
چو پرید سوی بامت، ز تنم کبوتر دل
به فغان شدم چو بلبل، که کبوترم نیامد
کبوتر دلم بر بامت نشست اما تو نیامدی و من مانند بلبل به فغان از فراق تو مبتلا شدم.
چو پِی کبوتر دل، به هوا شدم چو بازان
چه همای مانْد و عنقا،که برابرم نیامد
مانند باز و شاهین که صیاد کبوتر است، به دنبال کبوتر دلم رفتم و در این مسیر، پرندگانی چون هما و عنقا را دیدم. یعنی پرندگانی که از کبوتر برتر و قوی تر و معنی ترند.
برو ای تنِ پریشان، تو و آن دلِ پشیمان
که ز هر دو، تا نرستم، دل دیگرم نیامد
مولانا در مقطع غزل جسم پریشان و دل پشیمانش را از خود می راند و می گوید وقتی از این تن و دل زمینی بریدم، دلم معنوی و بزرگ شد. یعنی همیشه نوعی پشیمانی و تردید و پریشانی در سالک وجود دارد که مانع حرکت او می شود و مولانا توانسته بر این پریشانی و پشیمانی و تردید غلبه نماید.
13 فروردین 1404
رضا از کرمان در ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۹:۰۱ در پاسخ به شیدا آدمیت دربارهٔ حافظ » ساقی نامه:
درود بر شما
ممنون از اطلاعاتی که به اشتراک گذاشتید
شاد باشی عزیز
برمک در ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۳۷ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۳:
باید از خسرو خراسان پارسی اموخت بنگرید به پهنی و پهلو در این سرود
چو شمشیر بایدت بود، ای برادر،
به جای بدی بد به جای خوشی خوش
دو پهنیش چون آب نرم است و روشن
دو پهلوش ناخوش چو سوزنده آتش
بنگریم پهلو لبه تیغ و تیزی انست
بگمانم سره پهلو پرسو بوده
این سروده نیز پاک پارسی است
به در ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۲۷ دربارهٔ رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۴۱:
زشتیاد همان غیبت است
به در ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۱۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گرشاسپ » بخش ۲:
رخش به معنای رنگین کمان نیز هست
میغ چون ترکی آشفته که تیر اندازد
برق تیر است مر او را مگر و رخش کمان
به در ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۰۸ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۵:
در لغت فرس یاد آری یا آری آمده ولی یا همان یاد است
علی شهداد در ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۴۳ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۲۱ - تأسف بر مرگ شمسالدین محمد جهان پهلوان:
"رحمت بر نظامی"
مِهتی در ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۲۶:
دوستان عزیز نمیدونم چه اصراریه که عارفان و شاعر قدیمی رو، هرچند زیبا سراییدن و سرخوش زیستن، پیشگو و علامه دهر بدونیم
از نظر من، چیزی که مولانا همیشه بهش اشاره داشته، یگانگی و وحدت هستی بود؛ اینجا هم همینو بازگو میکنه:
در این جهان، یا منظورش هر شهری هرچیزی که گسترده باشه، انسانی دیدم که ناچیز بود
اما خود انسان ناچیز در برابر اون فلک، جهانی از اسرار و ناگفته ها درون خودش داره.
و بعد میگه که اگر تو اینا رو تافته جدا بافته میبینی، من به نظرم همش یکین؛ پیوستگی.
پ.ن: در قرن 7 هجری، واژه "مردمک" به معنای "مردم" یا "جمعیت" به کار میرفت و اشاره به گروهی از افراد یا قومیتها داشت. اما در زبان فارسی معاصر، "مردمک" به طور خاص به معنی "مردمک چشم" (پیلوس) اشاره دارد، که بخش مرکزی و تیره چشم است.
برمک در ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۵۵ دربارهٔ غنی کشمیری » غزلیات » شمارهٔ ۱۴: