گنجور

حاشیه‌ها

م. طاهر در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۰۳:۲۶ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹:

یا لطیف
"دردمندان تمنای مداوات آیند" نادرست است
نگارش درست: دردمندان به تمنای مداوات آیند
م. طاهر

درویش علی ادریساوی در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۰۳:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵:

حقیقتاً خموشِ بلخی بعد از دیدار با شمس تبریزی دیگر ازین جهان نبود. ایشان به راستی راه را به مدد «شاه هو» به پارسی اندیشان نشان داده اند. در غزلِ پیشرو مخاطبِ مولوی، آنان هستند که دِل به دریا زده اند. امّا در حال غرق شدند. آخر این عشّاقِ درمانده، بوی اوی را از پیر خود چشیده اند. امّا آن پیر هرچه که باشد اصلاً گویی که چکیده نیکی باشد لیکن بازهم رفتنی ست. و رفتنی نسیان می شود. و افسانه ها جایش را می گیرند. اساس، یزدان پاک است. اوی است که هرچه بنوشیش فزونی می یابد. شراب زمینی آخرش خونریزی می آورد. خواه از اندرون وَ خواه از دیگران. لاکن با شرابِ اوی، دریا می شوی. باد می شوی. خورشید و مهر می شوی. ولی برای خورشید شدن بباید که دایم در آتش باشیم. ازین رو شاهزاده جهان پریشان مولانا می گوید، اگر آن میی که خوردی...؛
ـ برای واکاوی این بیت ابتدا به واژه مِی می پردازیم. مِی درینجا چندین وجه دارد که ما نیز به مدد از جان افزایِ جان گیراین واژه را عرفان می گُماریم. درین جهان از برای هر انسانی یک اندیشه وجود دارد. هرگاه که به اَس آن اندیشه پرداخته شود عرفانی آغاز می شود. به عبارت دیگر با عرفان می شود شاخ و برگهای هر اندیشه ای را هَرس کرد. ازین جهت هر مکتب و مرامی عرفانِ خاصِ خود را دارد. و چون جمله اندیشه ها، برای شناخت اوی ترسیم شده اند، معمولاً نقاط مشترک بسیاری بینشان وجود دارد. ازین رو حتی شیطان پرستان نیز نیایش و عبادت را در قوانینِ مکتبشان گنجانده اند. فقط، یکی الله می پرستد و دیگری لات و پارسی، اهورا مزدا. مهم این بوده و هست، که دلیلِ پرستش یَهوه و یا بودا چیست؟ اگر هدف رسیدن و رها شدن در آن نام باشد، کار راست شده است. چون اویِ خالق، مهرورزی را نشر می دهد. ولی اگر مقصود از پرستش هر نامی رسیدن به امکانات و مخلوقات دیگر باشد آن نام هرچه که باشد، در تضاد با حضرت هوست. و پرستش کننده آن نام، مشرکی بیش نیست. چون آن نام و آن میل، با ادغامِ شان حجابی می شوند در مقابلِ عارف و خالقش.
آنچِ تا بدینجا رفت جایگاهش انسانیّت بود. امّا برای عبورِ ازین مقام و پیوستن به پارسیان و طَرقیان کار روندی دیگر می گیرد. زیرا بجز «شاه هو» هیچ موجودیتِ دیگری در جمله هست و نیست ابدیّت ندارد. پس دریا زدگان نهایتاً در شاخ و برگِ مکاتبِ شان غرق می شوند. همانطور که تاکنون فوج فوج از آدمیانِ مستغرق، خاکِ همان کوزه شهیر خیّام شده اند. حال بباید که بدانیم! حضرت هو، شاخ و برگی ندارد. برای شدن در اوی نباید به دنبال مکانهای مقدّس بود. اوی در همه جا موجود است. پس جای جای زمین تقدّس دارد. ازین رو آدمی در هر مکانی و در هر زمانی می تواند اوی را شراب وار بنوشد. این شراب تنها بویش، میگُسارانِ قهّار را بازیچه جامِ خویش می سازد. آخر خالقِ حقّ، هم شراب است و هم ساقی. از اوی که نوشی حیرانی و دانایی. هوشیاری و مخموری. مستی امّا پیشگویی. هیچی ولی در ابتدایِ هر پایانی. پس اینک رستخیزِ رفته و نرفته ات را چشیده ای. چون بوی آن شراب آدمی را مسخ خویش می سازد.
اکنون زمان بیان اولین سلام است به ساقی. تا اوی گویدت، نوش!

بهرام مهدویان در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۳۸ دربارهٔ وطواط » قصاید » شمارهٔ ۲۱ - در مدح اتسز خوارزمشاه:

طبق نسخه نفیسی شعر کامل نیست

بهرام مهدویان در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۳۷ دربارهٔ وطواط » قصاید » شمارهٔ ۲۱ - در مدح اتسز خوارزمشاه:

شعر کامل نیست

دکتر محمد ادیب نیا در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۲۱:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۶:

گفتنی است که این رندانه گویی و ایهام گرایی ریشه در افکار باطنی عرفان شیعی دارد.
لذا اخلاق عرفانی و مناجات عاشقانه همراه با شور و شیدایی در بسیاری از اشعار جناب حافظ شیراز، لسان الغیب موج می زند.
می و شراب و باده در اشعار حافظ کناییه از روشنگری و آگاهی دارد، برخلاف می انگور که سکرآور است و حیف است که کسانی می حافظانه را با می خم انگوری اشتباه بگیرند، ساقی ولیّ خداوند است و حافظ از او می خواهد تا عمرش به دنیا باقیست و فرصت وصل دارد به سوی کمال رهنمونش شود و وی را از شراب آگاهی سیراب نماید ، به دیگران هم توصیه میکند اگر به دنبال لذت حقیقی از این مستی بی مثال هستید ترک خواب کنید، تا به بیداری دل و بیداری ذهن برسید بلکه از این شراب مست گردید.
بنابراین منظور این که در این شعر با توجه به مصرع « گر برگ عیش مطلبی ترک خواب کن»؛ که اشاره ی جناب حافظ همچون ابیات مختلف در سراسر دیوان به اقامه ی نماز شب و مناجات با خالق یکتا و خوردن می و می پرستی است و با توجه به اینکه بیت « زآن پیشتر که عالم فانی شود خراب ما را ز جام باده گلگون خراب کن» که مرحوم میرزا جواد آقای ملکی تبریزی از بزرگان و عرفا و مجذوبان و سوختگان درگاه حق تعالی در قنوت نماز و دعا و نیایش سحرگاهی میخواند میتوان به تمام و کمال به منظور جناب حافظ لسان الغیب پی برد.
نیز نسخه مرحوم انجوی شیرازی این بیت در این غزل قبل از بیت آخر آمده است؛
ایام گُل چو عمر به رفتن شتاب کرد
ساقی به دور باده ی گلگون شتاب کن
بنابراین همه باید به پا خیزیم و عزم خود را جزم نماییم و بدین کار صواب یعنی باده پرستی(عاشقی و پارسایی آگاهانه) در بیداری و هوشیاری بپردازیم.
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب کن
چرا که؛
آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
یا علی مدد، ای ساقی کوثر الهی... ادرکنی و اغثنی!!!

فـرود مَـهـنام در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۵۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۹:

بیت:
خلق چو شیرند رها کرد شیر... طفل که او لوت کشیدن گرفت
معنای ساده‌ای ندارد و تعجب می‌کنم که جناب رضا قاسمی بر روی این بیت، آهنگ ساخته - در اوج- ولی از بیت زیبایی مثل:
عشق فروشید به عیبی مرا... سوخت دلش باز خریدن گرفت
غافل بوده

خاموش در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۲۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۹ - دیدن خوارزمشاه رحمه الله در سیران در موکب خود اسپی بس نادر و تعلق دل شاه به حسن و چستی آن اسپ و سرد کردن عمادالملک آن اسپ را در دل شاه و گزیدن شاه گفت او را بر دید خویش چنانک حکیم رحمة الله علیه در الهی‌نامه فرمود چون زبان حسد شود نخاس یوسفی یابی از گزی کرباس از دلالی برادران یوسف حسودانه در دل مشتریان آن چندان حسن پوشیده شد و زشت نمودن گرفت کی وَ کانوا فیهِ مِنَ الزّاهِدینَ:

مهرناز:
نکاتی در رابطه با برنامه اخیر 759 خدمتتون ارائه میدهم
1.خدا دارای اخلاق خوش است هرچه که از ماخطا ببیند حتی گره ای به ابرو نمیاورد. هرچقدر که ما در طول روز جرم و خطا مرتکب میشویم باز هرلحظه که تصمیم بگیریم اجازه میدهد فضاگشایی کنیم وبه فضای بینهایت راه پیدا کنیم و با روی خوش او روبرو شویم. هیچگاه نشده که بعد از یک روز پر از جرم وخطا بما این اجازه را ندهد. او شکرفروش است و همیشه شکر برای فروختن بما دارد آن هم در ازای هم هویت شدگیهایی پست و بی ارزش که شناسایی میکنیم و به درگاه او میبریم. من هم امتدادخداهستم از جنس او هستم دارای صفات او هستم پس در برابر اشتباهات دیگران حق ندارم اخم کنم و بداخلاقی کنم و متوقع باشم که او این کار را نکند. من زندگی مشترکم را بخاطر خوی بد و بداخلاقی و دائما طلبکار و متوقع بودن از دست دادم. الان تازه میفهمم که چه رفتار بدی داشتم
2.خصوصیات کسی که درحضور است با برداشت از قصه خوارزمشاه و اسب و شخصیت عمادالملک:
بی طمع بودن و متوقع نبودن. یعنی از هیچ چیزی در بیرون زندگی نخواهد. رایض بودن یعنی ریاضت کشیدن پرهیز از هم هویت شدن و درد هشیارانه موقع از دست دادن هم هویت شدگیها. شب خیز بودن یعنی از خواب در شب ذهن بیدارشدن از غفلت و جهالت من ذهنی درامدن.بخشنده بودن و تنگ نظر نبودن به کوثر و فراوانی اعتماد داشتن و وصل بودن به بینهایت زندگی. فکرهای خلاق کردن در اثر اینکه درلحظه بسر ببرد و مقاومت و قضاوت صفر باشد همانطور که عمادالملک نه قضاوت میکرد و نه مقاومت ونه امرو نهی. دائم دنبال خدا بودن در جکم چوگان او مثل گوی دویدن. مرتب با زندگی موازی بودن و ثبات داشتن و عمق داشتن و ریشه دار بودن در لحظه. فضاگشابودن. و دفع ضرر از مردم کردن به این شکل که آنها را به واکنش وانداشتن و من ذهنی آنها را تحریک نکردن. پوشاننده بدی دیگران بودن مثل خدا حلیم و بردبارشدن. عیب ندیدن عین نجستن عیب نگفتن چراکه هرکس به اندازه کافی عیب در من ذهنی خودش دارد
3.وقتی با چیزی یا کسی هم هویت هستیم هم خودمان در خطریم هم آن چیز یا کس. باعث میشود برای آن چیز یا کس هم اتفاقات بدی بیفتد. وقتی چیزی را در مرکز خود میگذاریم
اگر مرکز خود را خالی کنیم به بقیه و به خودمان لطف کرده ایم و آسیب را کم میکنیم.
عقل منکر هیچگونه از نشانه نگذرد
بی نشان رو بی نشان تا زخم ناید بر نشان
4.وقتی فضاگشایی میکنیم دم خدایی یا آب حیات وارد دل ما میشود پس باید این دل برای ورود خدا و دم جانبخش او آب و جارو و پاکیزه کنیم خانه ای در شأن قدرتی برتر و نازنین آماده کنیم. این حالت حالت رضای ما و رضای خداست

خاموش در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۱۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴:

نکاتی در رابطه با غزل 44 شمس و برنامه اخیر 759 خدمتتون ارائه میدهم
1.خدا دارای اخلاق خوش است هرچه که از ماخطا ببیند حتی گره ای به ابرو نمیاورد. هرچقدر که ما در طول روز جرم و خطا مرتکب میشویم باز هرلحظه که تصمیم بگیریم اجازه میدهد فضاگشایی کنیم وبه فضای بینهایت راه پیدا کنیم و با روی خوش او روبرو شویم. هیچگاه نشده که بعد از یک روز پر از جرم وخطا بما این اجازه را ندهد. او شکرفروش است و همیشه شکر برای فروختن بما دارد آن هم در ازای هم هویتیهایی پست و بی ارزش که شناسایی میکنیم و به درگاه او میبریم. من هم امتدادخداهستم از جنس او هستم دارای صفات او هستم پس در برابر اشتباهات دیگران حق ندارم اخم کنم و بداخلاقی کنم و متوقع باشم که او این کار را نکند. من زندگی مشترکم را بخاطر خوی بد و بداخلاقی و دائما طلبکار و متوقع بودن از دست دادم. الان تازه میفهمم که چه رفتار بدی داشتم
2.خصوصیات کسی که درحضور است با برداشت از قصه خوارزمشاه و اسب و شخصیت عمادالملک:
بی طمع بودن و متوقع نبودن. یعنی از هیچ چیزی در بیرون زندگی نخواهد. رایض بودن یعنی ریاضت کشیدن پرهیز از هم هویت شدن و درد هشیارانه موقع از دست دادن هم هویتیها. شب خیز بودن یعنی از خواب در شب ذهن بیدارشدن از غفلت و جهالت من ذهنی درامدن.بخشنده بودن و تنگ نظر نبودن به کوثر و فراوانی اعتماد داشتن و وصل بودن به بینهایت زندگی. فکرهای خلاق کردن در اثر اینکه درلحظه بسر ببرد و مقاومت و قضاوت صفر باشد همانطور که عمادالملک نه قضاوت میکرد و نه مقاومت ونه امرو نهی. دائم دنبال خدا بودن در جکم چوگان او مثل گوی دویدن. مرتب با زندگی موازی بودن و ثبات داشتن و عمق داشتن و ریشه دار بودن در لحظه. فضاگشابودن. و دفع ضرر از مردم کردن به این شکل که آنها را به واکنش وانداشتن و من ذهنی آنها را تحریک نکردن. پوشاننده بدی دیگران بودن مثل خدا حلیم و بردبارشدن. عیب ندیدن عین نجستن عیب نگفتن چراکه هرکس به اندازه کافی عیب در من ذهنی خودش دارد
3.وقتی با چیزی یا کسی هم هویت هستیم هم خودمان در خطریم هم آن چیز یا کس. باعث میشود برای آن چیز یا کس هم اتفاقات بدی بیفتد. وقتی چیزی را در مرکز خود میگذاریم
اگر مرکز خود را خالی کنیم به بقیه و به خودمان لطف کرده ایم و آسیب را کم میکنیم.
عقل منکر هیچگونه از نشانه نگذرد
بی نشان رو بی نشان تا زخم ناید بر نشان
4.وقتی فضاگشایی میکنیم دم خدایی یا آب حیات وارد دل ما میشود پس باید این دل برای ورود خدا و دم جانبخش او آب و جارو و پاکیزه کنیم خانه ای در شأن قدرتی برتر و نازنین آماده کنیم. این حالت حالت رضای ما و رضای خداست

خاموش در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۰۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴:

برنامه 759 گنج حضور
در دو جهان لطیف و خوش همچو امیر ما کجا؟
ابروی او گره نشد گرچه که دید صد خطا
مولانا انسان را که از جنس هوشیاری هست خداییت است مورد خطاب قرار می دهد و می پرسد آیا در دو جهان در جهان فرم و بی فرمی می توانی باشنده ای بیابی که همچو امیر ما، خدای ما،همچون زندگی که ما را در آغوش گرفته لطیف و زیبا باشد؟مهربان و فضاگشا و بخشنده باشد و هزاران خاصیت خوب دیگر را داشته باشد؟
خداوندی که اگر هزاران جور خطا کردیم با هزاران چیز هم هویت شدیم ، او را از مرکزمان بیرون راندیم و چیزها باورها و دردها را در مرکزمان قرار دادیم هیچ اخم نکرد و خشمگین ‌نشد!!!
درست عکس ماست، ابروی ما با کوچک ترین تغییری که برخلاف میل ماست گره می شود، براستی که ما جهان فرم‌را چه بسیار تجربه کرده ایم، هیچ نیافتیم از همه چیز و همه کس خوشبختی و آرامش و عشق و هویت خواستیم، چه بسیار کمک خواستیم اما هیچ نیافتیم.
مولانا می گوید این جهان را امتحان کردی؟در آن جهان هم خبری نیست! اگر فکر می کنی بمیری به آن جهان روی بهتر از امیری که در همین لحظه هست، امیری نخواهی یافت. در همین لحظه هر چه بخواهی هزاران برکت و شادی و آرامش را می توانی از او دریافت کنی.
مولانا می گوید تو هم از جنس خدا هستی،خدایی که همیشه فضا گشاست، پذیراست،چرا که از جنس بینهایت است. حال این سوال پیش می آید این همه محدودیت و روا نداشتن و منقبض شدن ما از کجا می آید؟ این همه ستیزه و قضاوت کردن ها و ایراد گرفتن ها و قهر کردن های ما از کجاست؟ مگر ما از جنس خدا نیستیم؟!
همان دو خاصیت خداوند که بینهایت و ابدیت است جنس ما را تعیین نمی‌کند، اگر اینها شایسته خدا نیست در خور ما هم نیست.
پس باید رفته رفته شبیه اصل خود باشیم، از جنس بینهایت شویم، بینهایت وسعت، بینهایت ریشه داری و از جنس ابدیت شویم.
یعنی آگاه شویم از این لحظه ابدی و آگاه بمانیم، به گذشته و آینده نرویم، با فکرها نرویم، در این لحظه بمانیم.
مولانا می‌گوید وقتی به جنس اصلیت نزدیک تر می شوی، ساکت تر می شویم به نمی دانم می رسی به ادعاهایت خاتمه می دهی، دیگر خود را از خرد زندگی که هر لحظه باید در اثر فضاگشایی به فکر و عملت می ریزد محروم‌نمی کنی و هر لحظه فضاگشا هستی!

میلاد در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹۸:

مدیریت محترم چرا نام استاد محمدرضا لطفی در بین هنرمندانی ک این شعر را اجرا کرده اند دیده نمیشود؟؟

حامد در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۱۵:۱۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۵:

به قول دبیرای ادبیات اینجا منظور شاعر شراب الهی بوده خخخخخخ

تماشاگه راز در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۱۴:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵:

شرح غزل شماره 275: صوفی گلی بچین و مرقع به خار بخش
معانی لغات غزل (275)
صوفی : پشمینه پوش، زاهد خشکه مقدس .
مرقّع : لباس وصله زده، خرقه یی که از قطعات مختلف رنگارنگ بهم دوخته و تهیّه شده باشد .
زهد خشک : دینداری آمیخته با تعصب .
طامات : خودپسندی ها؛ خودنمایی ها، خودفروشی ها، جمع طامه، سخنان گزافه.
شطح: سخنان و کلماتی که نمودار ادّعا بوده و بوی تکبّر و خودخواهی از ظاهر آن شنیده شود و در شدت غلیان احساسات بر زبان جاری شود .
تسبیح : سبحه، رشته صددانه که هنگام ذکر اوراد به دست گیرند و در اصل به معنای منزّه و پاک دانستن خداست از صفات و تعلّقات مادّی، و در اصطلاح عرفا: سیاحت اسرار دوستان در بحارِ اجلال حق را گویند که جواهر توحید بیرون آورده و در سلک ایمان می کشند .
طیلسان :رِدا، لباس فراخ بلندی که قضات و خطیب ها بر روی شانه خود می اندازند.
زهد گران : پرهیزکاری بیش از حد، پارسایی متعصبانه .
شاهد: محبوب خوش روی، معشوق زیبا .
حلقه : مجمع، مجلس .
حلقه چمن : گردهمایی در باغ و چمن، مجمع دوستان در سبزه و چمن .
به نسیم بهار بخش : به دست باد بده، آن را رها کن.
راهم شراب لعل زد : شراب لعل فام راه مرا قطع کرد، شراب لعل فام راهزن دلم شد، شراب راهزن دلم شده و خون دلم را بریخت.
میرِعاشقان : سالار عاشقان، سرحلقۀ عشّاق، سرکرده عاشقان .
خونِ مرا : خونبهای مرا .
به وقت گل : موسم بهار .
گنه بنده عفو کن : از گناه باده نوشی و میگساری من درگذر .
وین ماجرا: این حادثه، کنایه از گناه باده نوشی در مصراع اول بیت پنجم .
به سر و لب جویبار بخش : به قدّ و قامت موزون سروِ لبِ جو ببخش .
مَشرب : آبشخور، سرچشمه .
مقصود : هدف، مراد .
خاکسار : اُفتاده ، متواضع، فروتن، درویش گوشه نشین .
شکرانه را : به شکرانه، به شکر این که،
چشم تو روی بتان ندید : چشمت به چهره خوبرویان نیفتاده تا دل از دست بدهی .
معانی ابیات غزل (275)
1) زاهد، گلی بچین و خرقه وصله دار خود را دور افکنده به دست خار بسپار و از این خشکه مقدّسی به خاطر شراب خوشگوار دست بردار .
2) این لاف و گزاف و خودنمایی و مُغلَق گویی ها را فدای آهنگ چنگ کن و تسبیح و ردای خود را در راه شراب و شرابخوار خرج کن .
3) خشکه مقدسی هایی را که معشوق و ساقی خریدار آن نیستند در مجمع دوستان، در چمن آورده به دست نسیم بهار بر باد ده .
4) من را شراب قرمز لعل فام از راه به در برده و از پای درآورده است ای سالار عاشقان، از خونبهایِ من به خاطر چاهِ زنخدانِ یار درگذر .
5) خدایا، به هنگام بهار از سر گناه شرابخواری من درگذشته و این گناه باده نوشی مرا به قد و قامت موزون سرو ایستاده بر لب جوی ببخش .
6) ای کسی که به سرچشمه مقصود و مراد خود دست یافته یی! ازاین دریا! قطره یی به من درویش خاکسار ببخشای .
7) به شکر این که چشمان تو به چهره خوب زیبارویان نیفتاده(و عاشق نشده یی)! ما را به عفو ولطف خدا واگذار و از ما درگذر .
8) ساقی، بدان هنگام که شاه باده صبوحی می نوشد، بگو که جام زرین آن را به حافظ شب زنده دار ببخشاید .
شرح ابیات غزل (275)
وزن غزل : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات
بحر غزل : مضارع مثمّن اخرب مکفوف مقصور
*
پیش از این در صفحۀ 99 زیر عنوان (مرام و مسلک حافظ) نظر حافظ را به صوفیان و عارفان شرح داده و جای آن دارد که در اینجا و در این غزل که با کلمه صوفی شروع و در تنقیدِ او سخن به میان آمده است مختصری دربارۀ(صوفی) بحث و از زاویه دیگری این (صوفی) مورد توجه قرار گیرد :
درباره وجه تسمیه صوفی سخنان بسیار گفته شده و می توان لَبِّ مطالب و چکیده آن ها را به صورت زیر خلاصه کرد :
1- کلمه صوفی بر خلاف تصور، ریشه عربی ندارد و از صوف به معنای پشم گرفته نشده و در زبان فارسی بهتر آن است که با (س) به صورت سوفی نوشته شود .
2- اصل این کلمه یونانی و از ریشه (سوفیا) به معنای دانش اتخاذ شده است .
3- این کلمه با ترجمه کتب عرفان یونانی در نیمه دوم قرن دوم هجری و در زمان مأمون خلیفه عباسی به زبان عربی راه یافت و تا پیش از آن، مسلمانان از عرفان (گنوسی) یونانی آگاهی نداشتند .
4- تا قرن دو هجری از کلمع صوفی، نامی در میان کتب و مدارک اسلامی که به جامانده است دیده نمی شود.
5- اولین کسی که این کلمه را به کار گرفته جاحظ، در کتاب بیان و تبیین و اولین شخصی که این نام بر او اطلاق شده ابوهاشم کوفی است.
6- تعداد تعاریفی که از کلمه صوفی و صوفیان شده از یک هزار متجاوز است .
7- تصوف اسلامی در صدر اسلام و از اواخر قرن دوم هجری به بعد پایه گذاری شده و نُضج گرفته است.
8- حالت پشمینه پوشی یعنی پوشیدن لباس پشمی خشن و کلفت قبل از اسلام در عابدان مسیحی و تارکان دنیا رواج داشته و از راه مسیحیت این مشخصه رهبانیت به اسلام و از راه تقلید سرایت نموده است .
9- کلیۀ روایاتی که دلات بر پشمینه پوشی حضرت رسول اکرم(ص) در افواه جاری و یا در جایی مندرج است کذب محض است و برای روشن شدن مطلب، سه حدیث صحیح مسلّم مورد قبول کلّیه شعب اسلام در زیر درج می شود :
الف: عَن اَنَس عَن رسول الله (ص) من لَبَسَ الصُّوف لِیَعرفُهُ النّاس، کانَ حقّاً عَلَی الله عَزَّوَجَلَّ اَن یَکسُوه ثوباً مِن جَرَبَ حَتّی تَتَساقط عُروقه .
اَنَس از رسول اکرم (ص) روایت می کند که فرمود هرکس لباس پشمینه بپوشد برای اینکه مردم او را بشناسند (او را در ردیف زهّاد به حساب آورند) بر خداوند حقّ است اینکه او را جامه یی از جَرَبَ بپوشاند تا رگهای او از تنش بریزد .
ب: عَن اِبنِ عبّاس قالَ، قالَ رَسولُ الله (ص) اِنَّ الاَرضَ لِتَعَج اِلی رَبِّها مِنَ الَّذینَ یَلبَسُونَ الصوف ریاء.
ابن عباس از رسول اکرم(ص) روایت می کند که فرمود زمین فریاد می زند به سوی خدایش از کسانی که جامه پشمینه برای ریا می پوشند.
ج: عایشه می گوید که برای رسول اکرم(ص) یکبار لباسی از پشم گوسفند تهیه کردم. چون بدنش عرق کرد استشمام بوی پشم نمود. لباس را از تن کند ودور انداخت .
و گذشته از این سه روایت، ده ها روایت مسلّم دیگر مبنی بر اینکه آن حضرت لباس سفید و کتان و پنبه یی می پوشید و یا بُرد اخضر در برداشت و یا دستوراتی که برای پوشیدن لباس سفید به اطرافیان می داده در دست است از جمله ابن سیرین می گوید حضرت عیسی(ع) لباس پشم می پوشید و پیغمبر ما لباس کتان در بر می کرد و سنّت پیامبر خودمان سزاوارتر به متابعت است. و به همین دلیل تا به امروز علماء و روحانیون اسلام لباس سفید از پنبه و کتان می پوشند .
10- تصوف اسلامی یا بهتر بگوییم تصوف اسلامی ـ ایرانی در اصل و در نخست بر زُهد و تهذیب اخلاق پایه گذاری شد و به هیچوجه با مبانی دینی منافات نداشت و به تدریج که خلفای بنی امیه و بنی عباس بنای بدرفتاری و تبعیض را با مسلمانان ایرانی گذاشتند بین این عارفان و برگزیدگان یعنی صوفیان زاهد پیشه و متولّیان شریعت اختلاف سلیقه و محاجّة درگرفت و بعداً در مسیر تاریخ، طرفداران و پیروان صوفیانِ زاهدپیشه از هدفِ مرادِ خود به دور افتاده و به امور ظاهری از قبیل پوشیدن خرقه پشمین و پاره یی اعمال و رفتار غیرمتعارف پرداختند که با راه اصلی اسلام و شریعت منطبق نبود .
نام و مشخصّات عرفا و صوفیان و زهاد از صدر اسلام تا زمان حافظ و پس از آن، در کتبِ مختلف ثبت و از جمله مولانا عبدالرّحمان جامی در نفحات الانس از آن ها یاد کرده است .
حافظ از جمله شعرایی است که علاوه بر تسلط بر زبان عربی و معارف اسلامی و قرآنی، در تاریخ پیش از اسلامِ ایران و مسیر تحوّل عرفان، اطلاعات مفیدی اندوخته و از آن ها در اشعار خود به خوبی بهره برداری کرده است از جمله با مطالعه گفته ها و نوشته های به جای مانده از عرفای بزرگ و مقایسه با احوال پیروان آن ها و مشاهده اعمال و رفتار ریاکارانه اکثریت این مدّعیان عرفان به این نتیجه رسیده است که جماعت صوفیان مردمانی دنیادار، ریاکار، مردم فریب، دوستدار مرید و به دور از صفات حمیده انسانی و تعالیم اسلامی و مخرّب شریعت اسلامند، به این سبب با آنها به مبارزه و معارضه برمی خیزد. مبارزه او سخنان اوست که به مانند شمشیر برّان بر گردن این نابکاران فرود می آید از جمله غزل بالا یکی از غزل هایی است که روی سخن او با یکی از سرکردگان این قوم است و از او به نام کلّی (صوفی) نام می برد و از یک طرف به زهد خشک و از طرفی به ترّهات و طامات و شطحیات او حمله می کند .
و به صورت طعنه در بیت ششم به او می گوید : ای کسی که گمان کرده یی که با این خشکه مقدّسی به کمال معرفت دست یافته یی از این دریایی! که فیض و بهره نصیب تو شده یک قطره! به من ببخش و مقصود او این است که ازاین خشکه مقدّسی ها چه بهره یی برده یی که نمی توانی فیضی به کسی برسانی . سپس در بیت هفتم خطاب به او می گوید به شکر آنکه چشم تو هیچ زیبارویی را ندیده و معصیت!! نکرده یی از سر تقصیرِ منِ نظرباز درگذر و کارِ ما را به خدای ما واگذار کن و دست از تکفیر من بردار .
و این همه بدان سبب گفته شد تا خوانندگان جوان پی به علّت مخالفت حافظ با صوفیان ریاکار برده و از سوابق این قوم مختصر آگاهی حاصل نمایند .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

جلیل Jalilomidi@yahoo.com در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۵۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶۹:

گر نبدی رشک رخ چون گلش
بلبل هر گلشن و گلزارمی

برگ بی برگی در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۱۲:۴۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۳ - ظاهر شدن عجز حکیمان از معالجهٔ کنیزک و روی آوردن پادشاه به درگاه اله و در خواب دیدن او ولیی را:

شه بجای حاجبان فا پیش رفت
پیش آن مهمان غیب خویش رفت
سروران گرامی قطعاً بهتر از من میدانند ولی اینطور به نظر می رسد که شاه همان جان یا اصل واقعی انسان است و از جنس خدا و حاجبان همان بدن ، فکر و هیجانات و احساسات انسان و این حاجبان هستند که شاه یا اصل خدایی انسان را در بر گرفته اند و مانع بین شاه و فضای مادی میگردند . غیب خویش کنایه از دیده نشدن به چشم مادی انسان(شاه ) است چرا که جان و جوهر اصلی ذات انسان ققط با چشم دل قابل مشاهده است پس در این مصرع منظور مهمانی که از غیب آمده نیست .
در ادامه قصه بیشتر با این حکیم یا طبیب الهی که انسان به زنده شده به اصل خود میباشد همچون مولانا و دیگر عرفا و اولیاء خاص خدا آشنا میشویم .
گفت معشوقم تو بودستی نه آن
لیک کار از کار خیزد در جهان
و این اظهار عشق به آن طبیب الهی از سر صدق است چرا که شاه یا اصل خدایی انسان آرزوی زنده شدن در کنیزک (بشر) را دارد تا سرانجامی همچون این پیر یا حکیم و طبیب الهی پیدا کند و در مصرع دوم قصد دارد بگوید که این کار و امر مهم صرفاً توسط عارفان و سالان راه طریقت امکان پذیر است و بدون آن اولیاء خدا کاری از شاه برای وصل شدن به کنیزک یا همان بشر وجود ندارد .در ادامه قصه این مفاهیم بهتر خود را به ما می نمایند
موفق و پایدار باشید

اسماعیل بخشی در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۵۱ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۴۴:

گوگِل به زبان لری ،«گله ی گاو» معنی میده

محمدرضا خسرویان در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۰۷:۵۷ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳ - تو بمان و دگران:

من ترک نیستم ولی از کودکی از آذربایجان خوشم میومد. اما زمانی سیفته این بخش از خاک میهنم شدم که شهریار را شناختم. این بشر هرچند در عصر معاصر زیت ولی به حق اسمش هم قد و قواره شاعرهایی نظیر سعدی و حافظ و مولوی هست. شاید گاها بخاطر معاصر بودن زمانه برتر هم باشه. فقط با این ها قابل مقایسه هست.
زنده باد آذربایجان.

نگار در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۰۶:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۵:

منظور از این دو سه رند اشاره به اشخاص خاصی هست در شعر؟

برگ بی برگی در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۰۵:۳۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۴ - از خداوند ولی‌ّ التوفیق در خواستن توفیق رعایت ادب در همه حالها و بیان کردن وخامت ضررهای بی‌ادبی:

هر که بی باکی کند در راه دوست
رهزن مردان بود نامرد اوست
با سپاس آز فرهاد برای معنی این ابیات . به نظر این بنده که از سواد ادبی بی بهره ام در بیت بالا مراد مولانا از مردان انسانها و نامرد غیر انسان میباشد که علاوه بردرک بهتر بیت توهم برتری مرد بر زن از نگاه مولانا را منتفی میکند.
موفق و پایدار باشید

حسن در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۰۳:۲۳ دربارهٔ عطار » مصیبت نامه » آغاز کتاب » بخش ۱۶ - فی فضیلة حسین رضی الله عنه:

مصرع های اول این دوبیت اشتباه تایپی به نظر میرسند:
آن چنان سرخود که برد بی دریغ
کافتاب از درد آن شد زیر میغ
کی کنند این کافران با این همه
کو محمد کو علی کو فاطمه

محمد رئیسی۱۱۵ در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۰۱:۵۴ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۱۴ - ذکر بایزید بسطامی رحمة الله علیه:

اناالحق به کلماتی و جملات و حالاتی گفته می شود که عارف در حالت ورای فکری و خلسه بیان نموده و خودش از گفتن این کلمات آگاهی نداشته و بعد از برگشتن به حالت طبیعی هیچ چیز در خاطرش نمی ماند و معانی استخراج شده از این کلمات به گونه ای است که انگار از زبان خدا سخن می گوید و در خیلی موارد خودش را مثل خدا می ستاید

۱
۲۴۲۷
۲۴۲۸
۲۴۲۹
۲۴۳۰
۲۴۳۱
۵۴۹۰