هر گه که بر من آن بت عیار بگذرد
صد کاروان عالم اسرار بگذرد
مست شراب و خواب و جوانی و شاهدی
هر لحظه پیش مردم هشیار بگذرد
هر گه که بگذرد بکشد دوستان خویش
وین دوست منتظر که دگربار بگذرد
گفتم به گوشهای بنشینم چو عاقلان
دیوانهام کند چو پری وار بگذرد
گفتم دری ز خلق ببندم به روی خویش
دردیست در دلم که ز دیوار بگذرد
بازار حسن جمله خوبان شکستهای
ره نیست کز تو هیچ خریدار بگذرد
غایب مشو که عمر گران مایه ضایعست
الا دمی که در نظر یار بگذرد
آسایشست رنج کشیدن به بوی آنک
روزی طبیب بر سر بیمار بگذرد
ترسم که مست و عاشق و بیدل شود چو ما
گر محتسب به خانه خمار بگذرد
سعدی به خویشتن نتوان رفت سوی دوست
کان جا طریق نیست که اغیار بگذرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
از کوچهای که آن گل بی خار بگذرد
موج لطافت از سر دیوار بگذرد
در خانه یی که وصف رخ یار بگذرد
خورشید خم خم از پس دیوار بگذرد
بیچاره گلفروش در ایام حسن او
صد ره ز پیش چشم خریدار بگذرد
در راه عشق سبزه کند کار نیشتر
[...]
در خاطری که آن بت عیار بگذرد
تا خود چها زسینهٔ افگار بگذرد
دیگر سرشک من پی او گم نمی کند
یک بار گر به چشم گهربار بگذرد
اشک مرا به کشت رسان و روا مدار
[...]
بر دل چو یاد لعل لب یار بگذرد
گویی مسیح بر سر بیمار بگذرد
صد داغ لاله را بنهد روی داغ اگر
روزی بباغ آن گل بی خار بگذرد
یکبار هر که بنگرد آن روی دلربا
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۸ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.