گنجور

 
سعدی

کس این کند که ز یار و دیار برگردد

کند هرآینه چون روزگار برگردد

تنکدلی که نیارد کشید زحمت گل

ملامتش نکنند ار ز خار برگردد

به جنگ خصم کسی کز حیل فروماند

ضرورتست که بیچاره وار برگردد

به آب تیغ اجل تشنه است مرغ دلم

که نیم کشته به خون چند بار برگردد

به زیر سنگ حوادث کسی چه چاره کند

جز این قدر که به پهلو چو مار برگردد

دلم نماند پس این خون چیست هر ساعت

که در دو دیده یاقوت بار برگردد

گر از دیار به وحشت ملول شد سعدی

گمان مبر که به معنی ز یار برگردد

 
 
 
غزل ۱۶۱ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل ۱۶۱ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
حکیم نزاری

چه چاره سازم اگر آن نگار برگردد

نهان شود ز من و آشکار برگردد

حجاب کردم با خود ز بیمِ طعنه و لیک

به طعنه کی دلم از غم گسار برگردد

از آن حجاب نمایم چو یار مستورست

[...]

صائب تبریزی

ز چهره تو نگه داغدار برگردد

نسیم، سوخته زین لاله زار برگردد

کجا به دست من افتد، که پنجه خورشید

ز طرف دامن او رعشه دار برگردد

مدار بوسه ازان روی شرمناک طمع

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه