گنجور

حاشیه‌ها

روفیا در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۴۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲:

مهناز جان
هیچ کسی از مقام عشق به کلی بی بهره نیست.
حسن بی پایان او چندان که عاشق می کشد
زمره ای دیگر به عشق از خاک سر بر می کنند
اصلا پیدایش هر آدمی به دعوتی بوده است، دعوت از جانب خدا یا تکنولوژی برتر، آدمی که در پی دعوتی پای در این جهان گذاشته ناگزیر با عشق و دعوتی عاشقانه سنخیت دارد.
اگر در زمان مولانا زنی پیدا نمی شده که مولانا را درک کند، تا مولانا بر او دل بندد یا به واسطه بد شانسی یا ضعف ارتباطات با چنین فردی برخورد نکرده باشد من شگفت زده نمی شوم.
آدمی در هنگام تجربه عشق نیز در اوج خویشتن پرستی است.
زیرا همواره در جستجوی کسی است که زیبایی جسم و روح او را بفهمد و تحسین کند. می خواهد خودش را در آن آینه صاف و سالم که زیبایی ها را به خوبی بازتاب می دهد ببیند.
فرض کنید من از یک هنرپیشه هالیوودی خوشم می آید ولی این بدان معنا نیست که عاشق او هستم. تا زمانی که آن آینه آنقدر از من دور است که نمی تواند تصویر مرا منعکس کند و زیبایی مرا نخست دریافت و فهم کند سپس به من بنمایاند، خوب است که خوب است، سخاوتمند است که سخاوتمند است،
So what
برای من قابل احترام است ولی این نوع رابطه نامش عشق نیست.
دست روزگار شمس را سر راه مولانا گذاشته بود. مولانا تکامل و بقای خود و اندیشه هایش را در وجود شمس یافت. این میل به بقاست که ما را بر آن می دارد که آگاهانه و ناآگاهانه در هر چیزی و هر کسی منافع خود را جستجو کنیم. همه ما گونه ای از عشق و ارادت را تجربه میکنیم. مگر اینکه به کلی دست از زیستن شسته باشیم.

روفیا در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲:

تاجران انبیا کردند سود
تاجران رنگ و بو کور و کبود
می‌نماید مار اندر چشم مال
هر دو چشم خویش را نیکو بمال
منگر اندر غبطهٔ این بیع و سود
بنگر اندر خسر فرعون و ثمود
اندرین گردون مکرر کن نظر
زانک حق فرمود ثم ارجع بصر
من این نیم بیت آخر را خیلی دوست دارم.
زانکه حق فرمود ثم ارجع بصر
پس باز گرد و دوباره نگاه کن!
آنچه انگلیسی ها revise یا review می خوانندش.
تو گویی هر بار که آن پدیده را نظاره می کنی چهره جدیدی در آن می یابی. گاهی شگفت زده می شوی از اینکه چطور بار پیشین این بعد را ندیده بودی در حالیکه آن همه به خودت و باورهایت مطمین بودی و می بالیدی!!

روفیا در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۳۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲:

در میان دلق‌پوشان یک فقیر
امتحان کن وانک حقست آن بگیر
مؤمن کیس ممیز کو که تا
باز داند حیزکان را از فتی
گرنه معیوبات باشد در جهان
تاجران باشند جمله ابلهان
پس بود کالاشناسی سخت سهل
چونک عیبی نیست چه نااهل و اهل
ور همه عیبست دانش سود نیست
چون همه چوبست اینجا عود نیست
آنک گوید جمله حق‌اند احمقیست
وانک گوید جمله باطل او شقیست
ای چنین است که باید همه باور ها و اندیشه ها را با سینه گشاده شنید و درباره علل وجودی آن ها تامل کرد.

روفیا در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲:

حق شب قدرست در شبها نهان
تا کند جان هر شبی را امتحان
نه همه شبها بود قدر ای جوان
نه همه شبها بود خالی از آن
نه همه شب ها شب قدر است نه هیچ شبی خالی از قدر.
چقدر مولانا نسبت به عهد خویش post modern بود که نخست یافتن حق و شب قدر را منوط به آزمون و خطا می دانست، دو دیگر ( این را از دوست ارجمندم دکتر ترابی دارم ) این حق را برای جان آدمی قایل بود که آزمون کند، هر شبی را آزمون کند!
چیزی که پدران، مادران، آموزش و پرورش، قدرت های امروزی آن را به رسمیت نمی شناسند!
گر نهی تو لب خود بر لب من مست شوی
آزمون کن که نه کمتر ز می انگورم

روفیا در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۰۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲:

پس مگو جمله خیالست و ضلال
بی‌حقیقت نیست در عالم خیال
باز از اهمیت و رسمیت خیال و کار کرد باطل و هم جنس بودن آن با حق می گوید. تازگی ها تجربه غریبی داشتم. فردی که من او را جدی می گرفتم و سخنش در من اثر گذار بود به سادگی و در یک چشم به هم زدن از مرز میان عقل و جنون گذر کرد و این سوی در وادی جنون گام نهاد. آن روز با تمام وجودم باور کردم که میان جنون و نبوغ مرز بسیار باریکی وجود دارد و هر آدمی می تواند با یک بهانه مسخره مانند پایین آمدن قند یا بالا رفتن اوره از یک نابغه به یک دیوانه بدل گردد!!
همین گونه است مرز میان حق و باطل، یقین و دگماتیسم، مدارا و سلطه پذیری!

روفیا در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲:

انک بی حق باطلی ناید پدید
قلب را ابله به بوی زر خرید
گر نبودی در جهان نقدی روان
قلبها را خرج کردن کی توان
تا نباشد راست کی باشد دروغ
آن دروغ از راست می‌گیرد فروغ
بر امید راست کژ را می‌خرند
زهر در قندی رود آنگه خورند
گر نباشد گندم محبوب‌نوش
چه برد گندم‌نمای جو فروش
پس مگو کین جمله دمها باطل‌اند
باطلان بر بوی حق دام دل‌اند
باطلان دل های ما را صید می کنند چون ما امید یافتن حقی در سر داریم. پس باطل ها هم چندان باطل نیستند. چون خبر از حقیقتی می دهند.

روفیا در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۵۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲:

فلسفی از نوع دیگر کرده شرح
باحثی مر گفت او را کرده جرح
وآن دگر در هر دو طعنه می‌زند
وآن دگر از زرق جانی می‌کند
هر یک از ره این نشانها زان دهند
تا گمان آید که ایشان زان ده‌اند
این حقیقت دان نه حق‌اند این همه
نه به کلی گمرهانند این رمه
مطلق گرایی را رد می کند.

رضا در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۵۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴:

شمس تبریزی جو روان کن

رسول در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۴:

ممنون میشم کسی در مورد بیت دو توضیح بده، خصوصا مصرع دومش...

یاری در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۱۰ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳ - گوهرفروش:

در مصرع دوم بیت هشتم بهتر است به جای من خود آن سیزدهم ، من خود آن سیزده ام نوشته شود

عطیه در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷۱:

این شعر توسط گروه آوان باند در آهنگی به نام گنجور نیز به زیبایی اجرا شده است.

یاری در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۰۰ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳ - گوهرفروش:

در پاسخ به جناب آقای امیر:
گره بند به معنای وسیله ای است که دو چیز را به هم وصل میکند مانند دکمه و شاعر در مصرع اول آرزو می کند که ای کاش هنرم گره بندِ زر و سیم برای من بود و برایم منفعت مالی داشت و در مصرعِ دوم دلیل این آرزو را می گوید که در بازار تو و در نظر تو هنر من چون سود مادی ندارد ، بی ارزش است و گره گشا نیست.

حمید در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۰:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸:

سلام - بسیار زیبا ، سه تار دوست عزیزم جناب استاد امیر فرزان شارقی ممنون ارز شما .

حمید رضا ۴ در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۰:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲:

دوست محترم، خانم/آقای سه نقطه،
1 ـ نوشتید من حرفی از «به جان پرستیدن» نزدم. زدم دوست عزیز. لطف کنید و جمله دوم نوشته ام را بازخوانی کنید. در آن برداشت خود را از آن بیت به روشنی نوشتم.
2 ـ شما تصمیم می گیرید واژه «زن» را شهوت جنسی معنا کنید، «این دو» در مصرع دوم را نادیده می گیرید و کافری را به شهوت پرستی نسبت می دهید. سپس همه این برداشتتان را قواعدی در تحلیل متون ادبی می خوانید و دعوت می کنید مثل شما باریک بین تر و وسیع بین تر باشیم.
شاید برداشت شما درست باشد. اما واقعیت این است که بیشتر مردم همان چیزی که مولوی نوشته را معنا می کنند و از آنچه او می گوید پیچیده ترش نمی کنند.
نتیجه این شده که قرنها پس از مولوی، بسیاری مردان حرفهای او را پذیرفته اند و با زنان مثل کالا و گاه پایین تر از حیوان برخورد کرده اند.
پس صدمه ای که اینگونه نوشتن مولوی به انسانهای بیشمار و جامعه وارد کرده واقعیت است و غیر قابل انکار.
3 ـ می گویید از آنچه خوانده اید، مولوی از زن تجلیل هم کرده،
لطف کنید و بگویید او کجا خواسته که ارزش و احترام زن و مرد یکسان باشد، و یا زنان را لایق رسیدن به همه مقام های مردان دانسته، و یا با تبعیض بین فرزندان دختر و پسر مخالفت کرده و یا خواسته که مبادا مردان از درشتی هیکل و زور بازو که به آنان ارزانی شده سوء استفاده کنند و به زنان زورگویی کنند.
4 ـ نوشتید حقیقتأ نظراتتان برخاسته از تعصب نیست. می پذیرم دوست عزیز. اما در این گفتگوها هرگز از شما نخوانده ام که از مولوی کوچکترین ایرادی گرفته باشید. تا به حال همواره شما را در این تلاش دیده ام که از او انسانی کامل و بی نقص بسازید. به شما اطمینان می دهم اینگونه بینش از ارزش مولوی و آثارش میکاهد.
امیدوارم اشتباه کرده باشم و اگر کرده ام، از پیش از شما پوزش می خواهم.
پاینده باشید

راضیه در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۰:۰۷ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰:

‌در خصوص بیت پنجم اضافه می گردد شاید منظور بیدل این بوده که نیست شدن از عالم ناسوت که در واقع دریچه ای است به سوی عالم لاهوت برای خود عالمی دارد (به فرمایش امام زین العابدین : الهی هب لی الانقطاع الیک )و باید این طریق را از روش سالکانی که قبلا این راه را طی کرده اند و نقش پای آنها در آن راه وجود دارد پیروی کرد ( پا در جای پای انها گذاشت ) و به آن مقام رسید .

راضیه در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۹:۴۹ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰:

‌شرح بیت پنجم : ظرایف بیت : در مصراع دوم از سر کشیدن صحبت شده است . در این عبارت ایهام وجود دارد : 1- سر کشیدن به معنای خبر گرفتن و استطلاع 2- سر کشیدن به معنای یاغی گری 3- کشیدن تصویر یک سر . با وصف این ایهام ، بیت می تواند معانی متعددی پیدا کند : 1- تصور عالم نیستی در ذهن برای خود عالمی دارد که باید از نقش پای رفتگان از آن عالم سراغ گرفت . 2- گاه گاهی با تصور کردن جلوه زار نیستی در ذهن باید سری به آنجا زد و نقش پایی از خود در آنجا بجا گذاشت 3- گاه باید با نقش پا تصویر سری را در آنجا کشید. و پی برد که بر روی تن بودن سرِ ما مانند همین نقشی است از سر با پا بر روی زمین ترسیم کرده ایم و بدین ترتیب باد غرور و نخوت را از سر بیرون کرد . 4-

مهناز ، س در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۰۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷:

آناهیتا جان
اشتباه می خوانی عزیزم
اینطور بخوان :
گر برود جان ما در طلب وصل دوست حیف نباشد ،
که دوست دوست‌تر از جان ماست
حیف نباشد مربوط به مصراع اول است
مانا باشی

اناهیتا در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۰۲:۳۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷:

با سلام.
در بیت سوم، مصراع دوم عبارت " دوست تر از جان ما " به نظر صحیح نمی اید و فکر می کنم کلمه صحیح " دورتر از جان ما" باشد. چون " دوست تر از جان ما" یعنی دوست برای ما عزیزتر از جان است و در اینصورت کلمه " حیف نباشد" در اول مصراع بی معنی به نظر می رسد. درمصراع اول شاعر اشاره می کند که " که جان در طلب وصل دوست برود" یعنی فعل " رفتن" را عنوان کرده که در این صورت با " دورتر از جان ما" بیشتر همخوانی دارد و نیز " حیف نباشد" در ابتدای مصراع دوم هم دلیلی منطقی تر پیدا می کند. چرا که مفهوم بیت به این صورت می شود که " اگر جان ما در طلب وصل دوست برود، چه حیف که دوست به ما نزدیکتر نیست.[ تا من بلافاصله برایش جان بدهم و از او دور نباشم.] در حالی که با عبارت " دوست تر از جان ما" این شبهه حاصل می شود که چه حیف که ارزش دوست برای من زیاد است و من ناچارم برایش جان بدهم.

کمال داودوند در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۳۲ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۳۰:

4348

... در ‫۸ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲:

ممنون از توجهتون حمیدرضای بزرگوار
من عذرخواهی می کنم اگه کلماتم موجب آزردگی شده.
به چند نکته اشاره می کنم:
1- شما هم در توضیحاتتون حرفی از «به جان پرستیدن» نزدین. بازم میگم نکته اصلی بیت همینه و دقیقا ارتباط «کافری» در مصراع دوم با «پرستیدن» هست. «به جان پرستیدن چیزی» به نوعی بت ساختن از اون هست. منظور انتخاب کردن دو چیز دیگر برای پرستیدن (و مجازا تعلق شدید) غیر از خدا هست که کافری محسوب میشه. پس ایرادی به نفس «زر» و «زن» وارد نیست. بلکه شهوت مد نظر هست. شهوت مالی و شهوت جنسی.
2- به کنار هم آوردن زر و زن اشاره کردین. واضحه که هم نشینی دو لفظ لزوما به تجانس اشاره نداره. نمونه بسیار زیاده. به عنوان مثال حدیثی هست از علی: «مستی در چهار چیز است، شراب، مال، خواب، مقام.» چهار مقوله کاملا مستقل از هم. واضحه که اینجا نمیشه نتیجه ای که شما گرفتین رو گرفت که مثلا چرا خواب کنار شراب اومده و ... و بسیارند از این دست نمونه ها.
3- شما در مورد بحث علاقه ای که دوستمون مطرح کردن مسئله ازدواج رو مطرح کردین. من پاسخگوی نظر دوستمون نیستم. ولی نظر خودم رو میگم. در آثار مولوی عشق مجازی هم اصلا ناپسند نیست و راهی به سوی عشق حقیقی شناخته میشه. نمونه جامع و کاملش داستان پادشاه و کنیزک در مثنوی. پس اینجا حرفی از عشق و ازدواج نیست. بلکه شهوت پرستی و زن بارگی مد نظر هست.
4- منم جایی گفته بودم که شیفته مولوی ام، اگه لیاقت داشته باشم. ولی حقیقتا این نظراتم برخاسته از تعصب نیست. واقعا این بیت از هر شاعر دیگه ای هم بود همین نظر رو داشتم.
5- یکی از موارد مهم در این مورد جوانب مختلف شخصیت مولوی هست. من در هیچ تذکره ای (چه تذکره های کهن مثل مناقب العارفین افلاکی و ... و چه آثار بزرگان معاصر مثل مرحوم فروزانفر و زرین کوب و...) هیچ نشانه ای از اینکه مولوی در زندگی و تفکرش زن ستیزی رو جا داده بود، ندیدم. حتی چیزی که من خوندم عکس دیدگاه شما و بقیه دوستان بود.
6- دوست من تحلیل متون ادبی قواعدی داره که حتما شما بهتر از من می دونین. از مطالعه در زمینه شخصیت شاعر یا نویسنده بگیرید تا علوم بلاغی و دستوری و تاریخی و فرهنگی و کلامی و فلسفی و دینی و... دریافت از یک بیت فقط دونستن معنی کلمات نیست. زیاد هستن ابیاتی که هنوز بعد از چندصد سال نقل محفل علما و ادبا هستن. مطلقا ادعای علم و دانش ندارم. ولی ادعا می کنم همیشه سعی داشتم نوع نگاهم علمی باشه، نه ذوقی. بیایم یه مقدار باریک تر و وسیع تر ببینیم.
با احترام.

۱
۳۴۴۲
۳۴۴۳
۳۴۴۴
۳۴۴۵
۳۴۴۶
۵۴۶۶