طرفه میدارند یاران صبر من بر داغ و درد
داغ و دردی کز تو باشد خوشترست از باغ ورد
دوستانت را که داغ مهربانی دل بسوخت
گر به دوزخ بگذرانی آتشی بینند سرد
حاکمی گر عدل خواهی کرد با ما یا ستم
بندهایم ار صلح خواهی جست با ما یا نبرد
عقل را با عشق خوبان طاقت سرپنجه نیست
با قضای آسمانی برنتابد جهد مرد
عافیت میبایدت چشم از نکورویان بدوز
عشق میورزی بساط نیک نامی درنورد
زهره مردان نداری چون زنان در خانه باش
ور به میدان میروی از تیرباران برمگرد
حمل رعنایی مکن بر گریه صاحب سماع
اهل دل داند که تا زخمی نخورد آهی نکرد
هیچ کس را بر من از یاران مجلس دل نسوخت
شمع میبینم که اشکش میرود بر روی زرد
با شکایتها که دارم از زمستان فراق
گر بهاری باز باشد لیس بعد الورد برد
هر که را دردی چو سعدی میگدازد گو منال
چون دلارامش طبیبی میکند داروست درد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این بیتها شاعر از درد و رنجی که به خاطر معشوق خود متحمل میشود صحبت میکند و میگوید که این داغ و درد برای او ارزشمندتر از هر باغ و گل است. او دوستانش را نصیحت میکند که اگر دوستی و محبت را تجربه کردهاند، حتی در بدترین شرایط هم، این محبت داغی بر دلشان خواهد بود. شاعر همچنین به عدالت و ظلم اشاره دارد و به این نکته میپردازد که زندگی با عشق و محبت نمیتواند با عقل و استدلال همزمان پیش برود. او به معشوقش میگوید که در عشق و زیبایی، باید از دنیا چشم بپوشد و برای جدایی باید صبر پیشه کند. در نهایت، او به درد و رنجی که عشق به او تحمیل کرده است اشاره میکند و میگوید اگر درمانی برای این درد وجود داشته باشد، باید توسط معشوقش ارائه شود.
دوستان از شکیبایی من بر درد و داغی که بر من وارد آمده تعجب می کنند. اما درد و داغی که عامل آن تو باشی از باغ گل سرخ نیز نیکوتر است. [طرفه: عجیب، زیبا، جمیل / درد ---> بیت هشتم غزل ۱۷ / ورد: مطلق گل، گل سرخ / جناس لاحق: درد و وَرد، داغ و باغ ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
دوستانت را که داغ مهربانی دلشان را سوزانده است، اگر بر آتش دوزخ هم بگذرانی، آن را آتشی افسرده خواهند یافت. [ مهربانی: محبت و عشق / کنایه: دل سوختن (به رنج و زحمت انداختن ) /تناسب: داغ، سوختن، دوزخ، آتش / تضاد: آتش، سرد ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
حکم از آن توست، چه بر ما به عدالت رفتار کنی و چه ستم ورزی. ما بندهٔ توایم چه با ما از در صلح درآیی و چه سر ستیز داشته باشی. [تضاد: حاکم و بنده، عدل و ستم، صلح و نبرد] - منبع: شرح غزلهای سعدی
عقل توان پنجه در افکندن با عشق را ندارد. آری، کوشش انسان نمی تواند از عهدهٔ تقدیر آسمانی بر آید. [ خوبان: جمع خوب، زیبا رویان / قضای آسمانی: سرنوشت و حکم الهی / بر نتابیدن: تحمل نکردن / کنایه: سر پنجه ( زور و قوت )] - منبع: شرح غزلهای سعدی
اگر صحت و سلامت می طلبی به خوب رویان نگاه مکن و اگر عشق می ورزی نیکنامی را چونان بساطی در نورد، زیرا عشق و نیک نامی با هم جمع نمی شود. [ عافیت: سلامت / بساط: فرش و هر چیز گستردنی / در نورد دیدن: جمع کردن، پیچیدن و به کنار نهادن(عبور کردن از چیزی بدون توجه ) / کنایه: چشم دوختن / تشبیه: نیکنامی به بساط ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
اگر دل و جرأت مردها را نداری، مثل زنان در خانه بمان، ولی چنانچه به میدان جنگ می روی، از باریدن تیر روی بر مگردان و فرار نکن [زهره: جرأت] - منبع: شرح غزلهای سعدی
گریهٔ اهل سماع را به رعنایی آنان نسبت مده، اهل دل و صاحب نظران می دانند که تا به دل کسی جراحتی وارد نشود، آهی از او بر نمی آید. [حمل کردن: نسبت دادن / رعنایی: احمقی و ابلهی / سماع --> بیت سوم غزل ۷۱ / اهل دل: زنده دل و صاحب دل / زخم: ضربه ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
هیچ یک از هم نشینان من بر من دل نمی سوزاند، فقط می بینم که دل شمع به حال من می سوزد و اشک بر روی زرد خویش می بارد. [کنایه: دل سوختن ( ترحم کردن )] - منبع: شرح غزلهای سعدی
با وجود آنکه جدایی، چونان زمستان سردی خود را بر من تحمیل کرد و از دست او شکوه ها دارم، اگر پس از آن زمستان جدایی، فصل شکوفایی گل سرخ وصال فرا رسد، دیگر سرمای فراق از میان خواهد رفت. [ بَرد: سرما / تشبیه: فراق به زمستان / تناسب: زمستان، بَرد ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
به هر کسی که درد، او را مثل سعدی ذوب می کند، بگو که ناله سر مده، زیرا آنگاه که معشوق، چونان طبیبی به پرستاری عاشق کمر می بندد، درد در حُکم ِ داروست. [ گداختن: سوزاندن / طبیبی کردن: درمان و مداوا کردن / کنایه: دلارام (معشوقِ آرامش دهندهٔ دل / تضاد: درد، دارو] - منبع: شرح غزلهای سعدی / دکتر محمدرضا برزگر خالقی / دکتر تورج عقدایی
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همتی دارد که جز فرق ستاره نسپرد
هیبتش حایل چنان کاندر جهان همت خورد
هر چه ماهی باشد اندر قعر دریا خون شود
گر سموم هیبتش بر قعر دریا بگذرد
وربه دی مه باد جودش بگذرد بر کوه ودشت
[...]
تا چمن را آسمان با سیب و آبی جفت کرد
بوستان را روزگار از لاله و گل کرد فرد
شاخ چون مینا میان باغ شد چون کهربا
آب چون صندل میان جوی شد چون لاجورد
شب فزود و کاست روز و به نگون و سیب زرد
[...]
اقتدا بر عاشقان کن گر دلیلت هست درد
ور نداری درد گرد مذهب رندان مگرد
ناشده بی عقل و جان و دل درین ره کی شوی
محرم درگاه عشقی با بت و زنار گرد
هر که شد مشتاق او یکبارگی آواره شد
[...]
ای برادر نسل آدم را خدی از روی لطف
نامها دادست پیش ازتر و خشک و گرم و سرد
هر کسی را کنیت و نام و لقب در خورد اوست
پس در آوردستشان اندر جهان خواب و خورد
حاسدا مودود شاه ناصرالدین را لقب
[...]
در جهان با مردمان دانی که چون باید گذاشت
آن قدر عمری که دارد مردم آزاد مرد؟
کاستینها تر کنند از بهر او از آب گرم
فیالمثل گر بگذرد بر دامنش از باد سرد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۸ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.