گنجور

حاشیه‌ها

سیدعلی ساقی در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹:

دلا رفــیــق سـفـر بـخـت نـیـکـخـواهـــت بـس
نـسـیـم روضــه‌ی شـیـراز پـیـک راهــت بـس
ای دل بهترین رفیق سفر،دردرجه ی اول، اقبالِ ِنیک خواهی هست که داری وهمین کفایت می کند تورا،اگراقبال وبخت تو نیک باشد ونیکی هارا برای تورقم زند آن اقبال ازهررفیقی درسفر مهمتراست.امّا اگر اقبال وبخت، نامساعد بوده باشدازدست ِ بهترین رفیقان نیزکاری برنخواهد آمد.
هرکسی راکه بخت برگردد
اسب اش اندرطویله خَرگردد
گویندکه حافظ برخلاف ِ همشهری ِ خود "سعدی"زیاد اهل ِ سفرومسافرت نبوده ودر یکی دوسفری که انجام داده،مشقّات فراوان کشیده وتصمیم براین گرفته که دیگر ازشیرازخارج نشود.درآن روزگاران سفر شرایط خاصی داشته ومثل ِامروز راحت نبوده ودردسرهای ِخاص خودراداشته است.
درقدیم که راهها ومسیرها پراز راهزن ودزدبوده ،امنیتِ کافی نداشته ورفیق برای مسافرازاهمیّت ِخاصی برخورداربوده است.
ازمضامین ِ این غزل نیز بنظرچنین می رسد که حافظ در اثنای ِسفری،ازدست ِ همراهان بدیهادیده وراهنما وراه بلدی که معمولن همراه ِ مسافرین بوده، ناکارآمد وبی کفایت ازآب درآمده وشاعرما رادچاررنجش بسیارکرده وبه گمانِ قوی ازخیرسفر صرفنظر وبه شیرازمراجعت نموده که می فرماید:
دلاازمیان ِرفیقان ِ سفر،همین بخت ِ نیکویت که همراه و یار تو است کافی است،به دیگران نمی توان اعتماکرد.ازمیان ِ راهنماها وراه بلدها هم، نسیمی که از طرفِ شیراز ِ همچون بهشت می‌وزد کافیست.این نسیم بهترین پیام رسان و راهنمای توست.
همی رویم به شیراز باعنایت ِ بخت
زهی رفیق که بختم به همرهی آورد.
دگـر ز مـنـزل جـانا ن سـفـر مـکــن درویـش
کـه سـیـر مـعـنـوی وکـُنـج خـانـقـاهـت بـس

جانان استعاره از محبوب و معشوق است .
درویش دراینجا خودشاعراست
سیرمعنوی : سیر درون وسلوک در راه طریقـت
کـُنج : گوشه ، زاویه
خانقاه : محل ذکر و عبادت و خودسازی صوفیان
ظاهرن"حافظ" به دنبال پیداکردن ِ حقیقت،زمانی به صوفیان پیوسته ودرخانقاه مشغول ِ خوسازی وتهذیبِ نفس بوده است.به نظرمی رسد این غزل درآن دوره سروده شده باشد.چراکه معمولن دیده ایم حافظ با صوفی و خانقاه در ستیز است.تنها در این غزل ویکی دوغزل ِ دیگربادیدِمثبت به این دو واژه نگاه کرده است.
"سیرمعنوی": مخالف سیر و سفر زمینی و مشاهده‌ی طبیعت و آفاق است .
"سیرمعنوی" مشاهده‌ی درون و سیر در معنویات است و طی کردن مسیر الی الله که همان "طریقت" است. ( حرکت از خود به سوی خدا)
معنی بیت : درادامه ی بیت قبلی خطاب به خودمی فرماید:
ای درویش،ای نیازمند،توراهمان بهترکه ازشیراز(منزل ِجانان) سفرنکنی وخارج نشوی،زیرا که برای تو سفر ِزمینی مناسب نیست،در درون سفرکن(ازخودبه سوی خدا) وبه نیایش و عبادت در گوشه یِ خانقاه بَسنده کن.این به نفع توست.
حافظ ازسفرکردن ِ زمینی آنقدربیزار است که درجای دیگر می گوید:
به یادیار ِسفرکرده آنچنان بگریم زار
که ازجهان ره ورسم ِ سفربراندازم!
و گـر کـمـیـن بگـشـایـد غـمی ز گـوشـه‌ی دل
حــریـــم درگــه پــیـر مـغـان پنـاهــت بــس
کمین گشادید: از کمین بیرون جسته و حمله وَرگردد
حریم : اطرافِ حرم و کوی معشوق
پیرمغان : پیرمیکده یِ عارفان.قبلن دراین باره مفصّلن توضیح داده شده است. درمورد ِ پیر مغان چهار گزینه وجود دارد:
1- باتوجه به معنی مغان( روحانیون زرتشتی مجازبودن ِ شرابخواری درمذهب زرتشت) پیرمغان، همان زرتشت است.مضافاً اینکه زرتشت ازنظرهمه ی اندیشمندان وفلاسفه ی جهان قابل احترام است.
2- پیرمغان وجود ِ خارجی نداشته ودر کارگاه ِ اسطوره ساز ِخیالِ حافظ آفریده شده وموجودی خیالیست.انسانی پاک که دلش جام جهان نماست وبرهمه ی اسرار آگاهست.
3- منظوراز"پیرمغان" همان خداوندِ قادرمتعال است که نسبت به بندگانش لطفی دایمی دارد.
4- به احتمال ِ خیلی ضعیف،شخص ِ خاصی مرشدِ حافظ بوده وقراری بین مرشد ومرید بوده که این موضوع فاش نشود.
معنی بیت :همچنان خطاب به خوداست. اگر غمی از گوشه‌ی ِ دل برتو یورش برد، هیچ پناهگاهی بهتر از،درگاهِ عارفِ کامل و پیر ِمرشد برای تو نیست.اوباجامی ازشرابِ معرفت ازتوپذیرایی کرده وغم ازدلت خواهد زدود.
حافظ هروقت که دلش بگیرد وملول شود به دامنِ پیر ِ مغان چنگِ توسّل می زند وازاو آرامش می گیرد.
خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان
زین فتنه ها که دامن ِ آخرزمان گرفت.
به صدر مـِصـطبه بـنـشـین و ساغر مِیْ نوش
که ایـن قـدر زجهان کسـب مال وجاهـت بـس
صَدر : بالا ، جایگاهِ والا
مَصطـَبـه : تختگاه
ساغر : جام
جـاه : مقام ، مرتبه
در میخانه تختـها و سکوهایی برای نشستن میخواران درست می‌کردند مثل قهوه‌خانه های سنتی امروزه ، که به آن "مـِصطبه" می‌گفتند .،بعضی از این سکوها یا تخت ها بلند تر از بقیه بوده و مخصوص نشستن بزرگان بود وآنجارا"صدرمصطبه" می گفتند.
معنی بیت :
روی سخن هنوز خودشاعراست وسفرزمینی که ازآن بیزاربود.می فرماید: از سفرچشم پوشی کن، در بهترین وبلندترین جای ِ میخانه بنشین و جام گوارایِ شراب را بنوش ولذت ببر. زیرا که این قدر مرتبه‌ و مقام که به دست آوری توراکافیست.سفربه خطرات ومشقّاتش نمی ارزد.درشهر خودت کع معشوقه ات هم همینجاست،بمان وهرگاه غمی به توروی آورد به میخانه برو،جامی باده ی ناب بنوش وازاین همه نعمتی که دراختیارداری استفاده کن. توبه سفر و کسب وکار وتحصیل ِ مال و مقامی بالاترازاین ها که داری، نداری....قانع به همین هاباش وقناعت پیشه گیروکامرانی کن وزیاده خواه مباش.
حافظ غبارِفقر وقناعت زِرُخ مشو
کاین خاک بهترازعمل ِ کیمیاگری
زیـادتـی مـَطـلـب کار بـر خـود آســان گـیـر!
صُراحی ِ مـِی لـعـل و بـُتـی چــو مـاهـت بـس
صراحی:تنگ شراب
می لعل : شراب سرخ
بـُت:استعاره ازدلبر،معشوق،محبوب
همچنان سخن درچشم پوشی ازسفریست که ظاهرن تجاری بوده که حافظ این همه درموردِ قناعت کردن وراضی شدن به آنچه که خدامقدّرفرموده،صحبت می کند.گویی که می خواهد وسوسه ی زیاده خواهی راازسر دل بیرون کند تاازاینکه ازاین سفرمنصرف شده پشیمانی ببارنیاید.
معنی بیت:
زیاده خواهی همراه ِدردسر و سختیست و قناعت پیشه کردن،کارهارا آسان می سازد.
یک تـُنگ شرابِ سرخ و معشوقی زیبارو برای تو کافی است.
خشنودی ورضامندی وشکرگزاربودن، آرامش وآسایش به دنبال دارد.امّا زیاده خواهی،آدمی رامشوّش وهراسان می کند.این نکته ای اساسی درزندگانیست واغلب ِ شاعران به قانع بودن،قناعت کردن وراضی بودن راتوصیه کرده وآن را رمزوراز خوشبختی می دانند. "حافظ" در غزلی دیگربسیارزیبا وتاثیرگذارفرموده است :
بشنو این نکته که خود را زغم آزاده کنی
خون خوری گرطلبِ روزی ِ ننهاده کنی
فـلـک بـه مـردم نـادان دهد زمــام مـُـــراد
تـواهـل فضلی ودانـش هـمین گناهت بـس
زمام : افسار ، عنان
زمام مـُراد:مراد به اسبی تشبیه شده که افسار دارد
مـُراد : آرزو ، کام
در این بیت،حافظانه ورندانه نکوهش می‌کند که راه ورسم ِروزگار،بسیارنامطلوب است.
میزومقام ودولت را به جاهلان ونادانان می سپارد،تحمّل کن وخون خور وخاموش باش،با روزگارکه نمی شودجنگید.درمصرع دوم خود رادلداری داده ومی فرماید:
تواهل ِدانش وفضیلت ومعرفت هستی، دانشمندی گناه وجرم ِ توست.ساکت باش وباآنچه که دراختیارداری به کامرانی بپرداز. در همین روزگار هم می‌بینیم که غیرازاین نیست.کسانی باحُقه وحیله،پست ومقام ها رااشغال کرده وتمام ِ توانشان را برای سوءاستفاده،رانت خواری،اختلاس و..... صرف می کنند.!حافظ گویی که دراین زمانه زندگی می کند.!
گاه می بینیم اموری را به کسانی می‌سپارند که هیچ آگاهی از آن ندارند.کسانی که حتّا ازبی کفایتی‌،قادربه تقسیم غذای حیوانات هم نیستند" کـاه را جلو سگ گذاشته‌ و استخوان را جلو الاغ ! تصوّرفرمائیدچنین مدیرانی می خواهند عدالت اجتماعی وبرابری ومساوات را برقرارنمایند!
"عبید زاکانی" لطیفه‌ای دارد به این مضمون که: یک کولی با پسرش دعوا می‌کرد ومی گفت: تو هیچ کار نمی کنی و عمر به بطالت می‌گذرانی . چند بار گفتمت که مـُعـلّق زدن بیاموز و سگ ازحلقه جهانیدن، و طناب بازی یادگیرتا از عمر ِخود بهره مند شوی ، اگر از من نشنوی به خدا تـو را به مدرسه می سپارن تا آن علم مـُرده شویی وتقسیم ارث و...بیاموزی و دانشمند شوی و تا زنده‌ای در مذلّت وفقر وبدبختی بمانی و یک جو از هیچ جا حاصل نتوانی کرد.!"
صوفیِ شهربین که چون لُقمه ی شُبه می خورد
پاردُمش درازباد آن حَیَوان ِ خوش علف!
هـوای مـسـکـن مـألـوف و عـهــد یـار قـدیـم
ز رهــروان سـفـرکــرده عــذرخواهـت بـس
مألوف : الفت و انس گرفته شده
عـهـد : پیمان
"هـوا" دو معنا دارد : 1- هوا ، آب و هوا 2- علاقه ، میل و تمایل ، آرزو ،
"مسکنِ مألوف": شهر و دیار ِ آشنا و مانوس منظور همان شیراز است .
معنی بیت : درادامه ی ِ سخنان قبلی که شاعرازبه سفررفتن منصرف شد به خودش یادآورمی شود که: نگران ِ این مباش که همسفرانت ازاینکه با آنها نرفتی،دلگیرشوند توعذرقابل قبولی داری، برای پوزش خواستن از آنها دو بهانه و عذربگویی کافیست: یکی پیمانی که با دوست قدیمی داری(محبوب) و یکی هم علاقه ی شدید به شیراز.بااین دوبهانه آنها قانع خواهندشد.
درجایی دیگربهانه ی نرفتن به سفر چنین بیان می فرماید.
نمی دهند اجازت مرابه سیروسفر
نسیم ِ باد ِمصّلا وآب ِ رکن آباد
بـه مـنـّتِ دگـران خـو مـکـن کـه در دو جـهـان
رضــای ایــزد و انــعــام پـادشـــاهـت بـس
مـنـّت : نکویی و احسان خود را به رخ دیگران کشیدن
اِنـعـام : عطا و بخشش
نکته ی جالب این بیت این است که: "رضای خداوند" مربوط به آخرت و "انعام پادشاه" مربوط به این دنیاست.
"حُسن طلب" هم دارد : یعنی با زیرکی ورندانه سعی کرده پادشاه را درعمل ِ انجام گرفته قراردهد.
معنی بیت : بازهم خطاب به خودش می فرماید: منّت پذیرمباش وبه این عادت زشت، خومگیر، زیرا که خشنودی پروردگار در آن جهان و عطا و بخشش ِ پادشاه در این جهان برای تو کافی است.
مناعت طبع حافظ آنقدرزیاداست که هیچ اِبایی ندارد ازاینکه با صراحت بگویدبه منّتِ هیچکس عادت نکن،هرشاعردیگری بود این سخن را ازبیم آنکه به طبع ِ شاه بربخورد ، بگونه ای دیگر می گفت. امّا آنچه که برای حافظ مهّم است حفظ ِمناعتِ طبع است نه انعام ِ پادشاه. درقدیم که سرگرمی به این تنوّع ِ امروزی نبوده،پادشاهان باشعرا مرتب جلساتی داشتند،بیتی مطرح می شد وشاعران ازآن بیت استقبال کرده وغزلی یاقصیده ای برهمان وزن وردیف وقافیه سروده می شد وپادشاه به شاعرانی که بهترین هاراسروده وتحسین همگان رابرمی انگیختند پاداش وانعام می داد.چه بسیارشاعرانی که برای بدست آوردن ِ دل ِ شاه،خودرجای سگ والاغ پادشاه قرارداده وشعرهایی بااین مضامین می سرودند تاشایدموردتشویق شاه قرارگرفته وانعامی دریافت کرده باشند. حافظ برخلاف ِسایر شعرا،همیشه حفظ ِمناعت طبع ِ خودرا دراولوّیت قرارمی داده وهیچ وقت،منّتِ دیگران به ویژه پادشاهان را نمی پذیرفته واگرانعامی ازشاه می گرفته،بسیاررندانه،هوشمندانه وحافظانه بوده است.
امّاحافظ که این همه در ردّ ِمنّت ِدیگران وسواس داشته،وقتی درمقابل ِ معشوق ومحبوبِ خویش قرارمی گیرد اوضاع کاملن تغییرمی کندوبایک تغییر ِ380 درجه ای، یک منّت پذیر ِمشتاق می گردد:
خونم بریز وازغم ِ عشقم خلاص کن
منّت پذیر ِ غمزه ی ِ خنجرگذارمت
به هیچ ورد دگـرنـیـسـت حاجت،ای حـافــظ !
دعــــای نـیـم‌شـب و درس صـبـحـگاهـت بـس
وِرد : دعا و ذکر زیر لب
درس صبحگاه : درس خواندن در صبح زود "حافظ" به دعای نیم شب و درس صبحگاهی اعتقادِخاصی دارد.اوباورداردکه نیازیک نیم شبی دفع صدبلامی کند واگربه جایی رسیده مدیون ِ سحرخیزی ودعاهای عاشقانه ی ِ سحرگاهیست.
مـرو به خواب ؛ که حافظ به بارگاه قبول
ز ِورد نیم‌شب و درس صبحگاه رسـیـد.
معنی بیت : ای حافظ ! دعا وراز نیازهای عاشقانه یِ سحرگاهی و درس خواندن ِ هنگام صبح، برای نیکبختی و کامروایی ِ تو کافی است و نیاز به هیچ زمزمه‌ی دیگری نـداری.
بربوی ِ آنکه جُرعه ی جامت به مارسد
درمصطبه،دعای توهرصبح وشام رفت.

سیدعلی ساقی در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶:

دلم رمیده‌ یِ لولی وشی ست شـور انگیز
دروغ وعـده و قـتـّال وضع و رنگ آمیز
رَمیده : باخته، ترسیده و گریخته
لولی : کولی ،ظریف و نازک وعشوه گر
وَش : پسوند شباهت ، مانند
شورانگیز : شورآفرین ، فتنه‌انگیز
دروغ وعده : کسی که به وعده‌اش وفا نمی‌کند
قتّـال : بسیار کُشنده ،مبالغه درعاشق کُشی
وضع : شیوه ، روش
رنگ‌آمیز: حیله‌گر، فریبکار و فریبنده
"لولی" همان "کولیست" به معنی زنان ِ آوازخوان ِ شوخ وشورآفرین ،دوره گردِ طنّاز وظریف.
معنی بیت : دلم درپِی جَذَبه ی ِ شورآفرین ِ یک کولی،خودش راباخته، دچار ِ دگرگونی شده وازسینه ام گریخته است.این لولی درعین ِ حالی که بسیار شورآفرین ،زیبا وجذّاب است ،فریبنده، فتنه‌انگیز و عاشق کُش نیز هست. اوبه وعده‌اش وفا نمی‌کند وهرلحظه رنگ عوض می کند وحیله ای بکارمی بندد. دلم ازشیطنت های این نیرنگ باز به خودش راباخته وآواره وسرگردان شده است.
حافظ درجای دیگری دلش برای این لولی ِ شنگول وشورانگیزتنگ شده وازصبا جویای ِ حالِ اومی شود:
صبا زان لولی ِ شنگول ِ سرمست
چه داری آگهی چون است حالش
فـــدای پـیــرهـن چاک مـاه رویـان بـــاد
هـزار جـامه‌ی تـقویٰ و خرقه‌ی پـرهـیـز
جامه تقوی : پرهیزگاری به لباس تشبیه شده است.
"جامه تقوی" و "خرقه پرهیز" هردو یک معنا ومفهوم دارند.خرقه وجامه ازآن جهت دریک بیت بکارگرفته شده، تا با چاکِ پیرهن ِ ماهرویان،آرایه ی تضاد ِ برجسته تری ایجادنمایند. خرقه وجامه هردو درنظرگاه ِشاعر"جلوبسته" هستند.
در اینجا مراد از "پیراهن" ، "جامه تقوی" و "خرقه‌ی پرهیز" خود اشخاص ِ دارنده و پوشندگان ِ آن نیزهست .
حافظ ازهرفرصتی استفاده کرده وبه بیان ِ اعتقاداتِ خویش می پردازد.دراین غزل بااینکه مضمون ها ازجنس عاشقانگی می باشد،امّاچنانکه ملاحظه میگرددهنوزبیش ازیک بیت ازغزل سروده نشده،حافظ اقدام به طرح ِ باورها وجهان بینی ِ خویش می نماید.!
معنی بیت :
به حالت دعا می فرماید:هزاران جامه‌ی پارسایی و خرقه‌ی پرهیزکاری، فدای ِ چاک ِ پیراهن زیبارویان بشود.چرا؟
برای اینکه حافظ به عشق ورزی معتقداست نه به عبادت.! درجهان بینی ِ حافظ عشق ورزیدن به خدا بالاتر ازعبادت قرارمی گیرد.امّا ممکن است این سئوال مطرح شود که دراین بیت که صحبت ازخدا نشده است.بلکه سخن ازچاک ِ پیرهن ِ ماهرویان است؟
باید دانست که درست است که دراینجا مستقیماً به خدا اشاره ای نشده است.سخن دراینجا تمجید ازعشق ورزیدن است حتّا عشق های زمینی،حتّا عشقی که یک عاشق به یک ماهروی ِ پیرهن چاک وعشوه گر می ورزد.این عشق های زمینی ازآن جهت که پُلی هستند به عشق های ِ آسمانی،عزیز و درخور ِ تمجید می باشند. کسی که عشق ِ زمینی را تجربه نکرده ودرک نکرده باشد،چگونه می تواند به عشق های آسمانی نایل گردد.عشق زمینی پیشنیازِ عشق آسمانیست.استادشهریارنمونه ی ِ روشن وبارز ِاین مطلب است.اوقبل ازآنکه به معرفتی نایل گردد،درگیر ِ عشق زمینی شد وسالهای سال درفراق ِ یاراشگ ریخت،آنگاه آرام آرام از پُل ِ عشق زمینی عبورکرد وبه عشق ِ حقیقی نایل شد.بطوریکه معشوق ِ زمینی وقتی ازروی ِ دلسوزی به سویِ شهریار رفت،شهریارضمن ِ آنکه حرمتِ اورانگهداشت،نکته ی بسیار مهّمی را به جامعه ی شعر وادب ومعرفت، گوشزد وهدیه نمود.فرمود:
من ازعشق ِزمینی گذشته وبه چیزدیگری رسیده ام،من ازاین پُل عبورکرده وبه عشقی آسمانی رسیده ام وازهمین رو بودکه غزل ِمعروف ِ" آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟" راسرود.!
گرچه اوبه عشق ِ حقیقی نایل شده بود امّا همیشه این نکته رایادآورمی شد که عشق زمینی نباید پس ازعبورازپل به فراموشی سپرده شود.خاطره ی ِعشق ِ زمینی باید همچون گنجینه ای ارزشمند درخاطر ِ عاشق محفوظ بماند.همانگونه که شهریارنیز تاآخر عمر درهمه ی شعرهایی که سروده،اشاره ای به عشق ِ زمینی نیز داشته وآن رامحترم شمرد.
حافظ نیز به همین سبب که عشق ِ زمینی پُلی به عشق حقیق هست آن را گرامی داشته وهزارخرقه وجامه ی ِ پرهیزگاری رافدایِ چاکِ ماهرویان می کند که باعثِ روشن شدن ِ مشعل های عشق می گردند اگرچه ازنوع ِ زمینی.حافظ بهترازهمه می داند که برای رسیدن به عشق ِ حقیقی،باید ازپُل عشق زمینی عبورکرد.
من آدم بهشتی اَم امّا دراین سفر
حالی اسیرعشق ِجوانان ِ مَهوَشم
خـیـال خـال تـو بـا خـود بـه خـاک خـواهـم بــرد
کـه تـا ز خــال تــو خـاکـم شــود عـبـیــر آمـیــز
خیال : نقش ، تصویر ذهنی ،خاطره
خاک : تُراب ، خاک گور ، مجازاً خود گور
عبیرآمیز : "عبیر ِآمیخته شده"،خوشبو خوشبویی ِ خال معشوق در ادبیات ما بسیار آمده‌است . اینجا حافظ پارا فراترازتصوّرگذاشته ومی‌گوید که تصویر و نقش ِخال ِمحبوب نیز معطّر است.
در این بیت حرف "خ" هفت بار تکرار شده ، وموسیقی ِ دل انگیزی ایجادکرده وبه بیت زیبایی بخشیده است.واج آرایی وتولید ِ آهنگ ازتکرار یک حرف،یکی ازهنرهای خاص ِ حافظ است.
معنی بیت : تصویر وخاطره ی ِ خال تورا باخود به گورخواهم برد تااز عطروبوی ِ خال ِ تو خاک ِ مزارم خوشبو گردد.آنقدر معطّر است که نقش و تصویر ِ آن نیزسبب ِ معطّرشدن ِخاک قبرم خواهدشد.
سوادِ دیده ی ِ غمدیده ام به اشگ مشوی
که نقش ِ خال ِ توام هرگزازنظر نرود.
سَواد یعنی سیاهی،اینقدرمرا مگریان، اشگ مرا مریز،بااین کارمی خواهی سیاهی چشم من شسته شود ونابینا شوم ولی درآنصورت نیزنقش وتصویر ِ خال ِ تو ازنظرم(چشمم) نخواهدرفت.نقش ِخال معشوق وسیاهی ِ چشم عاشق چقدرشبیهِ هم است!
فرشته عشق نداندکه چیست ،ای ساقی !
بخـواه جام و گـلابی بــه خاک آدم ریـز
شراب به خاک کسی ریختن : از کسی که مرده است یاد خیر کردن،قبلن نیز درتوضیح این مطلب گفتیم که:
اززمانهای بسیارقدیم، به بنابه دلایلی که برما نامعلوم است،رسم بر این بوده که کسانی که بساطِ عیشی برپامی کردند وشرابی می نوشیدند،جُرعه ای نیز به خاک می ریختند. حالادلیش هرچی باشد، رسمی بوده که تازمانِ شاعر پای برجابوده است وشاعردراینجاپیشنهادمی کندکه جام ِ شرابی و قطره ای هم ازاین گلاب(شراب) به خاک ِ حضرت آدم بریز ویادی ازاوبکن که عشق را،پس ازآنکه آسمانها وکائنات نتوانستندبپذیرند اوقبول کرد وحالا نسل به نسل منتقل شده وبه مارسیده است. باریختنِ مقداری مِی روی ِخاک،می خواهدروح اوراشادکرده وآن رسمِ رارعایت کرده باشد.
البته گویا این رسم مختصِّ ایرانیان نبوده ودرسایر نقاطِ جهان نیز دیده شده است.چنانکه گویندهنگامی که جام شوکران(شراب آلوده به زهر) را که می‌آورند،تاسقراط باخوردنِ آن به زندگی ِ خودپایان دهد، سقراط در کمال متانت و بی‌آن که دستش بلرزد یا رنگش بگردد جام را گرفت واین درخواست راازمامورین کرد :
"آیا از این شراب اجازه دارم جُرعه‌ای بر خاک بیفشانم؟.....سقراط پس ازموافقتِ مامورین جام راکج کرده جُرعه ای برخاک ریخت سپس باتمام قدرت جام راسرکشید......... "
حافظ درجای دیگری نیز به جرعه فشانی شراب به خاک اشاره کرده وازآن بعنوان ِ کارثواب یادکرده است.
اگرشراب خوری،جُرعه ای به خاک افشان
ازآن گناه که نفعی رسدبه غیرچه باک؟
شایدازآنجاکه آدمی ازخاک آفریده شده و بازگشتش نیز به خاک است،جرعه ای از شراب رابه احترام درگذشتگان،که دستشان ازدنیا کوتاه شده، به خاک می ریخته اند،همانگونه که امروزه نیزدر سرمزار ِ مردگان، آب ریختن روی قبرمرسوم است وکارثواب پنداشته می شود
امّافرشته چراعشق نمی داند؟
فرشته بر اساس سرشتی که خداوند در وجودش قرار داده، ازاختیار واراده محروم است وهمانگونه رفتارمی کند که حیوانات بر اساس غریزه ،رفتارمی کنند.حتّا آنها مانندِ حیوانات نر ومادگی ندارند و همگی از یک جنس اند .
فرشته از نور و آتش آفریده شده لذا عشق که انگیزه ی جذبِ جنس مخالف و مخصوص موجودات خاکی است در آن ها نیست .درمیان موجوداتِ خاکی نیز اختیار وتفکر وارا ده ،تنها مختصّ ِانسان است واگراختیار واراده،نباشدعشقی صورت نمی پذیرد وچنانکه به وقوع بپیوندد،به فرجامی نخواهدرسید.
"حافظ"جای دیگر دارد که :
جلوه‌ای کرد رُخت دید ملک عشق نداشت
عین ِآتش شد از این غیرت و بر آدم زد
"گلاب" نیز استعاره ازهمان شراب است که گفیتم میان اهل میخانه مرسوم است که به سلامتی دوست و عزیزی که در کنارشان نیست، شراب نوشیده و جرعه‌ای بر خاک می‌ریزند .
معنی بیت : ای ساقی، فرشته که عشق و سرمستی را درک نمی‌کند،پس جام شرابی طلب کن و بنوش و جُرعه‌ای از آن به رسمِ گذشتگان،به خاک بریز تا خاک نیز عبیرآمیزوخوشبو شود.
پـیاله بـر کـفـنم بـنـد تـا سـحـرگه ِ حـشـر
بـه مـِی زدل بـبرم هـول ِ روز رسـتـاخیـز
پیاله: پیمانه،کاسه ، جام شراب
هول : بیم هراس ، ترس
یکی از منافعی که "امام محمد غزالی" برای شراب برشمرده است ، "از بین بردن ترس" است . در قرآن درباره "واقعه‌ی قیامت" بسیار آمده است از جمله وحشتی که همه را فرا می‌گیرد ، معمولاً در کفن ِمردگان "حرز" و "دعا" و "آیاتی از قرآن" و گاه "تربت ائمه و شهدا" بخصوص "تربت امام حسین می‌گذارند تابه اصطلاح هولِ قیامت راتخفیف دهند. امّا حافظ که جهان بینی ِ خاصی پیداکرده وبه باده وشراب علاقمنداست، قصد دارد بابه همراه داشتن ِ پیاله ای ازشراب، ومست شدن، وحشت وهراس ِ خود را در روز قیامت مرتفع سازد!امّا این ظاهر ِ قضیه هست وچیزی جز طنزنیست.درژرفای ِ معنا بااندکی دقّت به چیزی فراتر ازشراب می رسیم.وآن چیزی جز "شرابِ معرفت" نیست. حافظ به جویندگان ِحقیقت این نکته رامی رساند که چنانچه آدمی آگاهی ِ کافی کسب کرده باشد وبه لطفِ خداوند ایمان ِ کافی داشته باشدنیازی به بستن ِ دعا وتربت وامثالهم نیست.اگرانسان اعمالش ندرست بوده باشد،قطعن یک خروارتربت ِهیچ شخصی نخواهدتوانست اورا ازشَرِّ اعمالش نجات بخشد.برعکس کسی که درزمان ِحیات،نیک اندیش ونیک گفتار ونیک کرداربوده باشد،به هیچ دعا وتربت وکفن ِمتبرّک نیازمندنخواهدبود.
لطفِ خدابیشتر ازجرم ماست
نکته ی سربسته چه دانی خموش!
معنی بیت : جامی از شراب برکفنم ببندید تا هنگام حشر (زنده شدن مردگان) بنوشم و هراس و وحشت قیامت را با مستی از خود دور سازم . پیاله یی به کفن من ببند تا در سحرگه روز رستاخیز با شراب، ترس را از دل بزدایم .
پس حضرت حافظ به کسانی که "درزمان ِ حیات،ریاکاری کرده، رباخواری کرده ،مردم آزاری کرده، ووووو...کرده ودرآخروصیّت کرده که جَسَدِ مراپس از فوت باکفنی که متبرّک به فلان صحن مطهر و....هست به پیچید وفلان دعا رابه کفن ِ من ببندید تاهول ِ قیامت ازمن دورشود" به طنز وتمسخر می گوید که برکفن ِ من پیاله ای از شراب ببندیدتا ببینیم،درآنسوی ِ هستی،چه کسی خواهد توانست هول قیامت راخنثی کند، کفن ِ متبرّک ِ شما یا پیاله ی شراب ِ من.
به نظر ِ حافظ،خداوند آنقدرلطیف ومهربانست که هرگز راضی نمی شود وحشتی بردل ِ بندگانش خویش واردسازد واگربنده ای نادانی کرد وخود وحشتی بردل ِ خود تحمیل کرد این دست ِ مهربان خداخواهد بود که اورا آرام کند.خداحتّا به مجرم ترین وگناهکارترین آدمها نیزمهربان ورحیم است.
بهشت نصیب ِ ماست ای خداشناس برو
که مُستحقّ ِ کرامت گناهکارانند.
حیثِ هول ِ قیامت که گفت واعظ ِ شهر
کنایتیست که ازروزگار ِ هجران گفت.
فـقـیـر وخسته به درگاهـت آمدم رحمی !
کـه جز ولای ِ توام نیست هیچ دست آویز
فقیر: دست خالی، بینوا ، نیازمند
خسته : ناتوان ودرمانده ، زخمی ،
ولا :دوستی
دست‌آویزقراردادن : وسیله قراردادن ، مُستمسک
"رحمی !" : رحمی کن
معنی بیت : من بینوای درمانده‌ای هستم که به درگاهِ تو روی آورده ام ، به من رحم کن که هیچ مُستمسکی جز دوستی تو ندارم.
معمولن چنین بیت هایی را حافظ فقط خطاب به خداوند می سراید وهمواره مناعتِ طبع خودرادرنزد پادشاهان واشخاص دیگر حفظ می کند.بعضی ازشارحان درحق ِ حافظ جفا کرده واین قبیل بیتها که رازونیاز عارفانه ی حافظ بامعشوق حقیقی ِ خویش (خداوند) به پادشاهان وبندگان نسبت می دهند.درحالی که حافظ هرگز به هیچ بنده ای دست نیاز درازنکرده وهمواره مناعت ِ طبع خودرا نگاهداشته است.
ماآبروی فقروقناعت نمی بریم
باپادشه بگو که روزی مقدّراست
بـیـا کـه هـاتـف میخانه دوش با من گفت
که در مقام رضا باش واز قضا مگـریز
هاتف: منادی ِ غیبی ، ندا دهنده هاتف به کسی نیز می گفتندکه درمیکده ها خوانندگی می کرد.
میخانه : محل ِ باده گساری ومیخواری ،دل عارف کامل ، جایی که سالک خالصانه به عبادت و راز و نیاز
رضا : راضی بودن وگردن نهادن به مشیّتِ خداوندی
قضا : حکم الهی، اراده ی خداوند
"هاتف" ایهام دارد : 1- خواننده‌ای که در میخانه می‌خواند ، 2- ندای درونی یا صدای خداوند دردرون آدمی،ندای دل پیر و مرشد که عارفِ کامل است .
"قضا" که معمولن باقَدرهمراه می شود آنچه از ازل تا ابد رخ خواهد داده،درحال رخ دادنست ودرآینده رخ خواهد داد. اینکه هراتّفاقی نیک وبد وبزرگ وکوچک،همه تحتِ اراده یِ اوست.
معنی بیت : بیاپندی بگویمت ازچیزی که دیشب درمیخانه دریافتم. ندایی از درون، (یاندای ِ دل پیر و راهنما، یا مطرب وخواننده ی میکده) نکته ای مهّم به من یادآورشد،به من چنین الهام شد که : از آنچه خدا حکم کرده (ازحوادث ِ پیرامونی چه نیک و چه ‌بد ازنظرما) خُرسند و خشنود باش و بر حکم الهی سر ِتسلیم فرودآر......امّاچرا؟
چون خداوند دانای ِ مهربان است وآنچه که برای ما درنظرمی گیرد همان برای ماسودمند است نه آنچه که ما آرزو داریم.مابعضی وقتها همچون کودکی نادان،چیزهایی را آرزومی کنیم که به صَلاح مانیست امّا ما نمی دانیم واصرار می کنیم وازاینکه چرا خواستِ ماتحققّ پیدانمی کند دلگیر وناخشنودمی شویم. ماباید در دعاها وآرزوهایمان تجدیدنظرکنیم،باید ازخدابخواهیم که به ما توانی ببخشد که بتوانیم خودرا با"خواستِ خدا"(قضا وقدر)تطبیق دهیم.بسیاری ازما دچار اشتباه شده وبه سببِ داشتن ِ فهم ودرک ِ ضعیف،خیر وشرّ ِ خودمان راتشخیص نمی دهیم.پس شایسته آن است که بااتقاقات ِ پیرامونی، خودراهماهنگ کنیم واطمینان داشته باشیم که فَرجام ِ وقایع به سود ِ ما رقم خواهد خورد.اگرهم اندکی نه به وفق ِ مراد بود خُرده نگیریم وناخرسندنشویم.
همچنانکه هرکس به گذشته ی خود نگاه کند،قطعن متوجه خواهدشد که درگذشته اتفاقاتی رُخ داده که به ظاهر تلخ وآزارَنده وناراحت کننده بوده اند. نیک که می نگرد،درمی یابد گلهای ِ موفقیّتی که درحال حاضرفضای ِ زندگانیش راعبیرآمیزنموده اند برروی ِ همان شاخه یِ خاردار ِ آزارَنده یِ آن وقایع ِ ناگوار شکفته اند که درچندسال پیش به وقوع پیوسته بود.
رضایتمندی شاه کلیدِ خوشبختی هست.رضامندی حسّ ِ سپاسگزاری تولیدمی کند وسپاسگزاری شادمانی وشادکامی می آفریند.وانسان ِشاد بستری مناسب جهتِ جذب ِ موفقیّتهاست.
یکی ازنکاتِ کلیدی در عرصه ی روان شناسی ِ نوین ِ امروزی رضایتمندیست که حضرت حافظ قرنها پیش با هوشمندی،اثراتِ معجزه آسای ِ آن رادریافته،ساخته وپرداخته کرده وبازبانی شیرین ودلچسب برای ما به یادگارگذاشته است.
دراین بازاراگرسودیست بادرویش ِ خرسند است
خدایامُنعِم ام گردان به درویشیُّ خُرسندی
میان عاشق ومعشوق هیچ حایل نیـست
توخودحجاب خودی حافـظ ازمیان برخیز
حایل : جدا کننده ، مانع ، پرده و حجاب حجاب : پوشاننده،مانع میان ِعاشق و معشوق
"خود" به معنی ِ وجودِ شخص است و مُراد از "خود" گاه جان و شخصیت اوست و گاه جسم ِاوست وگاه هردوراشامل می شود.
مهمترین بحثِ حجاب بنظرمی رسد، بیشتر در مسایل ِ روحانی و اخلاقی شامل : ریا وتزویرکاری ،خودپسندی وکِبروغرور، بُخل ورزی ، حَسد،بَداندیشی، نامردی ونادرویشی و . . .بوده باشدکه با روح ارتباط دارند. جسم که ظَرف وکاسه ا‌ی خاکی بیش نیست، پس حجاب ها منظور حجاب های روحانی هستند.البته درسیر وسلوک ِ عارفانه مرحله ای تحتِ عنوان ِ فناء فی الله نیز وجود دارد که عاشق درآن مرحله ی نهایی،اززندان ِ تن واین ظرف ِ خاکی خلاص شده وبه خدا می پیوندد.چنانکه می دانیم نگاه ِ حافظ فراشمول است منظوراوازحجاب (جسم وجان وهردو) را دربَرمی گیرد.
معنی بیت : عشق هرگاه اوج گیرد،عاشق ومعشوق یکی می شود.یعنی هیچ چیزی مانع و جدا کننده‌ی ِ میان عاشقِ صادق و معشوق نیست.
ای حافظ تو خودت(شاملِ جسم وجان ) مانع پیوستن‌ به معشوق هستی ، پس برای رسیدن و پیوستن به معشوق ، خودرا فراموش کن و خودپرستی را کنار بگذار.بایدبه آنجابرسی که خیال وخور وخواب وبیداریت یارباشد،هرجاکه نگاه می کنی بایست که اوراببینی :
به قول باباطاهر،به دریاکه می نگری به صحراکه می نگری یارراببینی، به هرجامی نگری از کوه ودرودشت،نشان ازقامتِ رعنای اوراببینی وبس.
فقط به معشوق فکرکن وتنها مصلحتِ اورا لَحاظ کن نه مصلحتِ خودرا.بعضی ها درعشق فقط خودشان را می بینند وازپرداختن به عشق،رسیدن به لذت ِ خود را می جویند. درحالی که درعشق ِ حقیقی،خود رانمی بینند وباتمام ِ توان درخدمتِ معشوق قرارمی گیرند ودرهمه ی امور اوست که در راس است نه خودِ عاشق. اتّفاقن درچنین عشق های حقیقیست که لذّتی روحانی وآسمانی نصیبِ عاشق می شود.
بنابراین درنظرگاه ِ حافظ،این جسم و تعلّقاتِ جسمی،هواها وهوسهای نفسانی، مانع ِ پیوستن و اتّحاد با معشوق می‌شود.
ازاین مَنظر حافظ همیشه از حجابِ تن و جسم می‌نالد و شِکوِه دارد :
حجابِ چهره‌ی ِجان می‌شود غبار ِتنم خوشا دمی که ازاین چهره پرده بَر فکنم

... در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲:

حسین عزیزم، دوست خوبم
بله زن شاید خیلی معانی رو در خودش مستتر داشته باشه. هنر اینه که بفهمیم کجا در چه بافتی از متن کدوم یکی از معانیش برداشت میشه.
هم شیر خوراکی و هم شیر جنگل در لفظ «شیر» مستتر هستن. مهم اینه که یکی میگه «یه لیوان شیر بده» نریم از جنگل براش شیر بیاریم.
من از لفظ «زن» به تنهایی هیچ مفهومی برداشت نمی کنم. من از «زن» در چهار جمله «زن گرفتم»، «مادرم زن خوبی است» و «از زن کمتری اگه فلان کارو نکنی»، «فلانی آدم زن بازیه» چهار معنی مختلف برداشت می کنم. همین!
بهتون اطمینان میدم برداشتم از حرف مهناز عزیز اونجوری که شما تصور کردین نیست.

مهناز ، س در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۳۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹:

ماندگار باشی را از حسین گرامی وام گرفتم

مهناز ، س در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۲۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹:

گرامی آرمین
دی ، ” دیروز ، ماه دِی و دیشب“ است ، ولی ”دوش“ به مانای شب گذشته .
و اما درین رباعی از لغت {دی } مانای ” هر آنچه گذشت“ بیشتر در نظر می آید . اما با دی ماه نیز می توان ربطش داد که کمی دور از ذهن است .
ماندگار باشی

وفایی در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲۳:

من واقعا از کار بعضی هموطنان در حیرت ام ! ایشان بدون آنکه به دیوان شمس مراجعه کنند خودشان صلاح می دانند و نظر می دهند که بعضی کلمات مولانا باید عوض شود ! به نظر می رسد ایشان از مولانا ، مولاناتر هستند ! شاید هم "مولاناترین" باشند !! ( نظرات چند تن از این مولاناترین ها را در بالا مشاهده می کنید ) . در دیوان شمسی که دست من است [ مقدمه و شرح حال: استاد بدیع الزمان فروزانفر- تصحیح و حواشی از : م . درویش- چاپ 1355] اینگونه نوشته شده : نیم ز کار تو فارغ همیشه در کارم (پس مصراع اول کاملا درست است) - به ذات پاک من و آفتاب سلطنتم ( مصراع سوم هم کاملا صحیح است ) . هزار شربت شافی به مهر می جوشد (این مصراع هم کاملا صحیح است) ... من فکر می کنم اگر مولانا از عالم ارواح برگردد در جواب این حضرات خواهد گفت : " گر تو بهتر می زنی بستان بزن " . اگر هنوز از خنده روده بر نشده اید ، به جلد سوم امثال وحکم علامه دهخدا رجوع کنید تا داستان ضرب المثل " گر تو بهتر می زنی...." را بخوانید و سپس از خنده روده بر شوید...

امیر محمد در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۱۰ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در مدح یمین الدوله سلطان محمود بن ناصر الدین سبکتگین غزنوی:

بیت اول نیلگون به جای پیلگون درست است

nabavar در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۰۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲:

... گرامی
باز هم فرافکنی می بینم
مادر و خواهر و همسر همگی در لغت ” زن “ مستترند
حضرت /// میفرمایند گفته ی زنان را بر عکس عمل کنید ، ”نقل به مضمون “ ، بدین مانا که چه همسر و چه خواهر و مادر ، و چه هر زنی .
شما اگر از لغت زن تنها وسیله ی شهوت برداشت میکنید حق با شماست
دوم آنکه اگر مهناز بانو نوشتند فریاد بر می آورم ، منظور مسافت و بُعد نیست تا بشنوند ، یعنی بی پروا می گویم
ماندگار باشید

حسیب هاشمی در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۵۶ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳:

به‌گردشخانهٔ چرخیم حیران دانهٔ چندی
غبارما مگربیرون برد زین‌آسیا ما را
به گرد شاخه چرخیم حیران دانه چندی

قباد در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۴۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹:

بین علما اختلاف افتاده!منظور از دی، دیروزه که گذشته!شما که مطلع نیستین مجبورتون کردن که نظر بدین؟

قباد در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۲۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸:

ماشالله به سوات!دو روزو باید مشدد بخونیم؟خخخخخخ

بهروز امینی در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۲۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۰:

ای پیر مناجاتی در میکده رو بنشین
درباز دو عالم را این سود و زیان تا کی
واقعا راست گفته مناجات اسلامی بر پایه سود و زیانه نه معنویت

سعید در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۳۵ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۲۵:

این شعر رو اقای شجریان با نی استاد موسوی تو بزرگداشت خافظ خوندن

... در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۳۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲:

مهناز بزرگوار
لطفا آروم باشید. نیازی به داد و فریاد نیست. حرفتون اگه قرار باشه به گوشِ دل بشینه، به گوش تمام دنیا میرسه. حتی اگه نجوا کنید. اگر هم قرار نباشه که هرچقدر هم داد و فریاد کنید حتی به گوش آدمی که با شما نیم متر فاصله داره هم نمیرسه، دنیا که هیچ!
من نمی دونم چطور شما و حسین عزیز بحث مادری رو پیش کشیدین. اصلا مادر از کجای شعر دراومد؟
«زن» همیشه همه جا به مفهوم مطلق جنسیت نیست. من عذر میخوام واقعا که مجبورم برای توضیح این مسئله از این الفاظ استفاده کنم. میگن طرف «زن بازه»، «خانم بازه» یا مثلا «دختر بازه». کدوم یکی از این عبارت ها مفهوم جنسیت رو با خودش داره؟ تمام این عبارت ها یه معنی ساده داره که همه میدونن: «طرف عیاشه»، «طرف هوس باز و شهوت رانه»، «طرف فاسده».
چطور اینجا که لفظ زن میاد هیچ ذهنی به سمت مادر و خواهر هدایت نمیشه؟
یا مثال ساده تر، میگن «زن گرفتم»، یعنی «با همسرم ازدواج کردم». نه مادر نه خواهر نه دختر و نه هیچ چیز دیگه.
عیناً همین مسئله برای «زر» هم اتفاق میفته. «زر» اینجا به مفهوم مطلق جنس فلز طلا و نه آهن و نه مس و... نیست و همه هم میدونیم. زر دقیقا یعنی مال. همین «زر» امروز از جنس کاغذ و کارت اعتباریه.
هیچ کدوم از الفاظ زر و زن به مفهوم مطلق جنسیت اشاره نمی کنن. بلکه مفاهیم مجازی مال و غریزه جنسی مد نظر هست.
* حمیدرضای بزرگوار، نظر شما رو خوندم و جواب هم دادم. هنوز منتظر نشده البته. ممنونم ازتون.

حسیب هاشمی در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۷:۵۲ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳:

درتن صحراکجا با خویش فتد اتفاق ما
که وهم بی‌سر وپایی برد از خود جدا ما رأ
در أین صحرا کجا با خویش افتد اتفاق ما

وفایی در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۷:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۴:

سلام آقای رسول . در مورد مصراع دوم بیت دوم حق با شماست : نقصی در آن وجود دارد. در دیوان شمس من( که چاپ پیش از انقلاب است) ، بعد از چه علامت سوال گذاشته. یعنی به این صورت نوشته: " صبح سعادت دمید صبح چه؟ نور خداست " که دیگر معنی آن بدیهی می شود: صبح سعادت دمید. صبح چه است؟ صبح کدام است؟ نور خدا دمیده !

رضا در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۴۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱:

به نظر حقیر آینکه مفهوم و محتوای ابیات چیست مهمتر است از اینکه آیا این اشعار را حکیم عمر خیام گفته اند یا دیگری!

احسان باقرزاده در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۱۴ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۹:

بیت دهم:
تا به معنی بگذری از منزل جان و خرد
گام در راه حقیقت نه، نه در راه مجاز

۷ در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۵۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴:

حافظ یک غزل دارد در پیشواز این غزل سعدی که یک بیت آن خیلی بچگانه و خنده دار است و همیشه خنده ام میگیرد از دیدن آن که در برابر بیت :
عشق داغیست که تا مرگ نیاید نرود
هر که بر چهره از این داغ نشانی دارد
آورده:
دل نشان شد سخنم تا تو قبولش کردی
آری آری سخن عشق نشانی دارد

علی در ‫۸ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۴۹ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۸ - هنگام عبور از مداین و دیدن طاق کسری:

واقعا فوق العاده ست این شعر!!!آدم رو به حال و هوای دیگه ای میبره و این شعر خیام رو هم یادآور میشه:
آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو
بر درگه او شهان نهادندی رو
دیدیم که بر کنگره اش فاخته ای
بنشسته همی گفت که کو کو کو کو؟!
افسوس از ایرانشهر...افسوس

۱
۳۴۴۴
۳۴۴۵
۳۴۴۶
۳۴۴۷
۳۴۴۸
۵۴۷۲