گنجور

 
مولانا

وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم

بند را برگسلیم از همه بیگانه شویم

جان سپاریم دگر ننگ چنین جان نکشیم

خانه سوزیم و چو آتش سوی میخانه شویم

تا نجوشیم از این خنب جهان برناییم

کی حریف لب آن ساغر و پیمانه شویم

سخن راست تو از مردم دیوانه شنو

تا نمیریم مپندار که مردانه شویم

در سر زلف سعادت که شکن در شکن است

واجب آید که نگونتر ز سر شانه شویم

بال و پر باز گشاییم به بستان چو درخت

گر در این راه فنا ریخته چون دانه شویم

گرچه سنگیم پی مهر تو چون موم شویم

گرچه شمعیم پی نور تو پروانه شویم

گرچه شاهیم برای تو چو رخ راست رویم

تا بر این نطع ز فرزین تو فرزانه شویم

در رخ آینه عشق ز خود دم نزنیم

محرم گنج تو گردیم چو پروانه شویم

ما چو افسانه دل بی‌سر و بی‌پایانیم

تا مقیم دل عشاق چو افسانه شویم

گر مریدی کند او ما به مرادی برسیم

ور کلیدی کند او ما همه دندانه شویم

مصطفی در دل ما گر ره و مسند نکند

شاید ار ناله کنیم استن حنانه شویم

نی خمش کن که خموشانه بباید دادن

پاسبان را چو به شب ما سوی کاشانه شویم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۶۴۹ به خوانش محسن لیله‌کوهی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
حسین خوارزمی

وقت آنست که ما جانب میخانه شویم

چون پری ساقی ما شد همه دیوانه شویم

جرعه ای چون بچشیدیم ز میخانه عشق

عهد و پیمان شکنیم از پی پیمانه شویم

آشنای حرم عشق چو گشتیم کنون

[...]

صائب تبریزی

آنقدر عقل نداریم که فرزانه شویم

آنقدر شور نداریم که دیوانه شویم

چند سرگشته میان حق و باطل باشیم

تا کی از کعبه برآییم و به بتخانه شویم

سنگ بی منت اطفال به وجد آمده است

[...]

صفای اصفهانی

عشق زد خیمه بیائید که بی خانه شویم

شمع افروخته شد هم پر پروانه شویم

حلقه طره او در شکنست و خم و تاب

باید اندر سر این سلسله دیوانه شویم

آشنایان غم عشق برآنند که ما

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه