گنجور

حاشیه‌ها

همایون در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰۱:

رجز خوانی در بحر رمل‌ و بازی ناشیانه با ردیف برخاستیم و حس با شکوه پهلوانی و ناشیگری به رموز عرفانی از غزلیات جوانی پیش از ملاقات شمس با دستمایه عرفان تقلیدی 

سید حسین اخوان بهابادی در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۲۸ در پاسخ به تــــــارا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹:

سلام تارای دانا، غلط های املایی را تصحیح بفرمائید:
متفتوتی (متفاوتی)،طمان(زمان)،

حومت(حکومت)

با تشکر فراوان.

محمدرضا در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۵۸ در پاسخ به فرخ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۶:

سلام، گویا استقبال از سنایی است، استقبالهای حافظ از سنایی

تورج مهدی زاده ملاباشی در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۲۱ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت گور کنی که عمر دراز یافت:

این شعر را دو نوع تفسیر مختلف می توان نمود اولی که در مذمت نفس و عدم درس ناگیری اوست اما در نگاهی دیگر در این شعر، می توان تقابل زندگی و مرگ را دید که زندگی برنده می شود؛ گور کندن نماد مواجهه با کار سخت و ناامیدی است، اما حتی در آن لحظات بحرانی، انسان؛ تسلیم ناامیدی و مرگ نمی شود و به زندگی بدون توجه به سایه مرگ در پیرامون خود ادامه می دهد.  این نشان‌دهنده قدرت خلقت و اراده و اهمیت درک هر لحظه از زندگی است.

ارکیده سالم در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۳۳ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۸:

خداوند شما را حفظ کند. ممنون میشم در دعاهاتون منو به یاد داشته باشید که بتونم این می حافظ رو درک کنم

شهریار آریایی در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۶:

شادخواری، مِی‌نوشی و معشوقه‌بازی حافظ و همچنین مخالفتش با زهد و دین در این غزل مشهود است.

***

دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم

سخن اهل دل است این و به جان بنیوشیم

در بیت نخست از ذوقش به عشرت می‌گوید و آن را سخن اهل دل می‌داند که باید به گوش جان شنفت.

***

نیست در کس کرم و وقت طرب می‌گذرد

چاره آن است که سجّاده به مِی بفروشیم

در بیت دوّم به صراحت می‌گوید که باید سجّاده را به مِی فروخت و دین و زهد و پرهیز را به دور ریخت و مِی نوشید و عشرت کرد.

***

خوش هوایی‌ست فرح‌بخش خدایا بفرست

نازنینی که به رویش مِی گل‌گون نوشیم

در بیت سوّم آرزوی نازنینی زیباروی را دارد تا به روی زیبایش شراب بنوشد و عشرت کند.

***

حافظ اهل زندگی است و با دنیا پرهیزی سخت مخالف است. از این رو دوستدار او هستم.

شهریار آریایی در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۶:

نوبهار است در آن کوش که خوش‌دل باشی

که بسی گُل بدمد باز و تو در گِل باشی

***

حافظ در بیت نخست این غزل، معاد و جهان دیگر را انکار می‌کند و می‌گوید که منزل بازپسین خاک است و بس!

در تایید همین معنی جای دیگر گفته است:

عاقبت منزل ما وادی خاموشان است

حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز

حافظ کافرکیش است. درود بر او!

شهریار آریایی در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۴:

این غزل حاکی از عیش و نوش و شادخواری حضرت حافظ است در مخالفت با زهد و دنیا پرهیزی. در بیت 6 هم به صراحت از هوس و آرزویش برای بوسیدن لب زیبارویی دم می‌زند.

سام در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۳۷ دربارهٔ نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹:

جام کز دست نگار است چه شیرین و چه تلخ

جا که در مجلس بار است چه بالا و چه پست

 

بارِ عام رسمی است که در آن شاه و درباریان به گروهی از مردم اجازهٔ دیدار با شاه و دربار را می‌دهند.[

برای بار یافتن بایستی از پیش درخواست شود که به این کار بارخواهی گفته می‌شود و شخصی که درخواستش پذیرفته شده باریاب نامیده می‌شود. در بسیاری از کتب نگاشته شده در مورد پادشاهان و در بار پادشاهان به دو نوع مجلس بار، بارعام و بار خاص اشاره شده‌است. بعضی از اعمال و آیین‌هایی که در دربار انجام می‌پذیرد مختص به بارعام هستند مانند روز مظالم یا همان داد خواهی که فقط در بارعام انجام می‌پذیرفت یا نوبتی زدن که به مناسبت‌های مختلف انجام می‌شده، در بارعام نیز به کار می‌رفته‌است. به عبارتی دیگر این دو مورد را می‌توان از زیر مجموعه‌های بارعام دانست. در ایران دوران پیش از اسلام، زن‌ها حق بارخواهی و باریابی داشتند.

مهری رزم‌جو در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۵۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴:

بیت چهارم: اگر پایت را بر سر من بگذاری به من شرافت نزدیکی و مجاورت بخشیده‌ای و چیزی جز سرم ندارم که بر پایت اندازم تا برای این قدم رنجه کردنت، عذر بخواهم. 

مهری رزم‌جو در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۵۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴:

بیت سوم: خوش‌رویی می‌کنم و خجالت‌زده‌ام، شادمانم و اندوهگین، زیرا نمی‌توانم از عهده شکر این بخشش (زودتر رسیدن صبح و گذشت شب هجران) به درآیم. 

مهری رزم‌جو در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۱۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴:

بیت دوم:لب بر لبی: لب از لب نگشودن، لب بالا را بر لب پایین گذاشتن، سکوت کردن. لب بر لب به معنای وصال نمی‌تواند باشد چون در ابیات بعدی رسیدن محبوب را آرزو می‌کند. 

(آن مقدار که گذشت) گذر شبی بود یا لحظه‌ای؟ که از عمر ما غارت شد، ما همچنان لب از لب نگشوده سکوت کرده‌ایم و به آرزوهایمان نرسیدیم. 

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۱۷ دربارهٔ قائم مقام فراهانی » جلایرنامه » بخش ۳:

قبای عاقری: دوخته شده از پارچه‌ پشم نوزاد شتر (پشمی که برای نرم و لطیف شدنش چند روز آن را در آب جوشانده باشند). در واقع، زنان ساریق (یکی از ایل‌های ترکمن) عاقری می‌بافتند.

افسانه چراغی در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۴۳ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۴ - رفتن پدر مجنون به خواستاری لیلی:

کآن دُر نسفته را در آن سُفت ...

سُفت به معنی سقف و مجازا یعنی اتاق و خانه.

افسانه چراغی در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۰۸ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۳ - در صفت عشق مجنون:

مجنون رمیده دل چو سیم‌آب با آن دو سه یار ناز برتاب

ناز برتاب یعنی عاشق نازکش که تاب و توان ناز کشیدن دارد.

امین مروتی در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸۹:

شرح غزل شمارهٔ ۱۹۸۹ دیوان شمس

فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)

 

محمدامین مروتی

 

در این غزل مولانا از شادمانگی و انبساط خاطری سخن می گوید که در نتیجه ملاقات با شمس و تولد جدیدش، یافته است. ردیف غزل، "خندیدن" است که مبین مراتب سرور و ابتهاج قلبی شاعر است.

 

جنتی کرد جهان را ز شکر خندیدن

آنک آموخت مرا همچو شرر خندیدن

می گوید شمس به من خندیدن مانند شراره ها اتش را آموخت و جهانم از این خنده ها، شیرین و شکرین شد.

 

گرچه من خود ز عدم دلخوش و خندان زادم

عشق آموخت مرا شکل دگر خندیدن

مولانا می گوید نفس زاده شدن از عدم، مایه شادی و خنده است اما عشق بود که کیفیت خندیدنم را تغییر و تعالی داد.

 

بی جگر داد مرا شه، دل چون خورشیدی

تا نمایم همه را بی‌ز جگر خندیدن

قدما جگر را نماد و محل انباشتن غم می دانستند و شش را نماد شادی. مولانا می گوید شمس بی جگرم کرد تا من غمی نداشته باشم.

 

به صدف مانم، خندم چو مرا درشکنند

کار خامان بود از فتح و ظفر خندیدن

می گوید من از شکسته شدن و شکست خوردن نفسانیت، شاد می شوم. مثل صدفی که دهان باز می کند و مرواریدش پیدا می شود.

 

یک شب آمد به وثاق من و آموخت مرا

جان هر صبح و سحر همچو سحر خندیدن

در شب وجودم با او آشنا شدم و او به من خندیدنِ مانند روز را آموخت.

 

گر ترش روی چو ابرم، ز درون خندانم

عادت برق بود وقت مطر خندیدن

اگر ظاهرم مانند ابر غمگین و گرفته است، مانند برقی که درون ابر است خندانم و تنها زمان بارش(ایثار وجود) خنده ام را می بینید.

 

چون به کوره گذری خوش به زر سرخ نگر

تا در آتش تو ببینی ز حجر خندیدن

سنگ در دل کوره ذوب می شود و می خندد. من همان سنگ طلایم که در کوره عشق خندان شده ام.

 

زر در آتش چو بخندید تو را می گوید

گر نه قلبی، بنما وقت ضرر خندیدن

طلا از ذوب شدن در کوره، نمی ترسد و به مطلاها و طلاهای تقلبی می گوید اگر واقعی هستید، باید برعکس سنگ های تقلبی، در آتش کوره بخندید و شاد باشید که اصالت تان ثابت می شود.

 

گر تو میر اجلی از اجل آموز کنون

بر شه عاریت و تاج و کمر خندیدن

میر اجل عزرائیل است که بر حکومت های موقتی پادشاهان دنیا می خندد.

 

ور تو عیسی صفتی خواجه درآموز از او

بر غم شهوت و بر ماده و نر خندیدن

حضرت عیسی نیز تا آخر عمر مجرد ماند و اهمیتی به شهوت و زناشویی نمی داد.

 

وَرْ دَمی مدرسهٔ اَحْمدِ اُمّی دیدی

رو، حَلالَسْتَت بَرِ فَضْل و هُنر خندیدن

و اگر فضایل پیامبر امی و بیسواد اسلام را ببینی، بر همه فضل و هنرها و سوادها می خندی. یعنی فضایلی وجود دارد برتر از سواد و اطلاعات و آن تحولات وجودی است.

 

ای منجم اگرت شق قمر باور شد

بایدت بر خود و بر شمس و قمر خندیدن

به منجم هم می گوید اگر شق قمر را دیده باشی، باید به معلومات نجومی خودت بخندی که با معجزه ی شق القمر، از اعتبار افتاده اند.

 

همچو غنچه تو نهان خند و مکن همچو نبات

وقت اشکوفه به بالای شجر خندیدن

خنده ات را آشکار مکن. مانند غنچه در دل خودت بخند. نه مانند درخت که با شکوفه بر سر آوردن، خنده اش را بر همه جهانیان آشکار می کند. ظاهراً مولانا از چشم زخم یا از بدخواهی دیگران نسبت به اهل دل می ترسد.

 

24 آبان 1403

یوسف شیردلپور در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۶:

شاه بیت این غزل:  

صوفی شهر بین که چون، لقمهٔ شُبهه می‌خورد

پاردُمَش دراز باد، آن حَیَوانِ خوش علف.. 

چه غوغایی کرده استاد شجریان با همراهی استاد جلال ذوالفنون و استاد محمد موسوی در اجرای خصوصی مخالفت... حد ومرزی ندارد زیبایی این اثر فاخر استاد شجریان چققققد این بیت را زیبا ودلنشین اجرا کرده اند که تا عمق جان میسوزاند شعله بر پیکر جان میزند بحق که درمورد ستایش این اساتید هر چه بگویم باز جای تأمل دارد ای جانم ای جانم 🌹🌹💞❤️💚

 

میم شین در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۲۰ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴۲:

چرا هیچ خوانشی نیست برای این شعر 😔

فاطمه زندی در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۰۹ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹:

درود 

در بیت هشتم 

وقتی اگر برانیم بنده ی دوزخ بکن 

کاتشِ آن فرو کُشَد گریه ام از جدایی ایت

فرو کُشتن   =خاموش کردن 

اگر روزی مرا از درگاهت راندی و گرفتار دوزخ شدم ،از جدایی ات اینقدر گریه می کنم که اشکم آتش جهنم را خاموش کند ..همانطور که در بیت اول ،پیوستن به حق و لقا الله راروشنی  دیده اش می داند ..بنا براین ترس،از،دوزخ و عشق به بهشت هدف برای انسان کامل نیست..بلکه رسیدن به حضرت حق ملاک هست و بس 

موفق باشید 

فرهود در ‫۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۱۷ دربارهٔ ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۲۹ - داستان صیاد و سگ و انگبین و مرد بقال:

بیدا: (از بیداء عربی) بیابان و دشت.

نکبا‌: نوعی تند‌باد.

عقاب‌کینه‌: مجازا یعنی جنگی‌.

نحل‌: زنبور عسل‌، مگس انگبین‌.

سرادقات مسدس: سرا‌پرده‌های شش‌گوش (منظور کندو است)

وعا یا وعاء: ظرف‌، هر چیز تو خالی‌.

 

۱
۲۶۳
۲۶۴
۲۶۵
۲۶۶
۲۶۷
۵۴۸۳