گنجور

 
سعدی

نه آن شبست که کس در میان ما گنجد

به خاک پایت اگر ذره در هوا گنجد

کلاه ناز و تکبر بنه کمر بگشای

که چون تو سرو ندیدم که در قبا گنجد

ز من حکایت هجران مپرس در شب وصل

عتاب کیست که در خلوت رضا گنجد

مرا شکر منه و گل مریز در مجلس

میان خسرو و شیرین شکر کجا گنجد

چو شور عشق درآمد قرار عقل نماند

درون مملکتی چون دو پادشا گنجد

نماند در سر سعدی ز بانگ رود و سرود

مجال آن که دگر پند پارسا گنجد